نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 2672
موضوع: وعدههاى خداوند به مؤمنين
تاريخ: 27/07/68
بسم الله الرحمن الرحيم
در خدمت عزيزانى هستيم كه سالها در جبهه بهترين و بيشترين درخشندگى را داشتهاند. خلبانان و پرسنل هوانيروز. بحث ما بحث عمومى است ولى مستمعين ما عزيزان خاصى هستند و بحث ما درباره وعدههايى است كه خدا به مؤمنين داده است. خداوند وعده هايى داده كه من اينها را مىنويسم و تفسير مىكنم. اگر بتوانم بحث را تمام كنم، حدود 20 وعده است.
1- الطاف ابتدايي الهي
اول بايد حساب كنيم كه الطاف خدا دو نوع است. بعضى الطاف ابتدايى است به كسى مىگويند خدا چيزى رامىدهد ابتداء الطاف ما به خدا نگفته بوديم، خورشيد، مىخواهيم، ماه مىخواهيم، جنگل مىخواهيم، دريا مىخواهيم، مس مىخواهيم، آهن مىخوايم. اصلاً خود را هم از خدا نخواسته بوديم. ما نبوديم كه از خدا چيزى بخواهيم. ابتداً خداوند چيزى را خلق مىكند. استعداد مىدهد، چشم مىدهد، گوش مىدهد، حافظه مىدهد. يكسرى چيزها را ابتدايى مىدهد. حالا چرا ابتدايى مىدهد يا بر اين اساس است كه آزمايش مىكند. خدا نعمتى را مىدهد براى آزمايش. پول به شما مىدهد براى اين كه ببيند شما به محرومين مىدهى يا نه. فكر و بيانى مىدهد. عنوانى مىدهد. گاهى خدا به كسى لطفى مىكند براى آزمايش او. گاهى هم به خاطر خوبى نياكان و اجداد، نعمتى مىدهد. در قرآن داريم: (فَكانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَيْن) (كهف /80) (وَ كانَ أَبُوهُما صالِحاً) (كهف /82) گاهى پدرى خوب است فرد خدا كارى كرده است مزد آن خدماتش، خدا وضع بچه هايش را خوب قرار مىدهد. پس اين يك نوع لطف است كه لطف ابتدايى است. بدون درخواست مىدهد. يا براى آزمايش يا براى اين كه مادرش كارى كرده كه خيرش را بچهاش مىبيند. بابا يا اجداد و نياكان كارى كردهاند، خيرش را بچه مىبيند.
2- الطاف مشروط الهي
گاهى هم ابتدايى نيست، مشروط است. مىگويد من مىدهم به شرط اين كه. آن وقت در اين رابطه در قرآن آيه زياد داريم. مىگويد: لطف مشروط مثلاً مىگويد: (وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ) (تغابن /11) اگر ايمان داشته باشيد، هدايت مىشويد. اگر كسى ايمان داشته باشد، در بن بست نمىماند چون آدم مؤمن چشم اندازش باز است. مىگويد: در عمليات شركت مىكنم. پيروز شدم راهى است شهيد شدم، به سرايى ديگر مىروم و اجرم هم نزد خداست. نگران نيست. «يَهْدِ قَلْبَهُ» به بن بست نمىرسد. مؤمن حتى وقت مرگ، مرگ را مثل گل بو مىكند. (مُشْتَاقَةً إِلَى فَرْحَةِ لِقَائِك) (مصباحالمتهجد، ص738) وقتى هم مىخواهد بميرد مىگويد: «يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ» (فجر /27) من با دلى آرام مىميرم. كافر است كه وقتى مىميرد مىگويد وقتى كه مىميرم هيچ مىشوم يعنى كافر احساس مىكند وقتى به مرگ نزديك مىشود به نيستى نزديك مىشود. پس مؤمن مىگويد از منزلى به منزلى، از لباسى به لباسى زمانى جماد بودم از جمادى مردم و نامى شدم. مواد غذايى خاك كه جماد بود شد گندم. گندم هم اسپرم شد. اسپرم هم طفل شد. طفل هم انسان شده بعد از دنيا هم وارد برزخ مىشود و الى آخر. مىگويد اين جهانبينى يك موحد است. يعنى ديد خداپرست. ديد خداپرست اين است. (وَ لَمْ يَكُ شَيْئاً) (مريم /67) اول هيچ بودم. بعد ِ(لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً) (دهر /1) بعد چيز قابل ذكرى نبودم. (مِنْ ماءٍ مَهينٍ) (سجده /8) بوديم. بعد ذره ذره سير تكاملى را طى كرديم و هنوز هم (إِلَيْهِ الْمَصيرُ) (مائده /18) «إِليه الْمُنْتَهى» آدم خداپرست كه ايمان دارد، چشمش روشن است. هيچ وقت بن بست ندارد. اما كافر مىگويد قبلاً هيچ بودم. بعد از مردن هم هيچ مىشوم. درست مثل كتابى كه صفحات اولش افتاده، صفحات آخرش هم افتاده است. يعنى كافر بين دو هيچ زندگى مىكند. ما مىگوييم قبلاً خدا ما را آفريد. بعداً هم به سمت خدا مىرويم. به مقام قرب مىپيونديم. رشد مىكنيم. چشم انداز خداپرست باز است و چشم انداز كسى كه خداپرست نيست بسته است. (فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ) (بقره /38) اگر پيرو هدايت باشيد، خوفى نيست. يكسرى الطاف خدا مشروط است. مىگويد مىخواهى خدا يادت باشد اگر خواستى شرط دارد. (فَاذْكُرُوني أَذْكُرْكُمْ) (بقره /152) شما ياد من باشيد، من هم ياد شما باشم و ما به اين معنى توجه نداريم. اگر به ما بگويند آقا يك نامه به مقام معظم رهبرى بنويسيد ايشان با دست خودش جواب مىدهد. همه ما حاضر هستيم نامه بنويسيم چون مىگوييم ديگر دفتر ايشان جواب نمىدهد، خودش جواب مىدهد. خدا مىگويد: تو ياد من باش من خودم جواب مىدهم. حتى مىگويد اگر يك قدم به سويم بيايى، من صد قدم به سويت مىآيم. اگر ساده به سويم بيايى، من با هروله به سويت مىآيم. ياد كننده خدا در مردم غافل مثل درخت سبز در كوير است. حديث داريم: كسى كه در ميان افراد غافل ياد خدا مىكند مثل زندهاى ميان مرده هاست. حديث داريم: (كَالْحَيِّ بَيْنَ الْأَمْوَاتِ) (بحارالانوار،ج1،ص172) مثل درخت سبز در بيابان و كوير، اين هم حديث است. ياد من باشيد، ياد شما هستم. «أَوْفُوا بِعَهْدي أُوفِ بِعَهْدِكُم» (بقره /40) شما در بندگى، بنده خوبى باشيد. من جاهايى به شما كمك مىكنم كه به فكرتان نيايد. (وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ) (طلاق /2) اگر شما به گناه كه رسيديد، خود را نگهداريد من بر شما راههايى را باز مىكنم. زليخا خانمى بود كه براى يوسف آرايش كرد و قصد بدى داشت. قرآن مىگويد: (وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ) (يوسف /23) در سالن كاخ دربها را بست. او علاقهمند به اين جوان شده بود. (وَ قالَتْ هَيْتَ لَك) (يوسف /23) گفت اگر خواستى از من استفاده كنى، آماده هستم. يوسف گفت: (قالَ مَعاذَ اللَّهِ) (يوسف /23) پناه بر خدا. گناه نمىكنم. بعد مىگويد: (وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ) (يوسف /22) حالا كه يوسف خود را نگهداشت و دست و دامنش آلوده نشد، ما علم تأويل احاديث به او داديم يعنى خوابها را تعبير مىكرد. بينشى به او داديم كه مىديد و كارى ندارد. انسان توانسته راديو درست كند كه آنتنش بسيارى از امواج را بگيرد. ما مىتوانيم به تو فكرى بدهيم كه دورانديش باشى. بينشى به تو بدهيم. (وَ يَجْعَلْ لَكُمْ نُوراً) (حديد /28) نورى به او بدهيم. كلاه سرت نرود. امام از مدرسه فيضيه بيرون مىآيد. داراى يك بينشى مىشود، بر خلاف بينش كل مردم و بعد هم معلوم مىشود همان بينش درست است. حضرت امام «رضوان الله تعالى عليه» چند حركت كرد.
3- چند خاطره از امام خميني
بد نيست يك نكته بگويم. چند شب پيش خدمت يكى از علماى قم بودم. خب ما گاهى اوقات سعى مىكنيم عالمى را شكار كنيم. چون وقت ندارند با مشكلاتى در راه و نيمه راه از آنها وقت مىگيريم. هفتههاى متعدد علامه شهيد مطهرى را در قم به خانهام مىبردم و از او پذيرايى مىكردم و حتى بچه هايمان را در كوچه راه مىبرديم كه ايشان نيم ساعت، سه ربعى استراحت كند به اين عشق كه وقتى مىخواهد از قم به تهران بيايد در ماشينش بنشينيم و از قم تا تهران در جاده قديم دو سه ساعت، ما از ايشان، استفاده كنيم يعنى به عشق اين كه ما دو سه ساعت سؤال كنيم مىآمديم تهران و دومرتبه تهران پياده مىشديم و برمى گشتيم قم ولى مىارزيد دو سه ساعت، ما از ايشان، چهل تا پنجاه سؤال بكنيم. يك مشت سؤال قرآنى نزدم جمع شده بود. پريشب ساعت ده در خانه يكى از علماى قم رفتيم. ايشان را سوار كرديم و گفتيم شب به كاشان برويم و شما مهمان ما باش. از قم تا كاشان سى، چهل سؤال كردم. بعد ايشان يك خاطره نقل مىكرد. مىگفت: 45 سال پيش، من نزد امام درس مىخواندم. درسها حدود يك ساعت و نيم، دو ساعت قبل از غروب بود. يك روز درس ايشان طول كشيد و من متوجه شدم. آه! امروز نماز نخواندم. نگاه كردم درسهاى طلبگى اين طور است كه استاد حرفهايش را مىزند بعد آن حرفهايى را كه زده است با متن كتاب تطبيق مىكند. اول مىگويد مىخواهم چه بگويم. بعد مىگويد: آن كه گفتم اين و اين و اين است. مىگفت: گفتيم صبر كنيد. به استادمان مىگفتيم حاج آقا روح الله 45 سال پيش. مىگفت همين كه صحبتهايش تمام شد و خواست با متن تطبيق كند، ما به اين بهانه كه دستمال روى بينى گرفتيم و دماغ ما خونى شده است درمى رويم. مىگفت: بحثش كه تمام شد گفت حالا تطبيق كنيم. تا كتاب برداشت ما دستمال دم دماغمان گرفتيم و برخاستيم برويم. تا برخاستم بروم امام كتاب را بست و گفت: باز اين سيد امروز نماز نخوانده است. مىگفت: ما خيلى خجالت كشيديم. بعد يك مسأله ديگر نقل مىكرد بسيار عجيب. مىگفت حضرت امام به ما اجازه داده بود خمس و سهم امام را كه گرفتيم، مقدارى را خودم به فقرا بدهم و مقدارى را به خود امام بدهيم. يعنى نيمه. پنجاه درصد. مىگفت: ما ديديم فقرا زياد در خانه ما مىآيند و اين ده هزار تومان، بيست هزار تومان برايشان كم است. ما تصميم گرفتيم برويم به امام بگوييم آقا اگر مىشود، اين اجازه نيمه را به اجازه كامل تبديل كن. يعنى هرچه مىگيريم بتوانيم با اختيار خود تقسيم كنيم ديگر به مركز نفرستيم. مىگفت: تصميم را گرفتيم و رفتيم نزد حضرت امام. سلام كردم و گفتم حضرت آقا اگر مىشود گفت: نگو اگر مىشود هنوز هم نيمه است. ما هنوز چيزى نگفته امام جواب داد. مىگفت: من دو سه جا از امام پيشگويى ديدم. حالا لازم هم نيست بگوييم علم غيب است.
4- خداوند به برخي افراد بينش ميدهد
گاهى افرادى را خدا به ايشان بينشهايى مىدهد. به امام جواد گفتند: بابا تو بچه كوچك هستى چطور به امامت رسيدى. به بيان من مگر امامت كيلويى است مگر مترى است مثل اين است كه بگوييم چطور اين را ديدى كوچك مىگيرد و اين را ديدى بزرگ نمىگيرد. كيلويى كه نيست. گاهى يك شاخه كلى ميوه مىدهد و يك درخت چهل مترى هيچ ميوهاى نمىدهد. گاهى يك دكه يك جاى بازار ده ميليون سرقفلى دارد. گاهى يك بيابان به اندازه يك طويله ارزش ندراد. مترى نيست، كيلويى نيست. به وسيله يك اسپرن گاهى بچه دو قلو به دنيا مىآيد و گاهى يك زن و شوهر سالها بچه دار نمىشوند. اين مسأله اراده خداست. قرآن گفته: اگر مىخواهيد به شما ديد و بينش بدهيم خدا، خدايى است كه به بعضى حيوانات چشمى داده است كه زير برف را مىينند. خيلى از شما خلبان هستيد. گاهى اوقات با يك غبار و يك مه قدرت نشستن نداريد. همين طور بايد در هوا باشيد تا ببينيد هوا چطور مىشود؟ ولى گاهى اوقات حيوان زير برف و خاك را مىبيند. قرآن مىگويد: (مَنْطِقَ الطَّيْرِ) (نمل /16) يعنى پرنده حرف مىزند. قرآن مىگويد: مورچه حرف مىزند. ما نمىفهميم چه خبر است. در عالم خبرهاى بسيارى هست. اجمالاً خداى هستى به ما گفته اگر تو بنده خوب من باشى، وقت گناه خودت را كنترل كنى. بينشى به تو مىدهم كه آنجايى كه سر همه كلاه مىرود، سر تو كلاه نرود. (وَ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا) (اسراء /8) شما خوب شويد ما خوب مىشويم.
5- ملت ايران با عنايت الهي وحشت در دل كفار انداخت
راه دور نرويم. همين ملت ايران. از سال 57 كه دور امام را گرفتيم البته عدهاى از 42 گرفتند و عدهاى از 43 و بعد ذره ذره (وَ رَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ في دينِ اللَّهِ أَفْواجاً) (نصر /2) گروه گروه به امام ملحق شدند. وقتى كه كاملاً ملت به امام ملحق شد، سال 56 بود كه از شاه خسته شدند و گفتند مرگ بر شاه و كم كم از شاه جدا شدند و آمدند دور امام. ما از سال 56 حساب مىكنيم. 56 تا 1367، حدود ده سال است، تا 1368، دوازده سال است. اين ده دوازده سال كه دور امام بوديم. جدايى از طاغوت و بودن دور امام به چه چيز رسيديم. به وحدت رسيديم. به جرأت رسيديم. به ابتكار رسيديم. اينها خيلى است. شما هوانيروز با فرماندهى بيش از سيصد هزار ساعت پرواز كرديد. جرأت رفتن در دل دشمن. ابتكار، خلاقيت. به محبوبيت رسيديم. كسى قبلاً ما را دوست نداشت. الآن دنيا ما را دوست دارد. به اين. . . . كه گاهى احضار مىشوند و مىآيند و مىروند كار نداشته باشيد. به دولتها كار نداشته باشيد. به دولتها كار نداشته باشيد مردم در دنيا ما را دوست دارند محبوبيت در دنيا داريم در دل دشمن وحشت انداختيم. اگر الآن به رئيس جمهور آمريكا بگويند دويست رئيس جمهور به آمريكا مىآيند، نگران نيست. اما اگر بگويند دويست جوان از ايران آمدهاند، مىگويد: بله تمام سازمان اطلاعاتش را بسيج مىكند كه اين دويست ايرانى آمدهاند چه كنند، اين وحشت انداختن در دل كفر ارزش است. اصولاً دين ما مىگويد: بايد در دل كفار وحشت بيندازيد. حضرت موسى به كافرى چنان مشت زد كه همان جا افتاد و مرد. قرآن مىگويد: فوكزه يعنى او را با مشت زد. نمىدانم چگونه زده است. بالاخره قرآن مىگويد: (فَوَكَزَهُ مُوسى فَقَضى) (قصص /15) يعنى يك مشت زد و او با همان يك مشت مرد. آيه قرآن است. يا حضرت ابراهيم تبر داشت. مشت داشتند، تبر داشتند. چطور رسيديم به اين كه در دل دشمنان وحشت بيندازيم. منصور دوانيقى يك روز آمد و به زمين لگد مىكوبيد و مىگفت اين امام صادق يك استخوان است در گلوى من. نمىتوانم پايين بدهم و نه مىتوانم بالا بياورم و الآن جمهورى اسلامى نسبت به بسيارى از كشورها استخوان شده است و استخوان بودن خيلى بهتر از اين است كه آدم حلوا باشد و هر ابرقدرتى بتواند او را ببلعد. ما زمان شاه حلوا بوديم. موم در دست بوديم. بالاخره به چيزهايى رسيديم. خدا به وعده هايش وفا كرده است. (فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ) (آل عمران /103) دلهايمان باهم مهربان شد. مگر مىشد زمان شاه من بيايم در ارتش. ما يك فاميل ارتشى داشتيم. يك دفعه كه مىخواستيم به خانهاش برويم عمامه خود را برداشتيم. چون مىگفت: من مىترسم. خانه ما زير نظر است. اگر شما خانه ما مىآمدى شما را مىگرفتند. من و شما جرأت نداشتيم نزديك هم باشيم و خانه همديگر برويم. به الفت رسيديم. به جرأت رسيديم. به ابتكار رسيديم. به محبوبيت ميان ملتها رسيديم. به وحشت انداختن در دل كفار رسيديم.
6- حمايت مردم و نعمت آزادي مهم است
مسأله حمايت مردم مسأله مهمى است تا حتى روزهاى آخر جنگ، اين طور كه به من گفتند، در كاشان، شهر خود ما. بيش از 4 كيلو طلا در شهر ما دادند كه ديگر جنگ تمام شده و آتش بس شده است. اين حمايت مردم از سخاوت كه نيست. گاهى مىبينى براى پنج زار دو ساعت دعوا مىكنند. از اين سمت بازار به آن سمت مىروند كه اگر چيزى مىخواهند بخرند، ارزانتر بخرند. اما در عين حال كه بچه ايشان وقتى يك تومان مىخواهد به او پنج زار مىدهند و گاهى براى چيزهاى جزيى چانه مىزنند اما حمايت مردم خيلى جالب بود. از خون دادن تا گوشواره دادن اين يك رشد بود. الهاماتى كه به ما رسيد. بسيارى از چيزها به ذهن ما نمىرسيد. امدادهاى غيبى كه به ما رسيد. اگر امروز در اين جلسه بحث مىكنم كه خدا وعده مىدهد يك وقت كسى نگويد پس كجاست؟ مىدانى لپه كيلويى چند شده است. مىدانى سكه و دلار و پيكان و كرايه خانه چقدر شده است و حقوق كم است. همه را مىدانم اما شما ضعفها و گرانيها را يك جا بنويس. به چيزهايى هم كه رسيدهايم، يك جا بنويس. جمع و تفريق كن. با مشكلاتى درگير هستيم و به كمالاتى هم رسيدهايم و اين كمالات مهم هستند. خدا مرحوم طالقانى را رحمت كند. مىگفت: اگر گربه را در يك قفس بگذارند و دايم و مرتب برايش گوشت بيندازند باز مىآيد صدا در مىآورد مىخواهد بيرون بيايد. هر نوع گوشت به او بدهى باز هم صدا مىكند. مىگوييم گربه اگر بيرون بيايى در محاصره اقتصادى قرار مىگيرى و ديگر گوشتى نيست و بايد در كوچهها كاغذ بخورى. امسال كاغذ هم گران شد. بايد نايلون بخرى. نايلون هم گران شد. بايد در خاكروبهها بگردى چيزى گير تو نمىآيد. بگير و گوشت را در اين قفس بخور. باز صدا در مىآورد يعنى اين گربه طرفدار آزادى است. مىگويد: اگر آزاد شوم و گرسنه بمانم به اين كه تو در اين قفس به من گوشت بدهى، شرف دارد. ما به يك آزادى رسيديم و اين نعمت آزادى، نعمت مهمى است. (إِذْ كُنْتُمْ قَليلاً فَكَثَّرَكُمْ) (اعراف /86) قرآن مىگويد: يادتان نرود كم بوديد. حزب اللهىها چند نفر بودند. الآن مثلاً ما چقدر خلبان حزب اللهى داريم. از زمان شاه تا كنون چه رشدهاى انقلابى، ابتكارى و از اين قبيل داشتيم. الآن اگر فرمانده نيروى هوايى يا زمينى، هركدام بيايند و بگويند آقا ما خون مىخواهيم در تمام مساجد شهر و روستا آستينها را بالا مىزنند و خون مىدهند ولى اگر شما زمان شاه خون مىخواستيد و ما هم همين طور كسى به ما خون نمىداد. به هر حال به چيزهايى رسيدهايم. خدا گفته بود: (إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ) (محمد /7) شما بياييد در خط من، به شما كمك مىكنم. تفرقه شما را به وحدت، ترستان را به جرأت، خنگىها و بى تفاوتىها به ابتكار، بى اعتناييها را به محبوبيت، موم بودن شما را تبديل تيغ مىكنم در گلوى دشمن. مردم از شما به خواستم حمايت مىكنند. خودم به شما الهام مىكنم كه چه كنيد. امدادهاى غيبى را بر شما سرازير مىكنم. . به اين وعدهها رسيدهايم.
7- برخي تفاوتهاي دنيا و آخرت
حالا كه رسيدهايم بنشينيم و ببينيم خدا ديگر چه وعده هايى داده است. تازه اينها وعدههاى دنيايى است. برادرانى كه در جنگها شيرين كارى كرديد اين تازه براى دنياست. حالا اين مشكلات گرانى و تورم را ان شاء الله مسؤولين بايد سعى كنند حل كنند ولى اين چيزى نيست. ببينيم به چه چيزهايى رسيدهايم. اين تازه دنياست. يعنى اينهايى كه گفتم براى دنياست اما به سراغ آخرت برويم. آخرت چه؟ در دنيا مريض مىشويم. قرآن مىگويد: (دارِ السَّلامِ) (يونس /25) در بهشت ديگر مريضى نيست. در دنيا خسته مىشويد. قرآن مىگويد: (لا يَمَسُّنا فيها نَصَبٌ) (فاطر /35) در آنجا خستگى نيست. در دنيا كينه هست. قرآن مىگويد: (وَ نَزَعْنا ما في صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ) (حجر /47) در آنجا هيچ كينهاى نيست. در دنيا به هم ياوه مىگويند. قرآن مىگويد: (لا يَسْمَعُونَ فيها لَغْواً وَ لا تَأْثيماً) (واقعه /25) آنجا ياوه شنيده نمىشود. در دنيا ترس هست. قرآن مىگويد: (لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ) (بقره /277) آنجا حزن و ترسى نيست. دنيا زودگذر است. خوب كه لذت بردى، بايد برخيزى و بروى. تا مىروى بگويى زنده باد، مرده باد شروع مىشود. تا جوانى هست پشت سرش هم پيرى است. تا مىروى گل بچينى در كنارش خارى هم به دستت مىرود. قرآن مىگويد: در عوض آنجا (خالِدينَ فيها) (آل عمران /15) آنجا به جاى لعنت كردن و فحش دادن قرآن مىگويد: (إِلاَّ قيلاً سَلاماً سَلاماً) (واقعه /26) در اينجا گاهى آدم مىخواهد ازدواج كند، يا پول ندارد يا خانه ندارد يا وام ندارد. همسر گرفتن مشكل است. آنجا مىگويد: (وَ أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ) (آل عمران /15) همسران پاك. مسائل دنيايش را روى تخته نوشتم اما آن دارالسلامش مانده است. چيزى نيست.
8- خدا از مؤمنين دفاع ميكند
به سراغ وعدههاى خداوند برويم. خداوند وعده داده است: (إِنَّ اللَّهَ يُدافِعُ عَنِ الَّذينَ آمَنُوا) (حج /38) خداوند دفاع مىكند. شما در طول تاريخ ببينيد. خدا از مؤمنين دفاع مىكند. قبر يكى از اولياء خدا مخفى نيست ولى قبر بسيارى از شاهها مشخص نيست. اين دفاع خداست. ممكن است يك جا يك حزب اللهى، يك مرد خدا شهيد شود اما خداوند او را جايى نگه مىدارد. بعداً دلهايى به سويش كشيده مىشوند. خونى به ناحق كه ريخته مىشود، بعد مىبينى مردم از در و ديوار مىريزند. ما در كاشان يك جا داريم بنام مشهد اردهال. فرزند امام باقر آنجاست. ما چند امامزاده بسيار معتبر داريم. يكى در مشهد اردهال كاشان است. سالى يك روز تمام مردم به جوش مى آيند. اصلاً آدم نمىداند به چه دليل ولى دليلش اين است كه حركت اين امامزاده، نظير حركت امام حسين بوده است. يعنى البته متأسفانه مردم كاشان و اطرافش از ايشان دعوت كرده و بعد هم ايشان را كشتهاند. مثل مردم كوفه. البته بعضى از آنها. بعضى از اطراف كاشان به امام باقر نوشتهاند كه ما اينجا شيعيانى هستيم ولى آقا نداريم. شما يك نماينده بفرست. ايشان هم پسر خودش را فرستاده. بعد هم در اطراف كاشان و روستاهايش جنگ و درگيرى شده است و بالاخره اين امامزاده را تكه تكه كردهاند. يعنى سرنوشت اين امامزاده درست نظير سرنوشت امام حسين بوده و بعد هم از روستايى ديگر، با بيل و كلنگ مىآيند. مثل قوم بنى اسد اين آقا را دفن مىكنند. آن وقت هر سال آنجا مراسمى است كه آدم وقتى جمعيت را مىبيند، متحير مىشود. اگر جايى خون مظلومى ريخته شود بعد هزار سال خونها را به جوش مىآورد. با تبليغ و هيچ چيز هم نمىشود جلويش را گرفت. ما نبايد وقتى به عكسهاى شهدا در اطراف خود نگاه مىكنيم حساب كنيم كه جنگ تمام شد. شهدا و خانوادههاى شهدا ديگر نقشى ندارند. زمانى خواهد آمد كه اين بهشت زهرا زيارتگاه خواهد شد چون هميشه اين طور است بسيارى از كلمات حق حضرت موسى الآن روشن مىشود. گرچه او در زمانش تحت تعقيب بود نمىشود خون حقى ريخته شود و پايمال شود و لذا داريم هر جا ساختمانى مسجد مىشود، معلوم مىشود خون مظلومى در آن زمين ريخته شده است. خدا وعده داده است. «إِنَّ اللَّهَ يُدافِعُ عَنِ الَّذينَ آمَنُوا» خدا از مؤمنين دفاع مىكند.
9- خداوند به مؤمنين آرامش ميدهد
آرامش (هُوَ الَّذي أَنْزَلَ السَّكينَةَ في قُلُوبِ الْمُؤْمِنينَ) (فتح /4) خدا وعده داده است كه اگر شما مؤمن بودى آرامشى به تو خواهيم داد. آرامشى كه هيچ جا نيست. دانشگاهها براى دنيا آرامش نياوردند. هر كشورى دانشگاه بيشترى دارد، مواد مخدر و قرص خواب و آمار روانى بيشترى دارد. علم به آدم آرامش نمىدهد. گاهى وقتها آدم مىگويد: اگر ليسانس يا فوق ليسانس بگيرم آرامشى پيدا مىكنم. علم و پول به آدم آرامش نمىدهند. آمار خودكشى در خانوادههاى مرفه بيش از خانوادههاى ديگر است. ما آدم داريم كه از فقر خودكشى مىكند ولى بيش از آنها كه در فقر خودكشى مىكنند، از خانوادههاى مرفه خودكشى مىكنند. آرامش نيست. قرآن مىگويد خدا به شما وعده مىدهد كه اگر بياييد سمت خدا، خدا به شما آرامش مىدهد كه (لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ) (بقره /277) نمىترسيد. (وَ لا يَخْشَوْنَ أَحَداً) (احزاب /39)، (لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ) (مائده /54) آرام آرام هستيد. (لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ) (حديد /23) به شما چيزى دادند، لذت نمىبريد. چيزى از دستتان رفت، غصه نمىخوريد. رزمندگان ما در شب عمليات كه فردايش مىخواستند به خط مقدم بروند آرامش داشتند. چند عمليات را كه ما كنار رزمندهها به عنوان تماشاچى بوديم. ما كه متأسفانه اهل رزم نبوديم، شب عمليات غذا را مىخوردند و راحت و وقتى هم كه مىخواستند به خط مقدم بروند مثل اين كه به حجله عروس مىرفتند. هرچه نگاه مىكردى! آيا پول او را راه انداخته است؟ وعده پست و مقام به او دادهاند. پول، تلويزيون رنگى، چرخ خياطى يا ماشين لباسشويى. اصلاً به ريش كل دنيا مىخنديد. چنان نقل و نباتى تقسيم مىكردند. چنان شوخيهايى مىكردند. اين آرامش را در هيچ يك از دانشكدههاى روانشناسى شرق و غرب قابل تحليل نيست كه اين بچه ايكه فردا مىخواهد شهيد شود چرا اينقدر خوش است. اين طور هم نبود كه بگويى كلاه سرشان رفته است. آگاه بودند از سال چهارم دانشكده آمده بود براى اينكه به خط مقدم برود. اين طور نيست كه بگوييم اينها چيزى نمىفهمند. بسيجى و سربازانى كه داوطلبانه مىرفتند، آگاهانه مىرفتند. يك سؤال: اين آرامش اينها از كجاست؟ قشنگ هم مىخوابد. ما داشتيم كه گفتند چهل دقيقه ديگر ماشين مىآيد شما را به خط مقدم ببرد و در خط هم جنگ بود. گفتند: در چهل دقيقه مىتوانيم دو گيم واليبال بازى كنيم و بازى كردند. من كنار تو ايستادم و هر چه فكر كردم، ديدم اصلاً نمىدانم اين بچه. . . هست يا نيست. با آرامش خاصى مشغول بازى است. اين آرامش از كجاست؟ وعده خداست. آدم هم هست سى و سه پارچه زندگى او فراهم است. متأسفانه بعضى از خواهران و برادران هستند مىگويند اين زندگى نكبت بار اعصاب ما را خرد كرده است. مگر چيست؟ يكى از اجناس خانهاش نيست مىگويد: اعصاب من خرد است. اين 6 بشقاب را هرطور كنار هم مىگذارم گلهايشان يك شكل نيست. آدم كه از خدا جدا شد، اگر كفشش تابه تا شود، روانى مىشود. آدم داريم اگر ساعت مچى و حلقه طلايش گم شود، روانى مىشود ولى خدا وعده داده است و گفته اگر ايمان داشته باشى، آرامشى به تو مىدهم كه در حساسترين خطرات و خبرها من دلت را نگه مىدارم. پيغمبر با رفيق غارش داخل غار شدهاند و تار عنكبوت جلوى در غار تنيده شده است. تمام كفار بسيج شدند و جايزه تعيين كردند براى كسى كه پيغمبر را پيدا كند. حافظ پيغمبر تار عنكبوت است. آن رفيق غار پيغمبر مىلرزيد. پيغمبر به او مىگفت: بابا (لا تَخَفْ) (طه /21) آبروى مرا ريختى. (لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا) (توبه /40) خدا با ماست حفظ مىكند. مىگفت: بابا اين تار عنكبوت چيزى نيست. فوتش كنى مىريزد. بابا خدا گفته است حفظ مىكنم. اگر او بخواهد با تار عنكبوت هم حفظ مىكند. نترس آيه قرآن مىگويد اينها را. به هر حال خدا به آرامش وعده داده است. (وَ إِنْ يُرِدْكَ بِخَيْرٍ فَلا رَادَّ لِفَضْلِهِ) (يونس /107) اگر خدا برايت خير بخواهد هيچ كس نمىتواند رد كند. بياييم و كارهايمان را به خدا واگذار كنيم. گاهى خود ما براى خودمان برنامه ريزيهايى مىكنيم. برنامه ريزيهاى الكى. البته انسان بايد براى خودش برنامه ريزى بكند اما نه در آن حد كه به آرزوهاى طولانى و درازى برسد. اگر خدا بخواهد به تو خير بدهد «فَلا رَادَّ لِفَضْلِهِ» چه كسى مىتواند فضل خدا را رد كند.
10- خداوند مؤمنان را ياري ميكند
قرآن مىفرمايد: (وَ كانَ حَقًّا عَلَيْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنينَ) (روم /47)، «كانَ» يعنى از قديم بوده است يعنى برنامه هميشگى خدا بوده است كه مؤمنين را يارى كند. گا هى انسان موقتاً بايد لت و پار شود، امام حسين (ع) موقتاً شهيد شد اما نام و هدف و آثارش، نمىدانم سوريه رفتهايد يا نه. شام رفتهايد يا نه. يك مقايسه كنيد بين قبر معاويه كه حكومت شام در دستش بود و قبر رقيه، دختر 3 ساله. پدر دختر سه ساله را شهيد كردند و او را آوردند در خرابه شام و سر بابا را به او نشان دادند. ظرفيتش تمام شد و فشار روحى و سكته و بچه دق كرد و مرد. در اينجاها آدم مىفهمد كه «وَ كانَ حَقًّا عَلَيْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنينَ» يعنى چه؟ (أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ) (انبياء /105) خدا به مؤمنين وعده داده كه كره زمين را خواهند گرفت.
11- نمونههايي از تحقق وعدههاي الهي در جمهوري اسلامي
برادران اين جمهورى اسلامى ما يك ماكت است. خدا چند چيز را گفته انجام مىدهم، نمونههايش را انجام داده است. 1- طاغوتها را مىشكنم. اين وعده خداست. طاغوت در ايران شكست. اگر اينجا طاغوت شكست پس مىشود طاغوتها بشكند. 2- طبقه 12 را بالا مىآوريم. به مستضعفين قدرت مىدهيم. وقتى در ايران مستضعفين قدرت پيدا كردند، پيداست مستضعفين در جهان هم مىتوانند قدرت پيدا كنند. قانون الهى بايد اجرا شود. اگر خبرگان ما قانون مجلس شوراى اسلامى را چك مىكنند كه خلاف اسلام نباشد اگر قانون اسلامى جايى تصويب مىشود، پس مىشود در دنيا هم تصويب شود. يعنى ما مىتوانيم حركتهايى را كه در ايران مىشود در كل جهان ببينيم. رهبر عادل را در جهان حاكم مىكنيم. حضرت مهدى سلام الله عليه اگر در يك گوشه كره زمين حضرت امام رضوان الله تعالى حاكم شد، بعد از امام، مجتهد و عادلى چون حضرت آيت الله خامنهاى حاكم شد. اگر بنا شد گوشهاى از كره زمين رهبر عادل باشد پس مىشود جهان رهبر عادل داشته باشد. اگر جمهورى اسلامى ما مسائل مطرح كلى را كه نمىدانستيم مىشود يا نمىشود محقق ساخت. خدا گفته است: «أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ» يعنى كل زمين، كل زمين به دست افراد صالح خواهد افتاد. قبل از جمهورى اسلامى مىگفتيم مىشود يا نمىشود. اگر بنا شد گوشهاى عبد صالح حاكم شد، بقيه جاها هم مىشود. يك گوشه مستضعف حاكم شد بقيه جاها هم مىشود. مشت نمونه خروار است. قرآن مىفرمايد: (وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا لا يَضُرُّكُمْ كَيْدُهُمْ شَيْئاً) (آل عمران /120) اگر شما اهل صبر باشيد و تقوا داشته باشيد نقشهها شما نمىدانيد سعودى چقدر پول خرج مىكند. بخش وسيعى از درآمد نفت حجاز مربوط به تبليغات وهابيت است. ديوانه وار پول خرج مىكنند و كل پولى هم كه خرج مىكنند براى اين است كه ثابت كنند خليفه رسول الله و اسلام اصلى، اسلام آل سعود است. اصلاً كل آن همين است. قرآن چاپ مىكنند كشتى كشتى. مساجدى در پاكستان، تركيه، اردن و در مصر مىسازند. مثلاً در بعضى كشورهاى آفريقايى، سعودى مساجدى ساخته چند هزار متر. مهمترين مسجد ما مسجد اعظم قم است. مساجدى ساخته اين سعودى به مراتب از مسجد اعظم بزرگتر. ديوانه وار پول خرج مىكند. اما قرآن مىگويد: «وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا لا يَضُرُّكُمْ كَيْدُهُمْ شَيْئاً» شما اگر در خط خدا باشيد همه نقشهها نقش بر آب مىشود. امام يك مرتبه فتوا مىدهد. «باسمه تعالى، سلمان رشدى بايد اعدام شود و كسى كه در اين راه كشته شود شهيد است و السلام» اين فتواى امام كارى كرد كه تمام عزتى را كه او با پولش مىخواست درست كند، با يك خودكار ده تومانى. امام يك جمله مىنويسد شايد چند ريال و با آن يك جمله نشان مىدهد، انسانى كه دلش براى اسلام مىسوزد، انسانى كه غيرت دارد، اسلامى كه شهامت دارد و جرأت مىدهد، اسلامى كه در لندن راهپيمايى چند هزار نفرى راه مىاندازد، اسلامى كه سلمان رشدى را مثل موش در سوراخ مىكند، اسلامى كه به ابرقدرتها هشدار مىدهد، همان خودكارى است كه دست اسلام متقين است. آقا وهابيت گرفت. كجا را گرفت؟ مگر فهد مىتواند جايى را بگيرد؟ يك پخ كنى همه مىترسند. قليان خودشان را هم با زغال برقى مىكشند. حال آماده كردن زغال را هم ندارند. آنها چه دارند؟ يك خرپولى هستند كه دائم اسكناس چاپ مىكنند و هى كتاب چاپ مىكنند و مسجد مىسازند. الحمد لله اگر ما در خط اسلام باشيم اسلام ناب محمدى اينها را وعده داده است. قرآن بخوانم وعده داده كه از ديوانه وار پول خرج كردن آل سعود نترسيد. كلماتى داريم بعد مىفرمايد: (وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظيمٍ) (آل عمران /174) خدا فضلش را به شما خواهد داد. (تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ) (فصلت /30) كسانى كه ثابت قدم بمانند (إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَة) (فصلت /30) برادران حرفم تمام شد. خيلى از شما. يا همه شما خيلى است. هوانيروز در جنگ بيش از سيصد هزار ساعت پرواز كرده است. در جنگ سيصد هزار ساعت خيلى است. اين همه تعمير و ابتكار و جرأت كه خود را به آب و آتش زديد منتهى الآن بايد حفظ كرد. اصولاً حفظ چيزى از خودش مشكلتر است. يك قالى را 9 ماهه، يك ساله مىبافند. يك لحظه غافل شوى، آتش قليان قالى را مىسوزاند و دزد مىبرد. زايمان موقت است بچه دارى طول مىكشد. ازدواج موقت است زن دارى و شوهردارى طول مىكشد. هميشه حفظ و اداره يك چيز از توليدش سختتر است. بايد مواظب باشيم، حوادث، مشكلات روزمره، سختيها و فشارها، اينها نكند وقتى قداست و نعماتى را كه خدا به ما داده است. (برشمردن نعمات). اينها وقتى با لپه و سيب زمينى قاطى نشود. چيزهاى خوبى گرفتيم. سختيهايى هم داريم. كرايه خانه و همه اينها كه مىگوييد درست است. من مشكلات جمهورى اسلامي و مردم را مثل «قُلْ هُوَ الله» حفظ هستم ولى اين مشكلات نبايد باعث شود ما آن چيزى را كه گرفتهايم فراموش كنيم. شهدا را فراموش كنيم. مفقودين را فراموش كنيم. معلولين و اسرا و اهداف و وصيت نامه امام را فراموش كنيم چون هميشه بايد آن روحيه را در خود حفظ كنيم تا خداوند به بقيه وعده هايش هم وفا كند. خدايا لطف خود را بر ملت ايران ادامه بده. مشكلات مالى و اقتصادى ما را حل بفرما. روز به روز وحدت و ابتكار و محبوبيت ما، بر وحشت انداختن در دل طاغوت بيفزا. به ما توفيق بده طورى حركت كنيم تا به تمام جملات وصيت نامه امام عمل كنيم. روح امام و شهدا را از ما راضى بفرما. لطفى را كه به امام براى اداره مملكت كردى، به آيت الله خامنهاى عطا بفرما.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 2672