نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 2516
1- کار روي خاک بي ارزش، محصول باارزش 2- جايگاه انسان در هستي 3- استخراج انسان ها ازظلمات به نور 4- کسب علم، زمينه تواضع و عبادت 5- حضور انسان شناسان و اسلام شناسان در رأس نظام آموزش 6- نقش دعا و مناجات در لطافت روح انسان
موضوع: نقش تعليم و تربيت در ساختن انسان
تاريخ پخش: ۲۷/۰۶/93
بسم الله الرحمن الرحيم «الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»
عزيزان بيننده بحث را زماني گوش ميدهند که در آستانه سال تحصيلي ۹۳ هستيم. راجع به تعليم و تربيت در قديميترين دبيرستانهاي تهران، دبيرستاني که چمران را تحويل داده، خيلي از بزرگان را تحويل داده، دبيرستاني که اينطور که به من گفتند بالاي نود درصد جوانهايش بدون هيچ اجباري در نماز جماعت شرکت ميکنند و من هم خوشحال هستم که در اينجا نفس ميکشم. موضوع بحث تعليم و تربيت است.
1- کار روي خاک بي ارزش، محصول باارزش
عرض کنم که خاک ارزشش کم است، ولي وقتي رويش کار شد، خشت شد، گرانتر ميشود. اين خشت آجر شد، گرانتر ميشود. آجر، سراميک شد، گرانتر ميشود. هرچه روي جنس کار کني، گرانتر ميشود. پنبه هم همينطور است. زمين خاکي ارزش ندارد. ولي اگر اين خاک پنبه شد، پنبه، نخ شد، نخ پارچه شد، پارچه پيراهن شد، گرانتر ميشود. پس حرف اول اين است که روي هرچه کار کنيم ارزشش بيشتر ميشود. حالا آموزش و پرورش و دانشگاه و حوزه روي آدمها کار ميکند. اگر روي خاک کار کنيم ارزش پيدا ميکند، روي آدم کار کنيم چه ارزشي پيدا ميکند؟ اين حرف اول من است. يک ماشين که ارزش دارد، چون پنج رقم روي ماشين کار شد تا ماشين شد. موضوع: تعليم و تربيت. چرا مينويسيم تعليم و تربيت؟ چرا نمينويسيم تربيت و تعليم؟ چون تربيت مهمتر از تعليم است. الآن آمريکا بيسواد نيست، بيتربيت است. ما هرچه مشکل داريم سر تربيت است. عرض کنم به حضور شما که مراحل… مراحل تربيت مثل مراحل باقي چيزهاست. اول کشف ميکنيم. يک ماشيني که سوارش ميشويم، اول معدن آهن کشف ميشود. مرحله دوم استخراج شد، مرحله سوم ذوب شد. مرحله چهارم قطعهسازي شد. مرحله پنجم قطعهها به هم متصل شد، مونتاژ شد، ماشين شد. ماشين چطور ماشين شد؟ اول معدن آهن کشف شد. بعد از کشف معدن آهن استخراج شد. ذوب شد، قطعهسازي شد، قطعات مونتاژ متصل شد، ماشين شد. همين کار را هم آموزش و پرورش و دانشگاه و حوزه، تربيت معلم، همين کار را بايد روي آدمها بکنند. اول آدمها را کشف کنيم. انسان چيست؟ چيستي انسان! اصلاً انسان کيست؟ يکوقت نیاز انسان، خوراک، پوشاک، مسکن، خانه، ماشين، تلفن! مدرک، استخدام رسمي، اصلاً انسان مساوي با زندگي مرفه است. نگاه ما به انسان چيست؟ انسان مساوي با يک زندگي مرفه است. اگر اينطور باشد حيوانها در بسياري چيزها از ما رفاه بيشتري دارند. مثلاً گاو بيشتر از ما ميخورد. سرخ کردن و پوست کردن و ظرف شويي هم ندارد. قرآن بخوانيم. ما چطور کشف شديم.
2- جايگاه انسان در هستي
(وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً) (بقره /۳۰) انسان را کشف کنيم. کشف انسان! انسان کيست؟ ۱- خليفه خداست. «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً» ۲- ابر و باد و مه و خورشيد و … (سَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَر) (ابراهيم /۳۳)، (وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْك) (ابراهيم /۳۲)، (سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْض) (حج /۶۵)، (وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهار) (نحل /۱۲)، خودت را کشف کن. ابر و باد و مه و خورشيد همه براي تو است. (فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقين) (مؤمنون /۱۴) خدا درباره آفرينش خودش به تو احسن گفت. (لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ في أَحْسَنِ تَقْويم) (تين /۴) بهترين ساختمانها را خدا به تو داد. تمام موجودات دمر راه ميروند. حيوانهاي دريايي، صحرايي، همه افقي هستند. يک موجود عمودي دارند اين رقمي راه ميرود و آن انسان است. انسان تا کجا پيش ميرود؟ تا بينهايت، (وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها) (بقره /۳۱) خداوند همه اسماء و حقايق را به آدم ياد داد. انسان کيست؟ روح خدا در او است. (وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي) (حجر /۲۹) روح خدا در توست. پس خودت را کشف کن. آموزش و پرورش بايد کشف کند. مشکل دنيا اين است که اتم، سلول، انرژي هستهاي، انسان همه چيز را کشف کرده است، خودش را کشف نکرده است. ما چه کسي هستيم؟ آموزش و پرورش بايد انسانها را کشف کند. اين نوجوان در آینده يک امام خميني است، یا يک صدام است. شهيد رجايي است يا فلان آدم منحرف است. وظيفه دانشگاه و حوزه و آموزش و پرورش کشف است. کشف هم به نمره نيست. ممکن است نمرههايش بيست باشد، در دانشگاه هم قبول شود، از نظر علمي شاگرد اول باشد، ولي يک آدم خيلي پستي باشد. استعداد کاري به شخصيت ندارد. بعضي از آدمها يک جوهري دارند. آن جوهر را بايد کشف کرد. کشف معدن، کشف انسان است.
3- استخراج انسان ها ازظلمات به نور
بعد از کشف معدن سراغ استخراج ميآييم. آيه استخراج چيست. نصفش را من ميگويم. (يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّور) (بقره /۲۵۷) استخراج از ظلمات، ظلمات چيست؟ ظلمات جهل، ظلمات شرک، ظلمات تفرقه، ظلمات تکبر، دنياي تعليم و تربيت بايد اين بچه را از اينها بيرون ببرد. بچه خجالت ميکشد اذان بگويد، مجبورش کنيم که يک الله اکبر بلند بگويد. چون افرادي هستند، همه چيز دارند، جگر ندارند. روحيه خدمت، هر روزي در مدرسه يک نفر يک کاري کند. چند سالي است که دانشجوها و طلبهها در روستاهاي دور ميروند و خدمت ميکنند. بيست روز مزه زندگي در روستا را ميچشند. مزه خدمت به طبقه محروم را ميکشند. در کتابخانه آدم دانشمند ميشود، ولي خادم نميشود. من زمان جنگ اروپا رفتم. کشورهاي مختلف، افراد ايراني را دعوت کردم که ايران بياييد. الآن جنگ است، جوانهاي ما در جبهه تکه تکه ميشوند، شما هم پزشک هستيد، متخصص هستيد. کشورتان است، گفتند: اگر دلار ميخواهيد ما ميدهيم. دارو هم ميدهيم، اما حال نداريم ايران بياييم. ما اينجا راحتتر هستيم. تحصيلات بالاست اما ميگويد: ايراني تکه تکه هم شد، من پولش را ميدهم، حال ندارم بيايم کمک او کنم. اين تحصيل خروجي ندارد. من يک آیه ای را ميخواهم بنويسم، ولي به شرطي که نخوانيد چون اگر بخوانيد سجده واجب دارد.
4- کسب علم، زمينه تواضع و عبادت
چهار جاي قرآن آيه را که خواندي واجب است سجده کني. با وضو و بيوضو، رو به قبله و پشت به قبله، منتهي ما الآن چون شرايط سجده را نداريم، فقط نگاه کنيم. (اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذي خَلَق) (علق /۱) «اقرأ» يعني برو درس بخوان. آیه آخرش که سجده واجب دارد من هم نميگويم و شما هم لب تکان ندهيد، آخرش اين است. فقط نگاه کنيد. اول سوره ميگويد: «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذي خَلَق». آخرش ميگويد. (واسجد واقترب) ميگويد: بايد سجده کني و به خدا قرب پيدا کني. يعني علمي ارزش دارد که آخرش به سجده کشيده شود. اگر آدم با سواد شد، متکبر شد، اين نخ از سوزن جدا شده است. «اقرأ» يي «اقرأ» است که آخرش… ما بايد دبيرستانهايمان طوري باشد که هرکس باسوادتر است سلامش بيشتر باشد. يعني قرائتش به تواضع کشيده شود. به پدر و مادرش بيشتر احترام کند. در مسجد محله بيشتر حضور داشته باشد. پول به فقير بيشتر بدهد. يعني هرچه باسوادتر ميشود، هرچه «اقرأ»اش بيشتر ميشود، ادبش، تواضعش، سجدهاش بيشتر شود. چون در سوره «اقرأ» ميگويد: «اقرأ»يي ارزش دارد که آخرش… برو گمشو! من ترم پنج هستم. تو ترم يک هستي. بلند شو لباسهاي مرا بشوي. تو راهنمايي هستي و من دانشجو هستم. اگر در خانه به خواهرش زور گفت، در کوچه به بچهها زور گفت به خاطر اينکه دو کلمه درس خوانده است. گاهي انسان درس ميخواند ولي تکبرش زياد ميشود. استخراج مهم است. «يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّور» من يک خاطره دارم، يک وقت گفتم، دوباره تکرار کنم. اول انقلاب که ترور نبود، همه بدون حفاظت راه ميرفتند. خطري نبود. خانه ما قم بود. از قم به تهران ميآمديم و به صدا و سيما ميرفتيم و فيلم پر ميکرديم و برميگشتيم. در راه برگشت از ميدان شوش سوار اتوبوس شديم و قم ميرفتيم. به بهشت زهرا رسيديم. خواستم بگويم: براي شادي روح شهدا صلوات ختم کن. بلند شدم يک نگاه به اتوبوس کردم و ديدم همه نشستند، خجالت کشيدم و نشستم. گفتم: چرا خجالت کشيدي؟ گفتم: آخر صلوات ختم کردن کار حجتالاسلام نيست. کار آدم عادي است که بگويد: صلوات ختم کن. گفتم: نامرد! آخر اين حجتالاسلامي تو از خون شهداست. اگر شهدا نبود، امام هم نميتوانست ايران بيايد. شاه فرار نميکرد، هرچه داريم از شهداست. دوباره بلند شدم نگاه کردم ديدم همه نگاه ميکنند، خجالت کشيدم و نشستم. دوباره خودم را توبيخ کردم، بلند شدم، نشستم. اين بغل دستي ما گفت: حاج آقا، گفتم: بفرماييد، گفت: صندلي شما ميخ دارد؟ گفتم: نه! گفت: هي بلند ميشوي و مينشيني. گفتم: صندلي من ميخ ندارد، خودم گير دارم. گفت: گير چه هستي؟ گفتم: گير دو کلمه سواد! دو کلمه درس خواندم و متکبر شدم. عارم ميشود بگويم: يک صلوات ختم کنيد. حديث داريم دوره آخرالزمان مسؤولين سرشناس عارشان ميشود اذان بگويند. من اذان بگويم؟ من مدير کل هستم. استاندار که اذان نميگويد. من وکيل هستم. وزير هستم، سفير هستم. اذان را به آدمهاي گمنام واگذار ميکند. خجالت ميکشند اذان بگويند. اين معلوم ميشود کشف شده ولي «يخرجهم» نشده است. آموزش و پرورش بايد بچهها را بسيجي، متحد، خاکي، خودماني، بيتکبر بار بياورد. منتظر نباشيم. اول انقلاب ما رفتيم در يک سالن سخنراني کنيم، در سالن يک ميز بزرگ بود. گفتيم: اين ميز کلاس درس ما را به هم ميزند. اين ميز را کنار بگذاريم که کلاس ما يک تخته شود. يک ميز خيلي بزرگ بود. گفتند: آقا شما يادداشت کنيد. گفتم: چه چيزي را يادداشت کنم؟ گفت: تقاضا کنيد به روابط عمومي که بيايد ميز را بردارد. گفتم: بنويسيم روابط عمومي برميدارد. گفت: نه او زيرش مينويسد به تدارکات! گفتم: تدارکات برميدارد؟ گفت: نه! او زيرش مينويسد به حمل و نقل! آقا من عبا و قبا را کنار گذاشتم و اين ميز را هول دادم کنار رفت. گفتم: بابا آخر کاري که اينقدر ولخرجي، ول عمري، يعني هم پول آتش ميگيرد… شما الآن در دبيرستاني درس ميخوانيد که ميگويند: صد سال پيش ساخته شده است. الآن هم مهندسين و معماران ما خانه ميسازند، بعد از سي سال فقط قيمت زمين را ميدهند. ميگويند: ساختمانش ارزش ندارد. کشور ما ناله ميکند که آب دارد جيرهبندي ميشود، مصرف آب را کم کنيد. از آن طرف هم همه فلکهها چمن ميکارند. واقعاً اگر آب کم است سبزي بکاريد، هفتهاي يکبار آب بدهيد. چرا چمن ميکاريد که بايد صبح تا شب آبش داد. ميگويد: آخر اگر سبزي بکاريم ميگويند: دهاتي است. ما روشن فکر هستيم. يعني روشن فکرياش را از چمن ميخواهد. چمن خوراک بدن الاغ هم نيست. حالا بيايد به من پز بدهد که نه اگر چمن کاشتيم، نشانه ترقي است، سبزي کاشتيم نشانه املي است. خيلي از دختران ما که در خيابانها ول ميشوند، براساس يک تخيلاتي است. فکر ميکند با اين قيافه بيرون بيايد روشنفکر است، با قيافه ديگر قديمي است. غافل از اينکه ما بالاترين متخصصين را داريم که در بين زنهايي است که برترين حجاب را دارند. گذشت زماني که فوکل دليل بر روشنفکري بود. اينطور نيست! درست فکر کنيد. قرآن چند آيه دارد که ميگويد: محاسبات شما غلط است. داريم (يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ) (اعراف /۳۰) اين ايام به من مراجعاتي ميشود که وقتي از اتاق بيرون ميروم تا مدت زيادي به هم ميريزم. همه هم براي اين است که خواستگار داشته، مادرش گفته: ميخواهم ليسانس بگيرد. رفته ليسانس بگيرد، گفته: برو فوق ليسانس هم بگير، بين ليسانس و فوق ليسانس گولشان زدند. يا دختر عاشق شده، يا کسي عاشق دختر شده است. يا رفيق بد پيدا کرده است، يا فيلم بدي ديده است. به هر حال ميوه که رسيد بايد چيد. بگوييد: باشد بلکه انشاءالله گرانتر شود. اينطور نيست. کلاغها ميآيند ميخورند. يا ميپوسد و زمين ميافتد. اصلاً چه کسي گفته: ليسانس ارزش است؟ ليسانس ارزش هست اما مانع ازدواج نيست. بنده اعتقادم اين است که مصاحبه هم کردم و در تلويزيون هم پخش شد. به ازدواج دانشجويي عقيده ندارم. دير است ازدواج بايد دبيرستاني باشد. آقا خانه نداريم! مگر لازم است هرکس ازدواج کرد خانه دربست داشته باشد. اصلاً لازم است وقتي عقد بستي عروسي کني؟ دختر و پسر عقد ميکنند، دختر خانه پدرش است. پسر هم خانه پدرش است. يک قران هم اضافه بار ندارد. اين دختر و پسر عقد باشند و نباشند خانه پدرشان هستند. منتهي وقتي ميخواهند ارتباطي پيدا کنند، به جاي ارتباط حرام، ارتباط حلال پيدا ميکنند. ميروند همديگر را ميبينند، ميگويند و ميخندند و دور هم خوش ميشوند. دو هفته بعد هم پيدايشان نميشود… تا وقتي که درسش تمام شد، سربازياش تمام شد، يک شغلي، يک هنري، تشکيل خانواده باشد، بعد. اما يک عقد بسته حلالي داشته باشد. اين فکر خرابي که در سر ما آمد، اول ليسانس بعد ازدواج! اين فکر غلطي است. نه عقلي است. نه شرعي است. نه وجداني است. آنوقت چه ميشود؟ پسر هر شبي يک رستوراني، با يک تلفني، فيلمي، پسر روحش قفل بود، باز ميشود و به جاهاي مختلف وصل ميشود. دختر هم کم کم يک خرده از خانواده دور ميشود. اولين جايي که آدم ميفهمد دور از پدر و مادر است، اردوهاست. اردوها يک خوبي دارد اما يک بدي هم دارد. اولين بار آدم ياد ميگيرد پس ميشود بيرون از خانه هم خوابيد. ياد ميگيرد که دور از پدر و مادر هم ميشود زندگي کرد. پسر يک جاهايي ميرود، دختر يک جاهايي ميرود، اين نخها کلفت ميشود، بعد فوق ليسانس و ازدواج ميکنند. نميخواهي برو! تا بچهدار نشديم از هم جدا شويم. چرا؟ براي اينکه اين آقا سي تا رستوران ديگر هم غذا خورده، يک خرده غذا شور باشد قهر ميکند. اما اگر همه مغازهها بسته باشد، غذا زهر مار هم باشد… اينکه آمار طلاق بيشتر شده چون ازدواج عقب افتاده است. ازدواج که عقب افتاد، روابط با اين و آن باز ميشود. همه که روابط باز شد، شما وقتي در خانه باز باشد، تا ديدي خانه يک خرده خاک دارد و ملحفه تميز نيست، ميروي خانه ديگر ميخوابي، چون سي تا خانه ديگر هم هست. اما اگر ببيني همه خانهها بسته است، الا و لابد خودت ميشويي و با همين زندگي ميکني. ما بايد از تصورات خارج شويم. دينمان را از خالقمان بگيريم. خالق ميداند چه خلق کرده است. روانشناسان غربي و شرقي خالق ما نيستند. ولذا ميگويد: اين کار را بکني، خوب است. بعد که آن کار را ميکنيم ميبينيم خوب هم نشد. بچه را آزاد بگذاريد. از آن طرف ميگويد: بچه را تنگنا قرار بدهيد.
5- حضور انسان شناسان و اسلام شناسان در رأس نظام آموزش
برنامهريزان ما بايد سه زاويه داشته باشند. اگر داشته باشند آموزش و پرورش درست ميرود. اگر نداشته باشند، آموزش و پرورش و دانشگاه و حوزه ممکن است کج بروند. ۱- بايد اسلام شناس باشند. ۲- انسان شناس باشند. ۳- هنر شناس باشند. اينها ميتوانند برنامهريزي کنند. وگرنه جلسات… زندگي پختگي ميخواهد. بچه شانزده ساله، هفده، هجده ساله پخته نيست. اين را قبول دارم. دختر سيزده، چهارده ساله هم پخته نيست. اين را هم قبول دارم. اما شهوت کار به پختگي ندارد. زندگي پختگي ميخواهد. اما شهوت کار به پختگي ندارد. ممکن است آدمهاي نپخته هم دسته گل آب بدهند. آقا يک کسي تشنه است. ميگوييم: شما تشنه هستي؟ انشاءالله بعد از ليسانس آبت ميدهم. اين حرف درست است؟ اين الآن تشنه است. بعد از آب هيچ نيازي مثل همسر نيست. اولين نياز اکسيژن است. دومين نياز آب و نان است. سومين نياز همسر است. چون قرآن ميگويد: (هُنَّ لِباسٌ لَكُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُن) (بقره /۱۸۷) همسر لباس است. لباس چندمين نياز بشر است؟ بعد از اکسيژن و آب و نان، سومين نياز، نياز به لباس است. «هُنَّ لِباسٌ لَكُمْ» يعني بعد از اکسيژن و آب نيازي به همسر نيست. پيرها هم نياز به همسر دارند. همسر فقط براي شهوت نيست. يکي از متخصصين و پزشکان خيلي قوي به من ميگفت: در تهران چهارده هزار پيرزن و پيرمرد داريم که چون همسر ندارند و کسي با آنها حرف نميزند به بيماري افسردگي گرفتار شدند. دو تا پير کنار هم غرغر که ميکنند. همين خوب است. همه پيرها غرغر نميکنند. حتي پيرهاي غرغرو هم داشتن همسر از نداشتنش بهتر است. يک خاطره هست نميدانم شنيدهايد يا نه؟ يک کسي مادر نود ساله و پير و لاغر و خشکيدهاي داشت. اين را مکه برد و کول کرد و در حال طواف بود. حضرت را ديد. گفت: آقا اين مادر من است. نميتواند راه برود. او را مکه آوردم حالا هم بر دوشم طوافش ميدهم. حق فرزندي را ادا کردم؟ فرمود: نه! گفت: چه بايد ميکردم؟ گفت: او را شوهر بدهيد. گفت: اين! نميتواند راه برود. تا گفت نميتواند راه برود، پيرزن که روي دوش بچه نشسته بود، بر سر پسرش زد و گفت: خفه شو! تو بهتر ميفهمي يا پيغمبر؟ وظيفه آموزش و پرورش چيست؟ استعدادها را کشف کنيم. تو خليفه خدا هستي. ابر و باد و مه و خورشيد… «وَ سَخَّرَ لَكُم»، (أَحْسَنِ تَقْويم) (تين /۴)، (أَحْسَنُ الْخالِقين) (مؤمنون /۱۴)، (وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها) (بقره /۳۱)، (نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي) (حجر /۲۹) تو قدر خودت را بدان. خوراک و پوشاک و مسکن نيستي. خانه و ماشين و تلفن نيستي. بالاتر از اين هستي.
6- نقش دعا و مناجات در لطافت روح انسان
بعد از کشف استخراج است. استخراج از جهل، شرک، تفرقه، تکبر، بايد ذوب شود. ذوب با چه؟ با نماز، مناجات، تضرع، با گفتگوي خلوت با خدا. يک دعاي استغفار ديدم که در عمرم نديده بودم. امام يک استغفارهايي ميکند که تا به حال به ذهن من نيامده بود اين هم استغفار دارد. ما معمولاً وقتي استغفار ميکنيم و استغفرالله ميگوييم، يک گناهان معروف را استغفار ميکنيم. مثلاً غيبتي، تهمتي… اما امام ميگويد: خدايا، استغفار ميکنم از ظلمي که به مردم کردم يادم رفته است. ۲- از ظلمي که به مردم کردم يادم نرفته ولي طرف مرده است. ۳- از ظلمي که به مردم کردم، طرف زنده است اما نميدانم کجاست که بروم و عذرخواهي کنم. استغفار ميکنم از ظلمي که به مردم کردم، طرف زنده است، ميدانم کجاست، او را ميبينم، رويم نميشود از او حلاليت بطلبم. ببين امام تا کجا رفته است؟ معناي ذوب اين است. امام زين العابدين وقتي نماز ميخواند، وقتي مناجات ميکند، در دعاي ابوحمزه سحرهاي ماه رمضان يازده «لعل» ميگويد. «لعلک» شايد، شايد، شايد… يازده بار شايد ميگويد. چرا سر نماز حواس آدم پرت است؟ با غير تو که حرف ميزنم حواسم جمع است. الآن با شما که حرف ميزنم، حواسم جمع است. اما تا ميگويم الله اکبر، حواسم پرت ميشود. ميگويد: چرا وقت نماز خوابم ميگيرد؟ نماز برايم سنگين است. بعد ميگويد: يازده تحليل! اين را ذوب ميگويند. خدايا «لَعَلَّكَ عَنْ بَابِكَ طَرَدْتَنِي» (بحارالانوار/ج۹۵/ص۸۷) شايد من لايق نبودم، مرا از در خانهات پرت ميکني. ميگويي: با من حرف نزن. «أَوْ لَعَلَّكَ رَأَيْتَنِي آلَفُ مَجَالِسَ الْبَطَّالِين» از بس که چرت و پرت گفتم. زباني که اينقدر چرت و پرت گفت، اين ديگر لياقت حرف زدن با تو را ندارد. «أَوْ لَعَلَّكَ فَقَدْتَنِي مِنْ مَجَالِسِ الْعُلَمَاء» با دانشمندان نبودم، پرتم کردي. با ياوه گويان بودم، پرتم کردي. «أَوْ لَعَلَّكَ لَمْ تُحِبَّ أَنْ تَسْمَعَ دُعَائِي» شايد نميخواهي صداي مرا بشنوي. «أَوْ لَعَلَّكَ رَأَيْتَنِي مُسْتَخِفّا» من قدر تو را نميدانم. يازده «لعل» ميگويد. انسان گاهي بنشيند و خودش را تحليل کند. خدا آيت الله مشکيني را رحمت کند، براي ما درس اخلاق ميگفت. مناجاتها را ميگفت و باز ميکرد. دو کلمه مناجات ميخواند و معنايش را ميگفت. بهترين درس اخلاق تفسير مناجاتها است. در دعاي کميل داريم خدايا «يَا إِلَهِي وَ سَيِّدِي وَ مَوْلَايَ وَ رَبِّي صَبَرْتُ عَلَى عَذَابِكَ فَكَيْفَ أَصْبِرُ عَلَى فِرَاقِك» من حرفي ندارم که به جهنم بروم. اما دلتنگ تو ميشوم. اينکه از فراق تو دلم ميسوزد. امام که زنده بود من يک صحنهاي ديدم، آن صحنه اين دعاي کميل را براي من معنا کرد. صحنه اين بود که يک کسي از دورترين نقاط ايران آمده بود امام را ببيند. با چه زحمتي به تهران آمده بود و جماران رفت و در جماران هم چون سمت کوه است با يک زحمتي رفت. وقتي در خانه امام رسيد، گفتند: امام ملاقات ندارد. ايشان گفت: «صبرت علي عذابک» حرفي ندارم. ۲۴ ساعت مثلاً از بندرعباس آمدم، دو سه ساعت در تهران الاف شدم. حيف که امام را نديدم. سختي و پولها و معطليهايش طوري نيست. اما چطور اين همه راه آمدم و آخر هم امام را نديدم. گاهي وقتها يک صحنهاي براي آدم پيش ميآيد… يک تاجر درجه يکي بود، مکه آمده بود. عيد قربان يک پايه است که بايد هفت سنگ کوچک به اين پايه زد. علامت اينکه شيطان سراغ ابراهيم ميآمد و حضرت ابراهيم او را سنگ ميزد. ميگويند: بايد آن خاطره را زنده کنيم. خيلي شلوغ است چون دو سه ميليون آدم ميخواهد در يک تکه سنگ بزنند. روزي است که تقريباً هر سال يک جمعي ميميرند و خفه ميشوند. اين تاجر هفت تا سنگ ريزه برداشت و يک سنگ برداشت گم شد يا افتاد يا نخورد. به يک نفر گفت: يک سنگ به من بده. يک سنگ پرت کرد و نخورد. گفت: يک سنگ ديگر بده. گفت: همين الآن به تو دادم. گفت: آقا الآن خفه ميشوم. گفت: بيا! آن سنگ هم نخورد. گفت: يکي ديگر بده. گفت: دو تا سنگ به تو دادم. اين تاجر بيرون آمده بود، مرا ديد گفت: آقاي قرائتي حالا ميفهمم فقيرها چه ميکشند. فقير پيش من ميآمد يک پولي ميگرفت. دوباره هفته پيش از من گرفتي! ميگفت: حالا فهميدم، حالا به تو دادم … چون گير کردم… مزهاش اين است. يعني گاهي وقتها يک چيزهاي تلخي پيش ميآيد، بعد آدم ميفهمد که يعني چه؟ حرفم تمام شد. مسؤوليت آموزش و پرورش اين نيست که يک چيزهايي را حفظ کنيم و نمره بگيريم و دانشگاه برويم. اصل آموزش و پرورش اين است که خودت را کشف کن. تو خليفه خدا هستي. خودت را استخراج کن. «يخرجهم» خودت را با عبادت و عرفان درست از طريق فقه ذوب کن. عرفاني ارزش دارد که از طريق فقيه باشد. عرفايي که فقيه نيستند، حرفشان براي ما حجت نيست. قطعهسازي، خودسازي و تربيت و بعد اتصال! آدمهاي حزب اللهي به هم متصل شوند. آدمهايي که تربيت شدند به هم گره بخورند. يک وحدت اسلامي تشکيل بدهند. خدايا هرچه تا حالا کج رفتم ببخش و بيامرز. به ما توفيق بده، آموزش و پرورش ما، دانشگاه ما، حوزههاي ما، خدايا با ما توفيق بده ما استعدادها و ظرفيتها را کشف کنيم. بعد از کشف استخراج کنيم. بعد از استخراج ذوب کنيم و ناخالصيهايش را جدا کنيم. بعد به خودسازي برسيم و بعد افراد خودساخته با هم يک جامعه واحدي را تشکيل دهيم.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
«سؤالات مسابقه»
1- بر اساس آیه 30 سوره بقره، جایگاه انسان در هستی کجاست؟ 1) بنده خدا 2) جانشین خدا 3) آفریده خدا 2- بر اساس قرآن، اولین معلم انسان کیست؟ 1) خداوند 2) فرشتگان 3) پیامبران 3- تعبیر قرآن درباره شیوه هدایتی پیامبران چیست؟ 1) خارج کردن مردم از نقص به کمال 2) خارج کردن مردم از گناه به ثواب 3) خارج کردن مردم از ظلمات به نور 4- چه چیزی دل انسان ها را نرم و متواضع می کند؟ 1) دعا و مناجات 2) توبه و استغفار 3) هر دو مورد 5- آیه ابتدایی و پایانی سوره علق، به چه مطلبی اشاره دارد؟ 1) اهمیت تلاوت قرآن 2) اهمیت سجده و عبادت 3) رابطه علم و عبادت
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 2516