نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 2341
موضوع: معاد،رمز بقای انسان
تاريخ پخش: 25/01/1400
عناوين:
1- پرسش انسان از آغاز و انجام جهان 2- فطری بودن حیات پس از مرگ 3- معاد، پاسخگوی حیات آفرینش انسان 4- پندارهای نادرست درباره آینده انسان 5- حساب و کتاب داشتن کارهای انسان 6- بی نامی و گمنامی، رمز بقا و ماندگاری
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین بعدد ما أحاط به علمه
اللهم صل علی محمد و آل محمد، الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی
رمضان 1400. بحث ما در ماه رمضان امسال، بینندهها بحث معاد خواهد بود. ساعت بحث بین بیست و پنج دقیقه تا نیم ساعت، موضوع هم، بحث برخاسته از کتاب معادی است که حدود بیست، سی سال پیش من نوشتهام، یک بار هم معاد را گفتهام حدود سی سال، پیش اول انقلاب تقریباً، ولی گفتیم که تلخیصش کنیم، تکمیلش کنیم، یک چیزهایی کم کنیم، یک چیزهایی اضافه کنیم، در سایهی قرآن بحث معاد را بگوییم. حالا. جلسهی اول- کیست که نداند، یا نخواهد بداند که انسان و جهان عاقبتش چه میشود؟! احدی نیست که بگوید نه، من نمیخواهم بدانم، میخواهم بدانم کجا بودیم؟، کجا میرویم؟، این سؤالی است که در فطرت انسان است، یعنی یک بچهی دو ساله هم وقتی یک جوی آب میبیند میگوید: آقا جون، میگوییم: بله آقا، میگوید: این آبِ کجا بوده است؟ از کجا میآید؟ میگوییم مثلاً از فلان. میگوید: از کجا میرود؟
1- پرسش انسان از آغاز و انجام جهان
این سؤال جزء ذات انسان است. هر کسی میخواهد بداند مبدأ و منتها را میخواهد بداند. این خواست وجدانی انسان است. دین هم نمیخواهد، این که میگویم فطری است، یعنی کاری به دین هم نداریم. انسان به خاطر همان انسان که هست میپرسد: کجا بودی؟ کجا میروی؟ مردم به هم میرسند میپرسند؟ کجا بودی؟ کجا میروی؟ چه عجب! سؤال از رفت و آمدها. ادیان الهی جواب دارند و غیر ادیان الهی میگویند بله ما قبلاً نبودیم با تصادف درست شدیم، بعد هم با حوادث میمیریم، وقتی هم که مُردیم خاک میشویم، پوچ میشویم. اول چی هست؟ پوک، نبودیم، نیستی. آخرمان چی هست؟ نیستی. اول نیستی، آخر نیستی، بین دو تا نیستی ما زندگی میکنیم! این جواب آنهایی است که دین ندارند، آنهایی که دین دارند میگویند نه، اول ما بند به خداست، آخر ما باز بند به خداست، (إِلَيْهِ الْمَصير) (تغابن /3)، «إلیه المنتهی». این جهانبینی ما است، یعنی نگاه ما به هستی این است، این هستی صاحب دارد، حساب دارد، آن وقت اگر صاحب و حساب داشته باشد، میشود انسان را کنترل کرد. ببینید یک مثال بزنم. اگر شما بدانید در این خانه دوربین است، خود صاحبخانه هم میبیندت: «ان ربّک لبالمرصاد» خدا در کمین است. همین زمین شهادت میدهد: ( إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها) (زلزله /1)، (يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها) (زلزله /4)، زمین میگوید چه کردم، مگر زمین حرف میزند؟ بله شما الآن فلش کامپیوتر هست حرف میزند، با یک اشاره به دگمه شما با آمریکا حرف میزنید، دیگر این پیشرفتهای علمی قصه را آسان کرده. پوست بدنت حرف میزند، حتی میگوییم (لِمَ شَهِدْتُمْ) (فصلت /21) آخر چرا حرف میزنید علیه من؟ من یک سیلی زدم که زدم، چرا اینجا میگویید؟ میگوید من دست خودم نیست، (أَنْطَقَنَا اللَّهُ) (فصلت /21)، عربیهایی که میخوانم قرآن است، خدا مرا به زبان آورده، نگاه انبیاء، یهود مسیحیت، نگاه ادیان آسمانی این است که ما عاقبتمان قیامت است، حساب است، کتاب است، آن وقت اگر ما معتقد به حساب و کتاب باشیم، آن وقت این قدر جنایت نمیکنیم. چون میگوییم این خانه صاحب ندارد، دوربین ندارد، هیچی ضبط نمیشود، خب در خانهای که صاحب و حساب ندارد، هر چی نچاپیم از جیبمان رفته است، هر چی نچاپیم از جیبمان رفته است. اما اگر خانه صاحب و حساب داشت، میگوییم حواست را جمع کن: «إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ». (فجر/ 14) آنها میگویند «وَ ما يُهْلِكُنا إِلاَّ الدَّهْرُ» بخوانید آیه را: اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم (وَ ما يُهْلِكُنا إِلاَّ الدَّهْرُ وَ ما لَهُمْ بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلاَّ يَظُنُّون) (جاثیه /24) «وَ ما يُهْلِكُنا إِلاَّ الدَّهْرُ» یعنی این طبیعت ما را میپوساند ،خلاص میشویم، تمام. بعد می فرماید «وَ ما لَهُمْ بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ» حالا میگوییم دلیل داری؟ میگوید نه، دلیل ندارم. حالا آینده دلایلش را میگوییم.
2- فطری بودن حیات پس از مرگ
اینکه انسان عقیده به قیامت دارد، فطری است، اینکه میگویم فطری است یعنی ادیان را بگذاریم کنار هان، با خود انسان منهای دین حرف میزنیم، هر انسانی به قبر نیاکانش احترام میگذارد، مثلاً کمونیسم میگوید انسان میمیرد، خاک میشود، هیچ میشود، میپوسیم هیچ میشویم، میگوییم خیلی خب پس ما برویم سر قبر، قبر مارکس را دیدیم یک لگد به قبر مارکس بزنیم، ببینیم چه برخوردی با ما میشود، میگویند آقا شما توهین کردید، به کی توهین کردم؟ مگر نمیگویید مُرد، نیست شد، خب مُرده نیست شده، من به قبر مُرده، نیست شده، میخواهم یک لگد بزنم، اوه اوه، یک لگد بزنی میگیردت. میگویند نیست شدیم، ولی به زبان میگویند نیست شدیم. اگر واقعاً نیست شده پس چرا اسم خیابانها را به اسم فلان میکنید؟ خیابان مثلاً خیابان فلان، خیابان فلان. اینکه در همه ی دنیا کشورهای خداپرست و غیر خداپرست اسم بزرگان را روی خیابانها، مؤسسات، کتابخانهها، دانشگاهها، بیمارستانها میگذارند، میگوییم وقتی طرف رفت نیست شد، تو چرا میخواهی این نیست را میخواهی نگه داری؟ نگه داشتن نیست چه منطقی دارد؟ حالا. یک کسی برنج میخورد، به او میگفتند: برنج نخور، چاق میشوی؟ گفت: چاقی چه عیب دارد؟ فقط آنهایی که زیر تابوت هستند فحش میدهند. ما هم که مردهایم هر چه میخواهند بگویند. خب وقتی ما فحششان را نمیشنویم، مردهایم، مُرده که حرف نمیشود، خب اگر حرف نمیشوند خب بگذار هر چه فحش میخواهد بدهد. همه دوست دارند نام نیکشان بعد از مرگ برده بشود، پس پیداست میگویند نیست ولی هست. گاهی مُردههایشان را مومیایی میکنند. گاهی همراه مردگانشان طلا و شمشیر و لباس میگذارند. گاهی بر سر قبر مردههایشان ساختمان میسازند. ببینید این کارها همه نشاندهندهی این است که انسان میمیرد، میپوسد، با خاک یکسان میشود اما نیست نمیشود، روح انسان هست. حالا. این یک مسأله، زمینههای فطریاش هست. 3- معاد، پاسخگوی حیات آفرینش انسان حالا هدف آفرینش چه هست؟ هستی برای چه آفریده شد؟ هدف انسان چه هست؟ اینها همه را فقط دین جواب میدهد، وگرنه باقیها میگویند، قبلش چی؟ هیچی. بعدش چی؟ هیچی. انسان وقتی علاقه به چیزی دارد یا باید، یعنی هر چه در تو هست باید بیرون هم جواب بدهد. امام رحمة الله علیه یک نامه به گورباچف نوشت. در نامهاش مطالب متعددی بود، یکی از مطالبش این بود با زبان من، یعنی حرف امام را من روانش کنم که خیلی، تلویزیون باید یک بچهی پنج سالهام هم بفهمد که داری چه میگویی، اگر از تو تشنهات شد، بیرون هم آب است. اگر از تو گرسنهات شد، بیرون غذا هست. اگر از تو چشم قرار داده شد، بیرون هم دیدنی است. اگر از تو گوش داده شد، بیرون شنیدنی است. اگر از تو شهوت است، بیرون هم باید همسر باشد. این هست. هر چی که درون هست، باید بیرون هم باشد. انسان خودش را باقی میداند، فانی نمیداند. چون احساس بقا در خود انسان هست، به هر کس بگوییم میخواهی باشی یا نباشی؟ هیچ کس نمیگوید میخواهم نیست بشوم. اسمت باشد یا نباشد؟ نیست بشوم. چون انسان در درون احساس کند بقا دارد و لذا بچهاش را دوست دارد چون میگوید بچه آثار من است، اثر من است، یادگار من است، بچهاش را هم که دوست دارد، چون عقبهی من است، سایهی من است. هر چی که در درون علاقه هست، باید بیرون هم باشد. در درون علاقهی به ماندن هست، پس باید بقا در بیرون هم باشد. تمام شد و رفت. هر چی در درون هست، بیرون هم هست. نوزاد به دنیا میآید، چی چی بخورد روز اول؟ چون این از تو سینهی مادر شیر میجوشد، از بیرون هم شیر میمکد. شیر میجوشید، قبل از تولد بچه، مادر شیر نداشت، بچه هم متولد نشده بود، حالا بچه سینهی مادر را میمکد، فوت نمیکند، میلیاردها آدم به دنیا آمدند همه مکیدند، یکی فوت نکرد. حالا اگر زنی زایید، من سراغ دارم زنی زاییده بود، روزهای اول بچهاش نمیمکید، لبهایش چسبیده بود، نمیمکید، چه میکرد این مادر! همه فامیل گریه میکردند، غصه میخوردند، بچه نمیمکد، حالا کدام پروفسور میخواهد روز اول به این مکیدن را یاد بدهد. با اینترنت، با کامپیوتر، با چه وسیلهای مکیدن را یاد این بدهیم. آن که شیر خلق میکند، بیرون هم مکنده خلق میکند.
4- پندارهای نادرست درباره آینده انسان
وقتی انسان از درون دوست دارد باشد، پس باید بقا باشد که من دوست داشته باشم. آدم عدم را دوست ندارد، یک چیز وجودی را دوست دارد. این یک مسأله. اصلاً اگر ما بمیریم هیچ بشویم، کار خدا لغو است. «أَ فَحَسِبْتُمْ» بخوانید: (أَ فَحَسِبْتُمْ أنّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُون) (مؤمنون /115) شما خیال میکنید ما بازی درآوردیم، عبث است کارمان، لغو است؟ اگر قیامت نباشد هستی لغو است. این ترسیم را من از زمان طاغوت داشتم، همیشه این رقمی بیان میکردم. میگفتم فرض کنید این زمین [پای تخته] این ریشهی درختها هست. ریشهی درختها مواد غذایی را از زمین جذب میکنند، میدهند به ساقه. ساقه میشود گل، خوشه، میوه، گندم، جو، برنج، خورده میشود، شیر میشود، کودک میخورد، بزرگ میشود، نوجوان میشود، جوان میشود، دورههای تخصصی میبیند، تجربه یاد میگیرد، یک انسان کامل میشود. این انسان کامل چه بود؟ انسان کامل نطفه بود. نطفه چه بود؟ غذا بود. غذا چه بود؟ مواد غذایی خاک بود. مواد غذایی خاک جذب میشوند، ساقه، شاخه، میآید غذا میشود، نطفه میشود. کامل که شد حالا از آن طرف برمیگردد. صورتش، موهایش سفید میشود. صورتش چین میخورد، چشمش عینکی میشود، پایش عصایی میشود. کمرش خم میشود. خلقش تنگ میشود. یک ذره ذره بیحال میشود. مریض میشود. میمیرد بلند بگو «لا اله الا الله» دفنش میکنند. کفنش خاکی میشود، از بین میرود، استخوانهایش هم میپوسد، تراکتور هم میآید فضای سبز درست میکند. هیچی، هیچی. [پاک کردن تخته] از خاک برآمدیم. مُردیم، خاک شدیم. خدایا میخواستی خاک درست کنی؟ اگر خاک میخواستی که اولش خاک بودیم. مگر اولش خاک نبودیم؟ چرا از خاک، مواد غذایی میوه شد، نطفه شد، انسان شد، کامل شد؟ دومرتبه انسان کامل را را مرگش دادی، خاک شدی؟ مگر اولش خاک نبودیم؟ یک بار دیگر آیه را بخوانید: (أَ فَحَسِبْتُمْ أنّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً) (مؤمنون /115) این آیهی قرآن است، «أَ فَحَسِبْتُمْ» آیا حساب میکنید، «أنّما خَلَقْناكُمْ» ما شما را خلق کردیم «عَبَثاً»، خیال کردیم ما بازی درآوردیم، «عَبَث» یعنی هدف نداریم؟ میخواستیم خاک درست کنیم؟ خب خاک میخواستی چرا مغز بوعلی سینا را خاکش کردی؟ چرا این همه دانشمند و چرا این همه زحمت کشیدند؟، بعد از اینکه یک انسان کامل شد دومرتبه قدم قدم آمد پایین و مُرد و پوسید و خاک شد. خب مگر خاک نبودیم؟ (أَ فَحَسِبْتُمْ أنّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُون) (مؤمنون /115) فکر میکنید شماها برگشته نمیشوید؟ حالا.
5- حساب و کتاب داشتن کارهای انسان
نگاه ادیان آسمانی این هست که قیامت هست و به حساب و کتاب همه رسیدگی میشود: (فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ) (زلزله /7) وزن یک ذره را اگر انجام بدهید میبیند. وزن ذره. ذره گاهی که سقف سوراخ است، خورشید میآید به زمین میخورد از این سوراخ میآید، ذرات ریز هست، «مثقال» وزن. وزن یک ذره انجام بدهید، هیچ کم نمیشود. حالا (في صَخْرَة) (لقمان /16) زیر سنگ باشد، (فِي السَّماوات) (لقمان /16) در آسمان باشید. هر کجا باشید بیرونتان میآورد و اعمال شما هر چه باشد به حسابتان میرسد. حساب و کتاب دقیق است. به قدری حساب دقیق است که خدا راجع به قیامت میگوید: (فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديد) (ق /22)، روز قیامت چشمانتان آهن میشود. ما میگوییم در فارسی مو به بدنم؟ چی؟ نمیگویید شما؟ سیخ. کاشان که میگویند شما نمیگویید؟ میگوید مو به بدنم سیخ شد. قرآن این مو به بدنم سیخ شد را میگوید چشمانم آهن شد. (فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديد) (ق /22)، یعنی چشم همچین میشود. یک چیزهای پرده کنار میرود که (وَ بَدا لَهُمْ مِنَ اللَّهِ ما لَمْ يَكُونُوا يَحْتَسِبُون) (زمر /47) یعنی پس میرود، لو میرود یک چیزهایی که باور نمیکنید این هم لو برود. ما نمیدانستیم تا این حساب هست. حدیث داریم روز قیامت یک قطره خون میچکد به انسان. انسان میبیند یک قطره خون به او چکید. میپرسد این یک قطره خون چیست؟ میگوید یک نفر را به ناحق اعدام کردند، تو در یک قطره شریکی. گفت: چه شریکی؟ وایسادی تماشا کردی. به مظلوم ظلم میشود یا دفاع کن، یا برو، نایست تماشاچی باش. تو به خاطر تماشایت، شریک در این اعدامی هستی، یک قطره خون تو شریکی. خب از چه میپرسند؟(إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً) (اسراء /36) «إِنَّ السَّمْعَ» گوش، «وَ الْبَصَرَ» چشم، «وَ الْفُؤادَ» دل، بعد میگوید: «كُلُّ أُولئِكَ»، این «كُلُّ أُولئِكَ» یعنی چه؟ همین کافی هست. گوش و چشم و دل مورد سؤالاند. «كُلُّ أُولئِكَ» خاصیتش چه هست در آیه؟ میخواهد بگوید همهی اعضا سؤال میشود این سه تا را از باب نمونه گفتم. مثل اینکه میگویم شما بیا منزل ما، شما هم بیا، شما هم بیا، بعد میگویم همهتان بیایید. این «كُلُّ أُولئِكَ» درست است اسم سه نفر را بردم ولی وقتی می گویم یعنی همه. اسم سه چیز را برده چشم و گوش و دل اما پشت سر چشم و گوش و دل میگوید «كُلُّ أُولئِكَ». این «كُلُّ أُولئِكَ» یعنی این سه تایی را هم گفتم از باب نمونه گفتم و الّا از همهی اعضا سؤال میشود. (قالُوا لِجُلُودِهِمْ) (فصلت /21) پوست حرف میزند. میگوید آخر تو پوست چه طور حرف زدی؟ میگوید آخر میگوید مگر گوشت حرف نمیزد؟ همان خدایی که در دنیا سخن را با گوشت، شنیدن را با استخوان، دیدن را با پی. با پی میبینیم، با استخوان میشنویم، با گوشت حرف میزنیم. آن خدا که قدرتش تمام نشده، همان قدرت همه را زنده میکند. حرف انبیاء. ضایع نمیشویم. هیچی ضایع نمیشود. قرآن خیلی گفته «لا نضیع» ما ضایع نمیکنیم. گاهی وقتها فکر میکنیم آقا به من چه؟ کاری که خیری است انجام بده، کاری نداشته باش قدرت را دارند، یا قدرت را ندارند.
6- بی نامی و گمنامی، رمز بقا و ماندگاری
از مرحوم مطهری یک جملهای شنیدم، بعد هم در نهجالبلاغه دیدم. حضرت امیر میگوید یک کاری که خیر است منتظر نباش که ابلاغ میشود یا نمیشود. مأموریت شما هست یا نیست. فیلم برداری میکنند یا نمیکنند. پولت میدهند یا نمیدهند. کار خیر است برو جلو. اگر امروز یک افرادی قدرت را ندانستند، در آینده افرادی قدردان پیدا خواهند شد. چهل سال با کم و زیادش سپهبد سلیمانی گمنام در بیابانها از اسلام، از جمهوری اسلامی، از امت اسلامی دفاع کرد، نمیدانستند کی هست؟ نمیدانستند کی هست؟ حتی من خودم، حالا زشت است بگویم بگذار بگویم، یک جایی بودیم با یک نفر، سردار سلیمانی هم بود، سپهبد سلیمانی، من ایشان را نمیشناختم، به ایشان گفتم من یک حرف محرمانه دارم، ایشان کی هست که اینجا نشسته؟، گفت: سلیمانی را نمیشناسی؟ گفتم: اسمش را شنیدم. او این هست؟ ما هم جزء عوام نیستیم، جزء خواصیم. نمیشناختند ایشان را. خواص هم بعضیها نمیشناختند. تشییع جنازه بالاخره گفت، ثابت کرد این را، خدا پس میکند پردهها را، غصه نخور کسی نفهمید، آن که باید بفهمد فهمید. حتی اگر ما نفهمند، خدا برایمان مینویسد. یک مسابقهای بود، یک تاجری بنا شد که برندگان آن مسابقهی مذهبی را جایزهاش را او بدهد، به او گفتند که اجازه بدهید که در روزنامه بنویسیم که مثلاً آقای فلانی جوایز نسل نو را در این امتحان تقبّل کرد، قبول کرد. تاجر گفت چه؟ گفت: میترسم در روزنامه بنویسید، خدا قیامت پاک کند. بدهید اینجا پاک کنیم که خدا بنویسد. پاک کن خدا مینویسد را بگذار یک خاطره بگویم، خیلی قشنگ است، زیادی گوش بدهید. اینهایی که دنبال پست میگردند که من سرگردم، سرهنگم، دنبال اینها هستند، به خاطر مدرک و به خاطر اینها درس میخوانند. این خاطره را زیادی گوش بدهید. پیغمبر ما چهل سالگی به پیغمبری رسید، پانزده سال هم مکه بود، در مکه خیلی سخت به او گذشت. چهل با پانزده سال، شد پنجاه و سه سال. فشار مردم مکه باعث شد که هجرت کردند آمدند مدینه. چند سالی مدینه بودند و میل پیدا کردند یک مکهای بروند و یک عمرهای انجام بدهند. پیغمبر با جمعی (اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم)، پیغمبر و جمعی رفتند بروند عمره. مکه دست بت پرستها بود. تا فهمیدند مسلمانها از مدینه زدند بیرون، میآیند عمر و مکه، آمدند بیرون مکه گفتند نمیگذاریم بیایید. بگو مگو و جرّ و بحث، نزدیک بود درگیری بشود. حضرت فرمود نه درگیری نشود و صلح میکنیم. اسم صلحش هم معروف است صلح؟ بلند بگویید: صلح حدیبیه. تو صلحنامه بنا شد که قرارداد بین محمد رسول الله (اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم) و مردم مکه. گفتند قبول نداریم. صلح بین محمد رسول الله و مردم مکه! محمد رسول الله را ما قبول نداریم! شما در صلحنامه مینویسید محمد رسول الله. ما اصلاً قبول نداریم! اصلاً قبول داشته باشیم که جلوی شما را نمیگیریم! ما محمد رسول الله را قبول نداریم. باز کشمکش و در آستانهی درگیری بود. پیغمبر فرمود دست مرا بگذارید روی محمد رسول الله، من پاک کنم. به پیغمبر گفتند. پیغمبر خواندن و نوشتن بلد نبود. دستش را گرفتند روی محمد، پاکش کرد. خود محمد، محمد را پاک کرد، یعنی اسم خودش را پاک کرد ولی مصلحت صلح بود، صلح کردند. خود پبغمبر هم محمد را پاک کرد. بعد از این میدانید آیه چی نازل شد؟ (مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّه) (فتح /29) «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّه» یعنی اگر پاک کردی، خدا مینویسد، کجا نوشت؟، در قرآن نوشت، «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّه» آیهی قرآن است. تا حالا قرآن چه قدر چاپ شده است؟ میلیونها بار چاپ شده است. یک بار اسمت را پاک کن، خدا میلیونها بار مینویسد. نگو آقا ما پول دادیم ،کسی نفهمید، ما درس خواندیم، کسی نفهمید، ما سرهنگیم، سرگردی به ما دادند، سرگردیم نمیدانم سروانی به ما دادند، ولش کن این حرفها را، ولش کن. در یک جلسه یکی از اعضای وزرایی که معروف شده بود، گاهی هم مناجات میخواند، روز عاشورا عزاداری هم میکرد، منتها یک عده سیاسیون مخالفش بودند. این مجری جلسه بهش گفتند که بگو مداح اهل بیت آمد، وزیر است، ولی میخواستند بگویند مداح اهل بیت، که او را بیاورند پایین، مثلاً تو وزیری؟! مداح اهل بیتی! میخواستند تحقیرش کنند. گفتند مداح اهل بیت جناب فلانی میآید. ایشان هم رفت پشت بلندگو گفت چرا به من گفتید مداح اهل بیت؟ مداح اهل بیت خداست، پیغمبر است، من کیام که مداح اهل بیت باشم؟ خیلی بد شد براشون. یک بار هم آیت الله آمیرزا جواد تبریزی، آیت الله عظمی، مرجع بود. ایشان درس میداد، یک طلبهای اشکال کرد. ایشان نمیدانم چه گفت؟ گفت صبر کن جوابت را بعد میدهم، یا گفت: تأمل کن. یک چیزی آقا گفت که حرف بدی هم نبود، فقط گفت باشد بعد، یک چیزی، این طلبه این کلمه را گفت، گفت مگر اینجا روضه هست که شما هر چیزی گفتی ما بنشینیم گوش بدهیم، روضه که نیست، بحث علمی است، ما باید داد بزنیم اشکال کنیم. آقای تبریزی روی منبر نشسته بود گفت: روضه بد است؟ من آرزویم بود روضهخوان بشوم، چون صدا نداشتم آمدم طلبه شدم و حالا ملا شدم و مرجع شدم. من هنوز هم آرزویم این است که روضهخوان باشم. یعنی آن طلبه میخواست بگوید اینجا روضه نیست، بحث علمی است، میخواست کلاس را ببرد بالا، کلاس را آورد پایین. اگر شما روی دیوار نشسته باشید، پای دیوار هم جوی آب باشد، اگر خواسته باشی به آب برسی، باید دیوار را کوتاه بکنی. هی باید یا بیایی، بتراشی با کلنگ، با تیشه، با چکش، با انگشت، هر جوری هست باید دیوار را پایین بکنی، اگر دیوار را پایین آوردی به آب میرسی. هر چه خودت را بیاوری پایین، به آب میرسی. مواظب نیتهایتان باشید، خودتان را پاک کنید، خدا مینویسد. دلیل؟ «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّه» ابولهب میخواست بر پیغمبر پیروز بشود. یک مهمانی که پیغمبر وقتی آیه (وَ أَنْذِرْ عَشيرَتَكَ الْأَقْرَبينَ) (شعراء /214) آمد، اول به فامیلهایت برس، تبلیغ کن، هشدار بده. حضرت یک گوسفندی بود، آبگوشتی درست کردند و غذا خورد تا رفت تبلیغ کند، ابولهب پا شد، جلسه را به هم زد. او میخواست جلسه را محو کند، خودش محو شد. میلیونها آدم میگویند: (تَبَّتْ يَدا أَبي لَهَبٍ وَ تَب) (مسد /1) خدا قطع کند دست ابیلهب را. ابولهب نیست ولی نامش به پستی برده میشود. با خدا بتوانیم معامله کنیم خیلی خوب است که البته معامله با خدا خیلی سخت است، یک ذرهاش ناخالصی باشد، پس میزند، یک ذرهاش هم. شما نماز میخوانی، برای خدا نماز میخوانی، اما مکانش برای غیر خداست، یعنی مثلاً میروی صف اول که تلویزیون نشانت بدهد، ولو نماز برای خداست ولی چون مکان برای غیر خدا بود، نماز باطل است. اگر زمانش برای غیر خدا باشد، اول وقت نماز میخوانی تا بگویند فلانی نمازش را اول وقت میخواند، باز نمازت باطل است. اگر مکان خداست، زمان هم خداست، یکی از واجبات را برای غیر خدا میگویی، باز نماز باطل است. یک مستحبی را مثل قنوت، مستحب است، یک مستحبی را برای غیر خدا میگویی باز نماز باطل است. در یک فضا برای غیر خدا میایستی، باز نماز باطل است. الله اکبر! یعنی مثل توپ فوتبال میماند هر کجایش را یک سوراخ کنی، کل بازی لغو میشود. نمیشود گفت آقا حالا ما یک سوزن یک گوشه زدیم، بله یک سوزن یک گوشه زدی ولی بازی باطل شد. حساب و کتاب است. خدایا هر چی سوختیم و باختیم، خیلی ما سوختیم، خیلی سوختیم. مدینه بودم، خبرنگار من را دید در خیابان، دوید آمد گفت حاج آقا چندبار آمدی مکه؟ گفتم: لامپ سوخته را صد بار هم به سرپیچ بزنی روشن نمیشود، لامپ سوخته است. چند بار آمدی؟! گردو نیست که میشماری، دوبار آمدم مکه، ده بار رفتم کربلا، اینها گردو نیست، لامپت سالم باشد، دفعهی اول برق روشن میشود. لامپ سوخته باشد صد بار هم بپیچی روشن نمیشود. خدایا هر چه سوختیم گذشتهی ما را ببخش. از الآن تا ابد ما را از خسارت و حسرت بیرون بیاور. تمام برکاتی که ایام مبارک به بندگان خوبت میدهی، به آبروی ایام و به آبروی آن بندگان خوبت همهی آنها را به همهی ما مرحمت کن.
«والسلام علیکم و رحمة الله»
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 2341