نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 2674
1- شکایت قرآن از عهد شکنی با خدا 2- نفاق، نتیجه پیمان شکنی با خدا 3- مال حرام، عامل فسق و فجور انسان 4- درخواست فرزند صالح از خدا و پایداری بر آن 5- خطر دل بستگی به مال و مقام دنیا 6- امتحان الهی در دادنها و گرفتنها 7- دعا برای عاقبت بخیری در دنیا
موضوع: وفاداری به عهد و پیمان با خدا تاريخ پخش: 29/03/95
بسم الله الرحمن الرحيم «الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»
بحث دیشب راجع به وفاداری بود. که انسان اگر قول داد، باید وفا کند. رفتیم در وفاداری بین زن و شوهرها. گفتیم: اگر به بچه قول دادید، وفا کنید. نگو این بچه است. به غیر مسلمان هم قول دادی، وفا کن و نگو: این مسلمان نیست. «الْمُسْلِمُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِم» (کافی/ج5/ص404) مسلمان که حرف زد، باید سر حرفش بایستد. قرآن میگوید: (أَوْفُوا بِالْعُقُودِ) (مائده /1) وفای به عهد واجب است. حرفهایی را زدیم. امشب بحث ما این است که خود ما چقدر قول دادیم و بیوفایی کردیم. یک نگاهی به بیوفاییهایی که خدا در قرآن گله میکند و میگوید: چقدر قول دادی و نامردی کردی. نمونههایی را اینجا نوشتم که بگویم.
1- شکایت قرآن از عهد شکنی با خدا
یک آیه داریم سوره توبه آیه 75. قرآن میگوید: (وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللَّهَ لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَكُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِينَ) (توبه /75) «منهم» بعضی از مردم،«مَنْ عاهَدَ اللَّهَ» با خدا عهد و پیمان میبندند، به خدا قول میدهد. که خدایا «لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ» اگر از فضل تو تاجر شدم و پولدار شدم، گوسفندهایم دوقلو زایید، سرما سر درختیها را خراب نکرد، گندمم خوب شد. اگر وضع مالیام خوب شد، «لَنَصَّدَّقَنَّ» صدقه بدهم. زکات بدهم و شکر کنم. قول میدهم. اما خدا میگوید: این مرد نیست. نامرد است. (فَلَمّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَ تَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُون) (توبه /76) «فَلَمّا آتاهُمْ» میگوید: خدایا وضع مرا خوب کن به فقرا کمک میکنم. اما همین که وضعش خوب شد، سه کار میکند. 1- «بَخِلُوا» معنایش را بلد هستید. یعنی چه؟ بخل کرد. حالا کاش بخل میکرد. نه بالاتر از بخل. «وَ تَوَلَّوْا» پشت کرد. «وَ هُمْ مُعْرِضُون» اعراض کرد. «بَخِلُوا» در عمل، «تَوَّلَوا» در قلب، «مُعرِضون» یعنی همراه با اهانت. اعراض مثل این است که انسان، مثلاً مثل ته سیگار، سیگاری که شما دور میاندازی، این دیگه قابل نیست. مثل پوست میوه، یک نگاهی به زندگیمان کنیم بگوییم: چقدر… خدایا اگر یک ماشین به من بدهی، اگر کسی کنار خیابان باشد، او را سوار میکنم. ما خیلی قول بخدا میدهیم. چقدر قبل از بچهدار شدن نذر و نیاز میکنیم. اما وقتی بچه سالم متولد شد، حتی حاضر نیستند بعضیها اسم بچههایشان را فاطمه بگذارند. زهرا، حسن، علی، میگوید: برادرم فاطمه دارد. خواهرم زهرا دارد. خوب برادرت هم یخچال دارد، خواهرت هم تلفن دارد. شما حساب کنید بگویید: من دیگر تلفن نمیخواهم. خواهرم دارد! در همه خانهها فاطمه باشد. چه میشود؟ در همه خانهها زهرا باشد. اصلاً هرچه ما داریم، بخشی از خداست. درست است شما گندم را کاشتی. سمپاشی، آبیاری، کشت با شما است. همه زحمتهای شما را قبول داریم. اما خورشید سهم ندارد؟ باد سهم ندارد؟ باران سهم ندارد؟ اینها سهم دارند. پانزده کیلو گندم را یک کیلو به فقرا بده. خدا گفته: سهم مرا به فقرا بده. این یک آیهای است که آیه 75 سوره توبه، خدا گله میکند که این قصه هم دارد…
2- نفاق، نتیجه پیمان شکنی با خدا
شخصی به نام ثعلبه بود. نزد پیغمبر آمد گفت: یک دعا کن وضع من خوب شود. حضرت فرمود: همین مقداری که داری بس است. گفت: نه! میخواهم توسعه بدهم. فرمود: بس است. می خواهم توسعه بدهم. خوب وضعش خوب شد. اول نماز جماعت نرفت. گفت: سرم شلوغ است. بعد کم کم هفتهای یکبار جمعه میرفت. جمعه نرفت. بعد سالی یکبار، حضرت سر سال فرستاد که زکات بگیرد، گفت: مگر ما یهودی و مسیحی هستیم؟ من زکات نمیدهم. زکات را قبول ندارم. قرآن میگوید: میدانی حالا اینکه نامردی کرد، گفت: خدایا وضعم خوب شود، به فقرا صدقه میدهم. وضعش خوب شد و نداد، میدانی من با او چه میکنم؟ قرآن بعدش میگوید: (فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً في قُلُوبِهِمْ إِلى يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ بِما أَخْلَفُوا اللّهَ ما وَعَدُوهُ وَ بِما كانُوا يَكْذِبُون) (توبه /77) «فَأَعْقَبَهُمْ» یعنی عقب این نامردی، نفاق پیدا شد. این نفاق هم عمیق بود. «فی قلوبهم» خداوند در قلب و روح اینها نفاق به وجود آورد. نفاق هم موقت نبود که توبه کند. «إِلى يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ» یک نفاق عمیق تا روز قیامت. چرا؟ چون خلف وعده کردند. گفت: خدایا، وضعم خوب شود. کمک می کنم. وضعش خوب شد و کمک نکرد. این منافق شد. سؤال: انسان چطور منافق میشود؟ یک سؤال است. جواب: کسی اگر با خدا قرارداد ببندد و عمل نکند، این بستری است برای اینکه انسان منافق باشد. این هم نفاق… حالا مریضها را میگویند: بدخیم و خوش خیم و این هم نفاق بدخیم است. «فی قلوبهم» این هم نه اینکه یک ماه، دو ماه منافق شود و بعد توبه کند، «إِلى يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ». سؤال: چگونه انسان منافق میشود؟ جواب: اگر کسی با خدا قراری ببندد و به قرارش عمل نکند، نفاق عمیق ابدی در قلبش کاشته میشود. چرا؟ «بِما أَخْلَفُوا» خلف وعد کردند. یک حدیث داریم که حضرت عبور میکرد. به گلهداری رسید. گلههای گوسفندی داشت. گفت: میشود از شیر گوسفندها به ما بفروشی؟ گفت: نه! گفت: انشاءالله خیلی به تو بدهد. رد شد و به یک گلهدار دیگر رسید. گفت: از این شیر به ما میفروشی؟ گفت: بله. گفت: انشاءالله خدا به مقدار کافی به تو بدهد. مردم گفتند: یا رسول الله! آن کسی که نداد گفتی: خدا خیلی به تو بدهد. این کسی که به تو داد، گفتی: خدا به اندازهای به تو بدهد که آبرویت حفظ شود. دستت جلوی مردم دراز نشود. گفت: به او نفرین کردم. در قرآن یک آیه داریم. خدا بعضیها را که میخواهد بسوزاند، با پول میسوزاند. (يُرِيدُ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ بِها) (توبه /55) خدا میگوید: من بهش پول میدهم که او را بسوزانم. یعنی شما الآن همین مقداری که پول داری، شب خوابت میبرد. حالا اگر امشب به شما گفتند: بانک پنجاه میلیون برنده شدی، تا صبح خوابت نمیبرد. امام زینالعابدین نمیگوید: خدا پولم بدهد. میگوید: «وَ مَتِّعْنِي بِالاقْتِصَاد» (صحیفه سجادیه/دعای20) اقتصاد یعنی میانهروی. «مَتِّعنِی» یعنی مرا کامیابم کن به زندگی میانه. زندگی من طوری باشد که « وَ صُنْ وَجْهِي بِالْيَسَار» (صحیفه سجادیه/دعای20) این هم برای امام سجاد است. خدایا اینقدر به من بده که آبروی من محفوظ بماند.
3- مال حرام، عامل فسق و فجور انسان
سراغ آیه بعد برویم. آیه بعد سوره مطففین است. یک آیه یک آیه بخوانید. بسم الله الرحمن الرحیم، (وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ) (مطففین /1) وای بر کمفروشها! کم فروش لقمه حرام میخورد. حالا کم فروش چه کسی است؟ (الَّذِينَ إِذَا اكْتالُوا عَلَى النَّاسِ يَسْتَوْفُونَ) (مطففین /2) کم فروش کسی است که وقتی میخواهد جنس را بگیرد، کامل میگیرد. (وَ إِذا كالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ يُخْسِرُونَ) (مطففین /3) ولی وقتی میخواهد بدهد، کم میدهد. من یکبار فکر کردم نکند من هم جزء مطففین هستم؟ چون راستش را میخواهید، دیگر حالا روز قیامت که همه میفهمند. بگذارید دنیا هم بفهمد. من در حمد و سوره حواسم پرت میشود. اما در قنوت که میخواهم بگویم: خدایا بده بیاید. حواسم جمع است. یعنی وقتی تحویل خدا میدهم، حواسم پرت است. وقتی میخواهم از خدا بگیرم، حواسم جمع است. قرآن میگوید: کم فروش کسی است که وقتی میدهد، وقتی میگیرد بگویید… خوب میگیرد. وقتی میدهد، کم میدهد. من هم در نمازم اینطور هستم. حالا یک چیز دیگر هم بگویم. به شرط اینکه به من دعا کنید. خدایا قیامت آبروی ما را نریز. الآن یک معامله با خدا. من سی و چند سال است در تلویزیون هستم. یک شب جمعه از طرف من تعطیل نشده است. میلیونها مغز و چشم و دل و ساعت را خدا در اختیار من گذاشته، در تلویزیون حرف میزنم. خدا میلیونها دل را به من داد. من یک دل دارم، به خدا دادم؟ قرائتی یک دل دارد. تو یک دلت را به خدا دادی؟ خدا میلیونها دل به تو داد. تو یک دل را به خدا دادی؟ خیلی قیامت شرمندگی است. دست دادن با دست گرفتن فرق میکند. در دانشگاه ظهرها نماز میخوانیم. یک جوانی آمد گفت: حاج آقا در تلویزیون بگو: این مهریه را کم کنند. گفتم: خواهر هم داری؟ گفت: بله. گفتم: خواهرت را با پنج سکه میدهی؟ اگر خواهرت را با پنج سکه میدهی، من بگویم. اما نه اگر میخواهی خواهرت را به هزار سکه و دویست سکه و سیصد سکه بدهی، اما دختر مردم را با پنجاه سکه بگیری، با چهارده سکه بگیری، تو هم از آن دامادهای نامرد هستی. خواهرت را که میخواهی بدهی، میخواهی حسابی از پسر مردم سکه بگیری. وقتی میخواهی دختر مردم را بگیری، دست دادن تو با دست گرفتن تو یکی نیست. نمیشود یک روز با خدا صاف باشیم؟ یعنی در عمرمان لااقل یک الله اکبر درست گفته باشیم. الله اکبر! تو بزرگتر از فکر هستی. بزرگتر از نوشتنیها، گفتنیها، دیدنیها، تصورکردنیها، بزرگتر از سودها، ریبها، سیاستها، ریاستها، بزرگتر از همسرها، فرزندها، فامیلها، عنوانها، بزرگتر از… الله اکبر! نگفته بزرگتر از چه… الله اکبر! از هرچه… واقعاً ما که الله اکبر میگوییم، در این الله اکبر صداقت داریم؟ یعنی خدا واقعاً نزد ما بزرگ است؟ وقتی تلویزیون بازی پخش میکند. وقت نماز میشود، بازی نزد ما اکبر است یا نماز؟ گفتگو با خدا نزد ما شیرینتر است یا گفتگو با مخلوق؟ یک خرده بنشینیم فکر کنیم. با خدا صاف باشیم. یک دعا میکنم. خدایا به آبروی اینهایی که با تو صاف هستند، از الآن تا ابد قلب همه ما را نه اینهایی که اینجا نشستند،قلب همه ما را با خودت صاف و ما را صادق قرار بده. یک نمونه دیگر، «وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ» وای بر کم فروشها! بعد میگوید: (كَلَّا إِنَّ كِتابَ الفُجَّارِ لَفِي سِجِّين) (مطففین /7) فجار یعنی فاجر، یعنی فاسق. ما بحث فاجر نداشتیم. بحث کم فروش داشتیم. میگوید: «وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ» وای بر کم فروشها! بعد از دو آیه میگوید: نامه فجار چنین و چنان است. بحث فجار نبود، بحث کم فروش بود. میخواهد بگوید: لقمه حرام و کم فروشی آدم را فاسق میکند. فاجر، فاسق شدیم. بعد میگوید: (وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِين) (مطففین /10) گرفتید چه شد؟ اول آدم لقمه حرام میخورد. لقمه حرام که خورد فاجر میشود. فاجر که شد مکذب، تکذیب میکند و کافر میشود. مثل اینکه اول آدم سیگاری میشود. بعد تریاکی میشود، بعد هروئینی میشود. اول آدم تخم مرغ میدزدد، بعد مرغ میدزدد. بعد کشتی آهن را در دریا میدزدد. بعد نفت ایران را میدزدد. یعنی انسان مرحله مرحله فاسد میشود.
4- درخواست فرزند صالح از خدا و پایداری بر آن
در سوره اعراف آیه 189 یک آیه دارد که عروس و داماد وقتی میخواهند بچهدار شوند، زیر یک پوششی میروند. خوب این یک درس است که آمیزش جنسی باید تحت یک پارچه باشد. زیر آسمان ممنوع! روبروی بچه ممنوع! بچه کوچک در قنداق، بزرگ که دیگر حرام است. میگوید: زن و شوهر روی خود پارچهای میکشند. وقتی زیر پارچه رفتند، میگویند: «لَئِنْ آتَيْتَنا صالِحاً» اگر خدا یک اولاد صالحی به ما بدهد. (لَئِنْ آتَيْتَنا صالِحاً لَنَكُونَنَ مِنَ الشَّاكِرِينَ) (اعراف /189) «لَئِنْ آتَيْتَنا صالِحاً لَنَكُونَنَ مِنَ الشَّاكِرِينَ» خدایا اگر یک اولاد صالحی به ما بدهی، ما شکر میکنیم. بعد (فَلَمَّا آتاهُما صالِحاً) (اعراف /190) همینکه خدا یک اولاد صالح داد، «فَلَمَّا آتاهُما صالِحاً جَعَلا لَهُ شُرَكاءَ فِيما آتاهُما» وقتی خدا به آنها اولاد صالح داد، برای خدا «شرکاء» برای خدا شریک… میگوید: میدانی چرا بچه خوب شد؟ آمپول… نمیگوید: خدا. دکتر! مراعات بهداشت کردم. میگوید: انسان زود فراموش میکند. این چیزها برای همه پیش میآید. انسان قول میدهد، اول میگوید: خدایا تو… بعد میگوید: تو نبودی پدرم بود! زرنگی بود، عقل من بود. به قارون گفتند: (وَ أَحْسِنْ كَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ) (قصص /77) قارون خدا به تو کمک کرده، تو هم به فقرا کمک کن. گفت: خدا به من نداده! برای خودم است. (إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدِي) (قصص /78) مخی دارم! مغز اقتصادی دارم، کارشناس هستم. زرنگ هستم. بخاطر زرنگیام پیدا کردم. میگوید: از تو زرنگتر نبود. یک حدیث داریم، آدمهایی که خیلی ادعای زرنگی میکنند، هرچه میدوند به جایی نمیرسند. و آدمهایی که خیلی زرنگ نیستند، چنان زندگیشان تابش باز میشود. خدا این کار را میکند که به زرنگ بگوید: به زرنگی نیست. با هم بگویید… از تو زرنگ تر هم هست. نگو: من زرنگ هستم. نگو: من! من نگویید. خدا داد. از تو زرنگتر هم بود. دنیا پرستی سبب بد عاقبتی است. چرا ما نامردی میکنیم و قول میدهیم عمل نمیکنیم؟ میگوییم: خدایا پول بده خمس میدهیم. نمیخواهیم خمس بدهیم. زکات نمیدهیم. به فقرا نمیخواهیم برسیم. میگوید: این علاقه به دنیا شما را بدعاقبت میکند. 27 مرتبه در قرآن کلمه عاقبت آمده است. چند موردش این است. عاقبت دنیا پرستی بیدینی است. ببینید قرآن میگوید: خدا به هرکس بخواهد حکومت میدهد. من فارسی حرف بزنم. شما… در مقابل گرفتن چیست؟ دادن. در مقابل نشستن، بلند شدن. در مقابل پوشیدن، نپوشیدن. در مقابل خوردن، نخوردن است.
5- خطر دل بستگی به مال و مقام دنیا
در قرآن یک آیه داریم، اینطور میگوید: (تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ) (آلعمران /26) به هرکس بخواهی حکومت میدهی. «تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاء» میگوید: به هرکس بخواهی حکومت میدهی، حاکمش میکنی، رئیسش میکنی. بعد نمیگوید: «تؤتی و تأخذ». میدهی و میگیری. باید بگوید: به هرکس بخواهی حکومت میدهی، از هرکس بخواهی حکومت میگیری. بگیر، بده. بگیر، بده. ولی نمیگوید: بگیر، بده. میگوید: به هرکس بخواهی، حکومت میدهی. اینجا میگوید: میدهی. حکومت میدهی. اما در گرفتن میگوید: «وَ تَنْزِعُ» نَزع یعنی پوست کندن. پوست گوسفند را که میخواهند از گوشت جدا کنند، این با فشار است. قصاب دستش را روی پوست میگذارد و گوشت را میکشد. این را نَزع میگویند. نَزع… اینکه میگویند: مرده در حال نَزع است. یعنی میخواهند روحش را از بدنش بکشند. چون دادند آدم آسان رئیس میشود. وقتی میخواهند بگیرند، این گرفتن جیز و ویز میکند. ولذا گفته: «تؤتی» باید بگوید: «تؤتی،تأخذ». میدهی و میگیری. نمیگوید: میدهی و میگیری. میگوید: میدهی، پوستش را میکنی. یعنی پیداست وقتی میخواهند کسی را از پوستش بگیرند، خیلی سخت است. انگار میخواهند پوست گوسفند را جدا کنند. یک وقتی ترور زیاد بود و بنز ضد گلوله به شخصیتها میدادند. یک شخصیت هم بود یک زمانی مسئولیت داشت، به او بنز ضد گلوله دادند. وقتی از پستش کنار رفت، بنز ضد گلوله را پس نمیداد. سپاه جرثقیل پشت دیوار خانهاش برد. با جرثقیل بنز را از خانهاش بیرون کشیدند. این معنای «تَنزَعُ» است. وقتی میخواهد بگیرد، راحت میگیرد. نمیخواهد پس بدهد. این چسبیدن به زمین خیلی مهم است. انسان به چیزی دل ببندد. این جوان ده سال است برای یک دختر صبر کرده است. یا دختر برای یک پسر صبر کرده است. چه خبر است؟ اینطور انسان به یک شغلی وابسته شود. به یک انسانی، به یک شهری وابسته شود. شد شد، نشد نشد! در قرآن 114 سوره است. چهار تا به جای «قل هو الله» نمیشود خواند. سجده واجب دارد. باقی سورهها را میشود به جای «قل هو الله» خواند. یک آقایی خواست به جای «قل هو الله» سوره نوح را بخواند. سوره نوح هم یک صفحه و نیم است. اول آیهاش هم این است. ما نوح را فرستادیم. (إِنَّا أَرْسَلْنا نُوحا) (نوح /1) بعد از بسم الله الرحمن الرحیم، میگوییم: «قل هو الله احد» میگوییم: بسم الله الرحمن الرحیم، «إِنَّا أَرْسَلْنا نُوحا». یعنی نوح را فرستادیم. این آقا گفت: «غیر المغضوب علیهم و الضالین». بسم الله الرحمن الرحیم، «إِنَّا أَرْسَلْنا نُوحا». یادش رفت! «إِنَّا أَرْسَلْنا نُوحا»،«إِنَّا أَرْسَلْنا نُوحا» همینطور تند تند خواند، برای اینکه یادش بیاید. یک نفر از پشت سر گفت: آقا، نوح نمیرود. یک پیغمبر دیگر… (خنده حضار) «إِنَّا أَرْسَلْنا نُوحا» تو نوح را میفرستی نمیرود. یک پیغمبر دیگر. اینکه انسان وابسته شود به اینکه… در همین شهر آخوندی زمان شاه بود، گفتند: بالای منبر برو به شاه دعا کن. ایشان اگر عمامهاش را برمیداشت و میگفت: اصلاً من آخوند نیستم. هان… من سیب زمینی فروش هستم. (خنده حضار) شاه کت و شلواری نمیخواست. شاه میخواست آخوند بالای منبر دعایش کند! این بخاطر اینکه گیر عمامهاش بود، رفت دعا به شاه کرد و الآن 35 سال است فراری است. مشهدی هم هست. یک دعا کرد، یک دقیقه! 35 سال فراری است. باید بگویی: من نیستم. وابسته به لباس نباش! در این شغل حرام است، شغل دیگر. آقا در این اداره گناه میکنی؟ جایت را عوض کن. در این مدرسه، در این دانشگاه، یک دختری، یک پسری، با هم عاشق شدند و دانشگاهشان را عوض کنند. رشتهشان را عوض کنند. ما وابسته نشویم. وابستگی باعث میشود دینمان را بفروشیم. از آخوندش گرفته تا کت و شلواریاش. این حتماً دلش میخواهد رئیس جمهور شود. حالا رأی هم نیاورد، میگوید: نه! من باید رئیس جمهور شوم. من باید نماینده مجلس شوم. خودش را کاندیدا میکند برای شورای شهر یا برای نماینده مجلس. رأی نمیآورد. دیگر در شهر زندگی نمیکند. بابا مردم شهر که عوض نشدند. حالا به جای «الف» گفتند «ب». میگوید: نه! در شأن من نیست دیگر در این شهر زندگی کنم. وابسته شدن، خوشا به حال کسی که وابسته نشده است. اینهایی که وابسته نیستند، راحت میمیرند. چون به دنیا وابسته نیستند. اینکه میگویم حدیث است. مؤمنی که میمیرد انگار گل بو میکند. ولی آنهایی که وابسته هستند، جیز و ویز میکنند. شما گاهی پشت دستت خون میشود. گاهی کف دستت، یک چسب به پشت دست و یک چسب به کف دستت میزنی. وقتی میخواهی چسب را بکنی، کف دست چون مو ندارد، راحت برداشته میشود. پشت دست چون مو دارد و به این چسب چسبیده است، ه… ه… هو… هرکس به دنیا بچسبد، جان کندنش بد است و بد جان میدهد.
6- امتحان الهی در دادنها و گرفتنها
قرآن میگوید: به خدا قول دادید، عمل کنید. گاهی هم امتحان است. قرآن یک آیه دارد میگوید: به یهودیها گفتیم: شنبه ماهی نگیرید. اینها روز شنبه حالا امتحانی بود، یا خود ماهیها هم شعور داشتند. میشود گفت: امتحان خدا بود. میشود هم گفت: ماهیها هم یک شعوری داشتند. میفهمیدند که امروز شنبه کسی با آنها کاری ندارد. یکوقت شهرداری تهران، شهرداریهای قبل، یک ماشینهایی خریده بودند، سگها را در خیابان نصف شب میگرفتند. این سگها هم ماشینهای شهرداری را میشناختند. تا میدیدند، فرار میکردند. قرآن میگوید: (إِذْ تَأْتِيهِمْ حِيتانُهُمْ يَوْمَ سَبْتِهِمْ) (اعراف /163)، «إِذْ تَأْتِيهِمْ حِيتانُهُمْ يَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً وَ يَوْمَ لا يَسْبِتُونَ لا تَأْتِيهِمْ» روزی که شنبه بود، ماهیها جلوی یهودیها میآمدند و هی ملق می زدند. این دهان یهودیها پر از آب میشد. روزی که «لا یسبِتون» شنبه نبود، «لا تأتیهِم» نمیآمدند. این یهودیها گفتند: چه کنیم؟ گفتند: کنار رودخانه حوض درست میکنیم. رودخانه را سوراخ میکنیم. ماهیها از این سوراخ در حوض میآیند، در سوراخ را میبندیم. این ماهی در حوض گیر میکند و فردا راحت میشود گرفت. یک ماه رمضان من آمریکا بودم. یک همشهری داشتیم. گفت: بیا تو را در نیویورک بگردانم. منبر هم داشتیم. البته آمریکا به من ویزا نمیدهد. نگویید: قرائتی آمریکایی است! آمریکا به من ویزا نمیداد، منتهی چون ایران یک آخوند مسیحیت را از آمریکا دعوت کرده بود، آنها هم مقابله به مثل کردند. یک ویزا برای یک آخوند ایرانی دادند. یک بده و بستانی بود. مسیحیت و کلیسا برای ما ویزا گرفت. این آقایی که مرا میگرداند، گفت: اینجا بازار قالی فروشهای یهود است. یهودیها به من اطمینان دارند. تاجر میگفت: شنبهها کلیدشان را به من میدهند، میگویند: اگر مشتری آمد، قالیها را بفروش. منتهی شما پولش را یکشنبه به من بده. یعنی عین ماهیهای زمان چند هزار سال پیش. جنس یهود این است. روز شنبه ماهیها میآمدند ملق میزدند. دهان یهودیها پر از آب میشد. تدبیر کردند، ماهیها را در حوضچه گیر بیاندازند. یکشنبه بگیرند. روز یکشنبه هم ماهیها نمیآمدند. گاهی امتحان است. گاهی خدا یک پولی میدهد، یک زوری میدهد. در ماشین قراضه خودش که نشسته به هیچکس سلام نمیکند. حالا یک پسر عمهای، یک پسر دایی، ماشین شیک دارد سوارش میکند. این هی نگاه میکند بلکه یک آشنا ببیند و بگوید: سلام علیکم حال شما خوب است؟ حالا هی سلامش میگیرد و به همه کس و ناکس میخواهد سلام کند. یعنی ببینید من در ماشین نشستم. افرادی هستند یک مدرکی میگیرند. یکجایی برنده میشوند. یکجایی موفق میشوند، دری به تخته میخورد، با خدا قول دادیم، به قولمان عمل کنیم. به زنمان قول دادیم، به بچهمان قول دادیم، به شریکمان قول دادیم. به دوست، به دشمن، باید به قول وفا کنیم.
7- دعا برای عاقبت بخیری در دنیا
«عاقِبَةُ الْمُكَذِّبِين» (آلعمران/137)، (عاقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ) (اعراف /84)، (عاقِبَةُ الْمُفْسِدِين) (اعراف /86)، (عاقِبَةُ الظَّالِمِين) (یونس /39)، (عاقِبَةَ الَّذِينَ أَساؤُا السُّواى) (روم /10) خیلیها بد عاقبت میمیرند. در حرم حضرت رضا سه آیت الله بود. باسوادترین، باتقواترین علمای مشهد. سه تا هم آیت الله هشتاد، نود ساله بودند. آیت الله مروارید، آیت الله فلسفی، که اخویاش هم در تهران واعظ بود. آیت الله میرزا جواد تهرانی. یکی از رفقای ما آقای محمدخانی رئیس سازمان تبلیغات بود. طلبه فاضل و خوش برخوردی بود. خدا رحمتش کند. میگفت: در حرم امام رضا سه آیت الله دیدم. گفتم: نزد آیت الله بروم و بگویم: شما هشتاد نود سال است در علم و دین و تقوا و نماز شب هستید، اگر یک دعای مستجاب داشته باشید، چه دعایی میکنی؟ میگفت: در جمعیت نزد یکی از این آیت اللهها رفتم و گفتم: آقا اگر یک دعای مستجاب داشته باشید، چه میگویید؟ گفت: دعا میکنم خدا عاقبت مرا بخیر کند. از درون جمعیت یک گوشه دیگر رفتم، به آیت الله دوم، به آیت الله سوم هم هر سه را یک کلمه گفتم. این در ذهن من بود. خدمت آیت الله گلپایگانی در قم رسیدم. مرجع تقلید بود. گفتم: آقا اگر شما یک دعای مستجاب در این سن حدود نود سالگی داشته باشی، چه دعایی میکنی؟ گفت: میگویم: خدا عاقبت مرا بخیر کند. عاقبت بخیری خیلی مهم است. خیلیها یک عمری انقلابی هستند. یا خدوم هستند، ولی لحظههای آخر بد میشوند. با خدا دعوا دارند. من و فلانی هردو اینطور بودیم. چطور او اینچنین شد و من نشدم! یعنی با بغض خدا از دنیا میرود. لذا میگویند: خیلی با تاجرها ننشینید. با تاجرها که مینشینی میگویی: چه فرشی! چه سقفی! چه پردهای! هی نگاه میکنی و سوت میکشی، وقتی وارد خانه شدی و با محبت خدا وارد شدی، وقتی میخواهی از این خانه بیرون بیایی با کینه میآیی. این هم شد زندگی؟! او چه زندگی دارد و ما چه زندگی داریم؟ یعنی با حب خدا مینشینی، با بغض خدا بلند میشوی. تماس با اشراف آدم را بدعاقبت میکند. لباس آدم را عوض میکند. یک روز امام سجاد یک لباس شیکی پوشید و بیرون آمد. یک مدتی که رفت، به خانه برگشت و به خانمش گفت: خانم! گفت: بله! گفت: همان لباس دیروز را بیاور. گفت: این لباس چه مشکلی دارد؟ گفت: این لباس شیک و نو است، من پوشیدم «كانى لست بعلى بن الحسين» مثل اینکه من دیگر امام زینالعابدین دیروز نیستم. عجب! لباس در امام سجاد اثر میگذارد. ماشین و خانه در ما اثر نمیگذارد؟ پست و خانه و انتخابات در ما اثر نمیگذارد؟ به امیرالمؤمنین گفتند: پیغمبر به زنان سلام میکرد. شما چرا سلام نمیکنید؟ گفت: پیغمبر سی سال از من بزرگتر بود. اگر به زنی سلام کند، زن هم جواب بدهد، تحریک نمیشود. من سی سال جوانتر هستم. نگران هستم به خانمی سلام کنم و خانم به من جوابی بدهد و دل علی بلرزد. علی بن ابیطالب از گفتگو با زن جوان که دلش بلرزد، میترسد. ما میگوییم: نه، به جای خواهری و برادری اختلاط کنید. گاهی هم پوست روی کارمان میاندازیم. در هواپیما نشسته بودم، یک جوانی راست یک خانم آرایش کرده نشست. صورتش را تا یک وجبی صورت این خانم آورد. من دیدم یک ساعت با این خانم صحبت کرد. گفتم: تشریف بیاورید. این خانم، خانم شماست؟ گفت: نه! گفتم: چه کسی است؟ گفت: مسافر است. گفتم: چرا اینطور؟ گفت: نهی از منکرش میکردم. (خنده حضار) درست مثل کسی که از درون جوی لجن برمیدارد و به دیوار سفید مینویسد نظافت را رعایت کنید. مواظب خودمان باشیم. آبروی کسی را بریزیم، آبروی ما میریزد. یک خاطره هم از دکتر بهشتی برای شما بگویم. دکتر بهشتی کاشان آمده بود. من خدمت ایشان بودم. خانه امام جمعه کاشان مرحوم آیت الله یثربی بود. ما رفتیم نماز بخوانیم. دکتر بهشتی هم پیشنماز بود. در خانه ایشان، تا رفت الله اکبر بگوید، رویش برگرداند و به پسرش گفت: قصه را برای آقای قرائتی هم بگو. قصه کامیون! پشتش را کرد و دوباره گفت: الله اکبر! ما گفتیم: قصه کامیون چه بود؟ یک قصه مهمی بود که دم نماز یاد دکتر بهشتی افتاد. گفتیم: قصه چیست؟ گفت: بعد از نماز… حالا یادم نیست گفت و بعد دوباره نماز خواندیم. یا نماز را خوانده بودیم، گفت. ماجرا این است که در ماشین خط سرویس شرکت واحد تهران گفتگو میشود. خانه دکتر بهداشتی، یکی گفته: در سرداب خانه دکتر بهشتی یک کامیون دور میزند، نمیدانم چند هزار متر است. چه خانه و زندگی دارد. یک کسی گفت: بابا چهارده طبقه است. یک نفر در اتوبوس گفت: شما مرد هستید یا نامرد هستید؟ اگر مرد هستید، من خانهاش را بلد هستم. مردانه برویم طبقاتش را بشماریم. رفتند دیدند و خانهاش یک طبقه است. یکدفعه دیدند یک اتوبوس… دکتر بهشتی گفت: اتوبوس در خانه ما آمد و در را زدند و همه مردم پیاده شدند. دیدند بله من دکتر بهشتی هستم در را باز کردم. خانهام یک طبقه است. یک طبقه را چهارده طبقه میکنند. همینطور یک چیزی میگویند. انقدر دروغ در جامعه ما هست. میگویند: زن یک دنده از مرد کمتر دارد. والا به خدا اینطور نیست. شما یک شب عمهات را بخوابان و دندههایش را بشمار. (خنده حضار) دندههای زن و مرد که فرقی ندارد. همینطور میگویند: یک دنده کم است. سیزده نحس است. بخدا دروغ است. حضرت علی سیزده رجب به دنیا آمد. از دنده چپ بلند شده است! اصلاً از دنده چپ باشی یا از دنده راست باشی، در اخلاق اثری ندارد. یک مشت دروغ در مخ ما جا گرفته است. عطسه کردی صبر کن، حدیث داریم عطسه کردی، عجله کن. ما عطسه میکنیم، صبر میکنیم. دینمان را باید از قرآن و حدیث بگیریم. آن هم حدیث معتبری که یک اسلام شناس بگوید. نه حدیثی که به دیوارها نوشتند. قول به خدا دادیم باید عمل کنیم. اگر قول بدهیم و عمل نکنیم. قرآن میگفت: ( فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فِي قُلُوبِهِمْ إِلى يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ بِما أَخْلَفُوا) (توبه /77) ترجمهاش این است: ای کسانی که قول میدهید و عمل نمیکنید. نفاق ریشهدار تا روز قیامت در قلب شما میماند. بخاطر اینکه به خدا قول دادید و عمل نکردید. خدایا تو خودت میدانی ما چقدر قول دادیم و عمل نکردیم. به آبروی این ماه و این امام و به آبروی همه شهدای عزیز قسمت میدهیم هرچه به قولمان عمل نکردیم و تخلف کردیم، تخلفات گذشته ما را ببخش و بیامرز. از الآن تا ابد به ما چنان ایمان کاملی بده که به هر تعهدی پایبند باشیم. قلب امام زمان را از ما راضی بفرما.
«والسلام عليکم و رحمة الله و برکاته»
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 2674