نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 2414
1- حبّ و بغض بیجا، عامل دوری از اخلاص 2- شهرت و مقام، بستر ترک اخلاص 3- خطر علم زدگی و مدرک گرایی 4- خطر وابستگی به آرزوهای دور و دراز 5- سعی و تلاش، ملاک پاداش الهی 6- تقوا و پاکی دل، محصول اخلاص در کارها 7- بر شمردن نعمتهای الهیف راه خشوع در برابر خدا
موضوع: موانع اخلاص تاريخ پخش: 03/04/95
بسم الله الرحمن الرحيم «الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»
یک چند شبی است در این چند جلسه راجع به اخلاص صحبت میکنیم. چون کار را که همه دنیا میجنبند. میدوند، میروند، میآیند، جلسه میگیرند. میخرند، میفروشند و ازدواج میکنند. جنب و جوشها در همه کره زمین هست. کاغذ که کاغذ است. بحث ما بحث اسکناس است به خاطر این نخی که درونش است. اسکناس یک نخی دارد که آن نخ به اسکناس ارزش میدهد. جنب و جوشها هست. این جنب و جوش ما باید قربة الی الله باشد، برای خدا باشد تا این اعتبار داشته باشد. سه جلسه صحبت کردیم، گاهی وقتها هم موانع اخلاص را میگوییم.
1- حبّ و بغض بیجا، عامل دوری از اخلاص
چون آدم گاهی کینه دارد، از کسی بدش میآید. پا روی حق میگذارد و کاری به خدا ندارد. پا روی حق میگذارد به خاطر اینکه بدش آمده است. یا خودبین است به خاطر حفظ خودش، یک چیزهایی برایش اصل است. آن چیزهایی که برایش اصل است، نمیگذارد این برای خدا فکر کند. به چیزی که خودش میخواهد را فکر میکند. مثلاً اصالت العنوان، اصل برایش این است که مثلاً چطور صدایش زدند. به او دکتر گفتند یا نگفتند؟ به او آیت الله گفتند یا نگفتند؟ اسمش را نوشتند یا ننوشتند؟ خیلی اگر کسی به یک چیزی توجه داشته باشد، کجامن مطرح شدم؟ برای من چه گفتند؟ جایگاه من چیست؟ اگر توجه به عنوان داشته باشد، دیگر نمیتواند خدا باشد. دو جا دعوتش میکنند، یک جای گمنام و یک جای رسمی. این کاری ندارد کجا مفیدتر است. کجا نیاز بیشتر است؟ میگوید: کجا عنوان من مهم است؟ کجا مثلاً مرکز استان باشد. این شهر یا آن شهر؟ چون بچه این شهر است، میگوید: این شهر مرکز استان باشد. حالا واقعاً این شهر جمعیتش بیشتر است. فرودگاهش، قطارش، دانشگاهش، حوزهاش، میگوید: نه، چون من متولد این شهر هستم یک کاری کنید اینجا مرکز استان باشد. اگر کسی دنبال عنوان باشد این توجه به عنوان دیگر نمیگذارد آدم برای خدا فکر کند.
2- شهرت و مقام، بستر ترک اخلاص
الآن یک آدم مشهور عارش میشود اذان بگوید. مثلاً شما در بازار دیدید که یک تاجر اذان بگوید؟ در یک حوزه علمیه دیدید که یک آیت الله اذان بگوید؟ در یک پادگان دیدید یک امیر سردار اذان بگوید؟ در یک دبیرستان دیدید که رئیس دبیرستان اذان بگوید؟ میگوید: نه! حالا میگوییم بچهها بگویند. یعنی در شأن من نیست که اذان بگویم. سخنرانی بخواهی برایت میکنم. اما بیایم اذان بگویم، حدیث داریم دورهای میآید، دورهی آخر الزمان که آدمهایی که نام دارند و نان دارند و عنوان دارند از اذان گفتن عارشان میشود. استاد دانشگاه که اذان نمیگوید. اینها نمیگذارد ما برسیم. اینها موانع راه است. اصل عنوان! اصل قیافه، میآییم نماز بخوانیم جا نیست. خوب حالا روی یک مقوا بایست، نماز بخوان. روی سنگ نماز بخوان. بعد لباست را تکان میدهی. میگوید: نه! آخر این اتویش به هم میخورد. گاهی وقتها آدم باید از جلسه بلند شود برود. یادش میآید نماز نخوانده، خدا میگوید: بلند شو، میگوید: نه، حالا در عروسی هستیم. در عقد هستیم،سر کلاس هستیم. خدا شهید مظلوم بهشتی را رحمت کند. ما خدمتش بودیم، جمعی از کشورهای مختلف دنیا آمده بودند با او مصاحبه میکنند. همینطور که جواب خبرنگارهای خارجی را میداد، یک مرتبه اذان شد، گفت: با اجازه من وقت نمازم است. الله اکبر! این گفتگوهای پنج به علاوه یک تا به حال چند جلسه، کری و آن خانم قبلی بود… نشتون… هشتون… اشتون، چند دفعه بود وزیر امور خارجه ما وقت نماز شد، گفت: وقت نماز است. بلند شد نماز خواند. یکوقتی اول انقلاب ما به صدا و سیما رفتیم، کسی نبود بفهمد قبله چطور است؟ انگار یک نمازخوان آنجا نبود. اگر هم بود، خانهاش بود. قبله را نمیدانست. یکبار ما یک گفتگوی دو ساعته داشتیم از قبل از غروب تا بعد از غروب. نماز مغرب در این دو ساعت قرار داشت. گفتیم: خوب نماز چه کنیم؟ گفتند: نماز که نمیشود بخوانید. گفتم: نمیشود یعنی چه؟ شما یک میان پرده نشان بده ما نماز بخوانیم. آخر من وقت نماز حرف میزنم، همه اینهایی که پای تلویزیون هستند، میگویند: خود قرائتی را ببین، الآن وقت نماز دارد حرف میزند. تمام بافتههای ما از بین میرود. وجدان خودم ناراحت است. من نمیآیم صحبت کنم. گفتند: خوب پس یک سه دقیقه شما نماز مغرب را بخوان. عشا برای بعد! گفتم: باشد. خوب وقت نماز رسید و گفتم: سه دقیقه وقت نماز است تعطیل! بعداً ادامه مذاکرات. چطور نماز بخوانیم؟ دیدم این طرف موکت و فرش را انداختند، دوربینها را آوردند. تا رفتیم بگوییم: الله اکبر! گفتیم: قبله این طرف است؟ گفتند: نه، قبله آن طرف است؟ گفتم: پس چرا جا نماز را این طرف گذاشتی؟ گفت: مگر ششما نمیخواهی نماز نمادین بخوانی؟ گفتم: نماز نمادین چیست؟ بابا مسلمان هستم. مثل باقی مسلمانها میخواهم نماز بخوانم. این باورش نمیآمد که من میخواهم نماز بخوانم. آخر میگویند: ما از این طرف نور دادیم. گفتم: من چه کار به نور تو دارم؟ من میخواهم نماز بخوانم. میگوید: آخر پروژکتور را از این طرف تنظیم کردیم. ما خیلی کوتاه میآییم. اصل عنوان، اصل قیافه…
3- خطر علم زدگی و مدرک گرایی
اصل علمیت، گاهی وقتها میتوانیم روان حرف بزنیم، ولی میگوییم: اگر روان حرف بزنیم خواهند گفت: این سواد ندارد. عبارت ها را قرآن میگوید: (يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُم) (آلعمران /78) بعضیها زبانشان را چنان میگردانند، «لتحسبوه من…» بخوانید… (يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْكِتابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْكِتابِ وَ ما هُوَ مِنَ الْكِتابِ) (آلعمران /78) گاهی وقتها عنوان برای ما مهم است. بگذارید یک مثل بزنم. یک قصهای را مرحوم مطهری در داستان راستان نوشته است. داستان راستان قصههای واقعیتداری است که مرحوم مطهری جمعآوری کرده است. من اگر بگویم: در داستان راستان، خواهند گفت: آقای قرائتی هم دیگر روضههایش ته کشیده است. دیگر چسبیده از داستان راستان برای ما سخنرانی میکند. من عارم میشود بگویم: داستان راستان، نگاه میکنم میبینم داستان راستان این قصه را از مستدرک الوسایل نقل کرده است. من نمیگویم در داستان راستان، میگویم: در کتاب مستدرک الوسایل، آنکه نشسته میگوید: هو… قرائتی خوب باسواد شده است. از آن کتاب کلفتها گفت! المستدرک الوسایل، من حدیث را در، قصه را در داستان راستان دیدم. منتهی اگر بگویم: داستان راستان، خواهند گفت… گاهی وقتها میخواهند یک چیز آبکی هم بگویند. چنان آهی میکشند، این حدیث را مرحوم مفید نقل کرده است. هو… مفید… دنیا دیگر کی مثل مفید درست خواهد کرد؟! شروع میکند مفید… این حدیث از کلینی است، شروع میکند کلینی… بابا بگو ببینم چه میخواهی بگویی؟ حالا یا مفید یا کلینی… یعنی یک آهی میکشند، یک ژستی میگیرند. خود کتاب را نمیگویند… این چیزها دکان است. حالا یک چای کنار یک کسی خورده است. کنار یک مقامی یک چای خورده است. این را قاب میکند و در اتاقش میگذارد. مثلاً چای خوردن کنار امام خمینی، این مثلاً علامت چیست؟ اگر من یک چای نزد امام خوردم، یک عکس گرفتند، این عکس را قاب میکنم، این نشان دهنده چیست؟ علمت مثل امام است؟ اخلاقت، تواضعت، شجاعتت، چه کمالی از امام داری؟ توجه به عناوین…
4- خطر وابستگی به آرزوهای دور و دراز
آرزوها آدم را از اخلاص دور میکند. آرزوهای طولانی، من اگر داماد فلانی شوم، اگر دختر فلانی را بگیرم. اگر این شوهر من شود،اگر از این محله به آن محله برویم. اگر از این بانک بگیریم، اگر با او شریک شویم، همینطور هی دائماً دارد برای خودش نقشه میکشد. خدا میداند اینکه میگویم، راست میگویم. چهل سال پیش سالها قبل از انقلاب من تصمیم گرفتم پزشک اطفال داریم، آخوند اطفال شوم. دو سه بچه جمع کردم، تخته سیاه گذاشتم و برایشان کلاس گذاشتم. یکی گفت: آقای قرائتی تو خیلی سیاستمدار هستی. گفتم: ببخشید کجای کار من به سیاستمدار میخورد؟ تخته سیاه و گچ و پنج تا، ده تا بچه با کم و زیادش! گفت: نه! این بچهها چهل سال دیگر تاجر شوند، سهم امامشان را به تو خواهند داد. (خنده حضار) یعنی اینها مالیخولیا است… اینها آرزوهاست. این دختر آرزو دارد که اگر لیسانس شود، شوهرش هم پروفسور است. کمتر از پروفسور هم قبول نمیکند. بابا، خانم، شوهر نیست. هرکس آمد قبول کن. نه آخر من لیسانس هستم، شوهرم دیپلم باشد؟ باسمه تعالی بله! اصلاً ازدواج آدمهاست. ازدواج مدرکها نیست. چون شما لیسانس هستی شوهرت هم باید فوق لیسانس باشد، نه! اگر اینطور باشد همه مراجع بیزن هستند. چون شوهر مرجع تقلید است، خانمش هم باید مرجع تقلید باشد. هیچی! کدام زن مرجع تقلید است؟ هیچی همه مراجع بیهمسر میمانند. آرزویش است… از هزار و یک نفر قرض میکند که خانهاش در فلان محله باشد. آدرس هم که میدهد، مثلاً اگر خانهاش یک جایی است که یک خیابان اصلی به آن میخورد و یک خیابان فرعی، آن خیابان اصلی را میگوید. این آرزوها و خط نشانهایی که میکشیم… حتی من به طلبهها میگویم. طلبهها! درس میخوانید برای این نخوانید که قاضی شوید. ممکن است نشوید. مرجع شوید. ممکن است نشوید. اگر کسی برای خودش خط و نشان بکشد و به خط و نشانش نرسد، با کینه از دنیا میرود. یعنی بنده نیتم این است که مرجع شوم، خوب حالا نشدم. دم مرگ ممکن است بگویند: نخیر! ما با فلانی هم دوره بودیم، او رهبر شد، مرجع شد، رئیس جمهور شد و ما نشدیم.
5- سعی و تلاش، ملاک پاداش الهی
چه کسی گفته: ارزش در چه زمانی است و مربوط به چیست؟ شما هرچه داری انجام بده. آقا، شما ده تومان داری، یک تومان صدقه بده، میشود یک دهم. یک کسی هم ده میلیارد دارد، یک میلیارد صدقه میدهد. ثواب هر دو یکی است. چون یک دهم بود. آن کسی که ده تومان پول داشت، یک دهمش میشود یک تومان داد. آن کسی هم که ده میلیارد داشت، یک میلیارد داد، آن هم یک دهم میشود. خدا نگه نمیکند چه کسی یک تومان داد و چه کسی یک میلیارد داد؟ خدا نگاه میکند یک تومان چند درصد سرمایهاش است. یک میلیارد چند درصد است؟ یک تومان یک دهم ده تومان است، یک میلیارد هم یک دهم، ده میلیارد است. آقا من و بوعلی سینا در کتابخانه میرویم، دو ساعت مطالعه میکنیم. بوعلی سینا تیزهوش است، از این دو ساعت سی مطلب میفهمد. من تیزهوش نیستم از دو ساعت یک مطلب میفهمم. اما اجر من و بوعلی سینا روز قیامت یکسان است. چون قرآن میگوید: (وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعى) (نجم /39) خدا نگاه نمیکند چه کسی چه فهمید؟ تو چقدر جان کندی؟ من دو ساعت، بوعلی سینا هم دو ساعت. اجرتان یکسان است. هیچکس نباید عقدهای شود که چرا به فلانی به جای رسید، قرآن یک آیهای دارد (وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلى بَعْضٍ) (نساء /32) قرآن میگوید: چرا چشم حسرت میکنی؟ او خانهاش چطور است. او عروسش، دامادش، مسکناش، ماشیناش، اصلاً چشم حسرت نکن، سرت را پایین بیانداز و برو. آن مقداری که داری خوب عمل کن. خانه شش دانگ است. حالا این خانه سی متر باشد، شش دانگ است، هزار متر هم باشد شش دانگ است. خدا نگاه به متر نمیکند. این سندش شش دانگ است؟ کافی است. سند شش دانگ باشد کافی است. کار برای خدا باشد، قبول است. خدا نگاه نمیکند چه کسی چه داد و چه گرفت؟
6- تقوا و پاکی دل، محصول اخلاص در کارها
اصلاً در کارهای ما خدا دنبال چیز دیگری است. الله اکبر! یک چیزی برایتان بگویم. خدا میگوید: دنبال چه هستی؟ من نظرم چیز دیگری است و تو چیز دیگر میخواهی. (لَنْ يَنالَ اللَّهَ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها وَ لكِنْ يَنالُهُ التَّقْوى مِنکُم) (حج /37) حاجیها روز عید قربان مکه باید گوسفند بکشند. این آیه میآید میگوید: من کار به خون گوسفند ندارم. کاری به گوشتش ندارم. میخواهم دل بکنی. همین که دل کندی کافی است. «لَنْ يَنالَ اللَّهَ لُحُومُها»، لحوم به معنی گوشت و دَم به معنی خون است. شما که حاج آقا به شما میگویم: گوسفند بکش. من کار به پوست و گوشتش ندارم. دل میکنی یا نه! دل کندی اجر داری. شما از رختخواب بلند شدی نماز شب بخوانی، دیدی برق نیست. لولهها هم آب ندارد، میروی میخوابی. همین که رفتی خوابیدی ثوابش را داری. یکبار ما کره شمالی بودیم، آن طرف چین. بیست میلیون کمونیست هستند. منکر خدا و پیغمبر هستند. ما آنجا مهمان بودیم و گفتیم: خدایا به بیست میلیون رزق میدهی، یک نفر تو را نمیشناسد. آخر این وجدان است؟ عکس خروس عکاس میخواهد، نقاش میخواهد. آنوقت خود خروس را کسی نمیخواهد؟ اینها میگویند: عکس خروس را حتماً کسی کشیده است. خود خروس را چه؟ میگویند: نه خدا ندارد! چطور عکسش خالق دارد، خودش خالق ندارد؟ غصه خدا را خوردم که بیست میلیون رزقش را میخورند و هیچکس او را نمیشناسد. یک نفر در این کشور نماز نمیخواند. هی داشتم غصه خدا را میخوردم. گفتم: تو که امشب اینجا آمدی بلند شو یک نماز شب بخوان. بلند شو! از رختخواب بلند شدیم که در کره شمالی لااقل یکی نماز شب خوانده باشد. وضو گرفتیم و گفتیم قرآن میگوید: (سَبَّحَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْض) (حدید /1) تمام ذرات هستی «سَبَّحَ» تسبیح میگویند. آیهای داریم «يُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْض» سَبَّحَ یعنی در گذشته،«یُسَبِّحُ» یعنی در آینده. یعنی در گذشته و حال و آینده همه هستی سبحان الله میگویند. پس تمام شنها سبحان الله میگویند. برگ درختها سبحان الله میگویند. تو که هستی که در کره شمالی خدا را از غربت بیرون بیاوری؟ دلت به حال خدا سوخت. برو گمشو! دوباره رفتیم خوابیدیم. این هم نماز شب ما در کره شمالی!
7- بر شمردن نعمتهای الهیف راه خشوع در برابر خدا
خدا نیازی به نماز ما ندارد. آن جوانی که نماز نمیخواند فکر نکند که مثلاً… همین زبانی که سه دقیقه با خدا حرف نمیزد. نیم ساعت نیم ساعت با هرکس و ناکسی حرف میزند. چه گناهی کردم که زبان حرف نمیزند؟ امام زینالعابدین سحرهای ماه رمضان یک دعای ابوحمزه دارد میگوید: چرا وقت نماز کسل هستم؟ «أَلْقَيْتَ عَلَىَّ نُعَاساً» (بحارالانوار/ ج 95/ ص 85) چرا وقت نماز خوابم میگیرد و سنگین میشوم؟ اصلاً نماز سنگین است. (وَ إِنَّها لَكَبِيرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخاشِعِين) (بقره /45) نماز سنگین است، «إِلَّا عَلَى الْخاشِعِين». «وَ إِنَّها لَكَبِيرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخاشِعِين» میگوید: نماز سنگین است مگر برای افراد خاشع. چه کنیم بچههای ما نماز بخوانند؟ عروسمان، دامادمان، پسرمان، برادرمان، شریکمان، شاگردمان، راه دعوت به نماز این است که مردم را خشوع… یکبار دیگر بخوانید… «وَ إِنَّها لَكَبِيرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخاشِعِين» نماز سنگین است، چون طرف خشوع ندارد. میگوییم: چرا این نان را نمیخوری؟ میگوید: خشک شده و سفت است. خوب در چای شیرین بریز. در آب دوغ بریز. در آبگوشت بریز، شل میشود. باید اینهایی که نماز نمیخوانند را یک خرده شل کنیم. نرم شوند قابل خوردن هستند. چطور؟ قرآن آیاتی دارد. یک جفت به تو ندادیم؟ (أَ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَيْنَيْنِ) (بلد /8) یک جفت چشم به تو ندادیم؟ صبر کنید… یک جمله یک جمله بخوانید… من اگر یک دوربین به شما بدهم، تا آخر عمر مخلص من هستی. خدا دو تا دوربین به تو داده. دوربین نازک، ظریف. از دور عکس برمیدارد. از نزدیک، رنگی، ساده، عجب جایی خدا چشم را قرار داده است. در کاسه قرار داده که اگر مشت هم خورد، اگر چشم هم مثل دماغ بیرون بود، کور بودیم. بعد چشم ما از پی است. پی اگر در آب نمک نباشد، خراب میشود. اشک ما را شور کرده است. برایت مژه گذاشته است. برایت پلک گذاشته است. ابرو گذاشته بالا که نور میتابد، نور به چشم فشار نیاورد. این ابرو سایبان است. خطوط پیشانی را طوری قرار داده که هرکس کار میکند، عرقهایش از این طرف بیاید. هیچ کارگری وقت کار عرقش از این طرف نمیآید. خط پیشانی طوری است که عرقها از این طرف میآید. دو تا چشم به تو داد. اگر نعمتهای خدا را بخواهیم… خیلی نعمت است. اگر میخواهید مردم را به نماز دعوت کنید، نعمتهای خدا را بشمارید. همین مکیدن سینه مادر، کسی تا به حال گفته: الحمدلله من به دنیا آمدم سینه مادرم را مکیدم؟ نه! ما که تا به حال نگفتیم. حالا اگر این نعمت مکیدن را خدا بگیرد. یک بچه متولد شده، هی به سینه مادر فوت کند، فو… عزیز بخور… فو! عزیزم بخور! فو… حالا همهمراجع تقلید جمع شوند. پروفسورها جمع شوند، که زن ما زاییده، این یکی فوت میکند. همه میمکند این یکی فوت میکند. مکیدن نعمت نبود؟ این بدن همه چیز میخواهد. شیر مادر تمام ویتامینهایی که بدن میخواهد در شیر مادر جاساز است. سه شیفته نوکر، پدر. سه شیفت کلفت، مادر! این علاقه پدر و مادر نعمت نیست. این قدر خدا نعمت داده است. آنوقت تو دو دقیقه نمیخواهی با خدا حرف بزنی؟ «أَ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَيْنَيْنِ»،(وَ لِساناً وَ شَفَتَيْنِ) (بلد /9) زبانت ندادم. تنها عضوی که در عمر هیچوقت درد نمیگیرد، زبان است. زبانت دادیم. «و شَفَتَین» لب به تو دادیم. لب چقدر زیباست. یک استخوان در لب بود، هرکس آب می خورد، بیرون میریخت. لب نرم است. منحنی است. آب دهان به اندازه تولید میشود. اگر آب دهان ما زیاد تولید میشد، هرکس هرجا میرفت باید یک سطل هم زیر چانهاش بود. هی زیادیاش بچکد. اگر کم تولید میشد، همه یک سرم زیر زبانمان بود. الحمدلله! خداروشکر! یک نعمتهایی داده که در عمرمان شکرش را نمیکنیم. یکبار گفتم. کجا بود گفتم. یکجا گفتم. جوانی آمد خوش تیپ، خوشسیما، پولدار، تحصیلات بالا، نهضت سوادآموزی آمد و گفت: کسی زن من نمیشود. گفتم: چرا؟ گفت: بدنم بو میدهد. گفتم: یعنی چه؟ گفت: بو کن! اوه اوه! پوست بدنش بو میداد. اگر مادر ما را دوست نمیداشت. اگر خورشید به ما نزدیک بود. نمیسوختیم؟ اگر از ما دور بود یخ نمیبستیم؟ اگر پنجاه سال همه زنها دختر میزاییدند، چه فاجعهای رخ میداد. اگر هفتاد سال همه پسر میزاییدند، چه فاجعهای رخ میداد! شما انگشت شصتت را کنار بگذار. اگر با این هشت انگشت توانستی کتات را بپوشی. شلوارت را پایت کنی. یک شب امتحان کن. وقتی میخواهی شلوارت را بپوشی، شصت را کنار بگذار ببینم میتوانی با هشت انگشت، شلوارت را پایت کنی؟ اگر میخواهید مردم نماز بخوانند، نعمتهای خدا را بشمار این نرم میشود. نرم که شد، این تواضع میکند. یک چیزی را چند بار گفتم. ولی چون نماز تکراری است. بحث نماز را هرچه تکرار کنیم طوری نیست. من وقت تلویزیون ندارم. منتهی به خانمم گفتم: اگر یک چیز حساسی بود، صدایم کن ببینم. یکبار صدایم زد و گفت: حاج آقا بیا این تکه را ببین. دیدم یک پیرمردی با جوانش پارک رفتند. پیرمرد به پسرش گفت: این چیه؟ گفت: گنجشک است. یک چند لحظه گذشت و دوباره گفت: این چیه؟ گفت: پدرجان یکبار دیگر هم پرسیدی. گنجشک است! این را دیدید؟ یک چند بار که گفت: گنجشک است. این پسر عصبانی شد. گفت: آقاجون! اِ… خرفت هستی. پیر هستی؟ گنجشک است. هی میگوید چیه، میگویم: گنجشک است. دومرتبه میگوید: چیه؟ این پسر جوان سر پیرمرد داد زد. این پیرمرد رفت و یک دفترچه خاطرات آورد و باز کرد و گفت: پسر جوان که سر من داد زدی. یکوقتی بچه سه ساله بودی، من تو را به همین پارک آوردم، سی، چهل بار از من پرسیدی چیه؟ گفتم: عزیزم گنجشک است. قربانت بروم گنجشک است. سی، چهل بار من با قربانت بروم گفتم: گنجشک است. تو بار سوم سر من داد زدی! این «بالوالدین احسانا» است؟ این جوان خجالت کشید و بلند شد پدرش را بغل کرد و بوسید و عذرخواهی کرد. این را خشوع میگویند. یعنی اول گردن کلفت است. خرفت شدی، پیر شدی، نمی فهمی، چند بار بگویم! این پسر مغرور را نرم کرد. ما اگر خواستیم مردم نماز بخوانند، باید نعمتهای خدا را بشنوید. خانم! خاطرات اینطوری هم داریم. یکبار مدیر کل آموزش و پرورش یکی از استانهای بزرگ گفت: من امروز یک صحنهای از یک دختر بچه دیدم که تمام خستگی من برطرف شد. گفتیم: چه صحنهای دیدی؟ گفت: امروز یک دختر در دفتر آمد و گفت: آقای مدیر کل من امروز مادرم را نمازخوان کردم. دیدم یک دختر ده، دوازده ساله است. گفتم: چه کردی؟ گفت: به مادرم گفتم: یک دقیقه بنشین با شما صحبت کنم. نشست! بابا را دوست داری؟ داداشها، خواهرها،بابا دوستتان دارم. صبح تا شب در خانه کلفتی میکنم. چون دوستتان دارم. گفتم: مامان آخرین سؤال؟ خدا را هم دوست داری؟ بله! خدا ما را آفریده و همه نعمتها از خداست. گفت: چرا آدم که کسی را دوست دارد، با او حرف میزند. تو چرا میگویی: خدا را دوست دارم ولی با او حرف نمیزنی؟ چرا با خدا حرف نمیزنی؟ اگر بابا به شما بگوید: دوستت دارم اما با من حرف نزن. قبول میکنی؟ هرکس کسی را دوست دارد، میخواهد با او حرف بزند. تو چطور میگویی: خدا را دوست دارم و با او حرف نمیزنی؟ بلند شو نماز بخوان. گفت: چشم!مادر هم مادر خوبی بود. آنوقت اداره آمده بود به مدیر گفته بود: امروز مادرم را نمازخوان کردم. یک خرده بنشینیم چرا نماز نمیخوانیم؟ این فیلمهایی که میبینیم اصلاً من که این فیلمها را نظر دیگر دارم. من میگویم: خسته شدی، خودت بلند شو ورزش کن. این نشسته یک کشور با یک کشور دیگر بازی میکند. چه چیزی گیر تو میآید؟ هیچی! مثل اینکه آدم چهارپایه بگذارد و پولهای بانک را ببیند. چه میبینی؟ پولهای بانک. به تو هم میدهند؟ نه! آخر تماشای ورزش دیگران مثل تماشای پولهای بانک است. به تو که نمیدهند! خسته شدی بلند شو ورزش کن. چرا نماز نمیخوانیم؟ یک حدیث داریم میگوید: «ما انصفت» ای انسان تو انصاف نداری. یک هزارم آنچه من به تو دادم، مردم به تو میدادند، بله قربان میگفتی. اگر میخواهید نعمتهای خدا را بشناسید، چپه کنید. این آب چیه؟ این آب را آدم نمیفهمد؟ کی میفهمیم؟ برویم بخوریم تلخ شده باشد. قرآن میگوید: (لَوْ نَشاءُ جَعَلْناهُ أُجاجاً) (واقعه /70) قاری: «لَوْ نَشاءُ جَعَلْناهُ أُجاجاً» قرآن میگوید: اگر بخواهیم آب را تلخ میکنیم. به چه کسی تلگراف میکنی شیرینش کن؟ این درختی که سبز است، من خواستم سبز باشد. (لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْناهُ حُطاماً) (واقعه /65) اگر بخواهم درختهای خشک دیگر سبز نمیشود. به چه کسی تلگراف میکنی سبزش کن؟ قرآن میگوید: «وَ إِنَّها لَكَبِيرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخاشِعِين» آیه برای نماز است ولی به حضرت علی گفتند: به فلانی پول ندادی، سمت معاویه رفت. حضرت امیر همین آیه نماز را خواند. فرمود: «وَ إِنَّها لَكَبِيرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخاشِعِين». خدا خیلی به ما نعمت داده است. نعمتهای سیاسی، خیلی مهم است. ما معتقد هستیم باید دنبال کسی برویم که یا معصوم باشد، یا عادل باشد. هیچ کشوری یک چنین عقیدهای ندارد. میگوید: رئیس را باید اطاعت کنی. ما میگوییم: نه! هر رئیسی را نباید اطاعت کنیم. اگر معصوم باشد، یا عادل باشد. باید وصل به علم و عصمت باشد. نعمت سیاسی است. فقط ما داریم. تمام دنیا از آمریکا میترسند. روی کره زمین تمام کشورها رهبرهایشان فاسق هستند. همین که ما امام رضا را داریم، در حرم امام رضا میآییم، امام رضا را دوست داریم، نعمت است. همین که ماه رمضان را دوست داریم. امام سجاد میگوید: ای ماه رمضان یک عده از تو بدشان میآید. میگویند: کی میشود تمام شوی! ولی من زینالعابدین هستم، قبل از آمدن منتظرت بودم. آخر چه خدایی… شب جمعه هست. یک آیه قرآن میخوانی ثواب یک ختم قرآن را دارد، این نعمت نیست؟ یک آیه قرآن ثواب یک ختم قرآن را دارد. همین که ما یک چیزی را میفهمیم. میشد نفهمیم. همین که یک چیزی یادمان است. میشد فراموش شود و خدا حافظه را از ما بگیرد و همه چیز یادمان برود. همین که دندانهای ما چاله و چوله دارد. نعمت است! اگر دندان ما مثل سنگ مرمر بود، شما یک تکه نان روی سنگ مرمر بگذار، هی بزن. سه ساعت بزنی خورد نمیشود. چون سنگ مرمر صاف است. اما اگر این نون را روی سنگ پا بگذاری و دو سه بار اینطور کنی، خرد میشود. دندانهای ما مثل سنگ پا چاله و چوله دارد. این نان هضم میشود. این بینی ما، تا به حال کسی گفته: الحمدلله ما بینی داریم؟ بینی ما چند کار میکند. 1- هوای سرد را در لولهها گرم میکند. 2- هوای غبار را در لولهها تصفیه میکند. 3- هوای خشک را در لولهها تر میکند. هوای سرد را گرم میکند. هوای خشک را تر میکند. هوای غبار را تصفیه میکند. گاهی بنشینیم نعمتهای خدا را بشناسیم بعد میگوییم: خدایا معذرت میخواهیم، چرا من با تو حرف نزدم؟ مگر این نماز چند دقیقه طول میکشید؟ برای دعوت به نماز باید نعمتهای خدا را بشماریم. وقت من تمام شد. خوب شب جمعه است و ماه رمضان است و در خانه امام رضا هستیم و جمعیت هم خوب است. چند دعا میکنم آمین بگویید. حدیث داریم دستی که بالا میآید، محروم نمیکنیم. یا همان که میخواهد به او میدهم. 2- مشابه آن را به او میدهم. 3- یا لااقل یک بلا از جانش دور میکنم. 4- به بچهاش میدهم. 5- برای قیامتش ذخیره میکنم. دعا کنی دست خالی برنمیگردانیم. به خصوص اگر بعد از ده مرتبه یا رب باشد. بسم الله الرحمن الرحیم. «یا رب، یا رب، یا رب، یا رب، یا رب، یا رب، یا رب، یا رب، یا رب، یا رب» اللهم صل علی محمد و آل محمد. خدایا اموات ما را بیامرز. ما را هم بیامرز. همه مریضها را شفا بده. شر اشرار به خصوص اسرائیل و آمریکا، شر اشرار نوپدید را، طالبان، داعش، شر اشرار را به خودشان برگردان. خدایا مزه فهمیدن و عبادت و مناجات و درک برکات این ایام را به ما بچشان. هرچه شب قدر برای خوبها مقدر میکنی برای ما مقدر بفرما. از الآن تا ابد قلب امام زمان را از ما راضی بفرما. کمتر از آنی ما را به خودمان واگذار مکن. نسل ما را تا آخر تاریخ بهترین مؤمنین و مؤمنات و شیعیان امیرالمؤمنین قرار بده. صدها میلیون منحرف روی کره زمین است. وسیله هدایت تک تکشان را هرچه زودتر فراهم بفرما.
«والسلام عليکم و رحمة الله و برکاته»
«سؤالات مسابقه»
1- بر اساس آیه 39 سوره نجم، بهره انسان در قیامت از چیست؟ 1) سعی و تلاش 2) نیت و انگیزه 3) آثار عمل 2- آیه 32 سوره نساء، مؤمنان را از چه چیزی نهی میکند؟ 1) دل بستن به دنیا 2) حسرت خوردن به مال دیگران 3) بخل و حرص 3- آیه 37 سوره حج، هدف قربانی را چه میداند؟ 1) تجدید خاطره قربانی حضرت ابراهیم 2) دل کندن پدر از پسر 3) تقویت روحیه تقوا در برابر خدا 4- بر اساس قرآن، سنگین بودند نماز بر انسان، نشانه چیست؟ 1) نداشتن حالت خشوع 2) گرفتار بودن به گناه 3) گرفتار بودن به مال حرام 5- بر اساس قرآن، راه رسیدن به خشوع در برابر خدا چیست؟ 1) توجه به قدرت الهی 2) برشمرد نعمتهای الهی 3) تکرار اذکار الهی
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 2414