responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 2304
«بِاِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَانِ الرَّحِیمِ»
الهی انطقنی بالهدی والهمنی التقوی

گرچه من راجع به ازدواج صحبت هایی داشته‌ام، اما باز یک آیه ای نظر من را به خودش جلب کرد، فکر کردم این جلسه این آیه را بگویم. چند سال پیش من وقتی این آیه را گفتم، بیست و دو تا نکته از آن بیرون آوردم، یعنی از مطالعاتی که داشتم در این آیه بیست و دو تا. یک جلسه ای من دارم برای افرادی که ایرانی نیستند، از کشورهای مختلف در ایران هستند. من این آیه را که برایشان گفتم، چون آنها هم آدمهای تحصیلکرده بودند، هم در آنها دکتر و فوق لیسانس و لیسانس و طلبه چون جمعی هم تحصیلکرده بودند، طلبه های فاضل، گفتم من از این آیه بیست و دو تا نکته استفاده کردم، شما فکر کنید هیچ کس هم حرف نزند، من حرف نزدم، به آنها هم گفتم شما هم صحبت نکنید، چون زبان فارسی خوب بلد بودند، یک مدتی در جلسه فکر کردند، آنها هم ده تا نکته جدید گفتند که من نوشتم، انشاءالله در چاپ های بعدی تفسیر نور این ده تا را اضافه کنیم. یک آیه، چند تا کلمه، تا الان که خدمت شما نشستم سی تا مطلب، حالا اگر استاد دانشگاهی پای تلویزیون است، اگر افراد تحصیلکرده ای، دانشجویی، طلبه ای پای تلویزیون است، می تواند این که من می گویم در قرآن تدبر کنید.

1- لزوم تدبر در آیات قرآن

در یک آیه تدبر کردیم، یک آیه دو سطری، سی و چند تا نکته تا الان، ممکن است فردا بگویید بیشتر باشد. قرآن، حالا تشبیه که زشت است، چه کنم، نمی دانم به چه تشبیه کنم، ببینید نفت را قدیمی‌ها می گفتند همان که در چراغ است، امروز دنیای پتروشیمی از نفت و مواد نفتی صدها چیز تولید می کند. ما می گوییم قرآن همان که شب قدر می گوییم(بک یا الله، یک یا الله)، قرآن همان که استخاره می کنیم، همین که می گوییم به قرآن قسم، قرآن، همان که آیت الکرسی‌اش را به شاخ گاو می بندیم شیرش زیاد شد، (;وَإِنْ یَكَادُ) (القلم/51) همان که بچه عقرب نگزدش، قرآن همان که خانه نو می رویم آینه و قرآن می بریم، همان که روی سر مسافر می گیریم. ما قرآن را همینطور استفاده های کاشی کاری و روی سر مسافر و کیف عروس و مهریه و یک جلد کلام الله مجید، یعنی ما اصلا قرآن را نفهمیدیم، راستش را بگویم این است، غیر از این بگویم دروغ است، ما قرآن را نفهمیدیم چیست، خودم را می گویم و بعضی‌ها که مثل من هستند. یعنی مزه قرآن را نچشیدیم، اگر مزه قرآن را می چشیدیم برخوردمان با قرآن طور دیگری بود.
حالا؛ این حرفها را زدم مقدمه که کسی پای تلویزیون اگر بخواهد نوار بگیرد، یادداشت کند، چون هستند افرادی که می گویند ما نکات قرآنی تو را می نویسیم. بیست و دو تا نکته خودم بلد شدم، ده تا هم سوغاتی از کشورهای مختلف، یعنی از دوازده تا کشور بودند، ده تا نکته هم آنها اضافه کردند.

2- شیوه خواستگاری و تعیین مهریه

یک آیه و سی و دو نکته، مربوط به بله برون هم هست، یعنی درس هم درس خوشمزه، یعنی فقط قرآنی هم نیست، عروس و داماد می خواهند بله برون کنند، آیه مراسم بله برون با سی تا نکته.
آیه در سوره قصص است، آیه 27: «بِاِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَانِ الرَّحِیمِ»، (;قَالَ إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أُنكِحَكَ إِحْدَى ابْنَتَیَّ هَاتَیْنِ عَلَى أَنْ تَأْجُرَنِی ثَمَانِیَةَ حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْرًا فَمِنْ عِنْدِكَ وَمَا أُرِیدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَیْكَ سَتَجِدُنِی إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنْ الصَّالِحِینَ) (القصص/27) اول این کلمات را ببینیم کدام را بلدهستیم، فکر می کنم «قَالَ» را بلد باشید یعنی چه، یعنی چه؟ «قَالَ» را بلد هستید، حج هم شنیدید، «حِجَجٍ» یعنی حج، «عَشْر» هم می دانید یعنی چه؟ ده، عاشورا یعنی روز دهم، «عَشْر» و عاشورا، «عَشْر» هم یعنی این. «إِنْ شَاءَ اللَّهُ» را هم می دانید چه است، «إِنْ شَاءَ اللَّهُ» خودمان هم در فارسی می گوییم «إِنْ شَاءَ اللَّهُ»، یعنی در این آیه دو سه تا کلماتش معروف است، آن کلماتی که معروف نیست بگویم، پدرزن حضرت شعیب است، به داماد که حضرت موسی است، می خواهد دخترش را بدهد، حضرت شعیب گفت «إِنِّی» به درستی که من، «أُرِیدُ» یعنی اراده کردم، من میل پیدا کردم، علاقه پیدا کردم یکی از دخترهایم را به تو بدهم، حضرت شعیب دو تا دختر داشت، خودش هم پیر بود، نمی توانست چوپانی کند، دخترها می رفتند چوپانی، بعد ماجرایی که می ترسم بگویم طول بکشد موسی وارد خانه شعیب شد با دعوت شعیب، گفت که یکی از دخترهایم را می خواهم به تو بدهم، «هَاتَیْنِ» یعنی همین دو تا دختری که جلویت هستند، کنارت هستند، خوب مهریه چقدر؟ بله برون، مهریه، چوپانی کنی برای من، پول هم نداری کار کن، «تَأْجُرَنِی» یعنی اجیر من باش، تو اجیر من باش، خودت را به من اجاره بده هشت سال، هشت سال چوپانی کن، اگر بتوانی هشت سال را ده سال کنی چه بهتر، من می گویم هشت سال، اما اگر هم خواستی ده سال چوپانی کنی دخترم را به تو می دهم، مهریه ده سال کارگری. «وَمَا أُرِیدُ» من اراده ندارم «أَشُقَّ» مشقت بر تو وارد کنم، نمی خواهم به تو سخت بگذرد، هرطوری راحت هستی، انشاءالله من از افراد صالح هستم، یعنی پدرزن خوبی هستم، امیدوارم به تو سخت نگذرد و من یک تکلیف شاقی بر تو وارد نکنم. پس اگر اسمش را بگذاریم، موضوع: مراسم بله برون و گفتگوهای قبل از عقد.

3- داستان حضرت موسی و دختران شعیب

خوب؛ نکته اول این است که اجر جوانمردان مخفی نمی ماند. این درس اول، چطور؟ چون علتی که قصه به اینجا کشیده شد، علتش این بود که حضرت موسی تحت تعقیب بود، فرار کرد از شر فرعون، آمد در منطقه مدین، دید دو تا دختر کنار ایستاده‌اند با یک مشت بزغاله و میش و گوسفند و اینها مثلاً، حالا خودش یک جوان فراری است. گفت خانم‌ها چرا اینجا ایستاده اید؟ گفتند بزهایمان تشنه هستند، نمی بینید لب چشمه شلوغ است، ما اگر برویم دختر و پسر قاطی می شوند، اختلاط می شود، صبر کردیم مردها، بزها و میش هایشان را آب بدهند، بروند، سر چشمه خلوت شود ما بزهایمان را آب بدهیم، نوبت ما هست، اما چون دختر هستیم می ایستیم تا مردها بروند. خوب اگر نوبت شماست من از نوبت شما دفاع می کنم. بزها را گرفت و رفت جلو و بزها را آب داد و به دخترها گفت بروید خانه. بعد هم دعا کرد گفت: «رَبِّ» خدایا، «إِنِّی» منِ موسی فراری، (;لِمَا أَنزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ) (القصص/24) خدایا آن خیری که «أَنزَلْتَ» نازل می کنی، منتظر فضلت هستم، گرسنه‌ام است، حدیث داریم که حضرت موسی از بس پیاده راه رفته بود گرسنه‌اش شده بود، حالا هم بزها را آب داده بود، خسته شده بود، یک تکه نان می خواست، رفت پای درختی افتاد.
دخترها بزها را بردند خانه، پدرشان گفت چطور زود آمدید؟ این خودش یک نکته است که پدر و مادر باید بفهمند پسرشان کجا رفت، کجا آمد، چرا دیر آمد، چرا زود رفت. گفت چطور شما امروز مثلا نیم ساعت زودتر آمدید؟ دخترها گفتند واقعیتش این است که ما کنار ایستاده بودیم یک جوانی آمد و دید حق ما از بین می رود بخاطر اینکه زن هستیم، این حمایت کرد از زنها و بزها را آب داد و ما زودتر آمدیم. گفت بروید به او بگویید بیاید که مزدش را به او بدهم.
دو تا دخترها آمدند و گفتند پدرم گفته بیا مزدت را به تو بدهم. این خودش یک نکته است. اگر یک جوانی برای خدا کار کرد نگو بابا این برای خدا کار می کند، درست است برای خدا کار می کند، تو هم یک چیزی به او بده. تو برای پول کار نکن، اما مردم باید پول بدهند.
ببینید شما که آمدید اینجا برای اکسیژن نیامده اید، برای سخنرانی بنده نشسته اید پای بحث من، اما بالاخره اکسیژن هم می خواهید که. . . ما گاهی وقت‌ها سوءاستفاده می کنیم، می گوییم چون فلانی آدم خوبی است، حیا دارد، به کسی حرف نمی زند، حالا که حیاء دارد حرف نمی زند، ما هم چیزی به او نمی دهیم. اگر یک کسی خجالت کشید، مخلص بود، بخاطر حیا یا بخاطر قصد قربت، او سراغ پول را نگرفت، شما خودت پول به او بده، این که نشد.
اول انقلاب بود ما با چند تا پاسدار می رفتیم شهر به شهر سخنرانی. هر شهری هم خوب اول انقلاب بود یک شور و هیجانی بود. یادم است که هفده تا شهر سخنرانی کردم، از این شهر به آن شهر به آن شهر، تمام پولمان تمام شد، پول پاسدارهایمان تمام شد، بنزین ماشینمان تمام شد، ماندیم. حتی در یک سفری، یک کدو بود، از این کدوها که تخم‌اش را می شکنند، ما به پمپ بنزین گفتیم آقا راستش را بخواهی ما پول نداریم، تمام شده، این کدوها را بگیرید به ما بنزین بدهید. بعد زنگ زدیم به آن آقا گفتیم آقا به ما گفتند پول نگیر از کسی، به شما هم گفتند ندهید؟ گفت آخر گفتند آقای قرائتی را پول به او بدهی ناراحت می شود، گفتم به خدا ناراحت نمی شوم، نمی خواهی امتحان کن. آخر مگر خل هستم که از پول ناراحت شوم؟ آدم عاقل از پول بدش می آید؟ من نباید بگویم ولی ما الان هجده تا شهر رفتیم، خودمان و ماشینمان و پاسدارهایمان همه با هم فلج هستیم، یاالله، آب را به خیمه را برسان.
حضرت شعیب نگفت خیلی خوب دستش درد نکند، دستش درد نکند چی است؟ دخترها گفتند: پدرم می گوید: «إِنَّ أَبِی»، «أَبِ» یعنی پدر، «یَدْعُوكَ» دعوت می کند، «لِیَجْزِیَكَ»، «یَجْزِی»، جزا بدهد به تو، چی؟ «أَجْرَ مَا سَقَیْتَ» یعنی سقائی‌ات، اجر سقائی‌ات را به تو بده، تو امروز سقایی کردی، آب به بزها دادی، پدرم گفته بیا خانه مزد آب دادنت را بگیر. خیلی خوب، این خودش یک درس است، اگر می بینید یک کسی خالصانه کار می کند، نگویید مخلص است، مخلص است اما تو هم یک چیزی به او بده. ما الان خیلی جاها داریم که می گوید بله این را ارشاد فرستاده، سازمان تبلیغات فرستاده، اینها از حوزه قم می آیند، خیلی خوب از حوزه قم می آیند، حالا شما طوری می شود یک سلام علیکی بکنی، احوالش را بپرسی. آقا این مادر ولش کن، بچه‌اش دکتر است، بچه‌اش دکتر است اما حالا شما هم یک تلفن کن بگو حالت چطور است! یک حمدی برایش بخوان، عیادتش برو، نه این پسرش دکتر است نیازی ندارد. آقا پدرش دکتر است اما فکر نکنید آدمهای غنی دلشان نمی خواهد.
یک کسی میهمانی کرد به فقرا غذا داد، حضرت دعوایش کرد، گفت آقا من به اغنیاء غذا می دهم دعوایم می کنی، حالا سفره برای فقرا، فرمود اغنیاء تنها نباشند، نمی خواهم بگویم فقرا تنها باشند، هم فقیر هم غنی. بالاخره غنی ولو شکمش سیر است ولی دوست دارد میهمان بشود. میهمانی محبت می آورد.
حالا؛ درس اول، کاری که بر اساس جوانمردی و ضعیف نوازی، دخترها ضعیف بودند، کنار ایستادند، انجام شد، علاوه بر اجر معنوی مزد دنیایی هم دارد.
دوم، یکی از کارهای خوب این است که برای ازدواج بروند خانه دختر. بله برون، مراسم بله برون باید خانه دختر باشد. و اینجا خانه حضرت شعیب این حرف شد.

4- شناخت داماد قبل از ازدواج

مسئله سوم، شناخت داماد قبل از ازدواج. باید آدم داماد را بشناسد. (;وَقَصَّ عَلَیْهِ الْقَصَصَ) (القصص/25)، «قَالَ إِنِّی أُرِیدُ» شعیب گفت جوان شما کی هستی؟ کجا بودی؟ چه کار داشتی به این که بزهای دخترهای من را آب دادی. گفت من فلانی هستم تحت تعقیب هستم، فهمید عجب، این فرد را فرعونی‌ها می خواهند بگیرند و بکشند. یعنی بعد از آن که شناختید، همینطور در پارک و با یک لبخند و تلفن و با اینترنت و. . . . ازدواج تلفنی، طلاق تلگرافی دارد. ازدواجی که با بستنی درست می شود با فالوده از بین می رود. ازدواج چشمکی با اخم ازدواج از بین می رود. ازدواج باید ریشه داشته باشد. خوب است آدم بشناسد. «وَقَصَّ عَلَیْهِ الْقَصَصَ» وقتی حضرت شعیب داماد را شناخت گفت بیا دخترم را بگیر. این هم یکی. زود کیلیویی، چه جوان خوبی است، چه تیپی دارد، کیلویی عروس قبول می کند، کیلویی داماد. دامادهایی کلیویی. آقا چه کمالی دارد؟ نمی دانم از تیپش خوشم آمد.
حالا؛ یک کسی رفته بود گوسفند بخرد، یک گوسفند چاق بود خرید. وقتی آمد بکشدش دید کور است، رفت به این چوپانی که گوسفند دارد گفت گوسفند شما کور است، گفت شما گوشتش را می خواهی، گوشت گوشت است، مگر می خواهی برایت قرآن بخواند؟ کور باشد.
مسئله سوم اینکه اگر از امین بودن و توانایی و علاقمندی به کار جوان مطمئن شدید، (;الْقَوِیُّ الْأَمِینُ) (القصص/26) نداشتن مسکن مهم نیست. دختر به پدرش گفت آقاجان این را اجیرش کن، تو که پیر شدی، ما هم که دختر هستیم نمی توانیم چوپانی کنیم، حالا یک جوان امین رشیدی هست اجیرش کن. البته بعضی‌ها می گویند که این کلمه معنایش این است که یک خورده دختره هوای موسی را داشته، می گوید پیشنهاده از دختر بود، یعنی حالا مثلا یک چیزی‌اش هم می شده. حالا طوری هم نیست علاقه طبیعی است. گفت که (;یَا أَبَتِ) (القصص/26) گفت که یک گرایشی هم از دختر بوده، از کجا فهمید قوی است؟ چون حریف همه چوپان‌ها شد. رفت حسابی حق این دخترها را گرفت. از کجا امین است؟ گفت در راه به ما نگاه نکرد. وقتی ما رفتیم گفتیم پدرم گفته بیا خانه، در راه ما را زیر نظر نگرفت.
حالا، بعضی وقت‌ها انسان افرادی را زیر نظر نگرفت، دارد مطالعه می کند، دختره می آید برود، وقتی دختره می آید زیر نظر می گیرد. دیگر چه؟

5- انتخاب داماد از سوی پدر دختر

پیشنهاد ازدواج از طرف پدر دختر مانعی ندارد. این هم یک درس، اگر یک دامادی مثل موسی گیرت آمد طوری نیست، شما به داماد بگو بیا دخترم را بگیر، حالا صراحت هم صلاح نیست، واسطه بفرستید، این هم عیبی ندارد، چون گفت «إِنِّی أُرِیدُ» مراسم بله برون کلمه اول این است، «إِنِّی أُرِیدُ» یعنی من اراده کردم، نگو آقا ننگ است برای ما، نه ننگ نیست، اگر داماد مثل موسی بود، ننگ که نیست، افتخار هم هست. داماد خوب را شما برو سراغش، «إِنِّی أُرِیدُ».
مسئله دیگر اینکه رعایت نوبت در ازدواج مهم نیست. نگفت اول دختر بزرگتر، تا دختر بزرگتر نرود دومی را نمی دهم، گفت «إِحْدَى ابْنَتَیَّ هَاتَیْنِ» یکی از دو تا، هر کدام را خواستی.
ما یک رفیق داریم در یکی از استان هاست، چهار تا دختر دارد، اول دختر سومی را شوهر داد، گفتم چرا؟ گفت این داماد سنش کم بود به اولی نمی خورد، به دومی هم نمی خورد، گفت مثلا این سن بیست ساله به آن سن شانزده ساله می خورد. گیر ندهیم. خیلی از دخترها هستند، بعضی هایشان هم به من نامه نوشتند که آقای قرائتی خواهر بزرگمان ازدواج نمی کند، ما چه گناهی کردیم، او راه بندان است. مثل ماشین جلو قفل می کند ما عقبی‌ها چه کار کنیم این وسط. این گفت «إِحْدَى ابْنَتَیَّ هَاتَیْنِ»، «إِحْدَى» یعنی یکی از دخترها، این هم یکی.

6- دوری از تبعیض میان فرزندان

گاهی وقت‌ها یک کسی به هم نمی خورد از نظر سن، از نظر سواد، از نظر اخلاق، اسم دخترها را هم نگفت، نگفت فلان خانم، یکی‌شان، چون اگر اسم می برد می گفت این را بگیر آن را نگیر، می گفت ممکن است آن دختر بگوید بابایم اسم او را برد، اسم من را نبرد، ولی بعضی وقت‌ها روی منبر می گویم حضرت آقای فلانی تشریف آوردند یا در جلسه فاتحه اسم طرف را می برند. وقتی اسم می بری برای آن کسی که اسم نمی بری ایجاد توقع می شود. این جور جاها اسم کسی را نبرید، یکی‌شان، این را، اگر نشد آن را، وقتی می گوید اگر نشد آن را این دختر دوم می گوید خوب چی شد که اگر نشد من را؟ یعنی ما زاپاس هستیم؟ یعنی ما زیادی بودیم؟ یعنی اولویت با او بود؟ یعنی کاری نکنید که دخترها و پسرها حساس بشوند. اگر روبروی بچه گفتی من تو را دوست دارم، آن دومی کینه دار می شود، می گوید خوب بابایم که او را دوست دارد، آن وقت آن حسودی‌اش تحریک می شود. جاهایی که حسادت تحریک می شود حسادت بوجود نیاورید.
هیچ مانعی ندارد یک تاجری که می خواهد یک مسجد بسازد به ده نفر پول بدهد بگوید این مسجد را می خواهیم بسازیم مثلا صد میلیون، شما یکی ده میلیون بدهید. من کمکتان می کنم. یعنی اینطور نشود که این مطرح شود در منطقه، بقیه هم فراموش شوند. یعنی یکی بشود نمره‌اش بیست، باقی‌ها هم بشوند صفر.
چراغانی می خواهیم بکنیم مثلا برای نیمه شعبان، دو نفر چراغانی می کنند بقیه مردم همین طور آویزان هستند. بگویید بچه‌ها بیائید، لامپ کشی کنیم، حالا هر کدام به ترتیب یکی از این لامپ‌ها را وصل کنید. یعنی همه را شریک کنیم. کسی نگوید پس ما اینجا هیچ هستیم، پس ما اینجا بوقیم، پس ما اینجا بی خاصیتیم؟ اسم نبرد، این هم یکی که پدر نباید در امر ازدواج بین دخترهایش تفاوت بگذارد.
دختر و پسر می توانند وقت ازدواج در برابر هم قرار بگیرند، گفت «هَاتَیْنِ»، «هَاتَیْنِ» یعنی همین که می بینی، یعنی دخترها پشت پرده نبودند، عروس و داماد در مقابل هم بودند، کنار هم بودند.

7- دوری از ایجاد زمینه های گناه

غریزه جنسی را جدی بگیریم. نگوییم این بچه نماز شب می خواند، خیلی از جوان‌ها نماز شب هم می خوانند اما به شهوت که رسیدند نمی توانند خودشان را نگه دارند. اینجا نگفت نه بابا اینها دختر محجبه هستند، اینها سالم هستند، غریزه جنسی را جدی بگیرید حتی در خانه نبوت برای سلامتی محیط باید اول ازدواج کرد بعد استخدام. گاهی وقت‌ها آدم یک جوان عزب را می گوید آقا این غذا را بگیر ببر در خانه بده. خوب این غذایی که می دهد در خانه یک خورده هم با آن دختر در خانه مثلا مراوده برقرار می کند. یا معلم سرخانه می گیرد برای دخترش، حالا می خواهد دخترش کنکور قبول شود، حالا این معلم کی است نامحرم دو ساعت سه ساعت با این دختر تنها در اتاق؟ پیغمبر ما شعیب، می خواهد یک مردی برود در خانه اول ازدواجش را حل می کند بعد می گوید برود در خانه، با اینکه دختر پیغمبر است، ما دخترهایمان دختر پیغمبر که نیستند، با این حال یک مردی می آوریم در خانه، کارگری در خانه همین طور راحت راحت، خلوت با اجنبی حرام است. یعنی مقدمه حرام است، حرام نیست، چون شیطان قول داده هر جا یک دختر و پسر نامحرم باشند، اگر این دو تا در بسته باشد و کسی نبیند و کسی نیاید، سومی‌اش خودم هستم، شیطان قول داده سومی‌اش خودم هستم.
دهم، ازدواج که می شود با مهریه همراه است، یعنی مهریه مال اسلام نیست، اوه، قبل از پیغمبر ما عیسی بوده، قبل از عیسی موسی بوده، قبل از موسی شعیب بوده، یعنی مهریه جدی است، ازدواج با مهریه. گفت به شرطی که هشت سال چوپانی کنی. لازم نیست مهریه عرض کنم مال و ثروت باشد. ممکن است داماد پول ندارد، ولی می گوید من کامپیوتر بلد هستم، پول ندارم ولی انگلیسی یادت می دهم، عربی یادت می دهم، سیکل هستی تا دیپلم کمکت می کنم. یعنی لازم نیست که حتما سکه داشته باشد، آدم می تواند کار ارائه دهد. اینجا موسی هیچی نداشت گفت برایت چوپانی می کنم.
خوب؛ زمان بندی باید بر اساس زمان عبادت و امور معنوی باشد. ببین نگفته هشت سال، گفت هشت تا حج، ما ایرانی‌ها می گوییم بیست بهار از عمرش گذشته، چهل بهار، یعنی عوض چهل سال می گوییم چهل بهار. قرآن می گوید هشت حج، یعنی اگر می خواهیم مسابقه بگذاریم نگوییم از این پمپ بنزین تا آن پمپ بنزین، بگوییم از این مسجد تا آن مسجد. یعنی جایزه هایمان جایزه های معنوی باشد. می خواهیم برای مثلا جشن تولد دخترمان چیزی بخریم یک سجاده بخریم. زائیده زنی می خواهی هدیه برایش ببری، عوض جعبه شیرینی کتاب کودک آقای فلسفی را ببر. بهترین کتاب‌ها برای تربیت کودک، کتاب کودک آقای فلسفی است. این را افرادی می گویند که کتاب های روانشناسی کره زمین را دیده‌اند. یعنی از سی، چهل کشور کتاب های روانشناسی دیدند، گفتند بهترین کتاب برای تربیت کودک، کتاب مرحوم آقای فلسفی است. یک کتاب آقای فلسفی را آدم بخرد هدیه ببرد. جعبه شیرینی بعد از دو روز تمام می شود.
من یک وقتی خیلی پیشنهادهای دیگر هم راجع به این مسائل داشتیم.
مقام نبوت مانع از صحبت درباره مقدار مهریه نیست. اینجا داشتند دو تا پیغمبر، چون موسی هم بعد پیغمبر شد، یعنی آقا زشت است، تو پیغمبر هستی، این حرف‌ها چی است؟ امام باقر مکه گوسفند می خرید چانه می زد، یکی گفت آقا شما امام باقر هستی، چانه می زنی؟ فرمود حالا که امام باقر شدم باید چانه نزنم؟ خوب این گوسفند که گران است چانه می زنم، اینجا داشتند چک و چک می کردند، هشت سال، ده سال تا راضی شدند. ما نماینده امام شده بودیم در نهضت سوادآموزی زمان امام، رفتیم یک جایی میهمانی، شب خوابیدیم، به صاحبخانه گفتیم صبح صدایمان بزن. گفت آقای قرائتی خواهش می کنم، شما نماینده امام هستی، گفتم خوب باشم، خوابم می برد. این فکر می کرد همین که نماینده امام هستم سحر همین طور اتوماتیک می پرم بالا. نه، نماینده امام هم مثل باقی نماینده‌ها. ما فکر می کنیم حالا که پیغمبر هست نباید این حرف‌ها را بزند. نخیر، امام باقر برای خرید گوسفند چانه می زند. مقام نبوت مانع از گفتگو پیرامون پول و مهریه نیست.
مراسم حج در ادیان گذشته هم بوده. این که می گوید حج، پیداست قبل از اسلام بوده.

8- دوری از سخت گیری در مهریه و مراسم ازدواج

هنگام صحبت برای مهریه پدر عروس حداقل را انتخاب کند. اضافه‌اش را بگذارد به اختیار داماد، اول گفت هشت سال، بعد گفت اگر خواستی ده سال. آن دو سال اختیار با داماد. یعنی شما اول بگو بیست سکه، بعد به داماد بگو اگر هم خواستی شما ده تا رویش بگذار. پنجاه سکه، اگر خواستی شما بکن صد سکه. یعنی پدر عروس نرخ را پائین بگیرد، داماد اگر خواست اضافه کند. الان برعکس است، پدر عروس بالا می گیرد، داماد هی می خواهد بگیرد پائین. قرآن می گوید نه، اول مهر را کم بگیر، بعد داماد اگر خواست یک چیزی اضافه بدهد. اول گفت «ثَمَانِیَةَ حِجَجٍ»، هشت سال، بعد گفت اگر می خواهی ده سال «فَمِنْ عِنْدِكَ» از پیش خودت. پدر عروس سخت گیری نکند، نه در پرداخت، نه در تالار، نه در پیراهن عروس، کی باشد، هیچی. آقا کجا باشد؟ هرجا راحت هستی. مهریه چی؟ هرجور راحتی، پیراهن عروس چی؟ خرید با کی؟ کی برویم بازار؟ می گوید آقا هرجوری راحت هستی. هرجور راحتی یعنی گیر نده. «وَمَا أُرِیدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَیْكَ» بعد می گوید «سَتَجِدُنِی إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنْ الصَّالِحِینَ» ان شاءالله من صالح هستم. صالح یعنی چه؟ یعنی پدرزنی که گیر ندهد. مادرزنی که گیر ندهد صالح است و شما در نماز می گویی(السلام علینا و علی عباد الله الصالحین) یعنی درود بر مردان صالح، درود بر زنان صالح، یعنی درود بر پدرزن‌ها و مادرزن هایی که گیر نمی دهند. چون آنها صالح هستند و همه مسلمان‌ها در نمازشان با آدم های صالح سلام می کنند و یکی از آدمهای صالح پدرزن و مادرزنی است که به داماد گیر ندهد، البته داماد هم نباید گیر بدهد. گاهی وقت‌ها داماد گیر می دهد. ما برای خواهرمان نمی دانم پلوپز هشت نفره، زن ما پلوپز شش نفره. گیر می دهند. یک داماد به مادرش گفته بود که به مادرش گفتم چرا داماد نمی شود؟ گفت یک عروس می خواهد 175 سانتی، گفتم مگر پارچه است؟ بابا دختر خوب را چه کار داری دو سانت بالا دو سانت پائین، آخر چه می گویی تو؟ یعنی انسان‌ها را مثل جماد، مثل قالب صابون نگاه می کنند. توهین به انسان است، مثل اینکه شما بیائی حوزه علمیه بگویی یک حجت الاسلام می خواهم هشتاد و پنج کیلو، مگر گوشت می خری؟ یا می گویند امام جواد چرا بچه است؟ مگر امامت کیلویی است؟ گاهی یک رادیوی کوچک ده تا موج را می گیرد، رادیو قد بشکه موج تهران را هم نمی گیرد. امام باید چیزی بلد باشد، چه کار داری که بچه بود. امام زمان از بچگی امام شد، بله. حضرت عیسی در گهواره پیغمبر بود، این حرفها چی است؟
قراردادها باید شفاف باشد. «ثَمَانِیَةَ حِجَجٍ»، «فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْرًا» هشت سال، ده سال، یعنی باید مشخص باشد، نگوییم آینه و چراغ، هرچه شد، مشخص شود، یا این آینه و چراغ یا قیمتش مشخص شود.
در یک لحظه دو تا خواهر را نمی شود گرفت، گفت «إِحْدَى ابْنَتَیَّ هَاتَیْنِ» یکی از این دو تا، از این پیداست که دو تا خواهر را یکبار نمی شود گرفت، مثل دو تا قند نیست که یکجا بگذاری در دهانت.
از این معلوم می شود که پدر برای ازدواج دختر باکره ولایت دارد، گفت «إِنِّی أُرِیدُ»، من بنا دارم دخترم را بدهم، پس پیداست عروس باکره پدر باید بر کارش نظارت کند.
از این معلوم می شود که به داماد هم باید امید بدهیم. پدرزن، شعیب، گفت به دامادش حضرت موسی گفت ان شاءالله من آدم صالحی هستم. یعنی دل داماد را جلب کن، به داماد امید بده. از این معلوم می شود اضافه کاری با تصمیم کارگر است. شما نمی توانی به کارگر بگویی باید اضافه بایستی. می گوید «فَمِنْ عِنْدِكَ»، «فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْرًا فَمِنْ عِنْدِكَ» یعنی اختیار با شماست، یعنی اضافه کار باید با اختیار کارگر باشد نه کارفرما.
معلوم می شود مهریه لازم نیست فعلی باشد، ممکن است مهریه در طول سال. . . فعلا دخترت را به من بده، من در طول هشت سال چوپانی می کنم، ده ساله چوپانی می کنم، یعنی لازم نیست مهریه مثل سکه نقد نقد باشد.
حیف، حیف چه قرآنی داریم، یک آیه‌اش سی و دو تا نکته، همه هم نکات ضروری و مفید. ما مزه قرآن را، یک شعار می خواهم حفظ کنید، مزه قرآن را نه دیگران چشیدند اکثرا، نه ما چشیدیم، نه ما به نسل نویمان چشاندیم. نه چشیدند، نه چشیدیم، نه چشاندیم.
امیدوارم قرآن از این مهجوریت بیرون بیاید و کلاس های تفسیر توسط افراد ملا راه بیفتند و افراد هم، منتهی جلسات طول نکشد، جلسه باید فوقش نیم ساعت باشد.
خدایا، به همه بی همسرهای ما همسر خوب مرحمت بفرما. (الهی آمین) مشکلات خانوادگی را برطرف بفرما. (الهی آمین) به اینهایی که بچه دار نمی شوند اولادهای صالح سالم مرحمت کن(الهی آمین) امر ازدواج را آسان کن(الهی آمین) مشکلات فرد و جامعه و دولت و ملت ما را حل بفرما.
والسلام علیکم و رحمه الله و بركاته
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 2304
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست