نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 2691
1- نقش نیت در عمل 2- دوام و استمرار کارهای نیک 3- ترویج کارهای پرفایده برای جامعه 4- دوری از کارهای پرهزینه و کم فایده 5- سرعت در انجام کارهای نیک 6- توجه جدی به نیازهای جوانان 7- انجام کار بر مبنای وحی یا عقل
موضوع: ویژگی های بهترین کار در قرآن(1) تاريخ پخش: 23/04/94
بسم الله الرحمن الرحيم «الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»
بحثی را که امشب میخواهم انشاءالله برای شما بگویم، اثرش با خداوند و نتیجهاش هم در قیامت معلوم میشود بحث این است که همه مردم کار می کنند، بهترین کار چه کاری است؟ (أَحْسَنُ عَمَلًا) (ملک /2) قرآن روی کلمه «أَحْسَنُ عَمَلًا» مکرر تذکر داده است. (الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا) (ملک /2)، «احسن عمل» یعنی عمل احسن چیست؟ شما خواستگاری میخواهی بروی، موارد مختلفی را میروی تا یکی را انتخاب کنی. در خرید خانه، فرش، دوست، گرفتن دوست، دنبال بهترین عمل میگردی. حالا بهترین عمل چیست؟ اینجا من 27 نکته نوشتم، اگر هر دقیقه یک نکته بگویم، 27 مورد را فشرده بگویم.
1- نقش نیت در عمل
اول اینکه احسن عمل این است که نیتش خوب باشد. در خانه امام رضا هستید. یک قصه از امام رضا بگویم. دو نفر خدمت امام رضا آمدند، گفتند: برادر هستیم، مسافر هستیم از فلان جا آمدیم. فرمود: تو نمازت را شکسته بخوان، تو درست بخوان. گفتند: آقا چرا؟ دو تا برادر از یک خانه و از یک منطقه آمدیم. فرمود: تو نیتت خراب است. تو برای ملاقات مأمون الرشید آمدی. سفر زیارت شاه، سفر حرام است. نمازت چهار رکعتی است. تو برای زیارت من آمدی. زیارت امام عبادت است، نماز چهار رکعتی، دو رکعت میشود. سفر حرام چهار رکعتیها، دو رکعت نمیشود. ببینید نیتها فرق میکند! نیت ما چه باشد. هرچه نیت خالصتر باشد. حساب نکنیم که چه کسی خوشش آمد و چه کسی بدش آمد. با خدا معامله کنیم. قرآن میگوید: (قُلِ اللَّـهُ ۖ ثُمَّ ذَرْهُمْ) (انعام /91) بگو خدا و باقی را رها کن. مردم خوششان بیاید یک سوت میکشند، یک کف میزنند یا یک صلوات میفرستند. (صلوات حضار) یک کسی میگفت: آخوند که وارد مسجد شد، اگر دوستش داشته باشند، میگویند: برای سلامتی علما صلوات! اگر دوستش نداشته باشند، تا نگاهشان به آقا خورد، میگویند: نثار اموات صلوات ختم کن. به هر حال دنیا سر و تهش یا کف است، یا سوت است یا صلوات است. دنیا چیزی نیست! ماه رمضان تمام شد. یک دعا میکنم. خدایا به آبروی مخلصین به همه ما در همه کارها اخلاص بده. معامله نکنیم. او دیدن من نیامد. من هم دیدن او نمیروم. او برای من کادو نیاورد و من هم برای او نمیبرم. او از من خداحافظی نکرد، من هم دیدن او نمیروم. یک کاری که میکنید برای خدا بکنید. این یک مورد.
2- دوام و استمرار کارهای نیک
2- کار دائمی باشد. اگر ماه رمضان مسجد میروید، در طول سال هم بروید. اگر ماه رمضان قرآن خواندید در طول سال هم بخوانید. عبادت ظرف یکبار مصرف نیست که ماه رمضان تمام شد، خداحافظ! کار دائمی باشد. قرآن آیات زیادی داریم، شاید دهها آیه داشته باشیم که میگوید: (کانوا یَعمَلون) (بقره /134)، (کانوا یَفعَلون) (مائده /79) کانوا یعنی کارش این است. وگرنه کار یک مرتبه که مهم نیست. هر آدم بخیل که مشتش هم بسته است، خیلی هم سخت است و بخیل است، بالاخره وقتی پدرش مرد یک پلویی به همسایهها میدهد. این را نمیگویند: سخاوت دارد. این در فشار مرگ پدر است. مرگ مادر است. یک سوری به افراد داده است. سخاوت «و سجیتکم الکرم» در زیارت جامعه داریم. ای امام رضا، ای امام جواد، یا امیرالمؤمنین، اصلاً اخلاق شما کرم است.
3- ترویج کارهای پرفایده برای جامعه
مسأله سوم افراد زیادی از آن بهره بگیرند. اگر بناست ما دو کار را کنیم، یکی باقلوا سازی و یکی نان پزی. خوب باقلوا را افراد خاصی در زمان خاصی سراغش میروند. اما سراغ نان همه مردم میروند. ببینیم چه کاری برکتش زیادتر است. بنده حرف که میزنم میتوانم حرفی بزنم که همه مردم بفهمند. مثل اینکه میگویم: الآن. میتوانم همین کلمه الآن را طوری بگویم که بخشی از مردم نفهمند. در این مقطع حساس! در این مقطع زمانی! تا گفتم: مقطع زمانی لااقل بچه دبستانیها نمیفهمد مقطع زمانی چه شد. میتوانستم بگویم: نان و تخم مرغ و گوجه، میتوانستم بگویم: ساندویچ! تا بگویم: ساندویچ، بخشی از مردم نمیفهمند چه گفتم. یک طوری بنویسیم و بگوییم و وقف کنیم، افرادی زیادی، این برای کار خیر! آقا این شکر برای دین! خلاص! نگو: برای تاسوعا، این هم در این کوچه شربت بدهند. وقتی میگوییم: مال تاسوعا دیگر دست آدم بسته میشود. نمیشود عاشورا شربت داد. وقتی میگویید: در این حسینیه شربت بدهند، دیگر نمیشود حسینیه دیگر شربت داد. یک خرده نیتمان را میلیاردی کنیم. نگوییم: خدایا کسانی را که در این هیأت سینه زدند را بیامرز. خوب همه را بیامرز. تو که نمیخواهی ببخشی. خدا میخواهد ببخشد. خدا هم یا واسع المغفره! یک کاری کنیم که اگر یک لامپی داریم در یک کوچه بزنیم. خدا یکی از علما را رحمت کند. خانهاش قالی بود. یکی از قالیهایش را فروخت. زیلو خرید. گفت: من خانهام قالی بود، خانه من قالی بود. زیلو خریدم، الآن پنج خانه مثل من زیلو دارد. یک خرده نرخ را پایینتر بیاوریم که افراد بیشتری استفاده کنند. به من میگویند: چرا تخته سیاهت را عوض نمیکنی. این تخته سیاه برای زمان ناصرالدین شاه است. الآن ابزار و تکنولوژی آموزشی آمده است. میگویم: ببین تخته سیاه در هر روستایی هست. اما کامپیوتر در هر روستایی نیست. من اگر میخواستم از امکانات مدرن استفاده کنم یک طلبه که در یک روستا هست، میگفت: بابا قرائتی کجا و ما کجا، او چانهاش از جای گرمی بلند میشود. همه امکانات دارد و مرکز است و دولت و ملت کمکش میکنند. ولی تخته سیاه و گچ که دیگر دولت و ملت ندارد. کدام روستا است که تخته سیاه نیست؟ یک کاری کنید که میلیونی استفاده کنند. دعای شما میلیونی باشد. نذر شما میلیونی باشد. وقف شما میلیونی باشد. رئیس اوقاف زمانی پیش من آمد گفت: من نذری داریم این خرما برای مسافرین بین کربلا و نجف! و ما برای مسافرین کاظمین و کربلا خرما نداریم. بگو: برای امام حسین. چرا میگویی: کربلا و نجف؟! مواظب باشیم به خودمان قفل نزنیم. به فکرمان و به کارمان. این هم یک مورد. مسأله دیگر بیشترین زمان استفاده شود. ببینید شما اگر لباس سفید بپوشی نمیتوانی عاشورا از خانه بیرون بیایی. لباس سیاه بپوشی نمیتوانی عید نوروز بیرون بیایی. اما اگر لباس طوسی بپوشی، در هر زمانی میتوانی بیرون بیایی. زمان رضا شاه بعضی از مردم که میخواستند بچهشان سربازی نرود، اسم بچهشان را عزت میگذاشتند. معلوم نبود این عزت اسم پسر است یا دختر؟ میآمدند میگفتند: دخترت آمده چه کسی را بگیرد؟ حالا کار آنها درست بود یا غلط من فعلاً توجیهگر کار آنها نیستم. ولی ما میتوانیم چند منظوره باشد. من بارها این مثل را زدم. خدا یک شکاف در صورت به نام لب گذاشته است. ببین با این لب چقدر کار میکنیم. اول زندگی با همین لب سینه مادر را میمکیم. با همین لب سخنرانی میکنیم. با همین لب اکسیژن میگیریم. با همین لب کربن میدهیم. (وَلِسَانًا وَشَفَتَيْنِ) (بلد /9) خدا گفته: یک جفت لب به تو دادم. خوب این لب چیست که خدا در قرآن میگوید؟ قدر مرا داشته باش یک جفت لب به تو دادم. اگر لب نبود، انسان نبود. با این لب سینه مادر را میمکد. با این لب حرف میزند. با این لب اکسیژن میگیرد و کربن را پس میدهد. با این لب فوت میکند. با این لب میبوسد. با این لب سوت میکشد. حالا اگر به این مهندسها میدادی، یک لولهکشی میکردند برای خروج کربن، از این طرف یک لوله برای ورود اکسیژن فرو میکردند. یک دکمه برای چشیدن و مکیدن. اصلاً کله ما را پر از دودکش و دکمه میکردند. سعی کنید کارهای شما یک کار ارزان و چند منظوره باشد. شاه عباس کاروانسرا ساخته بعد از چهارصد سال هست. ما مسئولین فرهنگیمان بنر آویزان میکنند، فردا جر میدهند!!! یعنی مخ شاه عباس از مخ بعضی از مسئولین ما بیشتر کار میکرد. کاروانسرای او چهارصد سال ماند،
4- دوری از کارهای پرهزینه و کم فایده
ما بعضی از مسئولینمان کارهایشان یکبار مصرف است. زاییده یک کتاب کودک آقای فلسفی را برایش ببر. که بچهاش را چطور تربیت کند. ما وقتی زاییده یک گل میبریم که فردا پرپر میشود. مرده چرا دسته گل روی قبرش میگذاریم که پرپر شود؟ بیاییم یک آبسرد کن بخریم و در یک منطقه بگذاریم و بگوییم: ثواب این آبسرد کن برای این مرحوم… تو که میخواهی دسته گل بخری و پرپر شود، یک آبسرد کن بگذار که مردم… بعضی بلد نیستند پول گیر بیاورند، پولدارهای ما بعضی بلد نیستند کجا خرج کنند. پول خرج کردن عقل میخواهد. امام زین العابدین میگوید: خدایا یاد من بده کجا پول خرج کنم. از مشهد میروی میتوانی یک انگشتر عقیق ببری که وقتی دست میکند ثواب نمازش بیشتر شود. میتوانی زعفران ببری، پلو بخورد و دو تا آروغ بزند و خلاص!!! چرا کارهای ما یکبار مصرف است و چرا عقل خرج کردن نداریم؟ البته زعفران فروشهای مشهد عصبانی میشوند، خوب بشوند. چه کنیم که کارهای ما ابدی باشد؟ میلیونی باشد؟ رنگ الهی داشته باشد. همین گوشواره که برای دختر میخری، بگو: اگر نمازت درست شد. آنوقت گوشواره خریدن هم عبادت میشود. شما برای دخترت میروی گوشواره بخری، به نمازش بند کن. بابای من بازاری بود. خدایا همه مردهها را بیامرز. دهه محرم در کاشان روضه میخواند. منتهی چون خانه ما عیالوار بود، استکان و نلبکی زیاد میشکست. شب اول محرم میرفت یک کارتن استکان و نلبکی میخرید. حسینیه میبرد و میگفت: این وقف نیست. بعد عاشورا میبرم. فعلاً محرمی از این استکان چای بخورید. به او گفتند: چرا اینطور میکنی؟ گفت: من میخواهم چای اولی که خورده میشود چای امام حسین باشد. در حسینیه میآورم و روضه میخوانم، بعد هم خانه میبرم و تا سال دیگر میشکنند. چند فرش خرید گفت: اول مسجد ببریم. به مردم مسجد گفت: این فرشها وقف نیست. البته یکی را وقف میکنم. اما باقی را بعد از نماز میبرم. من میخواهم اولین کاری که روی این فرشها میشود، عبادت خدا باشد. بلد باشیم به چه کسی پول بدهیم، کجا پول بدهیم، چگونه پول بدهیم، با چه نیتی بدهیم؟
5- سرعت در انجام کارهای نیک
مسأله دیگر سبقت است. بعضیها کار میکنند ولی لفت میدهند. (وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنصَارِ) (توبه /100)، «والسابقون» آنکه زود کارها را انجام میدهد. (فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ) (بقره /148)، (وَسَارِعُوا إِلَىٰ مَغْفِرَةٍ مِّن رَّبِّكُمْ) (آلعمران /133)، سابقوا، سارعوا، سرعت کنید. یعنی یک کاری میکنی، لفت نده. بناست خمس بدهی، تصمیم بگیر. بناست دخترت را شوهر بدهی و پسرت را داماد کنی، یا الله! حالا باشد بعد. یک چیزی برای شما بگویم، برای حالا باشد بعد. یک صلواتی بفرستید… (صلوات حضار) روز قیامت مجرمین به مؤمنین میگویند: ( انظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِن نُّورِكُمْ) (حدید /13) نگاه کنید به ما، ما از نور شما استفاده کنیم. عدهای به همدیگر التماس کردند، رویتان را به ما کنید، ما از نور شما استفاده کنیم. «قِيلَ ارْجِعُوا وَرَاءَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُورًا» میگویند: برگردید از دنیا نور بیاورید. اینجا به کسی نور قرض نمیدهیم. میگویند: «یُنادونَهُم أَلَمْ نَكُن مَّعَكُمْ» ما در دنیا با هم در یک کارخانه و مزرعه و اداره و شرکت نبودیم. میگویند: چرا. با هم بودیم ولی شما، ( ۖقَالُوا بَلَىٰ وَلَـٰكِنَّكُمْ فَتَنتُمْ أَنفُسَكُمْ وَتَرَبَّصْتُمْ) (حدید /14) تَرَبَّصتُم یعنی مِن و مِن کردید. بابا اینکه میگویند: عجله کار شیطان است، ما نمیدانیم این کلمه از کجا آمد؟ خیلی جاها عجله کار رحمان است. چرا میگویید: عجله کار شیطان است؟ یک جاهایی ما باید عجله کنیم. شما در نماز میگویی: «حی علی الصلاه»، حی یعنی عجله کن. «عجلوا بالصلاة»، حیّ، عجل، سارعوا، سرعت، سابقوا، «والسابقون السابقون»، من و من میکردیم. حالا باشد بعد. از کجا میدانی بعد زنده هستی؟ از کجا میدانی بعد توفیق داشته باشی؟ در کار خیر… کار خیری ارزش دارد که با سرعت باشد. من در همین مشهد، کسی را سراغ دارم که عصری خواستگاری رفت. در خانه که بودم داماد معرفی شد. داماد شناخته شده بود. منتهی یک مقدار هم تحقیقات کردم. گفتند: عقد کی، گفتند: همین امشب. به دفتر امام تلفن کردند. گفتند: جهازیه چه؟ گفتند: جهازیه را کم کم میخریم و میفرستیم. گفتند: عروسی کی؟ گفتند: همین امشب. بنده با همین دو تا چشم دامادی را دیدم که از بعد از ظهر صحبتش شروع شد و شب هم تمام کارهایش تمام شد. ما اول که خواستگاری میرویم میگوییم: این که نشد. باشد دو ماه دیگر یک خانه دیگر. دو ماه دیگر یک خانه دیگر، همینطور چهار سال میرویم خواستگاری هر سه ماه یک خانه میرویم. ازدواج صبح ساعت هشت یک خانه میرویم. نپسندید ساعت نه یک خانه دیگر، ساعت ده یک خانه دیگر، پنجاه دختر را یک روز و نصفی ببینید تمام شود برود. یک کسی میگفت: من هروقت میخواستم قم بروم، این سوهان فروشها سوهان میپختند و دهان من پر از آب میشد. گفتم: اینکه نشد. من یک مرتبه نیم کیلو سوهان قم خریدم، کنار پیاده رو یک ضرب خوردم و تمام شد. لفتش ندهید. در کار خیر باید عجله کرد. بحث امشب من چیست؟ چه چیزی به کارها ارزش میدهد؟ اخلاص، عمومی بودن. افراد بیشتری استفاده کنند. بیشتر مورد نیاز باشد. خیلی کارهایی که میکنیم مورد نیاز نیست. افرادی هستند کنار هم یک کارهایی میکنند. من با یکی از آنها یک خرده پررو شدم و جسارت کردم. گفتم: نقش شما چیست؟ گفت: ما فلانجا مشغول فلان کار هستیم. گفتم: اگر شما این کار را نمیکردی چه میشد؟ گفت: نمیدانم. به نظر شما چه میشد؟ گفت: نمیدانم. مردم بغلی میرفتند. پس پیداست خیلی کارت کلیدی نیست. حدیث داریم آخوند خوب آخوندی است که اگر بمیرد جایش خالی باشد. اگر من نبودم یکی دیگر هست، یکی دیگر نبود، یکی دیگر هست پیداست حالا بود و نبود ما خیلی فرقی نمیکند. چون من هم نبودم… یک کاری کنید که مورد نیاز باشد. خیلی کارهایی که میکنیم مورد نیاز نیست. نزد آیت الله العظمی گلپایگانی رفتم. خدا رحمتش کند. طلبه جوانی بودم. گفتم: من میخواهم عمامه بگذارم. طلبهها برای عمامه گذاریشان هم جشن میگیرند. شبیه به جشن عقد. شما اجازه میدهی من از سهم امام یک جلسهای برای مراسم عمامه گزاری بگیرم. فرمود: نه! حالا ما بدون جشن عمامه گذاشتیم طوری شد؟ خیلیها جشن هم میگیرند سواد ندارند و خیلیها هم بیجشن ملا ملا میشوند. اگر این نباشد چه میشود؟ واقعاً دست به کاری بزنیم، مثلاً اگر میخواهیم جهازیه بدهیم اول چه چیزهایی را بدهیم. داماد خانه ندارد، عروس خانه ندارد. یک خانهای را در یک کوچه تنگ اجاره کردند. حالا وسایل چوبی میخرند. این کمد را از کجا داخل کوچه ببریم؟ میروند در خانه همسایهها را میزنند. از صد خانه از روی پشت بام کمد را به خانه اجارهای میبرند! خوب ما مشکل عقل داریم. عقل ما نمیرسد که این کمد چوبی، عروس و داماد دو نفر بیشتر نیستند. دو نفر جوان هستند روزی یک کیلو لباس دارند. یک کیلو لباس، دو نفر جوان چه نیازی به ماشین لباسشویی است که قرض میکنیم. آخر اگر داشته باشیم طوری نیست. بعضیها قرض میکنند و وام میدهند، گردنشان را جلوی هر کس و ناکسی خم میکنند که ماشین لباسشویی باشد. خوب ماشین را بعد میخرید!
6- توجه جدی به نیازهای جوانان
یک کاری کنیم که مورد نیاز باشد. عروس و داماد چه چیزهایی نیاز دارند؟ این دانشجوها چه چیزهایی نیاز دارند؟ این خوابگاه چه چیزهایی نیاز دارد؟ خدا میداند، به من اینطور گفتند که خانه پنجاه درصدش وقتی سفت کاری شد و قابل زندگی شد، پنجاه درصد تمام است. پنجاه درصدش خرج تزئینات است. پنجاه درصدش خرج تزئینات است. ما اگر یک مقدار از ترئینات کم کنیم، این تزئینات هم چیز نیست… تالاری در تهران هست که گرانترین تالار است. صاحب تالار جشنی گرفته برای کسانی که در این دو ساله در این تالار جشن گرفتند. بسیاری از این کسانی که در همین تالار عقد بستند، در همین دو سال به طلاق کشیده شدند. زندگی را باید ارزان کرد. این ازدواج یک نهضتی را میخواهد. نذر میخواهد، من نمیدانم چطور نذر سوره انعام میکنیم که ریشهاش هم پیدا نشد در کجا هست. ما ختم سوره انعام را ریشهاش را جایی پیدا نکردیم. سوره انعام و سوره اعراف فرقی نمیکند. بیاییم نذر کنیم، یک کسی را داماد کنیم و نذر کنیم یک کسی را عروس کنیم. کارهای لازم را انجام بدهیم. خیلی از تزئینات مساجد… الآن بعضی از مساجد، یعنی بعضی از مناطقی که مسجد ندارد بخاطر این است که مساجد چند میلیاردی میسازند. یکجا یک مسجد چند میلیاردی میسازند، آنوقت باعث میشود که دهها و صدها روستا مسجد ندارد. کار خوب چیست؟ خرج کار لازم شود نه دکور! 7- انجام کار بر مبنای وحی یا عقل دیگر چه؟ مسأله دیگر اینکه خدا دستور داده باشد و مبنا داشته باشد. ما خیلی از کارهایی که میکنیم مبنا ندارد. در قرآن آمده؟ نه. در حدیث آمده؟ نه. سیره اهل بیت است؟ نه. دلیل علمی و عقلی داریم؟ نه. پس حالا رسم است ما هم این کار را میکنیم. مبنا داشته باشد. دستور خداست، مثلاً ما در عرف میگوییم. یک دست بشقاب چند تا است؟ شش تا… چه کسی گفته شش تا؟ اگر دست دست است که پنج تا است. اگر دو تا دست است که ده تاست. چه کسی گفت: یک دست شش تا است که حالا یک خانم یک بشقابش شکسته میگوید: چه خاکی بر سرم کنم؟ بشقاب را دست میگیرد تمام چینی فروشها را که میخواهد گل بشقاب چهارم به گل بشقاب ششم بخورد. در تاریخ مهمانی هیچ مهمانی را دیدید که وقتی غذا میخورد، اول گل بشقابها را با هم مقایسه کند؟ بگوید: ببین این گل بشقاب به آن سمت نمیخورد! الکی خوش هستیم. وقتمان را صرف بطالت میکنیم. پول و جانمان را آتش میزنیم. قدیم حراجیها جار که میزدند میگفتند: آتش زدم به مالم! یعنی بیایید ارزانش کردم. ما به عمرمان آتش زدیم. کاری باشد مبنا داشته باشد. امام رضا فرمود: من که حرف میزنم به من بگویید: این حرف کجای قرآن نوشته شده است؟ تا من بگویم: ریشه تمام حرفهای من در قرآن است. یا عقل، یا وحی! مد است. خوب من مد را قبول ندارم. یک سری از چیزها را باید چند نفر جوان پیدا شوند و خط شکن باشند. مگر میشود؟ بله. جمهوری اسلامی یک قیچی برداشت، خطهای دانشگاه را قیچی کرد. زمان شاه میگفتند: دانشگاه باید در شهرهای بزرگ باشد. به چه دلیل؟ نه عقل داریم، نه وحی که دانشگاه باید در شهر بزرگ باشد. در شهرهای کوچک هم دانشکده میزنیم. دانشگاه باید شنبه تا چهارشنبه باشد. به چه دلیل؟ حالا اگر پنج شنبه و جمعه درس بخوانیم باطل است؟ نه! آمد گفت: ما تعزیه داشتیم، اسب نداشتیم شمر را سوار اسب کنیم. شمر سوار دوچرخه شد. گفتند: درست است. به چه دلیل دانشگاه باید شنبه تا چهارشنبه باشد؟ ترم را پنجشنبه و جمعه میگذاریم. استاد دانشگاه باید سنش اینقدر باشد. به چه دلیل؟ هرکس میتواند درس بدهد، استاد شود. دانشجو باید سنش اینقدر باشد. به چه دلیل؟ هرکسی درس را میفهمد، دانشجو باشد. دانشگاه باید مجانی باشد، به چه دلیل؟ پول برای کفشش میدهد. پول برای لباسش میدهد. پول برای تحصیلش هم بدهد. صدها غل و زنجیر به جامعه ما هست که باید چند تا حضرت ابراهیم پیدا شوند این غل و زنجیرها را قیچی کنند. در جهازیه، در مهریه، در تالار، در تحصیل، در دانشگاه، در مراسم، در عزاداریها، اینقدر در عزاداریها ولخرجی میشود. در کادوها… شما حق داری خودت خمس بدهی؟ نه… برای اینکه شما خمس بدهی شکم سیر میشود، فایده دیگر ندارد. اما اگر من پول را به مرجع تقلید میدادم. مرجع تقلید شکم این را سیر میکرد، این فقیر بند به مرجع تقلید هم میشود. مسجد هم میآید. الآن عید فطر است. بهترین راه برای فطر این است که مردم پولهایشان را به پیشنماز مسجد بدهند. پیشنماز مسجد هم فقرای منطقه را شناسایی کند. صدایشان کنند و بگوید: آقاجان من این مقدار پول را جمع کردم، یکی مثلاً این مبلغ را بگیرد. این فقیر وقتی یک پنجاه تومان، چهل تومان، صد تومان کمتر و بیشتر از امام جماعت گرفت، بالاخره با این پیشنماز رابطه پیدا میکند. گاهی هم سر و کلهاش در مسجد پیدا میشود. تو خودت میگویی: نه! من خودم میخواهم تشخیص بدهم. خودت تشخیص میدهی و شکم سیر میشود ولی هیچوقت این آقایی که شکمش سیر شد، با مسجد و روحانیت وصل نمیشود. خوش انصاف تو که گوشواره میخری، بگو: اگر نمازت درست بود. که با این گوشواره این دختر شما به نماز وصل شود. فطریه میدهی به کسی بده که هر کسی یک صندوق گرفته و در خیابان پول جمع میکند. بله کار کمیته امداد خوب است. بهزیستی کارش خوب است. من کارهای دیگر را تخطئه نمیکنم. ولی میگویم: با این شکم سیر کردن کسی مسجدی نمیشود. اما اگر پیشنماز یک پولی به این فقیر داد، این فقیر مسجدی میشود. تو که شکم را سیر میکنی، طرف مسجدی شود. ما بلد نیستیم پول خرج کنیم. با حاج آقا مهدی طباطبایی، رفتیم یکجایی عقد بخوانیم. خوب یکی وکیل عروس و یکی وکیل داماد است. حاج مهدی طباطبایی گفت: شما که هستی؟ گفت: من شوهرخاله عروس هستم. گفت: اجازه میدهی عقد بخوانم؟ گفت: بفرمایید. شوهرخاله، شوهر عمه، من دیدم از همه آدمهایی که در اتاق بودند اجازه گرفت. گفتم: آقای طباطبایی، عقد دختر را فقط باید پدر دختر اجازه بدهد. شما از همه فامیلها اجازه گرفتی. گفت: قرائتی جوان هستی، متوجه نیستی! من جهازیه دختر را جور میکردم.وقتی به شوهرخاله گفتم: با اجازه تو عقد میخوانم، میگوید: بفرمایید… برای این پتو میآورد. به شوهر عمه میگویم: با اجازه تو عقد میخوانم. میگوید: بله. او هم میرود یک سماور میآورد. من جهازیه جور میکردم. گفتم: من دیگر اینها را بلد نیستم. با یک اجازه گرفتن، جهازیه دختر را جور میکند. حدیث داریم میخواهی به فقیر پول بدهی به بچهات بده و بگو: تو به فقیر بده. یعنی چه؟ یعنی هم شکم فقیر سیر شود و هم این کمک به فقرا به نسل آینده هم منتقل شود. تاجری بود وقتی میخواست سهم امام بدهد، بچههایش را خانه مرجع تقلید میبرد و می گفت: ببینید این آقا مرجع تقلید من است. این هم خمس و سهم امام من است. بفرمایید! خمس و سهم امامش را میداد. میگفت: بعد از مرگ من هم شما مقلد هرکس بودید، خمستان را به آقا بدهید. یعنی خمس دادن را نشان میداد که شما هم یاد بگیرید. چرا میگویند: مسجد میروی بچهات را هم ببر؟ یاد بگیرد. تمام شد… خوب من 27 مورد، هفت مورد را گفتم و بیست مورد ماند. چانهام گرم شد. یک کسی که منبر میرفت سخنرانی کند، یک نفر از زیر منبر به چانهاش فوت میکرد. گفتند: چرا چنین میکنی؟ گفت: این چانهاش گرم شود خیلی حرف میزند. ما خواستیم 27 مورد را بگوییم. هفت مورد را گفتیم، وقت ما تمام شد. یک دعا میکنم. خدایا در رمضان دارد بسته میشود. تو را به حق… ده مرتبه بگویید… یا رب، یا رب، یا رب، یا رب، یا رب، یا رب، یا رب، یا رب، یا رب، یا رب… اللهم صل علی محمد و آل محمد… خدایا هرچه در این ماه رمضان به خوبان لطف کردی، به آبروی همان خوبها تا در رمضان بسته نشده، آن الطاف را به ما هم مرحمت بفرما. چانه نزنیم که باشیم یا نباشیم… خدایا اگر مقدر کردی که ما زنده باشیم، رندگی ما را در راه رضای خودت قرار بده. اگر مقدر کردی که امسال سال آخر عمر ما باشد، خدایا قبل از مرگ همه گناهان ما را ببخش. حدیث داریم مؤمن که میمیرد انگار گل بو میکند. مرگ برایش شیرین است. پیغمبر را میبیند، امیرالمؤمنین را میبیند. با شادی میل به رفتن پیدا میکند. خدایا زمان جان دادن ما را زمانی قرار بده که لحظه مرگ نه دینی به گردن ما باشد، و نه گناهی! اول مرگ مثل گل بو کردن، اول راحتی ما، روز قیامت روز سرافرازی ما باشد. من دعا نمیکنم آنهایی که آرزو دارند مشهد بیایند. میگویم: خدایا هرکس آرزو دارد بیاید، هرکس هم آرزو ندارد، معلوم میشود امام رضا را نمیشناسد. خدایا معرفتی به او بده که او هم آرزومند شود. خدا این نعمتهایی را که به ما دادی از ما نگیر و نصیب همه محرومین بفرما.
«والسلام عليکم و رحمة الله و برکاته»
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 2691