یکی از بحث هایی که هست و جزء حقوق حساب می شود و در کتاب های دانشگاهی و رشته حقوق، مسئله مطرح است، چیزی است به نام حقوقِ تعهدها. این اسم سرفصلِ کتاب های دانشگاهی است. حقوقِ تعهدها، یعنی من اگر به شما تعهد دادم، به شما حق پیدا می کنم. اگر گفتم می آیم منزل شما، شما صاحب حق می شوی، اگر نیامدم می توانی من را توبیخ کنی. وعده ای که دادم، وعده به حق، باید عمل شود، اسمش هم در کتابها حقوقِ تعهدها است. در جلسه قبل گفتیم خداوند از همه انبیاء پیمان گرفت که شما پیغمبر هستید، اما اگر بعد از شما یک پیغمبری آمد شما باید به پیغمبر بعدی ایمان بیاورید و کمکش کنید. یعنی اگر شما رئیس و مدیر کل هستی، اگر یک مدیر بهتری آمد، شما باید بلند شوی بروی جایت را با او عوض کنی. راجع به این تعهد در جلسه قبل صحبت کردیم. در اینجا من مقداری می خواهم صحبت کنم. موضوع بحثمان: حقوقِ تعهدها. به خانم گفتی اینقدر مهرت است، باید به او داد. حالا بگو صد تا سکه، کی داد کی گرفت. از روز اول نیت این است که الکی بگوید. می گوید بنویسید من نخواهم داد. چک می دهد ولی می داند پول در بانک ندارد. به بچهاش می گوید می روم بیرون بیسکوئیت می خرم ولی می داند دروغ می گوید. به بچه هم اگر قول دادی بیسکوئیت می خرم باید بخری. آدمی که تعهد کرد، بچه به گردن آدم حق پیدا می کند. مادر تو قول دادی، چرا عمل نکردی؟ یک کسی که به یک کسی تعهد کرد واجب است، حق پیدا می کند. من راجع به تعهد صحبت هایی می کنم.
1- وفا به پیمان، با خدا یا مردم
قرآن می فرماید: (;أَوْفُوا بِالْعُقُودِ) (المائدة/1) وفا کنید به گره هایی که بستید، «عُقُود» از عقد است، عقد یعنی گره. گره هایی که بین خودتان هست، قول گره است، من وقتی به شما قول دادم یعنی خودم را به شما گره زدم با این حرف. وفا کنید به قول. قرآن می فرماید: «أَوْفُوا بِعَهْدِی» به پیمان هایی که با من بستید وفا کنید، (;أُوفِ بِعَهْدِكُمْ) (البقرة/40) من هم به پیمان شما وفا می کنم. ما یک پیمانی هم با خدا داریم، با پیمان هایی که با خدا بستید وفا کنید، من هم وفا می کنم. قرآن می فرماید مؤمن از علامتش این است، می فرماید: (;الَّذِینَ یُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ) (الرعد/20) مؤمن «یُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ» به عهد خدا وفا می کند. (;وَلَا یَنقُضُونَ الْمِیثَاقَ) (الرعد/20) میثاق را نقض نمی کند. اگر کسی پیمانی بست و شکست، این پیمان شکستن زمینه می شود برای بقیه قول هایش. کربلا چرا پیدا شد؟ قول دادند حسین جان، بیا کمکت می کنیم. آمد و کمکش نکردند. ماجرای کربلا بخاطر اینکه به پیمان عمل نکردند. دوازده هزار نامه دعوت، نامردی کردند. جنگ جمل چرا پیش آمد؟ با امیرالمؤمنین بیعت کردند، بعد بیعت را شکستند. جنگ جمل بخاطر پیمان شکنی بود، کربلا بخاطر پیمان شکنی بود.
2- پیمان شکنی با خدا
خوب؛ یک ماجرایی هست که برایتان باید بگویم. یک قصه ای دارد سوره توبه آیه هفتاد و پنج. یک صلواتی بفرستید. قرآن می فرماید: «وَمِنْهُمْ مَنْ عَاهَدَ اللَّهَ»، «مِنْهُمْ» یعنی بعضی از مردم، «مَن» کسی است که، «عَاهَدَ اللَّهَ» با خدا عهد می بندد، می گوید که: «لَئِنْ آتَانَا مِنْ فَضْلِهِ» خدایا، «لَئِنْ» اگر، «آتَانَا» اگر به من دادی، «لَئِنْ آتَانَا مِنْ فَضْلِهِ» اگر از فضلت به من دادی، اگر وضع مالیام را خوب کردی، «لَنَصَّدَّقَنَّ» من صدقه می دهم، من هم به فقرا کمک می کنم، (;وَلَنَكُونَنَّ مِنْ الصَّالِحِینَ) (التوبة/75) من از افراد صالح می شوم. قول می دهد اگر خدایا یک ماشین به من بده، جمعهها می روم نماز جمعه. یک ماشین به من بده، هر فقیری کنارِ جاده باشد سوارش می کنم. پول به من بده، به این و آن وام می دهم. یک خانه بزرگ به من بده، میهمانی می دهم، افطاری می دهم، در اختیار همسایهها قرار می دهم. خدایا درسهایم قبول شود، کمکِ همشاگردیام هم می کنم. خیلیها می گویند خدایا اگر به ما از فضلت بدهی ما صدقه می دهیم، از افراد صالح هم می شویم. «فَلَمَّا آتَاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ» وقتی خدا به او داد، «بَخِلُوا» بخل می کند، (;وَتَوَلَّوا وَهُمْ مُعْرِضُونَ) (التوبة/76) آنوقت خدا چه می کند؟ می گوید تو که نامردی کردی «فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقًا» خدا به او نفاق می دهد، آن هم «نِفَاقًا فِی قُلُوبِهِمْ» به کی می گویند منافق؟ به کسی که ظاهرش با باطنش فرق می کند. تو ظاهرت آدم خوبی شوی حالا که به تو دادم، حالا که اینطور شد «فَأَعْقَبَهُمْ» خداوند دنبال می آورد این آدمی که به قولش وفا نکرده، نفاق به او می دهد، این هم نفاق «فِی قُلُوبِهِمْ» در قلبش، (;إِلَى یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ) (التوبة/77) تا روز قیامت این منافق است. عجب، چرا قول دادی عمل نکردی، نذر کردی. مگر نذر نکردی؟ چرا به نذرت عمل نکردی؟
3- ماجرای ثعلبه در صدر اسلام
حالا این آیه چند بود؟ سوره توبه آیه هفتاد و هفت. این قصه ای دارد به نام ثعلبه. من قصهاش را از قدیم می دانستم منتهی دیشب مفصل در تفسیر پیدا کردم، حرفهای تفسیر روح المعانی است، برای آلوسی، از تفسیرهای مهم اهل سنت است، قصهاش با باقی کتابها یک خورده فرق می کند، من آن قصه را طبق تفسیرهای دیگر قبلاً گفتم، طبق این تفسیر یک نکات اضافه ای دارد در این تاریخ. ثعلبه در مدینه زندگی می کرد، مسلمان بود، وضع مالیاش کم رنگ بود، آمد گفت یا رسول الله، دعا کن وضع مالیام خوب شود. حضرت فرمود تو اگر وضع مالیات کم رنگ باشد مسجد می آیی، وضعت خوب شود پایت را مسجد نمی گذاری. ما الان دبیرستانی هایمان بیشتر از راهنمائیها باید بروند نماز بخوانند، چون خدا به دبیرستانیها بیشتر لطف کرده، سواد بیشتری داده، زورِ بیشتری داده، فهم بیشتری داده، دانشجوها باید مؤمنتر باشند، اصلاً دکترها باید بیشتر از بقیه مردم بیایند مسجد، چون خدا به دکترها نعمت بیشتری داده. اگر یک کسی پولش کم است، در صندوق های کمیته امداد پولِ کم می ریزد، اما یک کسی میلیاردر است دیگر زشت است پنجاه تومان، صد تومان بیندازد، این باید برای فقرا چک میلیونی امضاء کند، تو میلیاردر هستی، چک میلیونی امضاء کن. با یک میلیون، دو میلیون، یک گره ای را از یک مسلمان باز کن، تو که این همه پول داری، تو هم پنج تومانی و ده تومانی می اندازی در صندوق کمیته امداد؟ این پنج تومانی و ده تومانیها برای فقرای طبقه دوازده است.
4- ثروت طلبی، عامل غفلت از نماز و زکات
خوب؛ حضرت فرمود تو وضعت خوب شود مشکل خواهی داشت، گفت نه. من قول می دهم. خوب، وضعش خوب شد. وضعش که خوب شد دیگر سه وقت مسجد نمی آمد، یک وعده می آمد مسجد. بهتر شد، دیگر یک وعده هم نمی آمد، فقط جمعهها می رفت نماز جمعه. بهتر شد، دیگر گفت مدینه جای ما نیست، رفت بیرون مدینه، مزرعه راه انداخت و دیگر نماز جمعه هم نمی رفت. حضرت فرمود که این وضعش خوب شده، بروید زکات بگیرید. زکات از واجبات است، اگر کسی نماز بخواند و زکات ندهد نمازش هم قبول نیست. نماز بی زکات قبول نیست، نماز و زکات با هم است. (;یُقِیمُونَ الصَّلَاةَ وَیُؤْتُونَ الزَّكَاةَ) (المائدة/55)، (;وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآتَوْا الزَّكَاةَ) (البقرة/277)، اصلاً نماز و زکات با هم است، یکیاش بدون آن یکی قبول نیست. من یک وقتی مثل زدم، مثل زنی که یک گوشواره دارد، دو تا گوشواره با هم است. اصلاً زن اگر یک گوشواره داشته باشد، اصلاً عروسی نمی رود. قطار روی دو تا ریل می رود، یکی باشد اصلاً حرکت نمی کند. اصلا نماز بی زکات قبول نیست. یک بار هم حضرت آمد در مسجد، فرمود برو بیرون، برو بیرون، (قُم، قُم) پنج نفر را بیرون کرد. گفتند یا رسول الله چرا بیرون می کنی؟ گفت اینها نماز می خوانند زکات نمی دهند، زکات واجب است. حضرت دو نفر را فرستاد با یک نامه ای، فرمود بروید زکات بگیرید. اینها رفتند پهلوی ثعلبه گفتند ما آمدیم زکات بگیریم. گفت اول که از کجا بفهمم شما راست می گویید؟ حکمتان کو؟ حکم را نشان دادند. پیغمبر گرچه خودش خواندن و نوشتن بلد نبود، اما در مدینه که حکومت تشکیل داده بود، هفتصد تا منشی داشت. گفتند آقا این نامه ما. ثعلبه نگاه کرد و گفت حالا، خیلی خوب، فعلاً من الان باید فکرهایم را بکنم، بروید شما. چیزی به اینها نداد و رفتند. در راه به یک شخصی رسیدند به نام سلمی. گفت شما مسئول زکات هستید، آمدید از طرف پیغمبر زکات بگیرید؟ گفتند بله، گفت آقا نامه پیغمبر روی چشم، بیائید خودم زکات می دهم. یک شتر خوبی را به عنوان زکات داد. آنها گفتند آخر این بهترین شتر تو است، زکات لازم نیست بهترین شتر باشد، باید شتر معیوب نباشد، نه که حالا بهترین باشد. فرمود چون می خواهم بدهم به خدا، در راه خدا باشد، در راه خدا آدم باید چیز خوب بدهد. قرآن یک آیه داریم: (;لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ) (آل عمران/92) اگر می خواهید به آن درجات خوب برسید، به «بِرّ» برسید، از ابرار باشید، باید آنی که دوست دارید بدهید نه که حالا این کت تنگم شده، این پارچه را رنگش را دوست ندارم، دوختش را دوست ندارم، از مُد افتاده. اینها دیگر برّ نیست، آنی را که دوست داری باید بدهی. غذا فاسد است، نخوری یک وقت مریض می شوی، حالا بده به فقیرها، اه، یعنی حالا فقیر بمیرد طوری نیست؟ چه آدمهایی داریم، حاضرند. . . اوه اوه اوه، بهترین آدمها را آدم می بیند، پست ترین آدمها را هم می بیند. ما در شیراز یک مؤمنی دوست ما بود داشت می رفت مسافرت، بین شیراز و نمی دانم کازرون، جهرم، فسا، کجا، یادم نیست. نقل شد از او که ایشان همینطور که می رفت در ماشین یک گنجشکی خورد به ماشینش، این گنجشک مُرد، به قدری ایشان منقلب شد، گریه، ناراحت، چرا من این گنجشک را کشتم؟ آمد شیراز، دو تا گونی دانه، برداشت همینطور بین آن جاده و همان مسیری که رفت، این دانهها را همینطور کنار این جاده می پاشید که بلکه جبران آن گنجشک شود. گنجشک را هم عمدی نکشته بود، گناهی نداشت، اما عاطفه داشت. یک گنجشک در بیابان می میرد، این وجدان دارد، آدم بی وجدان، می بیند یک کسی افتاده به موتور، دست و پا می زند، می گوید حالا برویم بیمارستان گیر خواهم کرد. البته قانون غلطی هم داریم، حالا نمی دانم به نظرم عوض شده یا هست نمی دانم، که اگر یک کسی یک مریضی را برد، خودِ آن طرف را نگه می دارند، می گویند تو کشتی. هم قانون غلط است، هم مردم، آن کسی که سوار نمی کند غلط است. بهترین شتر را سلمی داد. وقتی که گرفتند گفت یک بار دیگر برویم پهلوی ثعلبه، یک بار رفتیم ما را برگرداند، حالا دفعه دوم رفتند گفتند ثعلبه ببینید، سلمی، بهترین شترش را داد، وضعش هم، تو وضعت خیلی از او بهتر است، نامه پیغمبر است، تو آمدی پهلوی پیغمبر گفتی دعا کن وضعم خوب شود، حالا وضعت خوب شده گردن کلفتی می کنی. دومرتبه گفت نامه را ببینم، یک بار دیگر ثعلبه نامه را گرفت و دید و گفت باید فکرهایم را بکنم. آمدند مدینه گفتند یا رسول الله، ثعلبه فقیری که وضعش خوب شد، زکات نداد. منتهی قبل از آنی که پیغمبر اینها را ببیند و اینها گزارش دهند، تا پیغمبر این دو نفر را دید گفت(ویلُ لثعلبه، ویلُ لثعلبه)، ثعلبه هلاک شد، هلاک شد. نامه پیغمبر را رد کرد. این همه مال داشت یک خوردهاش را برای فقرا نداد، هلاک شد. خدایا برکت بده به مالِ سلمی، یک کسی آمد پهلوی امام رضا گفت نمی شود شما این خمس و زکات را از ما نگیری؟ گفت می خواهی ندهی نده، اما هرکس مالش را بده خمسش و زکاتش را، ما به او دعا می کنیم، نده دعا نمی کنیم. شما به خاطر دو فلس پول خودتان را از دعای ما محروم نکنید. مال دنیا اینقدر نمی ارزد که خودش را انسان از دعای امام زمان محروم کند. پیغمبر به سلمی دعا کرد و وای گفت به ثعلبه. خویش و قوم ثعلبه فهمیدند.
5- انجام تکالیف دینی از روی نشاط، نه کراهت
به ثعلبه خبر دادند ثعلبه چه کردی؟ پیغمبر گفت وای به حالت. ثعلبه آبرویت رفت. تا دید آبرویش می رود مثل اینهایی که می روند مکه، خیلی به مکه عقیده ندارند، اما هی می گویند شما واجب الحج هستی، بابا شاگردت رفت مکه، همسایهات رفت، بابا تو چرا؟ آخر پولِ یک موتور بردار، موتور گازی، موتور هندا، یک میلیون، دو میلیون، پنج میلیون، سه میلیون، برای تو دو سه میلیون که چیزی نیست، خوب برو مکه. دیگر از بس مردم فشار می آورند یک مکّه هم می رود، اما معتقد خیلی نیست، اگر بتواند نرو نمی رود. ولوله می افتد، در فشار می افتد. ثعلبه در فشار. آمد زکات داد، پیغمبر دیگر قبول نکرد. چون آیه داریم، کسانی که زورکی زکات می دهند اصلاً زکاتشان قبول نیست. مثل اینکه شما بگویی آقای قرائتی، من به شما هیچ ارادتی ندارم، ولی حالا بابایم گفته برو دعوت کن امشب شام بیاید خانه ما. می گویم باشد، سلام برسان، نمی آیم خانهتان. شما من هم که یک آدم عادی هستم از ترس پشه می روم در پشه بند. اگر بگویی دوستت ندارم، نمی خواهم بیایی خانه ما، اما حالا چون آقایم گفته بیا، خوب می آیم، شما دعوت کن من می آیم. قرآن می گوید کسانی که با کراهت زکات می دهند، قبول نیست. نه بزرگها قبول نمی کنند، بچه هم قبول نمی کند. خوب؛ این آیه چه می گوید؟ در این آیه من چهارده تا درس نوشتم. «وَمِنْهُمْ» بعضی از مردم، «مَنْ عَاهَدَ اللَّهَ» با خدا عهد می بندند، «لَئِنْ آتَانَا مِنْ فَضْلِهِ» خدا اگر از فضل و کرمت به من دادی، «لَنَصَّدَّقَنَّ» من صدقه می دهم (;وَلَنَكُونَنَّ مِنْ الصَّالِحِینَ) (التوبة/75) از این سطر من چهارده تا نکته نوشتم، برایتان می خوانم. 1- به پیمان هایی که در حالِ فقر و اضطرار بسته می شود اعتمادی نیست. اینهایی که گیر می کنند، مثل بچه هایی که زیرِ شلاق می گوید، بابا، به جدّم، به خدا، نه این دیگر دروغ می شود. فرعون وقتی می خواست بمیرد، در دریا غرق شود گفت «آمنتُ» از قرآن بخوانم، گفت «أَالْآنَ» حالا ایمان آوردی؟ فرعون هم در لحظه غرق ایمان می آورد ولی ایمان اضطراری ارزشی ندارد. درس خوب است ولی نه بخاطر اینکه ماه اردیبهشت بچهها از ترس امتحان بخوانند، این درسی که وقتِ امتحان می خوانی دیگر درس نیست. عاشق تحصیل آن کسی است که همیشه مطالعه کند، از ترس نمره درس خواندن ارزشی ندارد. به پیمان هایی که در حال فقر و اضطرار هست اعتمادی نیست، این درس اول.
6- برخی اموال، مایه عذاب الهی
درس دوم: مالی که سبب سقوط شود ارزش ندارد. ثعلبه سرمایه دار بود، اما سرمایهاش باعث شد که مدال(ویلٌ) گفت، پیغمبر گفت وای به حالت، مالی که سبب سقوط شود ارزش ندارد. قرآن بخوانم: قرآن می گوید بعضیها را می خواهیم بسوزانیم، مال بهشان می دهیم. (;یُرِیدُ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ بِهَا) (التوبة/55) یعنی خدا می خواهد عذابش کند، مال به او می دهد. یک زندگی نکبتی دارد. و افرادی که یک دهم این پول دارند، بسیار زندگیشان بهتر است. خدا بعضیها را با مال می سوزاند، جزّ و وز می کنند. یعنی مال باعث نکبتشان می شود. حضرت عبور می کرد با یک جمعی، رسیدند به یک خیمه ای، به آن مسئول خیمه گفت می شود شیرِ گوسفندهایت را مثلاً به ما بدهی، مجانی یا پولی، رایگان یا پولی؟ گفت نه، حضرت فرمود خداوند خیلی مال به تو بدهد. رفتند یک جای دیگری، یک گله داری بود، گفت شما شیرت را مثلاً به ما می دهی؟ گفت بله، گفت خدا به مقداری به تو بدهد که آبرویت حفظ شود، زیادی به تو ندهد. گفتند یا رسول الله، آن که به تو نداد گفتی خیلی، اینکه به تو داد گفتی به مقدار میزان به تو بدهد. گفت او را نفرین کردم، مالِ زیاد عزت آور نیست. در ایرانِ ما هیچ کس به اندازه شاه پول نداشت و هیچ نفس کشی در ایران به اندازه شاه از امّت صدای مرگ نشنید. بیشترین پول را داشت و بیشترین مرگ را شنید.
7- نفاق و دورویی، نتیجه بخل و دلبستگی
دلبستگی به دنیا بدعاقبتی می آورد. نتیجه بخل این است که قرآن می گوید: (;فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقًا فِی قُلُوبِهِمْ إِلَى یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ) (التوبة/77) نفاق را در دلش تا روز قیامت کاشتیم. یعنی نتیجه بخل، نتیجه دلبستگی بدعاقبتی است. بعضیها می گویند چرا فلانی بد عاقبت شد؟ به دنیا چسبید. به پستی، به مقامی کسی بچسبد بد عاقبت می شود. نکته دوم اینکه، پرداخت زکات نشانه صالح بودن است، چون گفت که، «لَنَصَّدَّقَنَّ» صدقه می دهیم، زکات می دهیم (;وَلَنَكُونَنَّ مِنْ الصَّالِحِینَ) (التوبة/75) پیداست اگر کسی صدقه ندهد، زکات ندهد، صالح نیست. آقایانی که زکات نمی دهید یا خمس نمی دهید، تمامِ مردم کره زمین در سلامشان آخرِ نماز می گویند(السّلام علینا و علی عبادالله الصّالحین) سلام بر بندگان صالح، و وقتی انسان صالح است که زکات بدهد. اگر کسی اهل خمس و زکات نباشد صالح نیست و از سلام مردم نماز گزار کره زمین محروم است. چون قرآن گفته «لَنَصَّدَّقَنَّ» صدقه، بعد اگر صدقه دادی صالح می شوی. حالا صدقه، آقای قرائتی، این حرفها را برو برای کشاورزها بزن که گندم و دامداری دارند، برای پولدارها بزن، ما چند تا زنِ خانه دار هستیم، چند تا هم خانم معلم، یک مشت هم بچه دبیرستانی، ما که زکات نداریم بدهیم. چرا، هر کسی زکات دارد. این زوری که در بازو است زکات دارد، سنگی جلوی مردم است بردار کنار بگذار. پا زکات دارد، چشم زکات دارد، علم زکات دارد، انسان هر نعمتی دارد باید از این نعمتش در راه کمک به دیگران خرج کند. آبرو زکات دارد. آبرو زکات دارد، آدم با آبرویش می تواند استفاده کند. ممکن است به کسی وام ندهند، اما شما اگر آبرویت را بگذاری وام بدهند. البته به شرط اینکه طرف راست بگوید. آخر بعضیها دروغ می گویند. در همین هفته گذشته دو تا مشتری دروغ من داشتم. یک جوانی آمد در مسجد گفت حاج آقا من مادرم بیمارستان است، یک پولی بده برای مرخصیاش. گفتم پول که ندارم ولی خدا یک آبرویی به ما نزد بعضیها داده، شما رئیس بیمارستان را بگیر تلفنش را، من بگویم آقای رئیس بیمارستان، این جوان ندارد، مادرش را مرخص کنید. شما شماره تلفن را بده، اصلاً مادری نبود، بیماری نبود. از دم دروغ بود. دیروز باز یک کسی آمد، یک جوانی، گفت حاج آقا من می خواهم بروم مسافرت کرایه ندارم، گفتم پول ندارم، اما شما برو محلّ ماشینها، تعاونیاش، به رئیس تعاونیاش تلفن را بگیر، می گویم آقا سلام علیکم، ما محسن قرائتی هستیم که یک عمری پای تلویزیون ما نشسته ای، ایشان می خواهد برود فلان شهر، کمکش کن ازش پول نگیر، این هم دیدم گفت آقا نه، مسافرت نمی خواستم بروم، پول می خواستم. البته حالا معنایش این نیست که به دروغگوها ندهیم، دارید به دروغگوها هم بدهید، اما حالا من ندارم، البته آن وقت نداشتم، نه که اصلاً نداشته باشم، نادار نیستم، ولی آن وقت پول جیبم نداد. یک کسی به یک بازاری گفت صد هزار تومان پول بده با شش ماه مدت، بازاری یک خورده فکر کرد گفت پول ندارم ولی مدت هرچی بخواهی بهت می دهم. گفتم تلفن می خواهی می کنم برایت ولی. . . چرا دروغ می گوئیم؟ آخر فقیر چرا حالا دروغ می گوید؟ دنیایش که خراب است، آخرتش را هم دارد خراب می کند. راست بگویید. یک جوان دیگری آمد زد در گوشش، گفتم چه است، گفت زنم زائیده، از زایشگاه می خواهم مرخصش کنم پول ندارم، گفتم بنشین در ماشین، پاشو، پاشو، پاشو، بلند شدیم و گفتم برویم، گفت کجا؟ گفتم بغل من بنشین می رویم زایشگاه، من می نشینم صندلی جلو، تو و خانمت هم بنشینید عقب، من هم برای زایشگاه می گویم پول نداری. دروغ می گویند، البته حالا هرکه زنش زائید سراغ ما نیایدها. . . یک تصادف شد. اینقدر خوابِ دروغ، اینقدر خواب دروغ. . . . امام زمان را دیدیم، چی چی بود، چی چی بود، در زنها دیگر غوغاست. خواب زیاد شده، در زنها زیادتر شده، راجع به محضر امام زمان رسیدن چقدر دروغ است. شاید بشود گفت اینهایی که محضر امام زمان می رسند، نود درصدش دروغ است. آن سیدهای بزرگوار، به خواب خیلی از شما بهترها نمی آید، چطور به خواب تو آمد؟ چه کمالی داری که به خوابت آمد؟ حالا یک ختم قرآن خواندی، یک چهار تا امّن یجیب خواندی، امام زمان کارگر تو شد که هر شب بیاید به خوابت؟ رزمنده هایی داشتیم هشت سال جبهه بودند بدنش پر از ترکش است هنوز یک خواب ندیده، تو یک شله زرد دادی، شانزده بار تا ابوالفضل را خواب دیدی؟ آخر ببین حاج آقا. . . این مسئله خوابها بسیاریاش دروغ است، ملاقات های با امام زمان خیلی هایش دروغ است، البته بعضیها خدمت آقا رسیدند، بعضی خوابها هم درست است، ولی این دکان هایی که باز کردند، خواهران و برادران گولِ این دکانها را نخورید. خوب؛ زکات نشانه صالح بودن است. یک چیزی. بعضیها می گویند اگر وضعم خوب شد آدم خوبی می شوم. می گوئیم آقا نماز بخوان، والّا من اگر همچین شد، آقا داماد شو، من اگر خانه شخصی داشتم. آقا دخترت را عروس کن، اگر لیسانس شد. کارِ خیر را اگری نکنید، اگر خواستگار برای دخترتان آمد اگر نگویید. اگر لیسانسش را گرفت بعد. زشت است من بگویم ولی اجازه بدهید من بگویم این حرف را. من امام جماعت همیشگی دانشگاه شدم، در دانشگاه های دیگر هم در کشور می روم، شاید بیشترین سخنرانی را من داشته باشم در دانشگاه. بسیاری از دخترها نامه به من می دهند که آقای قرائتی ما یک زمانی خواستگار داشتیم، مادرمان طفره رفت، پدرمان گفت باشد لیسانس بگیرد، رفتیم لیسانس بگیریم دیگر بعداً خواستگار سراغ ما نمی آید، چه دعایی بخوانیم؟ چه وردی، ذکری؟ گفتم ذکر و ورد ندارم ولی مقصّر مادر و پدر است که گفت صبر کنیم لیسانسش را بگیرد. خواستگار خوب پیدا شد، حدیث داریم، اولین مردی که می آید سراغ دخترِ شما، اگر این مرد از نظر فکری، جسمی سالم است، اگر مشکل اخلاقی و دینی و بدنی ندارد، اگر، اولین خواستگار گیر ندهید به اینکه پدرش ژیان دارد ما بنز داریم، پدرش روی موکت می نشیند ما روی قالی می نشینیم، پشم و موکت را مانع ازدواج نکنید، اولین داماد خوب را قبول کنید. البته من این را که می گویم حدیث است. حالا بچهمان فعلاً جوان است، تا می رود خوب شود، تا می رود تحصیلاتش خوب شود، بچه شما آسیب پذیر است، غیر از شهوت که همیشه بوده، غیر از شیطان که همیشه بوده، الان مسائل دیگر هم پیش آمده. زمانِ ما با زمان های دیگر فرق می کند، فساد و فحشا بیشتر شده، دسترسی به گناه بیشتر و آسانتر شده. بی تفاوت نسبت به نسلتان نباشید، حتی بچهتان اگر دبیرستانی هست، خواستگار آمد سراغش، من خودم پسر که ندارم، بچه هایم همه دختر هستند، زمانِ دبیرستانی همه را شوهر دادیم، یکی به دانشگاه افتاد، باقی در دبیرستانی شوهر رفتند. اگر خواستگار آمد رد نکنید، البته پای تلویزیون ممکن است کسی بگوید آقای قرائتی اگر نیامد؟ دیگر اگر نیامد هیچ، ولی اگر آمد رد نکنید. ببینید آیه چه می گوید، ثعلبه می گفت اگر از فضلش خدا به من داد، بعداً (;لَنَكُونَنَّ مِنْ الصَّالِحِینَ) (التوبة/75) یعنی خوب شدنم بعدش. ماشین بیاور می رویم نماز، ماشین نباشد نماز نمی خوانیم. اگر یک دامادی دارای خانه و ماشین چنان بود، دخترمان را ازدواج می دهیم. این آیه به ما می گوید خوب شدن، کارهای خوب را شرط نکنید که من به این شرط که. . . دعایش کنید، نخیر، ایشان به من فحش داده دعایش نمی کنم. بابا، هم به آنهایی که دعایت کردند دعا کن، هم به آنهایی که فحشت دادند دعا کن. یکی از علمای بزرگ، توجه کنید، یکی از علمای بزرگ می گفت در مدینه کنار پیغمبر بودم داشتم به رفقایم دعا می کردم می گفتم فلانی را ببخش، فلانی را، دعا می کردم، یک نفر آمد در ذهنم دعایش نکردم، چون با هم دعوا داشتیم گفتم نه به این دعا نمی کنم، دعایش نکردم، بعداً در خواب من آمد گفت داشتی در مدینه دعا می کردی من هم آمدم راستت، درست است ما با هم تا زنده بودیم دعوا داشتیم، حالا که من مردم دیگر، من هم که خودم را نشانت دادم، خوب یک دعا به ما می کردی. مالک اشتر را به او جسارت کردند، رفت در مسجد گفت خدایا این که به من جسارت کرده ببخشش. همیشه صالح بودن را قید نکنید که اگر خدا داد من صالح می شوم. اگر چشم روشنی آورد من برایش سوغاتی می برم. اگر عروسی دخترم آمد، من هم عروسی دخترش می روم. اگر دسته گل آورد، اگر او آمد دیدن من، من هم می روم بازدیدش. بابا، برو دیدنش ولو او دیدنِ تو. . . اگر او سلام کرد، من جوابش می دهم. خلاصه این آیه می خواهد بگوید خوبیها را مشروط به شرطی نکنید. کارِ خوب را انجام بده. او برای من چه کرده که من برایش انجام بدهم؟ من مریض شدم عیادت من نیامد، حالا مریض شده بروم عیادتش؟ بابا خانم نگو این حرف را، مگر معامله می کنی؟ اینهایی که این کارها را می کنند ثعلبه هستند، ثعلبه منافق بود. منافق می گوید تا خدا این کار را نکند من این کار را نمی کنم، فاتحه پدرم نیاید، من هم فاتحه مادرش نمی روم، تمام کارهایی که می خواهد بکند اگری است، کمال را انجام بده، کار خوب را انجام بدهید بی اگر، این هم یک نکته.
8- خطر نفاق در میان یاران پیامبر
یک حرفی اهل سنت دارند، می گویند هرکسی از اصحاب پیغمبر است عادل است و آدم خوبی است. ثعلبه از اصحاب پیغمبر بود و قرآن هم به او می گوید منافق. چرا؟ اصحاب پیغمبر آنهایی که زمانِ پیغمبر بودند با پیغمبر گفتگو داشتند، پس هر کس اصحاب پیغمبر است آدم خوبی نیست. خودِ قرآن می گوید ثعلبه، تفسیرهای شیعه و سنّی، همه می گویند ثعلبه از اصحاب پیغمبر بود، عادل که نبود هیچ، منافق هم بود. هرکه اصحاب پیغمبر است خوب است، نه اینطور هم نیست. خداوند به منافقین هم چیزی می دهد؟ بله، ممکن است خداوند دعایشان را مستجاب کند، ثعلبه می گفت خدایا وضع من را خوب کن، گاهی دعا مستجاب می شود، امّا استجابت دعا دلیل بر خوبی شما نیست، اگر یک دعا کردی مستجاب شد، نگو خدا من را دوست دارد. خداوند دعای شیطان را هم مستجاب می کند. شیطان گفت خدایا (;أَنظِرْنِی إِلَى یَوْمِ یُبْعَثُونَ) (الأعراف/14) تا روز قیامت من را زنده بگذار، خدا هم گفت خوب، تا روز قیامت زنده. اگر کسی دعایش مستجاب شد نگوید پس لابد من آدمِ خوبی هستم، شیطان هم دعایش مستجاب شد، ثعلبه هم دعایش مستجاب شد، شیطان عمر می خواست، ثعلبه پول می خواست. نفاق گاهی مزمن است، «إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ»، گاهی لحظه ای است، نفاق گاهی زبانی است، گاهی قلبی، می گوید (;فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقًا فِی قُلُوبِهِمْ) (التوبة/77) یعنی نفاقشان قلبی بود. نفاق گاهی موسمی است، گاهی ابدی. می گوید (;إِلَى یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ) (التوبة/77) هم نفاقش قلبی بود، یعنی عمیق بود، هم نفاقش ابدی بود. عمیق، ابدی. خدایا، درس امروز ما این بود، اگر با خدا قراردای بستیم عمل کنیم. با مردم، با خانم، با بچه. با هر کس قول دادید عمل کنید. (المؤمنون عند شروطهم) منتهی قولی که قول حق باشد، وگر نه، من گفتم برو خانه پدرت، دیگر نمی آیم سراغت، حالا خانم قهر کرده، نه من گفتم، گفتم، این حرفها چی است؟ گفته ای برو خانه پدرت، بد کردی که گفتی، الان برو دست خانم را ببوس، بردار بیاور. نه من گفتم، غرورم می شکند، این غرور نیست، تکبّر است. آدم گاهی وقتها می گوید می زنم، ولی نباید بزند، می گوید طلاق می دهم، ولی نباید طلاق بدهد. می گوید نمی دانم، آبرویش را می ریزم، ولی نباید آبرویش را بریزد. اینکه می گویند اگر قول دادی عمل کن، به شرط اینکه قولت قولِ حق باشد. بعضی از قولها و نذرها حق نیست، نباید عمل کنیم. خدایا، تو را به حق محمّد و آل محمد ایمانی به ما بده که هر پیمانی با تو و خلقِ تو بستیم، وفادار باشیم. والسلام علیکم و رحمه الله و بركاته
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 2673