نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 2366
موضوع: معاد شناسي (9)، خوش عاقبتي و بدعاقبتي
تاريخ پخش: 70/12/26
بسم الله الرحمن الرحيم
بحث ما در جلسه قبل راجع به خوش عاقبتي و بدعاقبتي بود. روايات كه در تاريخ آمده را ميخواهم بگويم. بعضيها يك عمري بد هستند آخر عمر خوب ميشوند. بعضيها يك عمري خوب هستند آخرشان بد ميشود. حالا نمونهها را برايتان ميگويم.
1- خوش عاقبت و بد عاقبت بودن
1- اولين جنايتكار اهل بهشت است. شخصي بود به نام اكرمه ابن ابي جهد، اكرمه خيلي كارشكني ميكرداز دشمنان سرسخت پيغمبر(ص) بود. روزي كه مسلمانها مكه را گرفتند، پيغمبر همه را بخشيد و فرمود چهار نفر را نميبخشم. يكي از اينها آقاي اكرمه بود چون بسيار كارشنكي كرد من را سوزاند. و دين من و آيين من را مسخره ميكرد. بنابراين همه مردم مكه و كفار را بخشيدم. چهار نفر را نميبخشم يكي از آنها اكرمه بود، برويد آن را بگيريد و اعدامش كنيد. مسلمانها رفتند بگيرنش ايشان فرار كرد و رفت كنار درياي احمر سوار كشتي شد. ميخواست فرار كند، اتفاقا كشتي در آستانه طوفان قرار گرفت نزديك بود غرق بشود. اين با خودش گفت من اگر نجات پيدا كردم ميروم و به پيغمبر ايمان ميآورم نجات پيدا كرد و آمد پهلوي پيغمبر، گفت: يا رسول الله من همان اعدامي فراري هستم. نذر كردم اگر خدا من را نجات داد به راه تو بيايم. حالا آمدهام تا مسلمان شوم. به هر حال ايمان آورد. بعد از اينكه ايمان آورد، به جبهه رفت و در جبهه شهيد شد. كسي كه پيغمبر حكم اعدامش را بدهد فرار كرد و در آنجا نميدانم چه لياقتي داشته كه خداوند از راه شرك به راه اسلام برگردانده شده و در جبهه شهيد شده است. اين از خوش عاقبتي است.
2- اسباب خوش عاقبت شدن
2- حالا چه كار كنيم خوش عاقبت بشويم. از امام کاظم(ع) نقل شده که: «كَتَبَ الصَّادِقُ(ع) إِلَى بَعْضِ النَّاسِ إِنْ أَرَدْتَ أَنْ يُخْتَمَ بِخَيْرٍ عَمَلُكَ حَتَّى تُقْبَضَ وَ أَنْتَ فِي أَفْضَلِ الْأَعْمَالِ فَعَظِّمْ لِلَّهِ حَقَّهُ أَنْ [لَا] تَبْذُلَ نَعْمَاءَهُ فِي مَعَاصِيهِ وَ أَنْ تَغْتَرَّ بِحِلْمِهِ عَنْكَ وَ أَكْرِمْ كُلَّ مَنْ وَجَدْتَهُ يَذْكُرُنَا أَوْ يَنْتَحِلُ مَوَدَّتَنَا ثُمَّ لَيْسَ عَلَيْكَ صَادِقاً كَانَ أَوْ كَاذِباً إِنَّمَا عَلَيْكَ نِيَّتُكَ وَ عَلَيْهِ كَذِبُهُ» (عيوناخبارالرضا/ج2/ص4). امام صادق(ع) يك نامهاي نوشت فرمود: «إِنْ أَرَدْتَ أَنْ يُخْتَمَ بِخَيْرٍ عَمَلُكَ»، اگر ميخواهي خوش عاقبت شوي نعمتهاي خدا را در راه معصيت خدا خرج نكنيم. امام كاظم(ع) فرمود: «إِنَّ خَوَاتِيمَ أَعْمَالِكُمْ قَضَاءُ حَوَائِجِ إِخْوَانِكُمْ » (بحارالانوار/ج72/ص379)، اگر ميخواهيد خوش عاقبت بشويد، مشكل مردم را حل كنيد كارمندها اگر مشكل مردم را حل نكنيد بدعاقبت ميشويد. ميگويند چند رقم دزد داريم. گاهي صدتومان از جيب يك كسي ميدزدد. اگر يك ساعت يك نفر را معطل وعلاف كردي آيا وقت اين را ندزديديم؟ آيا دزد زمان دزد نيست؟ آيا اگر عمر شما را دزديدند دزد نيستند. كساني كه با يك سري سرهم بندي و وعده و وعيد، مردم را علافشان كنند. شايد بتوان گفت كه اينها سارق عمر مردم هستند. چون پول من را بدزدي باز هم پول را به دست ميآورم. اما عمر من را تلف كردي ديگر جايش پر نميشود. به والله بسياري از كارها را ميتوان يك روزه هم كرد. تلف كردن عمر مردم گناهش كمتر از تلف كردن مال مردم نيست. اميرالمؤمنين فرمود: اگر ميخواهي خوش عاقبت بشوي بايد توجه داشته باشي كه، «مَا تَأْتِيهِ مِنْ خَيْرٍ فَبِفَضْلِ اللَّهِ» (بحارالانوار/ج67/ص391)، اگر ميخواهي خوش عاقبت بشوي خوبيهات را از خدا بدان. قران يك آيه دارد ميگويد. (ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ) (نساء /79)، خوبيها از خداست، بديها از خودت است. كره زمين را فرض كنيد، كره زمين دور خودش ميگردد. هر قسمتي كه روبروي خورشيد است روشن است. هر قسمتي كه آنطرف است تاريك است. حالا ميشود گفت كه آهاي زمين هر وقت روشن ميكني روشني از خودت نيست از خورشيداست. هر وقت تاريك هستي تاريكي از خودت است. قرآن هم ميگويد: بديها ازخودتان است. خوبيهايتان از خداست. حديث داريم: بعضي آدمهايي كه خيلي زرنگ هستند به هر دري كه ميزنند بسته ميشود و هميشه هشتشان گروه نه است. تا خدا ثابت كند كه همهاش به زرنگي نيست. بعضي آدمها خيلي صاف راه ميروند و ميآيند. خيلي درها روي آنها باز ميشود. گاهي خدا براي آدم صاف ميرساند آدم زرنگ را كارش را ميپيچاند. تا بگويد همهاش به زرنگي نيست. يك كسي به من گفت من حدود 30 رقم شغل بلد هستم. گفت: شوفري، شاطري،، همه شغلي بلد بود و گرسنگي ميخورد. يعني به هر دري ميزد كارش گير ميكرد. ميگفت: كه را تا بخت از او برگردد *** اسب او در طويله خر گردد بختش برگشته بود. اين معنايش اين نيست كه كار نكنيم، (لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى) (نجم /39)، سعي را بايد بكنيم. يك كسي آمد پهلوي امام گفت دعا كن كه خدا رزق من را زياد كند. فرمود: برو كار كن. اصلا كسي اگر كار نكند و دعا نكند دعايش مستجاب نميشود. كار را بايد بكنيم اما توكل بر خداست توكل بر كار نيست. درهواپيما بودم، مسئول پذيرايي هواپيما آمد گفت آقاي قرائتي، شما در تلويزيون ما را مسخره كردي شما گفتي كه مهماندارهاي هواپيمايي ميگويند تا چند دقيقه ديگرهواپيما در فرودگاه فلانجاخواهد نشست. ميگويم: بگو انشاالله ميگويد انشاالله ندارد كامپيوتر هست كامپيوتر نشان ميدهد. گفتم: حالا ميآيي يك كاري بكنيم، گفتم: الآن كه هواپيما ميخواهد بنشيند شمابگو: انشاالله هواپيما در چند دقيقه ديگر مينشيند. گفت: الآن ميگويم. وقتي رسيديم رفت پشت بلندگوي هواپيما گفت: تا چنددقيقه ديگر انشاالله هواپيما در فرودگاه خواهدنشست. آمدگفت: آقا من گفتم انشاالله. گفتم جايزه ميدهم جايزه نداشتم يك رفيق بغلم بود خودنويسش را گرفتم و به او جايزه دادم.
3- بد عاقبتها
آياتي داريم، بلند شويد و راه بيفتيد. (كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبينَ) (انعام /11). (كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمينَ) (اعراف /84)، (كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الظَّالِمينَ) (يونس /39). برويد بگرديد عاقبت ظالمين، مكذبين، مجرمين، مفسدين و ظالمين را ببينيد. حالا نمونهها: يكي از اين نمونهها شيطان است. اميرالمؤمنين ميفرمايد شيطان شش هزار سال عبادت كرد اما بدعاقبت شد، يك بار كه گفتند به آدم سجده كن سجده نكرد، و تمام شش هزار سال عبادتش از بين رفت. يكي از بدعاقبتها بلعم باعورا است. عالم درباري بود. دانشمندي بود زمان حضرت موسي خيلي علم داشت. حضرت موسي به عنوان مبلغ از او استفاده ميكرد. مقام معنوي بلعم جوري بود كه دعايش مستجاب ميشد. منتها فرعون پولي داد و اين دانشمند را خريد. آيه قرآن ميگويد: (وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذي آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوينَ) (اعراف /175). پيغمبر بخوان براي مردم قصه اين دانشمند را كه ما با اينكه آيات اللهي را به او داديم اما «فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ». اما چون پول گرفت و خودش را به شاه فروخت و كج شد. يكي ديگر سامري بود. سامري كه گوساله ساخت از بدعاقبتها شد. سامري هنرمند بود يك شناخت عجيبي داشت، فلذا ميگفت: من ديدي دارم كه هيچكس اين دين را ندارد. اما همين سامري با هنر خودش گوساله درست كرد و مجسمه ساخت و با مجسمهاش مردم را منحرف كرد. حسان بن ثابت، حسان اول شاعري بود كه در غديرخم در پاي رهبري علي شعر گفت، ولي بدعاقبت شد، از دشمنان علي شد. نجاشي، خيلي براي اميرالمؤمنين شعر ميگفت، در ماه رمضان شراب خورد، قانون شراب 80 ضربه شلاق است. اما در ماه رمضان 100 ضربه به او زدند. اين آقا وقتي شلاق خورد برگشت وعليه امام شعر گفت. مساله ديگر: اسامه يك جوان هجده ساله بود كه پيغمبر در آستانه رحلت اين را فرمانده لشكر كرد و به همه گفت به حرف اسام گوش بدهيد. حتي فرمود: «لَعَنَ اللَّهُ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْ جَيْشِ أُسَامَةَ» (بحارالانوار/ج30/ص432)، اسامه عاقبت كارش به جايي كشيده شد كه از علي بن ابي طالب حمايت نكرد. سهيل يك پولداري بود. در مكه كاسبي كرد و پول زيادي به دست آورد. وقتي پيغمبر به مدينه هجرت كرد. گفت من هم پولهايم را ميبرم و از پيغمبر حمايت ميكنم. كفار مكه گفتند: در شهر ما پول به دست آوردي ميخواهي پولها را ببري مدينه كمك اسلام بكني. نميگذاريم، اگر ميخواهي بروي بايد پولهايت را مصادره كنيم. همه اموال را داد به كفار و به عشق پيغمبر هجرت كرد. اما همين آقا بدعاقبت شد. طبري ميگويد: و باعلي بن ابي طالب بيعت نكرد. مكهول هم يك ملا بود از فقها بود. ايشان هم دانشمند بود، مخالف اميرالمؤمنين شد. عبدالله بن ضمه، ايشان مال اضافه از علي خواست، حضرت علي هم گفت: نه من معذور هستم. دوسه تا استاندار بودند، يكي استاندار همدان، يكي استاندار آذربايجان، اميرالمؤمنين اين دو را عزل كرد، فرمود: شما صلاحيت نداريد، در كوفه به اسم اين دو نفر هم دو تا مسجد ساختند. امام باقر فرمود: دركوفه چند تا مسجد هست به نام مسجد ملعونه، چند تا مسجد است به نام مسجد مباركه، مسجدهايي كه به اسم اين دونفر ساخته شده امام باقر اسمش را گذاشته مساجد ملعونه. اگر رهبري انحراف پيدا كرد، نماز و مسجدش هم ملعون ميشود، به خاطر اينكه آن مسجد نام او را زنده نگه ميدارد. يكي از آدمهاي ديگر نماينده امام اميرالمؤمنين بود، شخصي به نام قعقاع. ايشان علاقه به يك زني پيدا كرد. زن مسلمان هم نبود، رفت سراغ آن زن و آن زن هم مهريه زيادي ازاو گرفت. به هرحال حضرت امير گفت: حق نداشتي با زن كافر ازدواج كني. اگر هم ازدواج كردي حق نداشتي بيت المال را بدهي براي زن كافر، ايشون هم چون زن را ميخواست گفت من اصلا نميخواهم نماينده باشم ميروم پهلوي معاويه، رفت پهلوي معاويه و بعد هم از حاميان ابن زيادشد به خاطر عشق به يك زن. منذربن جالو، منذر نماينده حضرت علي در فارس بود، چهارصدهزار درهم اختلاس كرد. به اميرالمؤمنين گفتند، حضرت او را گرفت و زندانيش كرد. از زندان كه آزاد شد فرار كرد. خلاصه منزوي شد، امام حسين(ع) كه ميخواست برود كربلا، نامهاي نوشت و به يك نفر گفت برو به مردم بصره بگو بيايند. و از من حمايت كنند و در كربلا يار من باشند. اين بنده خدا وارد بصره كه شد نميدانست كه اين آقا يك زماني استاندار فارس بوده، و زمان حضرت امير دزدي كرده و زندان رفته. نميدانست و خبر از ماجرا نداشت. اين آقاي نامه رسان هم آمد خانه ايشان. آمد گفت: حضرت امام حسين به كربلا ميرود من يك نامه آوردهام به مردم بصره بگويم كه بروند كمك. گفت صبر كن، دويد رفت به مأمورين ابن زياد گفت: آمدند و آن نامه رسان را اعدام كردند. يعني دق دلش را سر امام حسين خالي كرد. وقت تمام شد. ماه رمضان، ماه دعا است. آدم زود چپه ميشود. مواظب باشيد، آنقدر آدم بودند كه محبوب بودند اما… آدم نميداند كه عاقبت آدم چطور ميشود. در گردنهها معلوم ميشود چه كسي راننده است. خدايا عاقبت ما را به خير كن. خدايا ايماني به ما بده كه هيچ حادثهاي ما را از ايمان و تقوا جدا نكند.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 2366