responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 2305

موضوع: مردم و جبهه

تاريخ: 2/4/67

بسم الله الرحمن الرحيم

الهى انطقنى بالهدى والهمنى التقوى

بحثمان در يكى از مقدس ترين مكانها است. امروز در خدمت خانواده‌‌هاى شهدا و جمعى از خانواده‌‌هاى شهداى هفتاد دو تن و در قتلگاه هفتاد دو تن شهيد بهشتى و يارانش هستيم. موضوع بحثمان مردم و جبهه است. ابتدا مي‌‌خواهم درباره اين مكان و اين عزيزان يك جمله بگويم. وقتى به من پيشنهاد كردند كه در قتلگاه بحث را مطرح كنم، من فكر كردم و با قرآن استخاره كردم. آيه عجيبى آمد كه من بلافاصله به برادرهاى دست اندر كار گفتم كه حتماً بحث اينجا باشد. چون در آستانه هفتم تير هستيم، پس بحث امروز درباره جنگ است. اما اينکه بحث ما در اين مكان باشد، در جواب استخاره آمد كه (لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً) (كهف /21) اين آيه در سوره كهف است.

1- داستان اصحاب كهف و بناي مسجد

در قرآن صد و چهارده سوره داريم که يکي از آنها سوره كهف است. كهف به معنى غار است. مي‌‌خواهم مطلبي کوتاه را از سوره کهف برايتان بگويم. در يك منطقه‌‌اى كه همه مردم آن منحرف بودند، چند نفر جوانمرد خدا پرست در فشار قرار گرفتند. گفتند: ما چند نفر نمى‌توانيم در اين محيط كار بكنيم، بياييد هجرت كنيم و برويم سر به بيابان بگذاريم. از شهر بيرون رفتند و به غارى پناهنده شدند (فَأْوُوا إِلَى الْكَهْفِ) (كهف /16) رفتند و در غاري ماوا گزيدند و خداوند براي اينها که در غار بودند خواب را مسلط كرد. (وَ لَبِثُوا في‌ كَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَةٍ سِنينَ وَ ازْدَادُوا تِسْعاً) (كهف /25) به قول قرآن سيصد و نه سال خوابيدند. نياز به غذا چه شد؟ در اين سيصد و نه سال خود خدا مي‌‌داند که چه كند. همينطور كه ما گاهى در آشپزخانه چراغ گاز را روى شمعك مي‌‌گذاريم و چند ماه کار مي‌‌کند اما اگر از شعله زياد استفاده کنيم يک ماه يا دو ماه بيشتر کار نمي‌‌کند. بعد از سيصد و نه سال از خواب بيدار شدند و خيال مي‌‌كردند که يك نصف روز را خوابيده‌‌اند. گفتند: خوب چه كنيم؟ گفتند: همه گرسنه‌‌مان است ولى هر غذايى را نبايد بخوريم. لقمه حلال مهم است. اين خيلى مهم است که در حال فرار بودند و در آن غار بودند، اما فكر نان حلال بودند. گفتند (أَزْكى‌ طَعاماً) (كهف /19) يكى در شهر برود و غذا بياورد ولى هر چيزي را نخرد. گفت: «أَزْكى‌ طَعاماً» ولي نگفت: «طَعاماً زَكِيًّا» قرآن مى‌گويد «أَزْكى‌ طَعاماً» لقمه حلال. يك كسى برود يك نان و لقمه حلالى بياورد. اين هم پول! بگير برو و مقداري غذا بخر. خبر نداشت كه حالا سه قرن است که خوابيده است. اما گفت: که كار تو تاكتيكى و اطلاعاتى باشد (وَ لْيَتَلَطَّفْ وَ لا يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَداً) (كهف /19) خيلى رندانه و خيلى زيركانه برود كه لو نرود كه ما چه کساني هستيم. وقتى در دکان نانوايي ديد شهر طور ديگر شده است، خيابان‌‌ها طور ديگر شده‌‌اند، آدمها كسان ديگر هستند. بعد هم رفت که پول بدهد، ديدند که اين پول، پول سه قرن پيش است. مچ او را گرفتند که شما چه كسى هستى؟ بالاخره قصه لو رفت و معلوم شد كه چون در شهر پيچيده بود که يك عده جوان مرد خدا پرست رفته‌‌اند و هجرت كرده‌‌اند و خبرى از آنها نيست. گزارشى هم در خود شهرها و از پيرمردها دهان به دهان رسيده بود. حالا هم كه اين جوان آمد نان بگيرد، نان خريدن اين جوان اين اسكناس و تاريخ اسكناس ماجرا را لو داد. ماجراى اين قصه اين است. بعد كه يک مدتى زندگى كردند و بعد از اينکه مردند، قرآن مى‌گويد: (فَقالُوا ابْنُوا عَلَيْهِمْ بُنْياناً) (كهف /21) چون اينها چند نفر جوانمرد بودند، نمى‌گذاريم قبرشان همينطور عادى باشد. اينها عزيزانى بودند كه هجرت كردند و در جامعه فاسد هضم نشدند و به غار پناهنده شدند و مورد لطف خدا قرار گرفتند. اگر مى‌خواهيد ياد بودي براي آنها بسازيد (لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً) (كهف /21) بر مزار اين عزيزان يك نمازخانه مي‌‌سازيم. اين متن قرآن است كه بر مزار خدا پرستاني که هجرت كرده و به غار پناه بردند، براي يادبودشان ساختمانى مى‌سازيم و اسم ساختمان را هم مسجد مي‌‌گذاريم.

2- مسجد و بناي يادبود اولياي خدا

حال آنکه آل سعود احمق و وهابيت بى شعور عقيده‌ دارند و مى‌گويند: ساختمان ساختن بر سر مزار شرك است. در حالي که ما دليلمان از متن قرآن است و شما قرآن را قبول داريد، سوره كهف را قبول داريد. در سوره كهف مى‌گويد: بر مزار خدا پرستان مسجد بسازيد. حالا آنها خدا پرست عادى بودند. مثلا اگر کسي روى قبر يا كنار قبر امام حسين نماز خانه يا رواق بسازد كه مردم بيايند و در آنجا نماز بخوانند، اين شرك است. هفته پيش من كره شمالى بودم. به موزه جنگ رفتيم و ديديم که كره شمالى هم مثل كشور ما گرفتار آمريكا بود اما اينجا آمريكا از طريق عراق ما را بمباران كرد ولي در آنجا خود آمريكا مستقيما مى‌‌آمد و بمباران مى‌كرد. البته هواپيماى آمريكايى را زده بودند، تانكها را گرفته بودند. موزه جنگ، موزه با عظمتى بود. بعد ما رفتيم از يک سري چيزهايي که فني بود و من سردر نمى‌‌آوردم بازديد کنيم. به يک درخت سوخته رسيديم و ديديم که مثل يک تکه بزرگ ذغال مثلا سيصد كيلويى که اندازه يک ماشين بود است. گفتم: اين چيست؟ گفتند: اين درخت سوخته است. گفتم: درخت سوخته در موزه جنگ با آمريكا آمده است چه كند؟ گفت: اين يك درختى است که هشتصد سالش بوده است و تنه درخت حدود دوسه متر است. اين درخت چوب خيلى سفتى داشته وخيلى درخت با عظمتى بوده است. ماشين‌‌هاى سرباز ما به همراه كاميونهاى سرباز در زير اين درخت جا داشتند که بمب روي اين درخت مى‌‌افتد و اين درخت مي‌‌سوزد اما سربازهاي ما سالم ماندند. ما اسم آن را درخت قهرمان گذاشته‌‌ايم و در حقيقت اسم آن را درخت مقدس گذاشته‌‌ايم. من همانجا بر داشتم و يادداشت كردم. گفتم: ببينيد چوبى سوخت اما ديگران سالم ماندند، اين را درخت مقدس مى‌گويند. حالا اگر در كربلا خيمه‌‌هاى اهل بيت بسوزد اما دين سالم بماند، آن وقت ما خواسته باشيم يك مسجد بسازيم، با احمقيت آل سعود مى‌گويد که ساختن مسجد در كنار خيمه‌‌هايى كه سوخته است، شرك است. توحيد چيست؟ دست ملكه لندن را بوسيدن توحيد است؟ باج دادن به ابر قدرتها توحيد است؟ کشتن زوار، كشتن زنان بى گناه ايرانى توحيد است؟ اما ساختن يك نماز خانه در كنار قبر امام حسين شرك است. مرگ بر اين تفكر باد. بارها اين را گفته‌‌ايم که امام فرمود: يك چيزى كه در جوار يك كسى است، مقدس است. مكانى كه هفتادو دوتن در آن شهيد شدند، مكان مقدسي است. قرآن اسم بعضى از مكانها را مى‌برد. مى‌گويد: (قُتِلَ أَصْحابُ الْأُخْدُودِ) (بروج /4) اصحاب اخدود در يك منطقه‌‌اى، يك خندقى كندند و مومنين را در آن خندق سوزاندند و يك عده هم تماشا كردند. در سوره بروج مى‌گويد: «قُتِلَ أَصْحابُ الْأُخْدُودِ» مرگ بر قاتلين و اصحاب اخدود باد. اسم اخدود و خندق را آورده است. «اخدود» به معني خندق است. چرا مرگ بر آنها باد؟ براى اين كه يك عده مؤمن مخلص را کشتند. (وَ ما نَقَمُوا مِنْهُمْ إِلاَّ أَنْ يُؤْمِنُوا بِاللَّهِ الْعَزيزِ الْحَميدِ) (بروج /8)
مكان قتلگاه به قدرى عزيز است كه پيغمبر قبل از كشته شدن امام حسين مقدارى خاك كربلا را به‌‌ام سلمه مى‌دهد و مى‌گويد: اين خاك پهلويت باشد. مى‌گويد: اين چه خاكى است؟ مى‌گويد: اين خاك خاكى است كه حسين بن على بعدها در آن شهيد مى‌شود. مكانى كه خون شهيد در آنجا بريزد بايد مسجد بشود.
چقدر خوب است كه تمام شهرداري هاى ايران يك خيابانى، يك فلكه‌‌اى به اسم شهداى مكه مطرح كنند. چون وقتي ذى القعده وذى الحجه مى‌شود ما بايد به جنايات آل سعود توجه داشته باشيم. چقدر خوب است كه اصولا يك آثارى، يك تاريخى، يك تقويمى زنده بشود. بر مزار خدا پرستانى كه در غار از دنيا رفتند، ساختمان بسازيد. نگذاريد آنجا از ياد برود. درختى سوخت ولى سربازان كره شمالى زير آن سالم ماندند. آن درخت، درخت قهرمان است، درخت مقدس است. خاك كربلا مقدس است. هر خاكى خوردنش حرام است اما تربت كربلا براى شفا حلال است. خداوند انشاءالله آنهايى كه اين فاجعه را بوجود آوردند از اين رسواتر كند و آرزوى عزيزان هفتاد دوتن را و همه شهداى عزيز را كه استقرار حكومت اسلامى است برآورده بفرمايد. انشاالله که خدا شهداي هفتاد و دو تن را بيامرزد که اين جمهوري اسلامي با خون آنها شکل گرفت. اصلا حافظه‌‌ام يارى نمى‌كند که اسم اين هفتاد و دو تن را يك جا بگويم ولى هفتاد و دوتن يكجا شهيد مى‌شوند كه اين حكومت اسلامى جا بگيرد. آن وقت شما با رانندگى، او با نانوايى، من با طلبگى هر كداممان با يك علمى يك ضربه‌‌اي به جمهورى اسلامى مى‌زنيم. خدا به ما انصاف بدهد كه نگذاريم آرزوى اينها از بين برود.
بحثى كه مى‌خواهم مطرح كنم بحث مردم و جبهه است. چون گفتند: يك اعزام مهمى هم در اين ايام هست و من مقداري از آياتى را كه ديشب در ذهنم آمد و روي کاغذ آوردم را برايتان مى‌خوانم.

3- سيماي مجاهدان رزمنده

يک عده از مردم به جبهه مي‌‌روند و يك عده هم به جبهه نمى‌روند، سيماى کساني را که اهل جبهه هستند و سيماي کساني را هم که اهل جبهه نيستند را مي‌‌نويسم. آن وقت يك مقايسه‌اى مي‌‌كنيم. آقايانى كه پاى تلويزيون هستند ببينند که كدام طرفي هستند. خط كش قرآن را که منظورم همان معيارهاي قرآن است، مي‌‌آورم. خودتان را با خط کش قرآن متر كنيد.
قرآن از رزمندگان تجليل مي‌‌کند. از ترسوها و بهانه جوها هم انتقاد مي‌‌کند. آيات تجليل زياد است. من هر مقداري که از آيات قرآن را مي‌‌دانم مى‌گويم. اصولا هر واعظى، هر وقت سخنرانى مى‌كند علم خودش را مى‌گويد. ما نمى‌توانيم درباره اميرالمومنين صحبت كنيم. اگر ما درباره حضرت امير صحبت كنيم، علم خودمان را از اميرالمومنين مى‌گوييم. وقتي مي‌‌گوييم: «على اين است» يعنى اين كه من از على اين مقدار آگاهى دارم. قرآن درباره شجاعت مى‌فرمايد: يك عده شايعه سازى مي‌‌کردند، مى‌‌آمدند به رزمنده‌‌ها مى‌گفتند: (إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إيماناً) (آل عمران /173) دشمن زياد است. برنامه دشمن اين است. راديوهاى خارج الان چنين مى‌گويند و چنان مى‌كنند. يكباره يک شبکه خبري از داخل وخارج دلهره بوجود مى‌‌آورد. قرآن مى‌گويد: «فزادهم ايمانا» هرچه مى‌خواهند اهل جبهه را بترسانند (فَزادَهُمْ إيماناً) (آل عمران /173)
يك عده دو سه بار به جبهه رفته‌‌اند. قرآن از آنها بسيار تجليل مى‌كند. در يك آيه مى‌فرمايد (مِنْ بَعْدِ ما أَصابَهُمُ الْقَرْحُ) (آل عمران /172) در يكى از حمله‌ها دشمن به عقب رفت. مسلمانها يك خرده زخمى شده بودند. مسلمانها مشغول پانسمان بودند که دشمن مجدد به جلو آمد. پيغمبر فرمود: افرادى كه زخمى شده‌‌ايد! دشمن برگشته است. لازم است شما يكبار ديگر با اينکه زخمي هستيد، حمله كنيد. قرآن مى‌گويد: كه اين افراد با اين كه زخمى بودند «مِنْ بَعْدِ ما أَصابَهُمُ الْقَرْحُ» يعنى بعد از آن كه «أَصابَهُمُ» به اينها اصابت كرده بود. با اين كه زخم به اينها اصابت كرده بود و بدنشان زخمى بود دوباره به آنها دستور حمله داديم. روى زخمها لباس جنگ پوشيدند. كسانى كه به جبهه رفته‌‌اند، يك بار ديگر هم مى‌روند. قرآن تجليل مى‌كند و مى‌گويد: اهل جبهه (التَّائِبُونَ الْعابِدُونَ الْحامِدُونَ) (توبه /112)
ديروز صبح يك كسى تلفن كرد كه فلانى از شما مى‌خواهم كه به يک جايي و براي پير مردي که حدود هفتاد وهشتاد سالش است و هفت سال در جبهه بوده است و در خط مقدم بوده است، برويد. غير از اين كه اين پيرمرد در جبهه بوده است هنگام سحر بلند شده است براي اينکه نماز شب بخواند و يک خمپاره در حالي که نماز شب مي‌‌خوانده است به او اصابت کرده و شهيد شده است. (التَّائِبُونَ الْعابِدُونَ الْحامِدُونَ السَّائِحُونَ الرَّاكِعُونَ السَّاجِدُونَ) (توبه /112)
قرآن از رزمنده‌‌ها بسيار تجليل کرده است. مى‌گويند: چرا شما به قتلگاه اهميت مى‌دهيد؟ چرا خدا به اسبى كه زير پاى رزمنده است اهميت مى‌دهد؟ شما وقتى كه مى‌گوييد (وَ الْعادِياتِ ضَبْحاً) (عاديات /1) يعنى قسم به نفس اسبى كه زير پاى رزمنده است. خدا نه فقط از رزمنده تجليل مى‌كند بلکه از اسب رزمنده و از نفسى هم كه اسب رزمنده مي‌‌کشد تجليل کرده و قسم خورده است. (وَ الْعادِياتِ ضَبْحاً فَالْمُورِياتِ قَدْحاً) (عاديات /2-1) موريات جمع موريه است. قسم به آن جرقه هايى كه از سم اسب بيرون مى‌پرد. هرچه ما از شهيد، از خانواده شهيد، از خاك شهيد، از كتابخانه شهيد، از ايده‌‌ها وآرزوهاى شهيد تجليل کنيم باز هم کم است.
در زيارت اربعين داريم كه: «وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِيكَ لِيَسْتَنْقِذَ عِبَادَكَ مِنَ الْجَهَالَةِ وَ حَيْرَةِ الضَّلَالَةِ»(تهذيب‌الأحكام، ج‌6، ص‌113) معلم فقط دانشگاه نيست. كتاب كه معلم نيست. انشاءالله راه كربلا باز بشود و كاروان خانواده شهدا به کربلا بروند، آن وقت در مقابل قبر امام حسين اينطور مى‌گويند: حسين جان تو خون دادى مردم روشن شدند. گاهى وقتها يك كارى است كه بايد در دراز مدت انجام بشود، و به اندازه سى، چهل سال طول بکشد. يك باره يك فاجعه مثل هفتم تير رخ مي‌‌دهد و يكدفعه چشم مردم باز مى‌شود و همه روشن مى‌شوند. حسين جان براي مردم مبهم بود که حق کيست و ناحق کيست؟ «وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِيكَ» خونش را حسين بن على داد «لِيَسْتَنْقِذَ» «استنقاذ» به معني نجات است. خدايا حسين خون داد در عوضش مردم از حيرت و از شك و از اين كه چه كسى راست مى‌گويد و چه كسى دروغ مى‌گويد بيرون آمدند. گاهى خون انسان اثر مي‌‌کند. اگر مطهرى شهيد نمى‌شد، فكرش و كتابهايش و ايده هايش اينطور رشد نمى‌كرد. اگر اشرفى‌‌ها شهيد نمى‌شدند، نماز جمعه مستقر نمى‌شد. براى خانواده شهيد سخت است ولى براى نظام و براى نسل آينده، براى روشن شدن، براى يازده ميليون ديد عوض كردن خيلى مهم است. ما در عمرمان تبليغ كنيم، شايد بتوانيم فکر دويست نفر را عوض كنيم. يكباره فکر يازده ميليون را عوض كردن کار خيلى مهمى است.
«وَ الْعادِياتِ ضَبْحاً» قسم به نفس آن اسبهايى كه زير پاي رزمنده‌‌ها است. (وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ) (احزاب /23) بعضى افراد آرزوى شهادت را دارند. امام صادق(ع) مى‌فرمايد: خدايا «أَسْأَلُكَ أَنْ تَجْعَلَ وَفَاتِي قَتْلًا فِي سَبِيلِكَ»(كافى، ج‌4، ص‌74) من نمى‌خواهم در رختخواب بميرم، چون بالاخره اگر بنا است که انسان برود، چرا از درى برود كه ارزشش كم باشد. گاهى افراد در يك صحنه‌‌هايي از دنيا مى‌روند كه خانواده و فاميلش غصه مى‌خورند. من اسم بعضي از آنها را نمى‌توانم ببرم. كسى كه برادرش آمد و گفت: برادرم بارها به جبهه رفت وقتى برگشت در اثر تصادف از دنيا رفت. من غصه مى‌خورم اى كاش در جبهه شهيد مى‌شد. «وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ»
(وَ لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ) (مائده /54) «وَ لا يَخافُونَ» قرآن تجليل مى‌كند و مى‌گويد: عده‌‌اى هستند که از مين‌‌ها ترسى ندارند. ترس ندارند که آقا راديو چه گفت؟ مجله‌‌ها چه گفتند؟ بين الملل چه گفت؟ چه کسي را محكوم كرد؟ كنفرانس چه كرد؟ سران عرب دور هم نشستند و چه گفتند؟ هرچه مى‌خواهند بگويند. بگذاريد ما تنها باشيم. اصلا بگذاريد ما برادرى نداشته باشيم. مگرپيغمبر، مگر ابراهيم، مگر اصحاب كهف تنها نبودند. اميرالمومنين مى‌فرمايد: (أَيُّهَا النَّاسُ لَا تَسْتَوْحِشُوا فِي طَرِيقِ الْهُدَى لِقِلَّةِ أَهْلِهِ) (نهج‌‌البلاغه، خطبه 201) اگر راهتان صاف است، غصه نخوريد كه دولتها با شما نيستند، در عوض ملتها با شما هستند. ممکن است ما در مكه نباشيم كه برائت واعلام برائت كنيم ولي بالاخره از كشورهاى ديگر هستند. گرچه ممكن است ايرانى نباشد اما بچه مسلمان مصرى، اندلسى، مراكشى، عراقى، لبنانى آنقدر بچه‌‌هاى عرب هستند كه مى‌توانند اين شاهزاده‌‌هاى عياش را در اروپا بگيرند و به حسابشان برسند. دست ما نمى‌رسد اما مسلمان هست. مادستمان كوتاه است اما اهل غيرت هست. به قول رهبر كبير انقلاب مسلمانها وظايف خودشان را مى‌دانند. بگذار برائت ما در مكه متوقف بشود. بگذار چراغ اسلام در كربلا خاموش بشود. مهم اين است که از همه دنيا شب عاشورا صداي يا حسين برخيزد. چراغ عمر اصحاب حسين خاموش شد. خيمه‌‌هايشان هم سوخته شد. على اصغرشان هم شهيد شد. حتى بدن امام حسين را هم زير سم اسب گذاشتند. بگذاريد همه اينها بشود، اما شبى مى‌آيد كه از تمام در و ديوار صداي يا حسين بلند شود. اينطور نيست كه اگر يك جايى چراغي خاموش شد، خدا هم آن را خاموش كند. خدا قول داده است كه حزب خودش را حمايت كند. «وَ لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ» «كم من فئة قليله» از گروهى كه مى‌فرمايد نمى‌ترسند، تجليل مي‌‌کند. (كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَليلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثيرَةً) (بقره /249) شعارشان اين است «كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَليلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثيرَةً» قرآن از يكسرى رزمندگانى که اصلا نمى‌ترسند بسيار تجليل مي‌‌کند.

4- سيماي فراريان از جبهه و جهاد

البته يكسرى رزمنده‌‌ها هم هستند كه طور ديگري هستند و نمى‌خواهند به جبهه بروند. قرآن براي آنهايى هم که از ترس نمى‌خواهند به جبهه بروند يكسرى آيه دارد. كه حالا آن آيه‌‌ها را هم مى‌گويم. علت اين كه من در اينجا از مقدار آيات کم کردم براي اين است که مي‌‌ترسم از وقتمان کم بيايد.
يك عده افراد هستند که به جبهه نمى‌روند. بهانه‌‌هاي آنها را هم برايتان بگويم. يك عده به جبهه نمى‌رفتند و مى‌گفتند: ما وقتى به جبهه مى‌رويم دختران دشمنان را مى‌بينيم و حواسمان پرت مى‌شود. چون دخترانشان زيبا هستند و ما كه به جبهه مى‌رويم به آن دخترها نگاه مى‌كنيم و حواسمان پرت مى‌شود. بنابراين تقوا اقتضا مى‌كند كه من جبهه نروم. آيه قرآن مى‌گويد: (أَلا فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُوا) (توبه /49) اينها مى‌گويند: ما به جبهه نمي‌‌رويم براي اينکه نكند که در فتنه بيافتيم. اصلا خود همين جبهه نرفتن فتنه است. آقا شما بيا قاضى شو. مى‌گويد: والله آدم اگر بيايد قاضى بشود و يكباره بيند که حكم خلاف مى‌دهد. قاضى كه نمى‌شوى پرونده‌‌ها مى‌ماند و يك عده افراد بى گناه در زندان مي‌‌افتند. اصلا همين كه تو قضاوت را قبول نمى‌كنى فتنه است. «أَلا فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُوا» يك عده مى‌گويند: صلاحمان نيست به جبهه برويم، بخاطراين كه آنجا مرتكب گناه مي‌‌شويم. چرا ماه رمضان است و تو روزه‌ات را مى‌خورى؟ اصلا روزه گرفتنت فتنه است. خدا كه كار به روزه و نماز ما ندارد. قرآن مى‌فرمايد: ميلياردها فرشته دارد كه (يُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ لا يَفْتُرُونَ) (انبياء /20) دائما سجده مى‌كنند و تسبيح مى‌كنند ولى خسته نمى‌شوند.
يك عده مى‌گويند (لا تَنْفِرُوا فِي الْحَرِّ قُلْ نارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا) (توبه /81) هوا گرم است «لا تَنْفِرُوا فِي الْحَرِّ» الان نرويد بخاطر اين كه هوا گرم است. خدا مى‌گويد: شما كه نمى‌رويد، مى‌گوييد: هوا گرم است. فكر نمى‌كنيد که گرماي آتش جهنم بيشتر است؟ «قُلْ نارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا» بگو آبش گرمتر است.
يك عده جوان به خاطر گرما نمى‌روند. قرآن انتقاد مى‌كند و مى‌گويد: (رَضُوا بِأَنْ يَكُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ) (توبه /87) اينها راضي هستند «بِأَنْ يَكُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ» افرادى كه زمين گير هستند نبايد به جبهه بروند. آدم لنگ نبايد به جبهه برود (لَيْسَ عَلَى الْأَعْمى‌ حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ) (نور /61) آدمهايى كه نابينا هستند، نبايد به جبهه بروند. آدم‌هاى سالمى كه به جبهه نمى‌روند، راضي هستند با اينها باشند.
آدمهايى كه ترد مى‌كنند و به جبهه نمى‌روند تخلف مى‌كنند. يك عده مى‌گويند (إِنَّ بُيُوتَنا عَوْرَةٌ) (احزاب /13) بدرستي كه خانه‌‌هاى ما عورت است. يعنى كشف است. يعنى خانه ‌هاى ما در و پيكرى ندارد. مثلا زن داريم، بچه داريم، دختر داريم، پسر داريم و همسايه‌‌مان چنين است. گاهى وقتها هم بخاطر زن و بچه به جبهه نمى‌روند. مى‌گويند: خانواده‌‌ها يا خانه‌‌هاى ما نياز به حفاظت دارد. يك عده هم چنين بهانه مى‌گيرند. گرم است بهانه مى‌گيرند. درباره آنهايى كه رفاهشان گرفته شده مى‌گويند وضع بد است. البته گرانى را قبول دارم. يكسرى عيبها را بايد قبول كرد. چون خود ما هم در آن دست داريم. خيلى گرانى شده است. آدم ناراحت مى‌شود. من فكر مى‌كنم آنهايى كه در ماه سه چهار تومان مي‌‌گيرند، چطور زندگى مى‌كنند؟ چون نمي‌‌شود که آدم نان خالى بخورد. گرانى بيداد مى‌كند. حالا كجاي اين مربوط به جنگ است و كجا مربوط به خودمان است، بايد عواملش را پيدا کرد. چون من نگران هستم كه همه گرفتاري‌‌ها را هم روى دوش جنگ بياندازند و اين هم يك دروغ باشد. حضرت عباسى همه براي جنگ نيست. يكسرى براي جنگ است. خوب آهن نيست اين براي جنگ است چون وقتي مي‌‌خواهيم با آهن سنگر بسازيم ديگر به خانه من نمى‌رسد. حالا آهن گران است به گرما چه کار دارد؟ خوب مثلا آهن گران بشود به شيلنگ چه کار دارد؟ چه كار به گيوه دارد؟ چه كار به قالى دارد؟ من نمى‌دانم اين گراني‌ها را يك كسى بايد حل كند. اين مشكل گرانى خيلى مردم را ناراضى مى‌كند ولى حالا از مساله گرانى كه بگذريم، جالب است كه بعضى‌ها در گرانى مى‌سوزند و هيچ چيز نمى‌گويند و بعضى‌ها هم در آمد زياد دارند باز هم حرف از گراني مي‌‌زنند. خوب شما که وضعت خوب است چرا حرف از گراني مي‌‌زني؟ خوب فرض کنيم که گرانى است. تو كه وضعت خوب است. گاهى وقتها مى‌بينى كه يك كسانى هستند درآمدهاى حسابى دارند ولي باز هم مى‌گويند: آقا مى‌دانى چيست؟ مى‌گويند: چيست؟ مى‌گويد: به بازار رفتم فلان چيز که قيمت آن دو تومان بود، حالا ده تومان شده است. تو ديگر چرا حرف از گراني مي‌‌زني؟ قرآن درباره اينها مى‌گويد كه (قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ) (آل عمران /154) آيه خيلي زيبايى است. يعنى همتش نفسش است.
قرآن نقل مى‌كند: (مِنْ بَقْلِها وَ قِثَّائِها وَ فُومِها وَ عَدَسِها وَ بَصَلِها) (بقره /61) عده‌‌اى آمدند و گفتند: موسى اين چه انقلابى است که شما راه انداختيد؟ ما قبل از آن كه بيايى خيار داشتيم، پياز داشتيم، نارنگى داشتيم، موز داشتيم «مِنْ بَقْلِها وَ قِثَّائِها وَ فُومِها وَ عَدَسِها وَ بَصَلِها» پياز داشتيم، خيار داشتيم، سير داشتيم، بصل به معنى سير است. فوم به معنى پياز است. مثلا فرض کنيد قبل از آمدن موسي همه چيز بيست رنگ بود و حالا سه رنگ شده بود، به خاطر همين به موسي اشکال مي‌‌گرفتند. به موسى مى‌گفتند: اصلا تو به درد نمى‌خورى. پهلوى موسى آمدند و گفتند: موسى قبل از اينكه تو بيايى ما در درد سر بوديم. وقتى هم آمدي باز در درد سر افتاديم. (مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِيَنا وَ مِنْ بَعْدِ ما جِئْتَنا) (اعراف /129) يعنى قبل از آن كه تو بيايى، ما گرفتار فرعون بوديم و بعد از آن كه تو آمدى ما گرفتار جنگ و انقلاب شديم. موسى فرمود صبر كنيد! آن حكومت طاغوت بود، اين دفاع از جانتان است. (وَ اذْكُرُوا إِذْ كُنْتُمْ قَليلاً) (اعراف /86) يادتان نرود قليل بوديد.

5- خاطرات تبليغي قبل از انقلاب

خدا شهيد بهشتى و همه هفتاد و دو تن را رحمت كند. خدا همه شهدا را رحمت كند. يك روز مرحوم بهشتى تلفن كرد و به من گفت: بيا من با تو كار دارم. آدرس هم بلد نبوديم. خودش آدرس را داد كه فلان خيابان وفلان كوچه است و تو به آنجا بيا. خلاصه به خانه ايشان رفتيم. يك عده را ديدم. گفت: شما اين آقايان را مى‌شناسيد؟ گفتم: نه. گفت: من طلبه قم بودم. هيچ کدام از تهراني‌‌ها را هم نمي‌‌شناسم. البته بعضى هايشان جزء هفتاد ودوتن بودند. آقاى صادقى بود. آقاى درخشان بود. بعضي از آنها هم الان زنده هستند. گفت: شما مرا نمى‌شناسيد؟ گفتم: نه. من شما را نمى‌شناسم. گفت: آقاى قرائتى ما هر كجاى تهران جلسه وكلاس بگذاريم ساواك شاه مى‌آيد و تعطيل اعلام مى‌كند. به يك راهى رسيديم كه فكر مى‌كنيم تو مي‌‌تواني اين راه را حل كنى. گفتيم: بفرمائيد ما در خدمت شما هستيم. گفت: اينها چهل نفر هستند ولى اين چهل نفر آدمهاى درشتي هستند. اينها آدمهاى برجسته‌‌اي هستند. شما يك كلاس خصوصي براى اين چهل نفر بگذار. اينها درسهاى شما را مى‌نويسند و بعد جمعه‌‌ها عصر پسر ودخترهاى فاميل را به خانه‌‌شان دعوت مى‌كنند. من از اينها قول مى‌گيرم كه اينها دختر وپسرها را به خانه‌‌شان دعوت كنند و به اسم ديد و بازديد فاميلى آنچه را که از تو گرفته‌اند و مقداري هم از خودشان به آن اضافه کنند، چون بعضي از آنها دانشمند بودند. آن كلاس که جمعه‌‌ها عصر برگزار مي‌‌شود هم بعد از تخمه و چاى و بستنى و ديد و بازديد، بصورت جلسه درس در بيايد و آنها درس بگيرند و بروند و ما فكر كرديم با اين تاكتيك مى‌توانيم براي چهل نفر كلاس بگذاريم. ساواك هم مطلع نمي‌‌شود. خود من هم در آنجا هستم. آن زمان هنوز كانون توحيد ساخته نشده بود. يك اتاقكى درست شده بود. باقي آن هم دردست ساخت بود. ما به آنجا رفتيم مرحوم شهيد مظلوم خودش هم آمد. چند جلسه‌اى آمد و بعد ديگر خودم به تنهايي در آنجا بودم. ما يك ماهى در تابستان با اين برادرها كار كرديم و در ميان اين برادرها هم چند خانم بودند. خانمها مى‌نوشتند. خودشان هم دانشمند بودند. ولي روش كلاسدارى را برايشان مى‌گفتيم. ببينيد چگونه براى دختر وپسر تهرانى با عنوان ديد و بازديد فاميلي کلاس گذاشتيم! اما حالا اين يك نوعش بود.
خدا شهيد منتظري را رحمت كند. شهيد منتظرى يكروز به خانه ما آمد و ديد من بچه‌‌هاي قمي را دعوت كرده‌‌ام و با تخته سياه كلاسدارى مى‌كنم. نشست و كلاس مرا ديد. گفت: آقاى قرائتى مى‌شود اين كلاس را به من بدهيد. تو روي خوبي داري من کم رو هستم و نمي‌‌توانم بچه‌‌ها را جمع کنم. تو اين را به من بده و به جاي ديگر برو. گفتم: قبول است چون خدا يك رويى به من داده است كه وسط كوچه هم مى‌توانم تشكيل جلسه بدهم. يعنى همينطور که چهار جوان ايستاده‌‌اند مي‌‌گويم: سلام عليكم! جوانها آيا مى خواهيد که برايتان يك حديث بگويم. اگر خوشتان آمد يك حديث ديگر بخوانم. همينطور وسط كوچه ايستاده، كلاس راه مى‌اندازم. اين چيزها که مي‌‌گويم هنر هم نيست‌. همه تبليغات من به اندازه تبليغ روغن نباتى قو هم نمى‌ارزد، يعنى روز قيامت اگر بنده را با نماينده روغن نباتى قو بياورند، امام صادق بگويد: اين نماينده روغن نباتى قو بود، تو نماينده امام صادق بودي. من با همه زرنگى‌‌ام يك صدم نماينده روغن نباتى قو نيستم. يكوقت خيال نكنيد هنر است، در عين حال تبليغ ما خيلى ضعيف است. بگذار برايتان بگويم كه ما چقدر ضعيف هستيم.

6- ضعف تبليغي ما و قدرت بيگانگان

بيمار ايراني را براي معالجه به غرب برده و در بيمارستاني بستري مي‌‌کنند. چون وضع ماليش خوب است او را در بيمارستان خصوصي و در اتاق خصوصي مي‌‌خوابانند. اين بيمار ايرانى كه در غرب بستري است، نصفه شب از خواب بيدار مى‌شود و مى‌بيند، كارتي بالاى سرش است. نگاه مى‌كند و مى‌بيند که در آن به زبان فارسى نوشته است: بيمار عزيز چنانچه نصفه شب از خواب پريدى، تلفن كن که ما احوال شما را بپرسيم. بيمار تلفن كرد و گفت: آقا از خواب پريدى؟ گفت: بله! گفت: حالت ناجور است؟ گفت: نه! حالم ناجور نيست اما چون گفته بودي تلفن كن، من هم تلفن كردم. گفت: چقدر حرف بزنم؟ گفتم: نمى‌دانم چه مى‌خواهى بگويى. ده دقيقه يا پنج دقيقه يك شعر خواند و يك جك گفت و ما خنديديم. بعد از پنج دقيقه از مسيحيت تبليغ كرد.
ببينيد تبليغات در دنيا چه مى‌كند! ببينيد كليسا براى بيمار ايرانى چه مى‌كند که براي پنج دقيقه‌ اش هم برنامه دارد. قربان خودمان كه هزار جوان در محلمان سرگردان است و هيچ برنامه تبليغى نداريم. شما فکر مي‌‌کنيد که امور تربيتي در تابستان نهايتا چند هزار جوان را تحت پوشش قرار داده است؟ پس بقيه جوانها چه؟ به قول شهيد باهنر که مى‌گفت: تابستان تعليم تعطيل مى‌شود ولى تربيت تعطيل نمى‌شود. اتفاقا وفتى آموزش وپرورش تعطيل است وظيفه پدر و مادرها بيشتر مى‌شود. تابستان ايام فراغت جوان است. همه مردم صالح نيستند. يك جوان سيگارى کافي است که يك عده جوان ديگر را سيگارى كند و لذا پدرها بايد با بچه‌‌هايشان رفيق باشند. با هم به استخر بروند وگرنه پسر شما با کس ديگر به استخر مى‌رود و فساد بوجود مى‌‌آورد. اگر دختر شما با مادرش به گردش نرفت، با دخترهاى ديگر مى‌رود و به فساد کشيده مى‌شود. اگر پدر و مادرها وقتشان را صرف دختر وپسرها نكنند، اين خودش باعث فساد مي‌‌شود. تابستان است، خطرناك است. امور تربيتى که نمى‌تواند به تنهايى براي همه برنامه داشته باشد. هر وقت سپاه و ارتش ما به تنهايى توانست، جنگ را اداره كند، امور تربيتي هم مي‌‌تواند به تنهايي براي همه جوانها برنامه داشته باشد. بايد همه مردم بسيج شوند. براى اين كه بچه‌‌هايمان را حفظ كنيم، بايد همه بسيج شويم و به نسل نو برسيم.
محمد منتظرى به خانه ما آمد و گفت: اين كلاس را به من بده! گفتم: باشد و كلاس را به او دادم وخودم به يك محله ديگر قم رفتم و بچه‌‌ها را جمع كردم و قصه گفتن را شروع كردم. از راه قصه هم وارد مى‌شدم. چند وقتي که گذشت، محمد منتظرى گفت: كلاس را پس بگير! گفتم: چرا؟ گفت: من نمى‌توانم. برنامه من چيز ديگر است. در همين زمان يك طلبه‌ نجف آبادى بود که در حال حاضر در بيت آيت الله منتظرى است. اين طلبه نجف آبادى مرتب كلاس من مى‌‌آمد. او طلبه باسوادى بود. به او مي‌‌گفتم: کلاس من براي بچه‌‌ها وجوانهاست. تو طلبه باسوادى هستى. براي چه به کلاس من مي‌‌آيي؟ گفت: مى‌‌آيم که روش تو را ببينم. شهيد منتظرى به او گفته بود: که قرائتى يك مشت جوان را در قم دور خود جمع كرده است. يک سري از اين جوانها تحفه‌‌اند و بدرد چريكى مى‌خورند. البته خود قرائتى كاشانى است و مى‌ترسد. تو برو و آنجا بنشين و دانه درشت‌‌هايشان را سوا كن و به اينجا بفرست. قرائتى براى اين خوب است كه اين بچه‌‌ها را از چاله ميدان جمع كند و به ديگري پاس بدهد و ديگرى آبشار بكوبد. در آخر ديدم که او به هواى اين كه مى‌‌آيم روش تو را ببينم، در جلسه من مى‌آمد و شكار مى‌كرد. بعد از چند سال چشمم باز شد و ديدم كه محمد منتظرى چه چيزهايى ياد اينها داده است كه خودش هم ترسيده به خود من بگويد. ولى ايشان خيلى به من علاقه داشت. مى‌گفت تو براى يك ماهش خوبى. تو کمک کن که يك مقدارى اينها راه بيافتند و توپ را بگير، پاس دادن و آبشارش با ما!
يك نگرشهاي به خصوصي داشتند. همه‌‌شان همينطور بودند. هر كدام از اين هفتاد و دوتن يك امتيازات به خصوصي داشتند. چون اگر امتياز نداشتند، شهادت قسمتشان نمى‌شد. اميرالمومنين(ع) مى‌فرمايد: شهادت را خدا به خاصة اولياي مي‌‌دهد. خدا براى يكسرى شهادت را مقدر كرده است. شهادت يك چيزى نيست كه به هر كسى بدهد. به امام حسين مى‌دهد، به على بن ابيطالب مى‌دهد، به فاطمه زهرا مى‌دهد. معلوم مى‌شود اينها از اولياي خدا بوده‌‌اند. هر كدام از اين هفتادو دوتن را ما مى‌شناسيم. حالا وزيرهايى كه در بين اين هفتاد و دوتن بودند، نماينده‌‌هاى مجلسى كه در بين اين هفتاد و دوتن بودند و هر كدامشان يك تحفه بودند. يك غيرت دينى داشتند.

7- شهداي هفتم تير و توجه به قتلگاه

مى‌گويند وقتم تمام شده است. حرفهايم را جمع كنم. آقايانى كه دير تلويزيون را روشن كرده‌‌اند، من فهرست حرفهايم را برايشان بگويم. در قتلگاه هفتاد ودو تن هستيم. گرچه الان بحث حزب نيست. ولى هفتاد ودوتن حسابشان از حزب جداست. يعنى اگر هم اسم و چراغ حزب خاموش بشود، بايد چراغ هفتاد و دوتن روشن بشود. چون اين هفتاد ودوتن براي اصل انقلابند. چه حزب باشد و چه حزب نباشد. ما در محل حزب و در قتلگاه هستيم.
چرا قتلگاه مهم است؟ اهميت قتلگاه را از حديث مى‌فهميم كه پيغمبر مقداري از خاك كربلا را را به‌ ام سلمه داد و گفت: اين خاك خاكى است كه بعداً قتلگاه خواهد شد! اين اهميت قتلگاه است. هر خاكى جز خاك كربلا، حرام است. اين اهميت شهادت است. گفتم در كره شمالى درخت سوخته را درخت مقدس مي‌نامند، چون زماني که بمب آمد، درخت سوخت، اما كاميون سربازهاى كره شمالى سالم ماندند، به همين خاطر گفتند: اين درخت براي اين سوخت كه سربازهاى ما سالم بمانند. پس اگر اهل بيت ما سوختند و اگر عده‌‌اى از عزيزان ما سوختند به اين دليل است كه انقلاب بماند. آنهايى كه كور نيستند، مى‌گويند: اگر چيزى سوخت تا ديگران سالم بمانند، اين مقدس و قهرمان است. ما اين قهرمانانمان و يادشان را بايد حفظ كنيم.
در مورد مکان بحث گفتم که استخاره گرفتم كه بحث را اينجا بياندازيم، اين آيه آمد كه: بر مزار خداپرستان اصحاب كهف ساختمان بسازيد. اسمش را هم مسجد بگذاريد و نگذاريد اصحاب كهف غارشان با غارهاى ديگر يکسان باشد. نامشان بايد احيا بشود. خدا در قرآن روضه خوانده است.
يك كسى گفت: آقا! اين که شما روضه مى‌خوانيد، در كجاى قرآن آمده است؟ گفتند: همين «وَ اذْكُرُوا»هايى كه در قرآن است، روضه است. پيغمبر مى‌گويد: (وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِبْراهيمَ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَبِيًّا) (مريم /41) «وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ» اين «وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ» يعنى نگذار ياد قبلى‌ها فراموش بشود. مقدارى هم در اين زمينه صحبت كرديم.

8- توجه به جبهه‌‌ها و پايداري

بعد گفتيم که ايام اعزام به جبهه است. خداوند اعزام به جبهه را تجليل مى‌كند. يك عده هر چه كه شايعه بوجود مى‌‌آورند، اينها ايمانشان زيادتر مى‌شود. پس ما هم بايد در مقابل دشمن تلاشمان بيشتر باشد. يك آقايى داشت به مسجد مى‌رفت. يك پول به فقيرى داد. يك حسودى گفت: آقا پول به اين فقير نده! گفت: چرا ندهم؟ گفت: سيگار مى‌كشد! برگشت و گفت: پس خرجش سنگينتر است و دو ريال ديگر هم به او داد. اگر صدام بدتر است پس بايد همتمان بيشتر باشد. (إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ) (آل عمران /173) دشمنان بسيج شده‌اند، پس بايد ما هم بسيج شويم. مي‌گويد: دوبار رفته‌ام و زخمى شده‌‌ام. قرآن يك آيه دارد و مي‌گويد: با اينحال كه رفته‌اى، يكبار ديگر هم برو! (مِنْ بَعْدِ ما أَصابَهُمُ الْقَرْحُ) (آل عمران /172) خدا از افرادى كه منتظرند سپاه و بسيج و ارتش اعلام كند و اينها آماده باش باشند تجليل مى‌كند. سازمان ملل و روزنامه‌‌ها و راديو هر چى مى‌خواهند بگويند، بگويند. ما چه چيزى از اينها ديده‌‌ايم؟ افغانستان و فلسطين چه چيزى ديده‌اند؟
وقتى آقاى خامنه‌‌اى در سازمان ملل سخنرانى مى‌كرد به رقص در آمده بودم. اصلا مى‌خواستم راديو را ببوسم كه عجب سخنرانى جالبى! بعد ديدم حيف شد. واقعاً اگر اين سخنرانى را براى گرگ‌ها كرده بود، اثر مى‌گذاشت. حيف از نيروهاى ما كه خرج اين حقوقدانان بين الملل بشود و حيف ما كه اميد داشته باشيم چيزى از اينها ببينم. اين‌ها اگر چيزى داشتند به فلسطين و افغانستان رسانيده بودند. ما نبايد منتظر كسى باشيم. خودمان بايد جنگ را اداره كنيم. (وَ لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ) (مائده /54) كم هم باشيم که البته زياديم، بر دنيا پيروزيم.
البته يک عده نمي‌روند و دوست دارند با آدم‌هاى بى‌دست وپا باشند. خدا آدمهاى بى‌دست وپا را گفته که چون شما دست و پا نداريد، جهاد از شما برداشته است. اين جوان سالم و هشتاد و دو كيلو است، اما دلش خوش است که در پشت خانه‌اش، يك توپ پلاستيكى بگيرد و گل بزند. پاى تلويزيون مي‌نشيند تا ببيند مكزيك و بلژيك گل مى‌زنند يا نه؟ مي‌نشيند تا ببيند، توپ مكزيك كجا رفت، ولى نمى‌فهمد استعداد خودش كجا مى‌رود. نمى‌فهمد استعداد جوانى خودش كجا مى‌رود. (رَضُوا بِأَنْ يَكُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ) (توبه /87) خوششان مى‌آيد كه با نابيناها و لنگ‌هاى كه معذورند، همراه باشند. يك عده مى‌گويند: زن و بچه داريم. خانه ما در وپيكرى ندارد. (قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ) (آل عمران /154) و تنها مسئله مهم خودشان هستند.
اميرالمومنين مى‌گويد كه بعضى از انسان‌‌ها مثل الاغ هستند. «هَمُّهَا عَلَفُهَا»(نهج‌‌البلاغه، نامه 45) همشان علف است. مثلاً مي‌گويند: امروز روز خوشى بود! چرا؟ چون صبح عسل خورديم، ظهر كباب برگ خورديم و. . . امروز روز نحسى است! چرا؟ چون نان و پنير مى‌خوريم. برايشان معيار اين است که چه روزى خوش و چه روزى بد است، شكمشان است. چه چيز خورده‌اى؟ عسل و. . . «هَمُّهَا عَلَفُهَا» جمله امير المؤمنين است.
خدايا به همه خانواده‌‌هاى شهدا، اسرا و مفقودين صبر كامل و اجر كامل مرحمت بفرما! خدايا آرزوى شهداى عزيز ما كه استقرار حكومت اسلامى وخنثى شدن توطئه‌‌ها و نابودى توطئه‌‌گران است، اين آرزو را بر آورده بفرما! خدايا! تو را به حق محمد وآل محمد قسمت مى‌دهيم رزمندگان عزيز ما را به پيروزى نهايى برسان!
علامه امينى در کتاب الغدير نوشته است که در جنگ احد هفتاد ودوتن شهيد شدند. كربلا هم هفتاد و دو نفر و اينجا هم هفتاد و دو نفر شهيد شده‌اند. خدايا! همينطور كه ما در اين قتلگاه هفتاد و دوتن هستيم، رزمندگان ما را هم به هفتاد و دو تن كربلا وآرزومندان حج را به هفتاد و دوتن كه در احد شهيد شدند، برسان! خدايا رهبر عزيز انقلاب را مؤيّد و منصور بدار و قلب آقا امام زمان(ع) را براى هميشه از ما خشنود بدار!
الان من در حضور خانواده‌‌هاى شهداى هفتاد و دوتن هستم. امروز كسى از ما سوال و جواب نمى‌كند. اما روز قيامت همين بچه‌‌هاى شهيد و دختر و پسرهاى شهيد مى‌آيند و يقه مرا مى‌گيرند و مى‌گويند: آقاى قرائتى! پدر ما شهيد شد، تو چه كردى؟ روز قيامت شهدا دور ما مى‌گيرند و مي‌گويند: با خون ما چه كردى؟ خدايا ما را شرمنده شهدا قرار نده! خدايا شهادت را به اولياء خوبت مى‌دهى، اگر به ما لياقت داريم و اگر هم نداريم لياقت مرحمت بفرما تا هستيم با عزت باشيم و هر وقت هم عمر ما تمام شد پايان عمر ما را شهادت در راه خودت قرار بده!
آنهايى كه نمى‌فهمند، آنهايى كه از گرما مى‌ترسند، آنهايى كه دوست دارند مثل شلها ونابيناها باشند، آنهايى كه خانه و زندگى را بهانه مى‌كنند، آنهايى كه «قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ» همتشان نفسشان است، و به جبهه نمي‌‌روند، خدايا به آدمهاى بى تفاوت، تفاوت به آدمهاى بى غيرت، غيرت و به آدمهاى بى تعهد، تعهد و به آدمهاى بى تقوا، تقوا و به مريضها، شفا مرحمت بفرما!
من از همه شما تشكر مى‌كنم.
خدايا خدايا تا انقلاب مهدى خمينى را نگهدار.

«السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»

نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 2305
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست