نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 2678
موضوع: وقف و موقوفات، امام حسن مجتبي و پيامبر اكرم
تاريخ: 30/ 7/ 66
بسم الله الرحمن الرحيم
«الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»
شهادت امام حسن مجتبي است. رحلت پيامبر عزيزمان است. آخر ماه صفر است. ولي چون در دهه وقف هستيم من چند دقيقهاي درباره وقف صحبت ميکنم. بعد هم يک مقداري از زندگي امام حسن و وصيت رسول خدا ميگويم و جلسه را تمام ميکنم. بايد يک مطالبي براي وقف کننده و يک مطالبي براي نقش وقف و کساني که حافظ وقف هستند، بگوييم.
1- ارزش وقف و وقف كنندگان
اما براي وقف کننده يک روايتي داريم که رهبر کبير انقلاب هم روايتي را قبل از آنکه وارد بحث وقف شود در تحريرالوسيله آورده است. روايات متعدد است من يکي از آنها را ميگويم. که ميفرمايد: وقتي انسان ميميرد همه چيز او قطع ميشود، جز يک بچهاي که برايش استغفار کند، کتابي، درختي بنشاند، چاهي حفر کند، صدقه بدهد، يا از اولادي که دارد خير ببيند، مگر اينها باشد كه برايش بماند. و خلاصه شخصي بود كه بچه نميخواست و بچه دوست نداشت به مكه رفت و ديد كه در زمين عرفات يک جواني اشک ميريزد و دستهايش را بلند کرده است و ميگويد: الهي والدي والدي. يعني خدايا به پدر و مادرم رحم کن، پدر و مادرم را بيامرز. اين يک نگاهي به اين قيافه جوان کرد و گفت: واقعاً بچه چه چيز خوبي است. افرادي هستند از بچههايشان اميد خيري ندارند، بچهها يشان در وادي اسلام يا نيستند يا آن کنارهها هستند و از عمرشان هم 50، 60 سال گذشته است، چيزي را دارند چقدر خوب است که اين را وقف کنند. اگر شما از وقفتان يک درمانگاهي در يک روستا ساخته شود، مريضي که به آنجا ميرود و در آستانه مرگ است با يک آمپول مريض را از مرگ نجاتش دهند، اين مريض که خوب شد تا ابد که خوب شده و سالم شده هر عبادتي بکند، اجرش به آن آقايي که درمانگاه را وقف کرده است ميرسد. يا اگر از درآمد مزرعهاش آن درمانگاه ميچرخد، در اجر او شريك است. و خلاصه بايد بگويم که وقف فاني را باقي ميکند. يعني عمر آدم 60 سال است، عمر را 100 سال ميکند. اگر الان يک آمپولي درآورند بگويند: آقا اين آمپول يک ميليون تومان قيمت دارد، هرکس اين آمپول را بزند، 80 سال عمر او160 سال ميشود. حضرت عباسي همه در صف ميرويم و پول ميگذاريم که اين آمپول را بزنيم که عمرمان دو برابر شود. حالا يک آمپول به نام وقف است 3 تا هم ويتامين دارد: «و»، «ق»، «ف» اگر انسان اين آمپول وقف را به داراييش بزند، براي ابد ميماند. بله ممکن است يک وقت يک کسي بيايد وقف را خراب کند و دولتهايي هم در وقف نظر داشتند. اگر ميبينيم فدک را گرفتند براي اينکه براي حکومت علي بن ابيطالب سرمايه مالي بود و اگر ميبينيم رضا شاه موقوفات ايران را به شاپورها و اطرافيان ميداد، به خاطر اين بود که موقوفات سبب يا حسين، يا حسين گفتن بود و براي اينکه جلوي يا حسين يا حسين را بگيرند بايد منبع ماليش را قطع ميکردند. بنابراين هم ظالمين و طاغوتها روي وقف نظر دارند و هم اسلام روي جهت مثبتش نظر دارد.
2- وقف در سيره معصومان و اولياي خدا
منطقهاي را تقسيم کردند. پيغمبر يک منطقهاش را به حضرت امير داد و گفت: اين هم براي تو! حضرت امير آنجا چاهي زد. مثل گردن شتر آب فوران زد. حديث داريم مثل گردن شتر آب فوران زد و آمدند، گفتند: يا علي خبر خوش داريم، از قسمت زميني که چاه کنديم آب فوران زد. فرمود: به وارثها خبر دهيد يعني به ملت، به مردم، به محرومين خبر دهيد. چون من ميخواهم اين منطقه را وقف کنم. رسول خدا وقف کرد و يک روايتي ديشب من ديدم که تمام اصحاب پيغمبر آنهايي که وضع ماليشان خوب بوده يک چيزي را وقف ميکردند. اميرالمؤمنين موقوفات داشت، حضرت زهرا موقوفات داشت. و الآن کسي که مدرسه فيضيه را وقف کرده يا مغازهاي يا پاساژي را وقف كرده است، اگر در مدرسه فيضيه يا مدارس ديگر طلبههايي که درس ميخوانند بعد بلند ميشوند و به اين طرف و آن طرف ميروند، امام باقر و امام صادق ميگويند: شريک اجرش همان آقايي است که اين را وقف کرده است. اجمالاً مسئله وقف براي کساني است که مالي دارند و بچه هايشان هم به آب و گل نشستند، يعني ايشان خانه و اموالي را دارند، چقدر خوب است که اينها را وقف کنند و در مملکت ما محروم زياد است، بيست هزار روستا داريم که دبستان ندارند، ما 20 هزار نفر داريم که وضع ماليشان خوب است اينها هر کدام يک نامهاي به آموزش و پرورش مينويسند که ما يک مدرسه ميسازيم و اين مدرسه را وقف کنند و به آموزش و پرورش بدهند. آن وقت در اين روستا تا ابد هر چقدر بچهها خواندن و نوشتن ياد بگيرند ثوابش مال او است. عوض اينکه انسان برود يک مقبره بخرد، يا يک لوستر روي قبرش بگذارد، يا فرش ابريشم بيندازد يا يک دسته گلي بياورند و روي قبرش بگذارند، کار خير اين است كه وقف بكنند. وقف کار خوبي است بسيار هم ارزش دارد. عمر 50 ساله را 500 ساله ميکند. و چقدر خوب است که آدم خودش از عمرش خير ببيند.
3- مراقبت از موقوفات و حقوق آن
کساني هم که مال وقف دستشان هست، بايد مواظب باشند. ممکن است اداره اوقاف از يک مورد غفلت کند و به جاي اينکه مثلاً سه هزار تومان اجاره بگيرد، 1500 تومان بگيرد. بگويد: حرفي نزن کسي نميفهمد، بالاخره الآن بسياري از موقوفاتي که شاه تقسيم کرده بود اينطور که من از نماينده محترم حضرت امام شنيدم، 22 هزار رقبه يعني 220 هزار قطعه يا مغازه يا زميني که سند دارد و شاه به افراد داده بود برگشته است و اين کار خوبي است که در جمهوري اسلامي انجام شده است و اموالي را که فروختند به مسير اصليش برمي گردد. اما فرض کنيم يک قطعه هم برنگشته است، آن آقايي که زمين وقف دستش است و خودش ميداند، مواظب باشد که مال محرومين را ميخورد و خيلي برکت ندارد. امام صادق(ع) ميفرمايد: مال حرام نمو و رشد ندارد، برکت ندارد اگر هم يک وقت اوقاف راضي است رضايت اوقاف هم شرط نيست. بايد خودت ببيني چه ميکني؟ بگذاريد مثل يهودي بزنم، تا ديگر وضع مسلمانان به طريق اولي روشن شود. يک نفر از يک يهودي ده هزار تومان گرفته بود، مثلاً بعد يهودي مرد. اين مسلمان رفت پهلوي پسر يهودي گفت: پدر تو يک چيزي از ما ميخواهد، نگفت: ده هزار تومان ميخواهد، حالا شما اين هزار تومان را از ما بگير و حلال کن. پسر يهودي خبر نداشت كه مبلغ چقدر است؟ اين مسلمان آمد گفت: پدر تو يک چيزي را از من ميخواهد هزار تومان را بگير و حلال کن. گفت: خيلي خوب حلال باشد. وقتي امام صادق متوجه شد فرمود: بايد بروي به او 9000 تومان بدهي. گفت: آقا راضي است. روي هم را بوسيديم. گفت: اگر راضي است به خاطر اين است که نميداند چقدر است، اگر مقدار را بفهمد آن وقت ميبيني كه راضي ميشود يا نه. ممکن است شما بگوييد: آقا يک خرابه همين کوچه بغل است، خوب بله اسمش خرابه است اما کدام کوچه، کدام خيابان، متري چند است؟ بسياري از وقتها ممکن است كه آدم سر کارشناس را هم کلاه بگذارد. ما داريم که آدم سر کارشناس را هم کلاه بگذارد. ولي (بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصيرَةٌ) (قيامت /14) خود انسان که ميداند چه کرده و اين زرنگي نيست. زرنگ آن کسي است که آخرتش را از دست ندهد، اگر کسي آخرت را براي رسيدن به دنيا داد اين باخته است. (قُلْ إِنَّ الْخاسِرينَ الَّذينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْليهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ) (زمر /15) شرف انسانيت، حق محرومين، حق مستضعفين، خدمات اجتماعي، اسلامي، فرهنگي همه اينها را فداي اين کرده که بالاخره کسي نفهميد و ما سمبلش کرده و ده هزار تومان بريديم. اگر کسي هم سر کارشناس کلاه بگذارد سر خودش هم کلاه گذاشته است. قرآن ميگويد: (وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماكِرينَ) (آل عمران /54) کلک ميزنند اما نه «وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماكِرينَ». يک پزشک ميآيد ميگويد: آقا اين شربت و دارو هرروز 2 قاشق چايخوري بخور. شربت و دارو را به بيمار ميدهد و ميرود. فردا صبح که پزشک در بيمارستان ميآيد مريض را ميبيند. مريض ميبيند كه پزشک ميآيد يک خرده از شربت را دور ميريزد. به دکتر هم ميگويد: من درست آن طور که گفته بودي عمل کردم. دکتر هم که نميداند اين خورده يا نخورده است فقط ميبيند اين سر شيشه خالي است. ميگويد: بسيارخوب موفق باشي. بعد هم ميخندد ميگويد: سر او کلاه گذاشتم. نخير کلاه سر خودت گذاشتي. آدم که بخيل است از زير کار در ميرود. حديث داريم: خيال نکن از20 تومان خرج کردن زرنگي کردي به مقدار 20 تومان روح بخل را در خودت زنده کردي. پس کسي که قرار است شريکي کار بکند، زماني که نوبت او ميشود و به يک نحوي در ميرود، شاد نشود که «من در رفتم» بداند که روح بخل در او زنده شد.
4- وقف، صدقه جاريه
اجمالاً وقف صدقه جاريه است: 1- اموالي را که زمان شاه داده بودند، اوقاف برگردانده است. 2- اگر با وقف کسي يک نفر تحصيل بکند، مثلاً شما وقف دانشگاه کنيد، يک خوابگاهي براي دانشکده پزشکي بسازيد، بگوييد: من اين قواره زمين را دارم دو تا سالن ميسازم، يک تشکيلاتي براي دانشجوها ميسازم که اينجا بيايند، بچه مسلمانها بخوابند و روزها دانشگاه بروند پزشک شوند. اين آقاي پزشکي که در خوابگاه موقوفه شما خوابيد و بعد پزشک شد هر مريضي را از مرگ نجات دهد، آن آقايي که اين سالن و خوابگاه را ساخته در آن شريک است و گفتيم که انسان اگر بتواند با يک آمپول عمر خودش را دو برابر کند، حتماً اين کار را ميکند. با آمپول وقف ميتوانيم عمر خودمان را چندين برابر بکنيم. حفظ وقف و اصل وقف و ارزش وقف بسيار مهم است. خدا انشاءالله کمکمان ميکند که بتوانيم بخشي از اموالمان را وقف كنيم. حالا آنهايي که وقف نکنند طوري نيست، بالاخره يک کسي در اين زمين ميآيد و زندگي ميکند و ميرود. منتهي روز قيامت فقط اين شعار را خواهد گفت: (ما أَغْنى عَنِّي مالِيَهْ هَلَكَ عَنِّي سُلْطانِيَهْ) (حاقه /29-28). افرادي هستند كه قرآن ميگويد: روز قيامت وقتي ميبينند پول داشتند، از پول خودشان خير نديدند، در سرشان ميزنند و ميگويند: من پول داشتم چرا غفلت کردم؟ من ميتوانستم دو دانشجو که در کنکور قبول شدهاند ولي به خاطر اينکه کرايه خانه در تهران، شيراز يا اصفهان يا مشهد يا رشت يا تبريز ندارند، برايشان يک خانه کوچکي را كه ده اتاق دارد بخرم و وقف دانشگاه کنم تا در آنجا بخوابند. من دکتر، مهندس، خلبان آينده را تأمين کنم. اگر کسي ميتواند اين کار را بکند و نکند روز قيامت خيلي غصه خواهد خورد و شعارش اين است (ما أَغْنى عَنِّي مالِيَهْ) (حاقه /28). چرا (وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ) (دهر /8) را براي بعد از مرگ خودمان کش ندهيم. خداوند انشاالله روزي همهي ما را زياد كند. الآن شما عاشورا عزاداري کرديد. افرادي هستند كه 700 سال پيش از دنيا رفتند ولي وقفشان هست و از آن وقف روضه خواني ميشود. اشکهايي که امسال ريخته شد. حديثهايي که گفته شد، ثواب تمام اين کارها را آقايي که هفتصد سال پيش از دنيا رفت و وقف كرد ميبرد. چه قدر عمر با برکتي است. انسان خودش نيست بعد از هفتصد سال برايش هديه ميفرستند. عرض کردم كه پسرت را داماد بکن، دخترت را عروس بکن يک خرده هم براي خودت بردار، باقي آن را وقف کن. بگذار براي که شما استمرار پيدا کني و عمرت عوض 60 سال 600 سال شود.
5- جايگاه امام حسن و سيره و رفتار آن حضرت
اما مسئلهاي که بايد به مناسبت آن صحبت بکنيم و روي اين يک خرده بيشتر بايستيم مسئله شهادت امام حسن مجتبي و رحلت پيغمبر اکرم است. درباره شهادت امام حسن مجتبي چند جمله است كه من ميگويم. الحمدلله هر ساله ما دستمان به چند کتاب نو ميرسد و از اين کتابهاي نو استفادههايي ميکنيم. چند خاطره از امام حسن مجتبي برايتان عرض ميکنم. امام حسن مجتبي روي دوش پيغمبر بود و بسيار کوچک بود يک نفر به امام حسن کوچک رسيد و گفت: خوب مرکبي داري. پيغمبر فرمود: نه به او نگو خوب مرکبي داري، به من بگو يا رسول الله خوب راکبي داري. او افتخار نکند که روي دوش من است، من افتخار ميکنم او پايش را روي دوش من گذاشته است. اين خيلي ارزش دارد. پيغمبر ميگويد: من افتخار ميکنم که امام حسن مجتبي پايش را روي دوش من گذاشته است. گرچه امام حسن مجتبي براي عزاداريش تبليغات کم ميشود، اما خود امام حسين شب عاشورا به حضرت زينب فرمود: چرا ناراحت هستي؟ جدّم از من بهتر بود و رفت. پدرم از من بهتر بود و رفت. به قدري امام حسين نسبت به امام حسن ادب داشت که يک فقيري خدمت امام حسن مجتبي(ع) آمد، صد درهم به او داد. بعد پهلوي امام حسين رفت. امام حسين گفت: برادرم چقدر داد؟ گفت: صد درهم. امام حسين هم به احترام برادرش نود درهم به او داد. به خاطر اينکه بايد احترام برادر بزرگ را نگه داشت. اگر او صد تومان داد، من هم صد تومان بدهم، درجات حفظ نميشود. بايد درجات حفظ شود. من به احترام اينکه مثل برادرم نباشم يک قدم عقبتر ميروم. وقتي اسم قبر را ميبردند امام حسن گريه ميکردند. اسم صراط را ميبرد ميلرزيدند. وقت نماز که ميشد رنگش ميپريد. سرنماز چنان محکم ميايستد که وقتي باد ميآمد، فقط عبايش را تکان ميداد. هيچ تکان نميخورد، با حال خوشي نماز ميخواند. 20 سفر پياده به مكه رفت. امام حسن مجتبي در جنگ فرمانده لشکر بود، در جنگ چنان شمشير ميزد که علي بن ابيطالب وقتي شمشير زدن حضرت را ديد گفت: الله اکبر حسن را ببينيد که چه جگري دارد؟ اينطور نيست اگر يکوقت امام حسن مجتبي با معاويه صلح کرد معني آن اين نيست که امام زير بار زور رفت. آخر ما حرفهايمان را يک طوري دسته بندي ميکنيم که نميدانم درست هست يا نه، مثلاً ميگوييم: مثلاً حلم را به امام حسن ميدهيم و شجاعت را به امام حسين ميدهيم. هيچ امتيازشان با هم فرقي ندارد، يعني شجاعت امام حسن با امام حسين يا حلمشان هيچ فرقي با هم ندارد. منتهي اگر اسم يک لقبي را روي کسي گذاشتند، معني آن اين نيست که ديگران آن لقب را ندارند. حالا اگر به شما گفتند: فاميلي شما مسلمان بود، اينطور نيست که بقيه ديگر مسلمان نيستند، يا اگر فاميلي شما سخايي بود، معني آن اين نيست که بقيه بخيلي هستند. نه اسم را روي کسي ميگذارند ولي معني اين اسم اين نيست که ديگران از آن محروم هستند. مقام امام حسن مجتبي از امام حسين برتر است و لذا حديث داريم کسي که در مقام امام حسن اشک بريزد و عزاداري کند. . . حالا قبر امام حسن دست آل سعود ملعون افتاده است. آل سعودي که خيال ميکند اگر يک سنگ روي قبر امام حسن بگذارد و بنويسيد «هذا قبر حسن بن علي المجتبي» اين شرک است. اين احمقها روي قوطي پپسي مينويسند اين پپسي است. اين شربت است، اين آبليمو است. اگر نوشتن به اينکه اين چيست شرک است پس شما تمام مغازه هايتان شرک است. چون روي هر پارچهاي روي هر شيشهاي نوشته كه آن چيز فلان چيز است. چه کسي گفت: اگر آدم بنويسد اين قبر امام حسن است شرک است؟ اگر ما ميگوييم: الله، محمد ميگويند: شرک است. ولي آنها در تابلوهايشان سه کلمه دارند. ما زمان شاه خدا، شاه، ميهن داشتيم. يک جگر فروشي نوشته بود جگر، دل، قلوه و زير آن نوشته بود خدا، شاه، ميهن. حالا عين خدا، شاه، ميهني که ما در زمان شاه داشتيم، سعودي الان دارد. نوشته است الله، ملک، وطن. يعني همان خدا، شاه، ميهن. ميگوييم: الله و محمد ميگويند: اين شرک است و حال اينکه کلمه محمد در کنار الله زياد در قرآن آمده است مثلاً ميگويد: (أَغْناهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ) (توبه /74) خدا و رسول اينها را غني کرد. رسول و خدا با هم است. آيات زيادي داريم که در يک سري از کارها الله و محمد با هم است، در قرآن الله و محمد زياد است. (أَطيعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ) (نساء /59). ما تا ميگوييم: الله و محمد. ميگويند: نه بنويس آقا اين قبر امام حسن مجتبي است نه پيغمبر اسلام. شب رحلت پيغمبر است. رهبر کبير انقلاب درباره شهيد مظلوم بهشتي فرمود: شهادت ايشان چيزي نيست. نيشهايي که به ايشان زدند، نشان دهنده مظلوميت ايشان است. آن نيشها از خود شهادت بيشتر است. روز رحلت پيغمبر نيش بزرگي به پيغمبر زدند، چون پيغمبر فرمود: يک قلم و دوات بياوريد تا چيزي بنويسيد که «لن تضلوا». (هلموا أكتب لكم كتابا لن تضلوا بعده فقال عمر بن الخطاب قد غلب عليه الوجع و إن الرجل ليهجر حسبكم كتاب الله) (نهج الحق، ص332) «لن تضلوا» يک چيزي بگويم تا بنويسيد تا اگر به آن نوشته من عمل کنيد هرگز گمراه نشويد. «لن تضلوا» ولي گفتند: «إن الرجل ليهجر» پيغمبر حالش خوب نيست. خلاصه قلم و کاغذ ندادند، نگذاشتند بنويسد. اما خدا شرف الدين صاحب المراجعات را رحمت کند. ميگويد: درست است نگفتند ولي من فهميدم ميخواهد چه چيزي بنويسد. از کجا چيز نوشته نشده را فهميدي؟ بله فهميدم كه چيست. ميگويد: سراغ حرفهاي پيغمبر برويم كه بار ديگر در كجا از «لن تضلوا» استفاده كرده است. ايشان ميگويد: حرفهاي پيغمبر را بررسي کردم، يک جاي ديگر هم پيغمبر فرموده است: از آن «لن تضلوا»ها ميفهمم معنايش چيست. ميگويد: پيغمبر فرمود من از ميان شما ميروم. قرآن و اهل بيت را ميگذارم. اگر شما به قرآن و اهل بيت تکيه کنيد «لن تضلوا» و در تمام سخنان، پيغمبر فقط در اين مورد گفته است «لن تضلوا». اينجا هم که ميگويد: قلم و کاغذ بياوريد يک چيزي ميگويم که «لن تضلوا» پس ميفهميم که اين گمراه نشويد هم چيست. به کسي که قرآن ميگويد: «وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحى»(نجم /4-3). هر چه ميگويد: وحي است به کسي که تمام حرفهايش به قول قرآن وحي است. گفتند: نه پيغمبر نميفهمد كه چه ميگويد. اگرچه پيغمبر حرف خود را نگفت ولي مرحوم سيد شرف الدين صاحب المراجعات و کتابهاي بسيار خوب که تمام طلبهها اگر خواسته باشند با سواد بشوند بايد کتابهاي سيد شرف الدين را بخوانند، به وضوح گفته است. کتابهاي ايشان بسيار کتابهاي خوبي است. زحمت کشيدند و سوختند تا اينها را نوشتند. بعد از آن هم الغدير است. خدا آيت الله خادمي اصفهاني را رحمت کند. ميگفت: علي عين الله است و اميني عين العلي.
6- زندگي و سيره امام حسن مجتبي
حالا از زندگي امام حسن مجتبي برايتان بگويم: (كَانَ ع لَا يَقْرَأُ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِلَّا قَالَ لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْك) (أمالى صدوق، ص178) ايشان هر وقت قرآن ميخواند «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا» امام حسن مجتبي ميفرمود: «لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْك» من اين را در اردبيل و تبريز هم ديدم. در شهرهاي ما نيست ولي در آذربايجان هست. آذربايجانيها وقتي ميگويند که «إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْليماً»(احزاب /56). اينها ميگويند «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد» يک «لَبَّيْكَ» هم ميگويند. من خيال کردم فقط براي تبريزيهاست. بعد ديدم نه حديث داريم که امام حسن مجتبي هر وقت «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا» ميشنيد، ميگفت: «لَبَّيْكَ»! چون «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا» يعني اي مؤمنين! «لَبَّيْكَ» يعني بفرما چه ميگويي؟ يعني به خدمت حاضر هستيم. «كَانَ ع إِذَا بَلَغَ بَابَ الْمَسْجِدِ رَفَعَ رَأْسَهُ وَ يَقُولُ إِلَهِي ضَيْفُكَ بِبَابِكَ يَا مُحْسِنُ قَدْ أَتَاكَ الْمُسِيءُ فَتَجَاوَزْ عَنْ قَبِيحِ مَا عِنْدِي بِجَمِيلِ مَا عِنْدَكَ يَا كَرِيمُ»(المناقب، ج4، ص14). وقتي امام حسن مجتبي وضو ميگرفت ميگفت: خدايا اين مسجد است مهمانسراي توست و من مهمان تو هستم. بعد ميگفت: اين حسن گنهکار در خانه تو آمده. امام حسن مجتبي وقتي وارد ميشد ورود امام حسن مجتبي به مسجد بسيار مؤدبانه بود. مسجد جاي مقدسي است مسجد پيش ما قداستش را از دست داده است. امام سجاد وقتي ميخواست به مسجد برود، لباس شيک ميپوشيد، يک کسي در راه يک متلکي گفت. گفت: آقا خانه عروس ميروي؟ گفت: بله خانه خالق حورالعين ميروم که هر حورالعين او به همه عروسهاي دنيا ميارزد. و لذا عطر ميزدند، مسواک ميکردند، لباس خوب ميپوشيدند. مسجد جايي است که تنها علم و تقوي جلو است. در همه جا علم و تقوي کنار است. الآن در بازار، در خيابان، در اداره هرکس مدرکي، پولي، زوري، پارتي دارد جلو ميرود و علم و تقوا از بين رفته است. اما مسجد يک جايي است که فقط هرکه باسواد است و با تقوي است بايد جلو برود. اين مسجد دست نخورده است. جايي است که ديگر اين اختلاف درجات درآنجا نيست. الآن هنوز رده بندي است. يك كاري در مجلس شوراي اسلامي داشتيم و رفتيم در صندلي جلو نشستيم. خوب غريب بوديم و دعوت شده بوديم. براي اينکه از نهضت سوادآموزي صحبت کنيم ما آمديم نشستيم. آمدند گفتند: آقا بلند شويد. گفتم: چرا؟ گفتند: اين صندليهاي جلو براي شوراي نگهبان است. گفتم: حالا که نيستند، امروز هم که نميآيند من اينجا نشستم، تو چه حقي داري كه مرا بلند ميکني؟ اسلام ميگويد: هركجا وارد شدي، هر کجا که جا هست بنشين. اصلاً شما حق نداري بگويي كه من بلند شوم. مگر جلسهي ما اسلامي نيست. من همين جا مينشينم. بعد گفتم: اگر مرا بلند كني در تلويزيون ميگويم. بالاخره تنها جايي که شوراي نگهبان و سرتيپ و سرباز و تاجر و فقير و همه با هم قاطي هستند همان مسجد است. حالا خدا منافقين را لعنت کند، باز يک رده بنديهايي در نماز شده است. در نماز جمعه شخصيتها از آن در ميآيند. اين به خاطر ترور و اين حرفهاست. يک کار اضطراري است و گرنه اگر اين مسئله اضطرار نبود، همه قاطي مينشستند. اما اين را هم به شما بگويم کسي هم که عادت کند هميشه عقب بنشيند فرقي نميكند، اين هم يک دکان است. چون گاهي وقتها آدم وارد ميشود ميبيند آن عقبها از جمعيت پر شده است، خوب بيا جلو بنشين. اينکه جلو نشستن يک دکاني است، عقب نشستن هم يک دکاني است، چون شيطان که آدم را ول نميکند. ميگويند: مبارزه با شيطان هوي و هوس، جهاد اکبر است چون در جهاد اصغر آدم ميفهمد كه اين دشمن است و ميتواند حفاظت کند. اما اگر در سنگر هم بروي و چراغ را هم خاموش کني، لحاف هم سرت بکشي، در تاريکي اشک هم بريزي باز شيطان ميگويد: امشب گرفت، خوب شبي بود، اين نماز شب کار دستت ميدهد. با خودت ميگويي انشاءالله ديگر دعا مستجاب ميشود. يعني باز آدم را غرور ميگيرد. يعني از بمباران دشمن آدم ميتواند در سنگر يا دژي برود، فقط وسوسه است که هر کجا بروي هست. يعني حتي خودت را به ضريح امام حسين هم بچسباني، ممكن است همانجا دکان باشد. من خودم يکبار اين اتفاق برايم افتاد؛ به حرم امام رضا(ع) رفتم، آخر شب بود آمدند به من گفتند: امشب کشيک ما هستيم، ميخواهي تا صبح در حرم بماني؟ هيچ کس در حرم نيست. گفتم: الحمدلله ما از خدا همين را ميخواهيم. گفت: خيلي خوب. ديديم در حرم هيچ کس نيست. ما کنار حرم امام رضا(ع) رفتيم. صورتمان را به ضريح گذاشتيم و گفتيم: يا امام رضا و شروع به حرف زدن کردم به خيال خودمان اين حرفهايي است که به دل آدم مينشيند. چون آنجا هم دل است، خدا نيست. همان وقت گفتم: که دلت ميخواهد حرم باز شود و زوّارها بيايند؟ جواب دادم که: نه! گفتم: همان وقتي که خيال ميکني مخلصي، خودخواهي و ميخواهي کس ديگر نباشد ميخواهي فقط تو باشي. چرا ميخواهي باشي؟ ميخواهي فردا هم بروي بگويي که ديشب در حرم امام رضا تنها بودم، اين هم يک دکان است. پس همانجا يک رگههاي پز دادن ايجاد ميشود. و بالاخره زيارت کرديم و بيرون آمديم. يعني گاهي وقتها آن وقتي که ما وصل هستيم، قطع هستيم. شيطان انسان را رها نميکند. مسجد جايي است که فقط علم و تقوي جلو است. جايي است که درجات همه قاطي ميشود.
7- امام و توجه به زيردستان و اطرافيان نيازمند
امام حسن مجتبي وقتي به مسجد ميرفت، دم در مسجد ميگفت: خدايا اينجا مهمانخانه توست. به مسجد به عنوان مهمانخانه خدا نگاه کنيم. يک عده از فقرا نشسته بودند غذا ميخوردند، امام حسن مجتبي آمد كه برود. گفتند: بيا پهلوي ما غذا بخور. آمد و نشست غذا خورد و گفت: حالا شما خانه ما بياييد گفتند: خيلي خوب! بعد امام حسن فقرا را از کنار کوچه برد و در خانه پذيرائي کرد، بعد فرمود: اي فقرا شما از من بهتر هستيد. چرا؟ گفت: به خاطر اينکه شما هرچه داشتيد پهلوي من گذاشتيد ولي من هرچه پهلوي شما گذاشتم، همه هستي من نيست. من خيلي چيزهاي ديگر هم دارم، شما آنچه داشتيد کنار کوچه آورديد ولي من خيلي چيز دارم، من يک خرده¬اش را آوردم، بنابراين شما بهتر هستيد. اين خيلي مهم است که امام حسن مجتبي فقير کوچه نشين را در خانه ببرد و بعد هم بگويد: شما از من بهتر هستيد. امام حسن مجتبي غذا ميخورد يک سگي هم او را نگاه ميکرد، يک لقمه ميخورد يک لقمه هم به سگ ميداد. يک کسي گفت: آقا بگذار ردش کنم، برود. فرمود: من خجالت ميکشم بخورم و يک ذي شعوري به من نگاه کند. دين ما امام حسن مجتبي را دارد و طاغوتهاي دنيا ميدانند که الآن ميليونها آدم گرسنه در دنيا است و بريز و بپاش ميکنند. شخصي امام حسن مجتبي را ديد که درمکه دارد پياده ميرود، پايش ورم کرده بود يک روغن به او داد. گفت: من اين روغن را ميدهم براي اينکه پايتان را مداوا کنيد، ولي من ميخواهم پول اين را نگيريم و هديه باشد. من اين را به شما بخشيدم. گفت: خانم من حامله است يک دعايي کن كه خدا پسري به من بدهد كه چنين باشد. گفت: الآن هم که ميروي خانه خانمت بچه آورده است، پسر هم هست، وضع پسر هم اينطوري است، اين هم علم غيب امام را مطرح ميکند. شخصي نامهاي به امام حسن نوشت که کمک بگيرد. امام حسن نخوانده کمکش کرد، يک کسي گفت: آقا نامهاش را بخوان، ببين چه درونش نوشته است؟ گفت: من تا نامهاش را بخوانم اين پهلوي من ايستاده است همان مقدار که من نامهاش را ميخوانم اين عرق ميريزد. «اخشي ان يسئلني الله ان ذل مقامه حتي اقرأَ رقعته» (ملحقات احقاق الحق، ج11،ص149) من ميترسم كه روز قيامت خدا به من بگويد: اي امام حسن تو دو سه دقيقه که نامه اين را ميخواندي، او در اين کنار داشت شرمندگي ميچشيد و روز قيامت من بايد جواب شرمندگي اين آقا را بدهم. اينها خيلي عجيب است. شخصي خدمت امام صادق(ع) در خانه آمد، ديد رنگ امام پريده است. گفت: آقا چه شده است؟ گفت: ناراحت هستم. گفت: براي چه؟ گفت: من به زنها گفته بودم كه به پشت بام نرويد، امروز که وارد خانه شدم يکي از زنهايي که در خانه بود، بچه را بغل کرده، ميخواست كه از نردبان به پشت بام برود، من را ديد و چون بارها گفته بودم و تذکر داده بودم كه به پشت بام نرويد، وقتي من را ديد ترسيد، بچه را از بغل خود رها كرد و بچه افتاد و مرد. بعد امام صادق ميگويد: ناراحت نيستم که بچهام مرده است، ناراحت هستم که يک زن مسلمان را ترساندم. اصلاً ما کيف ميکنيم که تا در خانه ميرويم زنمان از ما حساب ببرد، اصلاً هر کدام از ما كه زنمان از ما بترسد، ميگوييم: اين نشانه مردانگي است، مرد آن است که زنش از او حساب ببرد. اما امام صادق(ع) ميفرمايد: بچهام از دنيا رفت، ناراحت نيستم. ناراحتم که چرا يک زن مسلمان از من ترسيد. بدترين آدمها آن کسي است که مردم از او بترسند «شَرُّ النَّاسِ مَنْ أَكْرَمَهُ النَّاسُ اتِّقَاءَ فُحْشِهِ»(من لايحضره الفقيه، ج4، ص352). هر کس از امام حسن مجتبي چيزي ميخواست امام به او ميداد. گفتند: چرا هرکسي چيزي ميخواهد به او ميدهيد. فرمود: چون من در خانه خدا سائل هستم. اين هم در خانه من سائل است. همينطور که من نميخواهم خدا من را رد کند. خوب اين هم نميخواهد كه من او را رد کنم. شخصي خدمت امام حسن مجتبي آمد و گفت: آقا من يک عرض دارم. تا گفت: من يک عرض دارم. گفت: براي اينکه خجالت نکشي برو نامه بنويس و آن را به من بده. يعني آنکه نامه ميدهد نخوانده به او ميدهد. آنکه دارد حزف ميزند ميگويد: برو بنويس. اين روش امام حسن مجتبي بوده است.
8- وصيت پيامبر اكرم در مسجد و حقالناس
اما دو سه دقيقه از رحلت پيغمبر يک چيزي بگويم. پيغمبر ما خيلي زجر کشيد. شما حساب کنيد يک امّتي که اهل غارت بودند، از غارت تا ايستاد آورد. از کشت و كشت تا دوستي (إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ) (حجرات /10) خيلي راه است. از شرک تا توحيد خيلي راه است. از دخترکشي تا دست دختر را بوسيدن و به دختر کوثر گفتن خيلي راه است. (إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ) (كوثر /1). ما به تو خير زياد داديم، يعني فاطمه داديم. يعني به دختر فاطمه گفتند و گفتند: «فِدَاهَا أَبُوهَا»(المناقب، ج3، ص343). پيغمبر فداي اين دختر. آن وقت كه دختران را زنده به گور ميکردند و حالا اينقدر براي زنها ارزش قائل هستند. پيغمبر ما خيلي زجر کشيد، روزهاي آخرش يک وصيتي دارد من وصيت را از شرح نهج البلاغه برايتان ميخوانم. پيغمبر ما بيمار بود، چقدر عادل بود. حتي آنوقتهايي که بيمار بود و نميتوانست از رختخواب بلند شود. براي اينکه عدالت را مراعات کند ميفرمود: امشب نوبت اين است که من در آن اتاق بخوابم، بسترش را بلند ميکردند و بسترش را اتاق به اتاق ميکشيدند که اينقدر عدالت باشد. فرمود: که من ديگر نميتوانم بلند شوم. دستم را بگير. با زور او را به مسجد بردند. «خذ بيدي فأخذت بيده حتى جلس على المنبر ثم قال ناد في الناس فصحت فيهم فاجتمعوا إليه فقال أيها الناس إني أحمد إليكم الله إنه قد دنا مني حقوق من بين أظهركم فمن كنت جلدت له ظهرا فهذا ظهري فليستقد منه و من كنت شتمت له عرضا فهذا عرضي فليستقد منه و من كنت أخذت له مالا فهذا مالي فليأخذ منه و لا يقل رجل إني أخاف الشحناء من قبل رسول الله»(شرحنهجالبلاغهابنابىالحديد، ج13، ص28). به فضل گفت: دست من را بگير. ميگويد: «فأخذت بيده حتى جلس على المنبر» نشست و حمد خدا را کرد و گفت: خلاصه «إنه قد دنا مني حقوق من بين أظهركم فمن كنت جلدت له ظهرا فهذا ظهري» مردم! من دو سه روز ديگر از دنيا ميروم. اگر کسي از من طلبي دارد بخواهد، اگر حق الناسي بر گردن من است و من نميدانم بياييد و به من بگوييد. اين سيماي حکومت اسلامي است. اگر هم شلاقم خلاف رفته و به کسي شلاقي زدم بيايد بزند. (يکي از قاضيهاي شرع، ده ضربه شلاق تنبيهي به يک کسي زده بود، بعداً كه دوباره پرونده را مطالعه کرده، ديده است كه بي خود زده است. شلاق را به آقايي که بي خودي شلاق خورده است داد. خود اين سيد بزرگوار 50، 60 سالش بود خوابيد و گفت: اين ده شلاقي كه به تو زدم به من بزن. گفت: نه. گفت: آخر من خلاف کردم و بي خود به تو زدم. به من شلاق بزن. قاضي شرع اينطوري است، اگر خلاف بکند سرانجامش بايد چنين باشد. خلاصه ده شلاق را نزد و او را بخشيد) پيغمبر ما فرمود: من روزهاي آخر عمرم است، دستش را گرفتند، کتفش را گرفتند و روي منبر نشست. فرمود: من دارم ميروم، اگر کسي از من شلاق خورده بيايد. ايشان فرمود: «ألا و إن الشحناء ليست من طبيعتي و لا من شأني ألا و إن أحبكم إلي من أخذ مني حقا إن كان له أو حللني»(شرحنهجالبلاغهابنابىالحديد، ج13، ص28) من برنامه نداشتم بزنم ولي ممکن است يک وقت شلاقي به ناحق خورده باشد. «ألا و إن أحبكم إلي من أخذ مني حقا إن كان له أو حللني» بهترين شما کسي است که اگر از من طلب دارد بيايد بگويد، اگر از من حقي ميخواهيد بگوييد. چون من روز قيامت تاب جهنم را ندارم، بعد ميفرمايد: که ايشان نماز ظهرش را خواند، بعد از نماز ظهر دوباره به منبر رفت. دوباره گفت: آقايان من دارم ميروم. اگر کسي حقي از من ميخواهد بگويد. يکي کسي گفت: يا رسول الله من سه درهم از شما ميخواهم فرمود: به او بدهيد. بعد گفت: «أيها الناس من كان عنده شيء فليؤده و لا يقل فضوح الدنيا»(شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج13، ص28). هرکس مال مردم بر گردنش است به او بدهد. «و لا يقل فضوح الدنيا». نگوييد: خجالت ميکشيم، چون گاهي وقتها آدم ميگويد: اگر بگويم زشت است و آبرويم ميريزد. اما بدانيد که مسئله قيامت مهمتر است. ما از اين رحلت پيغمبر و وصيتش هم اين درس را بايد بگيريم كه حق الناس مسئلهي بسيار مهمي است، اگر يک وقت انسان حقي از ديگران بر گردن داشته باشد در روز قيامت عذاب سنگيني دارد. همه ما حق الناس بر گردنمان است. خدا ميداند كه چقدر هم زياد است، منتها حالا يادمان نيست كه چه کرديم. اگر يک روز حرفهايي که ميزنيم، کارهايي که ميکنيم را بنويسيم، آنوقت معلوم ميشود كه چه کرديم.
9- شهادت امام حسن مجتبي و پيامبر اكرم
وقتمان تمام شد، حرفهايم را جمع کنم. بحث ما در اين زمينه بود يک چند دقيقهاي درباره وقف صحبت کردم و مثالهايي زدم. گفتم: اگر به آدم 70 ساله بگوييم: يک آمپول پيدا شده که عمرت را دو برابر ميکند، به هر قيمتي كه باشد اين آمپول را ميخرد. شما که يک آمپول ميخري که عمرت را دوبله کني پس يک چيزي وقف کن که عمرت را ده برابر کني. اگر ما 20 هزار روستا داريم که دبستان ندارد، 20هزار نفر هم داريم که پسرهايش را داماد کرده، دخترهايش را عروس کرده است و يک قطعه زمين هم دارد که وقف کند. و اينها همين امشب اگر تصميم بگيرند، هم مشکلات حل ميشود و هم دانش¬آموزي که درس ميخواند و به جايي ميرسد ثواب و اجر اعمال او به آن آقايي هم که آن مدرسه را ساخته است، ميرسد. منتها بايد دل بکنيد. اگر از خودت جدا ميکني ولي به جمع وصل ميشوي. اينکه آدم از خودش بکند وصل به جمع شود، نبايد بگويد: مالم حرام شد. حرام نشد اين خاک نبايد بگويد: حرام شدم، گلابي شدم. نه خير! مواد غذايي خاک گلابي ميشود، گلابي حرام نشده است. اگر انسان گلابي را جويد، نبايد بگويد: گلابي از بين رفت. نه خير! گلابي جويده شد اما سلول بدن انسان نسل آينده را رشد ميدهد. من که نيستم پس بگذار ديگران رشد کنند. مقداري درباره وقف صحبت کردم و يک جمله هم به کساني که مال موقوفات دستشان است گفتم، ممکن است از اداره اوقاف بيايند بگيرند. ممکن است از يک تکهاش غفلت شود. ممکن است کارشناس قيمت گذاري کند، ولي ممکن است آدم سر کارشناس هم کلاه بگذارد. چون بشر يک موجود عجيبي است. يک کسي ميگفت: خدايا تو شر مردم را ازسر ما کم کن، ما خودمان ميدانيم با شيطان چه كنيم. يعني آدم ميشود با شيطان کنار بيايد، منتها مردم خيلي عجيب هستند. اگر کارشناس اوقاف هم آمد براي مالي که دست شماست نرخي تعيين کرد، خودت و خدا ميداني که قيمت اين عادلانه نيست، بايد بگويي. و حديث يهودي را خواندم که پهلوي پسر يهودي آمد و گفت: پدرت از من مبلغي ميخواست 1000 تومان بگير و ما را حلال کن، حلالش کرد. بعد امام صادق فرمود: اين که تو را حلال کرد چون نميدانست که نرخش چقدر است، برو به او بگو كه بدهي تو ده هزار تومان بوده است. اگر فهميد ده هزار تومان را با هزار تومان حلال کردهاي، ممكن است كه ناراحت شود. اگر نميشود مال يهودي را خورد، پس مال فقرا، گرسنهها، تشنهها، بي سوادها مال اينها را نميشود خورد. اين هم يك تذكري بود براي كساني كه مال وقف دستشان است، دادم. آنوقت آقايان کارشناس هم بايد مواظب باشيد، گاهي وقتها خطرناک است. زود آدم ميلغزد. يک آقايي گرفتاري داشته بود و رفته سند را برده و گفته بو که آقا به اين دليل من گرفتار هستم، اين هم پرونده است. اما به او راه ندادند كه به اتاق برود، آمد به ما گفت. گفتم: آقا من تو را ميشناسم ميگويم: تو را راه بدهند، زنگ زدم و گفتم: آقا من ايشان را ميشناسم، آدم بسيار خوبي است. ولي خلاف قانون عمل نکنيد، ببينيد اگر حرفش حرف است، گوش دهيد. راهش دادند و البته مملکت ما نبايد طوري باشد که اگر کسي ميخواهد حقش را بگيرد با زور تلفن برود، اين هم عيب است. بالاخره وقت گرفتيم و رفت گفت: آقا دليل من اين است. گفت: بله حق به جانب شماست، حالا ايشان آمده خوشي ميکند که توانسته حرفش را به يکي از مسئولين بزند. ساعت 11 شب براي من هديه آورد. گفتم: آقا اين هم رشوه است. گفت: نه آقا حقم را گرفتم. گفتم: تو آدم خوبي هستي، حقي هم که گرفتي حقت بود، اما اگر اين تلفن را نميکردم تو اين را نميآوردي. گفت: حالا برگردم. گفتم: بله ساعت 11 شب بود از در خانه ردش کردم و چيزي از او نگرفتم ولي آقا آدم گول ميخورد، حالا من شکمم نسبتاً سير است، اگر يک آدمي باشد كه هزار گرفتاري داشته باشد، ميگويد: آقا شما يک تلفن کن، بعد هم مثلاً اسمش را كادو ميگذارد و همهي ما ميلغزيم. در جهاد با دشمن موشک کافي است، از اين موشکهايي که الآن آمريکا به وحشت افتاده است. براي جهاد دشمن موشک و قايق تندرو کافي است. اما در مبارزه با شيطان قايق و موشک کافي نيست، امداد الهي ميخواهد. ميگويد: (إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّي) (يوسف /53). يعني نه موشک، نه قايق تندرو، هيچ چيزي انسان را درمقابل با هوي و هوس شيطان، جز لطف خدا كمك نميكند. لطف خدا باشد همه چيز درست ميشود وگرنه همه ما روزي صد دفعه به زمين ميافتيم. و روايت داريم كه آدم يكبار در عمرش با دشمن کشته ميشود اما با شيطان و وسوسه روزي 50 بار ميافتد و بلند ميشود. و اين خيلي مشکل است. يک مقدار درباره وقف گفتيم، بعد چند خاطره از امام حسن مجتبي گفتم. بعد هم گفتم: پيغمبر درآستانه رحلت فرمود: قلم و کاغذ بياوريد، يک چيزي بنويسيم که «لَنْ تَضِلُّوا» کدام است و نياوردند. صاحب المراجعات ميگويد: نياوردند ولي من فهميدم كه پيغمبر ميخواست چه بنويسد. ميگويم: ازکجا فهميدي؟ ميگويد: رفتم حرفهاي پيغمبر را پيدا کردم، همه حرفهاي پيغمبر را گشتم كه ببينم پيغمبر در کجا فرموده است «لَنْ تَضِلُّوا». آنجايي که دستتان به قرآن و اهل بيت باشد، آنجا گفته «لَنْ تَضِلُّوا» همان است. خدايا! تو را به حق محمد و آل محمد به همه توفيق بده که در دنيا و آخرت دستمان از خاندان اهل بيت و قرآن کوتاه نباشد. قرنها مالهايي را وقف کردند که کتابخانه و درمانگاه و مدرسه ساخته بشود. تمام کساني که چيزي را وقف کردند و پشتوانه مکتب ما بودند و الان نيستند همهشان را با امام حسين محشور بفرما. آنهايي که مال اوقاف را خوردند و گفتند: کسي نفهميد، خدايا توفيق توبه به آنها مرحمت بفرما. اينهايي که پسر و دخترها را بيرون کردند و مال دارند و ميبينند گرسنه وتشنه و دختر بي جهيزيه و پسر بيكار هست که اگر ده هزار تومان داشته باشد داماد ميشود و مال دارد و ميتواند با يک چک 30 جوان فقير را داماد کند، خدايا به اين آدمهاي بخيل، سخاوت مرحمت کن. آنهايي که نگذاشتند پيغمبر بنويسد و مسير را عوض کردند، جزايي که لازم است را به آنها بده. رزمندگان ما را پيروز کن. نماز جمعه يادتان نرود. هفته اسم نويسي براي نهضت سوادآموزي در حال اتمام است. زشت است كه بي سواد باشيم. به اندازه کمبود پنير غصه کمبود سواد را هم بخوريم. آقا اگر روغن نباتي نباشد ولوله ميافتد، ولي چهارده ميليون و نيم بيسواد در مملکت است هيچ ولولهاي نيست. من هم کمکت ميکنم، براي دختر دبيرستاني زشت است كه مادرش بيسواد باشد. براي پسر دبيرستاني هم زشت است. شما که ميخواهي در آينده دکتر و مهندس شوي و به خلق خدمت کني، فعلاً يک خلق بغلت نشسته است، مادرت است به او خدمت کن، خدمت به خلق پيشکشت باشد. خدايا تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 2678