responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 2665
1- دوري از كارهاي باطل در خانواده و جامعه
2- ترك مجالس گناه و اعراض از گنهكار
3- دوري از كتمان حق و خطر اشتباه حق و باطل
4- ايستادن در برابر حق، ‌عامل سقوط در دنيا و آخرت
5- ترك تشريفات در ادارات و مراكز دولتي
6- قداست نام خدا و اولياي خدا
قابل توجه کاربران محترم:
برنامه درسهایی از قرآن، پس از ضبط پیاده می شود و به جهت حفظ امانت، متن کامل آن در سایت قرار می گیرد، اما همواره بخش هایی از برنامه به جهت محدودیت زمان و رعایت حال مخاطبان، از تلویزیون پخش نمی گردد، آنچه به عنوان برنامه ی درسهایی از قرآن قابل استناد است، آن چیزی است که از تلویزیون پخش می گردد و در فایل صوتی برنامه قابل دسترسی می باشد.


موضوع: وظيفه ما در برابر حق و باطل

تاريخ پخش:  01/10/90

بسم الله الرحمن الرحيم

«الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»

بحث ما در يك جلسه حق و باطل بود، اين جلسه هم ادامه‌ي همان بحث است. ممكن است بعضي از بيننده‌ها جلسه‌ي قبل را نشنيده باشند، فهرستش اين بود كه همه‌ي مردم كار مي‌كنند، همه‌ي مردم غذا مي‌خورند، يكي غذايي كه مي‌خورد حق است، يكي غذايي كه مي‌خورد باطل است. همه‌ي مردم حرف مي‌زنند، يكي آنچه كه مي‌گويد حق مي‌گويد، يكي حرف‌هايش باطل است. همه‌ي مردم لباس دارند. يكي لباسي كه پوشيده حق است. يكي لباسي كه پوشيده باطل است. يعني ارزش كارها به حق و باطل بودن است وگرنه خيلي از مردم صبح كه از خواب بلند مي‌شوند دنبال كار مي‌روند. يا درس مي‌خوانند، يا كار مي‌كنند، يا در نيروهاي مسلح هستند، يا در اداره هستند، كارگر هستند، كارمند هستند، هركسي يك كاري مي‌كند، منتهي بعضي از  كارها حق است و بعضي از كارها باطل است. و واي به حال كسي كه عمرش را بگذارد بعد آخر عمر بفهمد عجب، كل عمرش را در راه باطل بوده است. پولي كه جمع كرده باطل بوده، عمرش را در راه بطالت گذرانده، باطل بوده، پيرو حق نبوده. اين قسمت اول حرفم بود.

بعد گفتيم حق چيست؟ گفتيم هرچيزي كه خدا گفته و پيغمبر گفته و اهل بيت گفته حق است. هرچيزي را كه عقل مي‌گويد، علم مي‌گويد حق است. عقل و علم و وحي اينها حق است. اين بحثهاي گذشته است. بعد حالا وظيفه‌ي ما در برابر حق و باطل چيست، جلسه‌ي امروز اين را مي‌خواهيم بگوييم.

1- دوري از كارهاي باطل در خانواده و جامعه

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏»، موضوع بحث ما وظيفه‌ي ما در برابر حق و باطل:

 1- به باطل كمك نكنيم. مهريه‌ي كم حق است. مهريه‌ي زياد خوب نيست. حالا نمي‌گويم باطل است ولي خوب نيست. لااقل شما در مهريه مثل ديگران نباش. شما نرخ را پايين بياور. ورزش مقداري‌اش حق است، بيش از اين باطل است. به مقدار سلامتي‌ات ورزش كن، اما اگر مي‌خواهي عمرت را فداي ورزش كني، قيامت گير هستي. شما خلق نشدي براي اينكه تمام عمرت را فداي ورزش كني.

بعضي چيزها يك مقداري‌اش حق است. مثلاً غذا خوردن حق است. اما پرخوري باطل است. كمك ظالم نكنيم. («وَ ما كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً») (كهف/51) («عَضُد» )يعني بازو. («وَ ما كُنْتُ») من نيستم، («مُتَّخِذَ») يعني بگيرم. («الْمُضِلِّينَ») يعني منحرفين را، («عَضُداً») يعني بازو. يعني من منحرفين را بازوي خودم قرار نمي‌دهم. مي‌خواهم رئيس جمهور، يا شوراي شهر، يا نماينده‌ي مجلس شوم، حاضر نيستم از هر آدمي كمك بگيرم. من اين پول را براي انتخابات نمي‌گيرم. پول، پول باطل است. تو امروز ستاد انتخاباتي براي من مي‌زني، فردا هم مي‌خواهي به يك نحوي من وامدار شما شوم، كمكت كنم.

2- به باطل تكيه نكنيم. نگو: من پسرعمو دارم، صدايش مي‌زنم، در دهانت مي‌زند. من به فلاني مي‌گويم پدرت را درمي‌آورد. من به فلان‌جا… به باطل تكيه نكنيد.

عده‌اي از يهودي‌ها به پيغمبر گفتند: اجازه بده ما در جبهه به شما كمك كنيم. پيغمبر فرمود: من براي پيشرفت اسلام از يهودي كمك نمي‌گيرم. در تاريخ آمده پيغمبر در طائف بود، سنگ به طرفش پرتاب كردند، يعني بچه‌ها يا بزرگ‌ها سنگ مي‌انداختند. پيغمبر عزيز ما از مكه و طائف بيرون رفت. در بيابان يك باغي بود. به ديوار تكيه داد. خوب خسته، تشنه، دويده، سنگ خورده، براي استراحت نشست و يكي از در باغ بيرون آمد. حضرت فرمود: اين باغ چه كسي است كه من به آن تكيه دادم؟ گفتند: باغ فلان يهودي! حضرت خواست بلند شود ديد حال ندارد. همينطور كه نشسته بود خودش را كشيد، كشيد و كشيد و يك چند متري رفت، يك درخت بود. تكيه به درخت داد. فرمود: مسلمان به ديوار يهودي تكيه نمي‌دهد. به باطل تكيه نكنيم.

2- ترك مجالس گناه و اعراض از گنهكار

از كسي كه درآمدش حرام است وام نگيريد. باطل را تشويق نكنيد. يك كسي كه منحرف است، به او لبخند بزني، لبخند شما هم كمك گناه او است. ما در روايات داريم يك كسي كه خلافكار است، اگر هم عرضه نداري نهي از منكر كني، «بِوُجُوهٍ مُكْفَهِرَّةٍ» (كافي/ج5/ص58) «مُكفَهِرَّةٍ» يعني عبوس كن. حالا آمدند در دكانت جنس بخرد ولي اين وضعش خراب است. هان! حال شما خوب است. براي چه به او لبخند مي‌زني؟ اگر عرضه داري جلوي فساد را بگير. عرضه نداري لااقل قيافه بگير. اينكه به ابالفضل مي‌گويند: حضرت عباس، چون عباس از عبوس است. ابالفضل(ع) نسبت به آدم‌هاي بد عبوس بود. لااقل تكيه نكنيم. لبخند نزنيم. دواتش را مركب نريزيم. چاقويش را تيز نكنيم. برايش كف نزنيم، سوت نكشيم، تشويقش نكنيم.

داريم كه امام كاظم به يكي از يارانش گفت: تو آدم خوبي هستي، از شيعيان ما هستي. اما يك عيب داري، گفت: عيب من چيست؟ فرمود: شترهايت را به هارون الرشيد كرايه مي‌دهي. گفت: آقا براي حج كرايه دادم. هارون الرشيد ولو طاغوت است، ستمگر است، ظالم است. اما شترهاي مرا براي سفر حج كرايه كرد. فرمود: مي‌خواهي هارون‌الرشيد زنده بماند؟ از مكه برگردد كرايه‌ي تو را بدهد؟ گفت: بله، خوب زنده بماند كرايه‌ي ما را بدهد. فرمود: همين مقداري كه دوست داري يك جنايتكار زنده بماند، به همين مقدار تو گناهكار هستي. كه دوست داري يك جنايتكار زنده بماند.

در حديث داريم كه اگر ظالمي دست در كيسه‌اش كرد به فقير پول بدهد، اگر اين فقير همين مقدار راضي باشد كه اين ظالم زنده بماند كه اين پول را بدهد، بعد بميرد همين يك ثانيه هم كه راضي هستي، همان مقدار هم گناه كردي. يك دقيقه نبايد ما راضي باشيم كه…

در جلسه‌اي خلاف مي‌شود، بلند شو برو. اگر عده‌اي قمار مي‌كنند شما سر سفره‌ي قمار نشستي، ولو شما قمار نمي‌كني، شما تماشا مي‌كني. نشستن شما هم گناه است! حديث داريم در قيامت خوني مي‌چكد پيش سينه‌ي يك نفر، مي‌پرسد اين چيست؟ مي‌گويد: يك نفر را به ناحق كشتند، تو هم در يك قطره شريك هستي. در يك قطره شريك هستي.

وظيفه‌ي ما در مقابل باطل چيست؟ به باطل كمك نكنيم. به باطل تكيه نكنيم. حق را با لباس باطل، باطل را با لباس حق نپوشيم. («وَ لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِل‏») (بقره/42) آيه‌هايش را هم بنويسم كه كسي اگر مي‌خواهد پاي تلويزيون آيه‌هايش را هم بنويسد، آيات را داشته باشد.

1- («وَ لا تَرْكَنُوا») (هود/113) تكيه نكنيد، به چه كسي؟ («إِلَى الَّذينَ ظَلَمُوا») به كساني كه اهل ظلم هستند.

2- به باطل تكيه نكنيد. («وَ ما كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً») سوره‌ي كهف آيه‌ي 51 است.

3- دوري از كتمان حق و خطر اشتباه حق و باطل

3- («وَ لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِل‏») به باطل لباس حق نپوشانيد. يا حق را باطل جلوه ندهيد. باطل را حق جلوه ندهيد. يعني براي مردم كار را امر را مشتبه نكنيد.

حق و باطل بايد شفاف باشد. الآن ما صدها ميليون مسيحي يك عقيده‌اي دارند كه خيالي است. صليب دارند. صليب يك چوب است مثل بعلاوه، اين آرم مسيحيت است. كه مي‌گويند: حضرت عيسي به دار آويخته شد. قرآن چه مي‌گويد؟ قرآن مي‌گويد: («وَ ما قَتَلُوه‏») (نساء/157) عيسي را نكشتند، («وَ ما صَلَبُوهُ») به صليب هم نكشيدند. يعني حضرت عيسي نه كشته شد و نه به دار آويخته شد. («وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُم‏») برايشان مشتبه شد. برايشان مشتبه شد. مثل اينكه من عربي حرف بزنم شما فكر كني قرآن مي‌خوانم. كاري نكنيد كه مشتبه شود.

4- مسأله‌ي ديگر حق را كتمان نكنيد. البته در مواردي بايد كتمان كرد. حالا شما يك گناهي كردي، بگويي: نه، قرائتي گفت كتمان نكن. فهميدي ما چه كرديم؟ ما هم يك چنين غلطي كرديم. شما حق نداري گناه خودت را به كسي بگويي. اگر كسي گناه هم كرد حق ندارد گناهش را به كسي نقل كند. اما يك جايي هم حق را نبايد كتمان كرد. مي‌آيند با شما مشورت مي‌كنند، فلان دختر چطوري است؟ فلان پسر چطوري است؟ اينجا غيبت جايز است؟ بايد عيب‌هايش را بگويي. چون اگر عيبش را نگويي مي‌روند ازدواج مي‌كنند، بعد يك نسلي براي طول تاريخ زجر مي‌كشند و گرفتار مي‌شوند. («وَ تَكْتُمُوا الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ») (بقره/42) حق را كتمان نكنيد. اين يك مورد.

5- از حق سوء استفاده نكنيد. اين سوء استفاده از حق هميشه بوده است. خوارج شعارشان اين بود. «لا حكم الا لله» يعني كسي حق حكم ندارد جز خدا! اميرالمؤمنين فرمود: بله، «كَلِمَةُ حَقٍّ» حرف حق است. حرف را بايد خدا بزند. ولي «يُرَادُ بِهَا بَاطِل‏» (شرح نهج‌البلاغه/ج2/ص307) ممكن است كسي از حق استفاده‌ي باطل كند. معاويه قرآن سر نيزه كرد. قرآن حق است، اما هدفش از اين قرآن سر نيزه كردن، باطل بوده است.

ما آدم‌هايي داريم از قيافه، از لباس، مگر شاه قرآن چاپ نكرد؟ آيت‌الله سعيدي را شهيد كرد، آيت‌الله غفاري را اينها را با شكنجه در زندان مي‌كشتند. آيت‌الله‌هاي ما زير شكنجه شهيد شوند، اما قرآن چاپ مي‌كرد. قرآن چاپ مي‌كرد! بعضي هستند ممكن است ايمان به حج هم نداشته باشند، اما براي اينكه دوستانشان مي‌گويند: تو چرا حج نرفتي؟ يك حج مي‌رود كه در دهان داروغه را بدوزد.

سوء استفاده از حق، ما الآن داريم كه بعضي‌ها در خانه‌هايشان ممكن است روضه هم بخوانند اما واقعيتش كسي ياد امام حسين نيست. همفكرهاي سياسي خودش را مي‌خواهد ماه به ماه، هفته به هفته جمع كند، از آن طرف هم نمي‌خواهد بگويد: جلسه سياسي است. به اسم جلسه روضه، البته نه همه. خيلي‌ها هم هستند قصد قربت دارند. اما آدم‌هايي هم داريم كه غرضش از روضه سوء استفاده است. از حق سوء استفاده مي‌كند. «كَلِمَةُ حَقٍّ يُرَادُ بِهَا بَاطِل‏»!

4- ايستادن در برابر حق، ‌عامل سقوط در دنيا و آخرت

6- با حق در نيفتيد. «مَنْ صَارَعَ الْحَقَّ صَرَعَهُ» (شرح نهج‌البلاغه/ج20/ص45) حضرت امير فرمود: با حق كشتي بگيري، زمين مي‌خوري. امام حسين با 72 نفر، يزيد هم با سي هزار نفر درگير شد. بالاخره يزيد لعنتي شد و محو شد، امام حسين ماندگار شد. موسي با برادرش دو نفر بودند، پيروز شدند. فرعون با دار و دسته‌اش غرق شدند. قرآن گفته حق پيروز است. («وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ») (اعراف/128)، («وَ الْعاقِبَةُ لِلتَّقْوى‏») (طه/132) الآن نگاه كنيد دنيا چه خبر شده است؟ تمام اين حكّام عرب، كه مثل فتيله‌ي چراغ در دست آمريكا بودند، به چه نكبتي گرفتار شدند، خود آمريكا و اروپا چه موج‌ها و فتنه‌هايي در كشورهايشان هست؟ قرآن چند بار وعده داده كه كره‌ي زمين در اختيار بندگان خدا خواهد افتاد. ابر قدرت‌ها هرچه مي‌خواهند انجام بدهند. («أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ») (انبياء/105) آيه‌ي قرآن است. وارث زمين («عِبادِيَ الصَّالِحُونَ») بندگان صالح خدا هستند. خوبان مي‌آيند حكومت را به دست مي‌گيرند.

امام خميني يك سرباز هم نداشت، شاه همه لشكري داشت. امام با دست تنهايي غالب شد بر او. يوسف يكي بود، برادرهايش يازده نفر بودند. يوسف بر يازده تا غالب شد. با حق در نيافتيد. نگو زور دارم. پول دارم. دلار دارم. ريال دارم. نفت دارم. قدرت دارم. رأي مردم را دارم، رأي مردم هم داشته باشي، باطل بگويي در يك لحظه… بني صدر مي‌گفت: من يازده ميليون رأي دارم. الآن بيست سال است چه زندگي دارد. با حق درگير نشويد.

همه‌جا حق را بگوييد. بعضي‌ها هستند به ضعيف حق مي‌گويند، اما اگر قوي بود ديگر حق نمي‌گويند، مي‌گويند: ايشان مدير كل است، معاون وزير است، وزير است، رئيس جمهور است، آقا است، امام جمعه است، آيت‌الله است، كسي كه اهل حق است، حق را مي‌گويد. از كسي نترس. اينكه مي‌گويند: مؤمن آينه مؤمن است، مي‌گويند: آينه را وقتي مقابل خودت قرار بدهي، مي‌گويد: اينجا سياه است. نمي‌گويد: تو چه كسي هستي؟ هركس باش. بابا هركسي باش. اينجا سياه است! آينه راستش را مي‌گويد. به همه هم راست مي‌گويد. نمي‌گويد: حالا اگر فقير است، اينجا سياه است. اما اگر خوشگل است، اگر پست دارد، مي‌گويد: نه، نمي‌گويد: اينجا سياه است. هركس باشد مي‌گويد: اينجا سياه است. حق را بگوييد. به هركس مي‌خواهد باشد.

در رضا و غضب، اصلاً حديث داريم بهترين جهاد اين است كه انسان نزد يك آدم سرشناس حق را بگويد. همينطور كه به بچه مي‌گويد: دروغ نگو، به بزرگ‌تر مي‌گويد: آقا دروغ نگو. يك وقت يك كسي مي‌گفت: فلاني هم مثل دكتر بهشتي مظلوم است. من به او گفتم: بله، به يكي از دوستانش، گفتم: بله، به او بگو فلاني هم مظلوم است. منتهي فرقش اين است كه دكتر بهشتي هم مجتهد بود، هم همه‌ي مجتهدها قبولش داشتند. اين كسي كه تو مي‌گويي: مظلوم است، نه مجتهد است، و نه هيچ مجتهدي اين را قبول دارد. همينطور كيلويي كه نمي‌شود، مردم مغز خر كه نخوردند. مي‌فهمند! ديكتاتوري با تفنگ كه نيست. اگر بگويد يك سليقه‌اي دارم اين سليقه‌ام را تحميل كنم، اين هم ديكتاتوري است. حرف ما بايد حجت خدا داشته باشد. حجت خدا اين است كه خدا به من گفته دنبال اين حرف برو. به من نگفته كه هرچه تو مي‌گويي من گوش بدهم. حرف‌هاي تو براي من حجت نيست. حالا قضا و قدر، دري به تخته خورده و تو يك كسي شده‌اي. وزير شدي، معاون ويزر شدي، نمي‌دانم وكيل شدي، سفير شدي، هركس شدي، معنايش اين نيست كه هرچه مي‌گويي درست مي‌گويي.

منطق ما عقل و وحي است، با عقل و وحي حرف‌هاي شما را متر مي‌كنيم، نه طبق عقل است و نه طبق وحي. وقتي امام صادق مي‌گويد: حرف‌هاي مرا با قرآن متر كنيد، اگر يك چيزي ضد قرآن بود، گوش ندهيد. وقتي ما بايد حرف‌هاي امام صادق را با قرآن متر كنيم، حرف‌هاي شما را هم با قرآن متر مي‌كنيم. طبق قرآن كار شما غلط است.

5- ترك تشريفات در ادارات و مراكز دولتي

خيلي از مهمان‌هاي ما كه از ايران خارج مي‌روند، مي‌گويند: هتل پنج ستاره. مي‌گوييم: خوب ساده هم مي‌شود. مي‌گويد: اين در شأن ما نيست. مثلاً اگر من اينجا كه خوابيدم، هتل من آجري بود شأن من نيست. اگر پشت هتل سنگ مرمر بود شأن من است. آخر مرگ بر اين شأني كه با خشت مي‌رود و با آجر مي‌آيد. با آجر مي‌رود، با سنگ مرمر مي‌آيد. آخر اين چه شأني است براي خودمان درست كرديم؟ اين شأن‌ها ريشه‌اش كجاست؟ بله زندگي نبايد با ذلت و فقر و محروميت باشد، اما معنايش هم اين نيست كه زندگي ما اشرافي باشد. نه اشرافي، نه فقيرانه، حد وسط!

در يكي از كشورها رفتم. هتل به قول امروزي‌ها چند ستاره براي ما گرفتند. به سفير گفتم: آقاي سفير، اين سفارتخانه با اين ساختمان مهم، هم قبله‌اش معلوم است، هم اينهايي كه در آن هستند شناخته شدند، هم مسلمان هستند، هم حفاظت دارد، هم تميز است، هم قشنگ است، خوب ما در همين اتاق مي‌خوابيم. گفت: آخر اينجا اتاق كار است. گفتم: اين اتاقي كه روزها كار است، شب كه خالي است. من يك پتو مي‌اندازم و اينجا مي‌خوابم. آخر شبي دويست، سيصد دلار با كم و زيادش مي‌خواهيد كرايه بدهيد. دويست هزار تومان هر يك خُرخُر من مي‌شود هجده هزار… گفت: آخر رسم نيست. گفتم: حالا رسمش كنيد.

وقتي يك مهمان داريد. بله يكوقت يك گروهي مي‌آيند، هيأتي از ايران مي‌آيد خوب هيأت نمي‌شود در اتاق كار بخوابد. اما يك نفر شناخته شده است، خوب شناخته شده، آقا در اين اتاق بگير بخواب. آخر شأن ما، اين شأن از كجاست؟ ما در دنياي خيال هستيم. خودمان پوك هستيم، با كيف و ژست شأن درست مي‌كنيم. خبري نيست.

تمام مسلمان‌ها مي‌گويند: «و اشهد ان محمداً» (صلوات حضار) آنوقت همين محمد سوار خر شد، روز فتح مكه. يك نفر گفت: آقا در شأن شما نيست. بيا پايين! بيا پايين! روز فتح مكه پيغمبر كسر شأنش نبود. حالا آقا رفته نمي‌دانم مي‌خواهد يك كار جزئي انجام دهد، شأنش… در شأن من نيست كه تالار كوچك بگيريد، بايد فلان تالار باشد. در شأن من نيست، در شأن من نيست، همينطور خودمان را مي‌سوزانيم. ادا هم درمي‌آوريم. حضرت عباسي بعضي از كفش‌هايي كه خانم‌ها مي‌پوشند شكنجه مي‌شوند. اينقدر پايه‌اش باريك است كه پايش چنين است. راه رفتن روي اين مهارت مي‌خواهد. بايد يك جايي دوره ديد. من اگر اين كفش‌ها را پا كنم، دقيقه‌ي اول مي‌افتم. يك دوره بايد ديد كه آدم با اين كفش‌ها نيافتد. اما مثلاً در دنياي خيال فكر مي‌كند كه اگر پاشنه‌ي كفشش ده سانت بود، مهم است. اگر هشت سانت بود كم مهم است. پنج سانت بود كمتر مهم است. دو سانت بود هيچي مهم نيست. آخر ارزشي كه با پاشنه‌ي كفش بالا برود، با پاشنه‌ي كفش پايين مي‌رود. آخر حضرت عباسي يك لحظه فكر كنيد. دلت به چه خوش است؟ مبتكر هستي؟ مخترع هستي؟ گره‌اي را باز كردي؟ دانشمند هستي؟ چه مشكلي را حل كردي؟ درازي پاشنه‌ي پا را دليل بر شخصيت مي‌داند. مرد ما هم اگر در فلان هتل بخوابد معلوم مي‌شود داراي شأن است. ما تا كي مثلاً الآن سي و چند سال است از انقلاب مي‌رود هنوز گرفتار چه چيزي هستيم؟

طاووس در چاه هم برود طاووس است. گنجشك سر منار هم بنشيند، گنجشك است. اينطور نيست كه اگر گنجشك سر منار بنشيند، «اللَّهُ أَكْبَر»! گنجشك است. گنجشك است. هرچه مي‌خواهي بالا برو. طاووس هم طاووس است. چه؟ هرچه مي‌خواهد… امام حسين زير سم اسب بود، اما امام حسين بود. يزيد روي تخت شاهنشاهي بود اما يزيد بود. اينطور نيست كه حالا كه زير سم اسب هستيم… از اين فكرها بيرون بياييم. آنوقت مي‌دانيد چه خيرات و بركاتي را از دست مي‌دهيم؟

اگر يك فرمانده نظامي يا انتظامي، سپاه، بسيج، ارتش، فرق نمي‌كند. نيروي دريايي، صحرايي، زميني، دريايي، هوايي، اگر هر سرهنگي با يكي از اين سربازها يك روز ناهار بخورد. خوب ناهار كه يكي است. بگوييم: آقا پسر بيا اينجا. امروز با هم دوتايي ناهار بخوريم. خوب بچه‌ي كجا هستي؟ احوالت چطور است؟ اين يك ربعي كه من با اين سرباز، سرهنگ با اين سرباز ناهار مي‌خورد، تا آخر عمر اين خاطره در ذهن اين سرباز مي‌ماند و لذا اين سرباز وقتي رفت بيرون داماد شد كارت عروسي براي سرهنگ مي‌فرستد. الآن هر صد هزار نفر سربازي كه بيرون مي‌روند، داماد مي‌شوند، هر هزار تا يك نفر براي مسئولين پادگان كارت دعوت مي‌فرستد؟

6- قداست نام خدا و اولياي خدا

ما اين شأن‌هايي كه براي خودمان درست كرديم، اين شأن‌ها را بايد شكست. اين شأن‌ها پايش به جايي بند نيست. بله بعضي از شأن‌ها حق است. نماز شأن دارد. قرآن شأن دارد. اسم الله است، اسم فاطمه است، اسم علي است، اين اسم‌ها را شما حق نداري به بدنت بچسباني مگر اينكه وضو داشته باشي. بعضي‌ها يك زنجيري را مثلاً يك اسم الله، حتي مثلاً لبيك يا حسين، بچه‌ي بسيجي است، حزب اللهي است، اما كلمه‌ي حسين به پيشاني‌اش چسبيده و اين آقا وضو ندارد. اين بسيجي دائماً در حال گناه است. حزب اللهي هم هست ولي دائماً گناه مي‌كند. امامان ما شأن دارند. اسمشان شأن دارد، خودشان شأن دارند. قرآن شأن دارد. اگر يك قرآني در يك چاه بدي افتاد، آن چاه را بايد درش را بست. يا بايد قرآن را به هر قيمتي است بيرون آورد.

يك چيزهايي شأن دارد. مقدسات، خدا به مي‌گويد: («فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً») (طه/12) كوه طور جاي مقدسي است. تو آمده‌اي تورات بگيري. كتاب آسماني بگيري، پس كفش‌هايت را دربياور. اينجا نزديك مكه است، لباس‌هايت را بكن لباس احرام بپوش. يك جاهايي شأن دارد و خدا تعيين كرده است. اما ما حق نداريم، خودمان براي خودمان شأن درست كنيم.

مردم گفتند: «اللَّهُ أَكْبَر»، خميني رهبر! مردم به امام خميني رهبر گفتند. اما امام نيامد بگويد: مردم، از اين ساعت به بعد بايد به من رهبر بگوييد. شأن من رهبر است. قذافي خودش مي‌گفت: به من رهبر بگوييد. من بالاتر از رئيس جمهور هستم. يكوقت هم به او گفتند: ايران نمي‌آيي؟ گفت: به شرطي ايران مي‌آيم كه امام خميني فرودگاه بيايد. چون من رهبر هستم و او هم رهبر! قذافي خودش خودش را رهبر مي‌دانست، به چه ذلتي افتاد. امام خميني گفت: به من رهبر نگوييد من خدمتگزار هستم. خودش رهبري را از خودش جدا كرد، و رهبر دنيا شد. يعني الآن بخواهند يا نخواهند نفس ايران دنيا را تكان داده. يعني نفس ايران، سيد حسن نصر الله را تكان داد، باقي كشورها تكان خوردند، دنيا تكان خورد. كسي كه مي‌گويد: من رهبر نيستم، رهبر دنيا است. كسي كه مي‌گويد: من رهبر هستم، در خانه‌ي خودش هم قايم باشكي، پنهان مي‌شود! اينطور نيست. با پاشنه‌ي پا و با مدرك و با خانه و سنگ مرمر و تالار عروسي و… اشتباه مي‌كنيم.

روزي كه در تلويزيون رفتم گفتند: آقاي قرائتي، علمي حرف بزن.  اينطور كه حرف مي‌زني مي‌گويند: قرائتي عوامي است. آنوقت مقام علمي نداري. مثلاً نگو همينطور كه پيش مي‌رويم، بگو: در روند تكاملي تاريخ…. اوه… در روند تكاملي تاريخ، آنوقت علمي مي‌شود! گفتم: آقا تو بگو: در روند تكاملي تاريخ، من مي‌گويم: همينطور كه پيش مي‌رويم. آن آقا آمد و گفت و رفت و محو شد، ما الآن 32 سال است هستيم. اينطور نيست. يك نفر ديگر به من نصيحت مي‌كرد مي‌گفت كه: يك خرده در حرف‌هايت آب كن. تو سي تا سخنراني كني علمت تمام مي‌شود. مثلاً مي‌خواهي بگويي: اي مردم، بگو: اي مردم، كشاورز، روستايي، شهروند، كارمند، كارگر، خانه‌دار، بسيجي، ارتشي! خوب همه‌اش يعني اي مردم! چرا وقت مردم را مي‌گيري؟ گفت: آخر اگر آبش نكني ته مي‌كشد. گفتم: ته كه شد مي‌گويم: مردم ايران حرف‌هايم ته كشيد، خداحافظ! دنبال چه چيزي ما مي‌گرديم.

يك كسي نزد من آمد همكار من باشد. اين عمامه‌اش شصت رده داشت. همينطور مثل دانه‌ي شانه. گفتم: چند دقيقه طول كشيد اين عمامه را پيچيدي؟ گفت: چهل دقيقه! گفتم: آدمي كه چهل دقيقه صرف نيم كيلو پنبه مي‌كند اين اصلاً به درد من نمي‌خورد. برو دنبال كارت! اينقدر به خودت ور مي‌روي. ما از درون پوك هستيم، به ظاهر ور مي‌رويم. روغن نباتي خودش هم مي‌داند چيست، مي‌گويد: طعم كرده دارد! طعم روغن كرمانشاهي دارد. هرچه تبليغ گُنده‌تر باشد، هرچه منار گنده‌تر باشد نماز بدتر مي‌شود. منار اگر آرام باشد، پشت بامش نماز مي‌خوانند. گنبدي كه شد ديگر كسي در آن نماز نمي‌خواند. «هرگز نخورد آب زميني كه بلند است»!

يك خرده كوتاه بياييم. به واقعيت فكر كنيم. با خدا رفيق شويم. با حق رفيق شويم. اين دكورها و شأن‌ها و پرستيژ‌هاي كاذب را دور بريزيم، راحت مي‌شويم. راحت مي‌شويم. گير ما اين است كه خودمان در قالب خودمان گير كرديم. گير شرق نيستيم، گير غرب نيستيم، و حالا ديگر گير خودمان افتاديم. آداب ما، رسوم ما، شأن ما، من دخترم ليسانس است به يك ديپلم بدهم؟ تا فوق ليسانس نيايد نمي‌دهم. دخترش 34 سال شده منتظر فوق ليسانس است. بابا ديپلم پسر خوبي بود خوب به او بده. نه! در شأن من نيست. هيچي خوب بايست! بايست تا در شأن تو پيدا شود. اگر يك پسري آمد، شكلش، سلامتي‌اش، اخلاقش، ايمانش خوب بود، بده. آخر او محله‌ي پايين مي‌نشيند، ما محله‌ي بالا. او ژيان سوار مي‌شود و ما بنز سوار مي‌شويم. او روي موكت نشسته، ما روي قالي مي‌نشينيم. مگر ازدواج موكت و قالي است؟ مگر ازدواج بنز و ژيان است؟ ازدواج آدم‌ها، اگر آدم‌ها به هم مي‌خورند ديگر باقي‌اش را گير ندهيد.

خدايا تا حالا هرچه از حق جدا شديم، ببخش و بيامرز. اين مقداري كه از عمر ما مانده از الآن تا ابد آن و كمتر از آني ما را از حق جدا نكن. فكر حق، نگاه حق، حرف حق، غذاي حق، رابطه‌ي حق، قهر حق، صلح حق، آخر بعضي‌ جاها هم به حق بايد قهر كرد. اين فاسد است، من با او رفيق شوم من هم فاسد مي‌شوم. حق اين است كه فاصله بگيريد، قهر كنيد. همه‌ي كارهاي ما را حق قرار بده.

«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»

«سؤالات مسابقه»

1- آیه 51 سوره کهف، چه چیزی را نفی می‌کند؟
1) کمک خواستن از منحرفان
2) کمک کردن به منحرفان
3) طلب استغفار برای منحرفان
2- اولین گام در نهی از منکر چیست؟
1) قهر و طرد گنهکار
2) عبوس کردن به گنهکار
3) لبخند زدن برای جذب گنهکار
3- شیوه‌ی خوارج در برابر امام علی(علیه‌السلام) چه بود؟
1) تکیه بر باطل و ترک حق
2) سوء استفاده از حق
3) کتمان حق و اظهار باطل
4- بر اساس آیه 105 سوره‌ی انبیاء چه کسانی وارثان زمین هستند؟
1) بندگان ضعیف
2) عالمان زاهد
3) بندگان صالح
5- در فرهنگ دینی، چه چیزی قداست دارد؟
1) نام خدا و مکان‌های متعلق به خدا
2) نام اولیای خدا و مکان‌های منسوب به آن‌ها
3) نام خدا و اولیای خدا و مکان‌های آن‌ها

نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 2665
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست