responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 2721
1- تربيت براي زندگي دنيوي يا اخروي؟
2- دل بستن به دنيا، غفلت از آخرت
3- نگاه دين به دنيا و امور دنيوي
4- نيّت و انگيزه، باطن كارهاي دنيوي
5- خودپرستي به جاي خداپرستي، در نظام‌هاي مادي
6- شناخت انسان و ظرفيت‌هاي معنوي
7- تفاوت اخلاق در نظام اسلامي و نظام‌هاي مادي

موضوع: هدف تربيت در اسلام و مكاتب مادي

تاريخ پخش:  23/05/89

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدلله رب العالمين، بعدد ما احاط به علمك!

الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي

بحث رمضان 89، موضوع: تربيت! در اين جلسه مي‌خواهيم ببينيم، هدف تربيت چيست؟ چون يك وقتي يك قطعه‌ي زمين براي پاساژ خوب است، براي مسجد خوب نيست، براي مسجد خوب است، براي پاساژ خوب نيست، وقتي مي‌گويند يك پارچه بخر، مي‌گويي: پارچه را براي چه بخرم؟ پارچه براي كت و شلوار بخرم، براي لحاف بخرم، براي تشك بخرم، مي‌خواهي قطعه قطعه كني و دستمالش كني؟ چون پارچه‌اي كه به درد كت و شلواري مي‌خورد، نمي‌شود پيراهنش كرد، پارچه‌ي پيراهني را نمي‌شود كت و شلوارش كرد. بايد ديد هدف چيست و بر اساس آن هدف چه پارچه‌اي بخريم! بنابراين اهداف تربيت چيست در دين اسلام و در غير اسلام؟

1- تربيت براي زندگي دنيوي يا اخروي؟

گفتيم همه‌ي آفرينش و آمدن انبياء به خاطر تربيت است! معناي تربيت را گفتيم، حالا اينجا هدف تربيت را مي‌گوييم. ما كه خدا پرست هستيم، يك هدف مي‌گوييم. مي‌گوييم تربيت يعني انسان طوري عمل كند كه دنيا و آخرتش تأمين شود. چون انسان را هم دنيايي و هم آخرتي مي‌دانيم. انسان را هم جسم مي‌دانيم و هم معنا! اما افرادي مي‌گويند: نه! انسان يك موجودي مادي است. در دنياي مادي مي‌گويند: تربيت يعني چه؟ تربيت يعني مردم كاري به هم نداشته باشند، صاف بيايند و صاف بروند، منظم باشند، آرامش داشته باشند، زندگيشان تأمين شده باشد، كارهايشان برنامه داشته باشد، دقت داشته باشد، مي‌گويند ما مي‌خواهيم مردم را تربيت كنيم، براي اينكه زندگي خوبي داشته باشيم! نه كاري به آخرت و نه كاري به معنويت داريم، اصلاً كاري نداريم. مثل اينكه مي‌گويند خانه‌ي خوب اين است كه مساحتش، اتاقش، آهنش، سقفش… خيلي خوب! حالا اين خانه كجاست؟ ما مي‌گوييم غير از اينها همسايه‌هايش چه كساني هستند؟ اين خانه به قمارخانه نزديك است، يا به دانشگاه؟ من بچه‌ي مدرسه‌اي دارم، دانشجو است در خيابان‌ها وقتش تلف نشود! به دانشگاه نزديك باشد، به كتابخانه نزديك است، يا به شرابخانه؟ ما كه خانه مي‌خريم، مي‌گوييم: اين خانه اصلاً مصالحش را خريده‌اند، يا دزيده‌اند؟ فرق مي‌كند.

يك كسي يك دختري را يك جايي مي‌بيند، يا يك پسري را يك جايي مي‌بيند، علاقمند به اين دختر يا پسر مي‌شود، مي‌گويد: خوب! من كيلويي اين را نگاهش كردم، در پارك يا سينما يا در خيابان ديدم، كيلويي خوب بود و من خوشم آمد! اين دختر و پسر كيلويي است! اما حالا مخ اين دختر چه فكر مي‌كند؟ اين دختر و پسر كجا غذا خورده‌اند؟ نان حرام خورده اند، يا نان حلال خورده‌اند؟ آرزوهاي اين چيست؟ حوصله‌ي اين چقدر است؟ اخلاقش، حوصله‌اش، ناني كه خورده است، فكري كه دارد، خلاصه گاهي وقت‌ها انسان يك كسي را مي‌پسندد، امام مي‌فرمايد دختر خوشگل و دختر زيبا كه ريشه‌اش خوب نباشد، مثل گل قشنگي است كه ريشه‌اش در پهن است. گل قشنگ است، اما ريشه‌اش در پهن است. در كود است. كيلويي نمي‌شود ديد! هدف چيست؟ هدف زندگي مادي است؟ بله عرض كنم به حضور شما كه در اروپا الان اينطور هست، در آمريكا الان اينطور هست، خبر مي‌دهند كه پدرت مرد! مادرت مرد! مي‌گويد من به احترام مرگ مادرم يك دقيقه سكوت كردم! حالا وجداناً ارزش زحمت مادر يك دقيقه سكوت است؟

در آمريكا طلاق گرفتن، مثل تاكسي گرفتن در تهران است. خيلي آسان است. سخنراني مي‌كردم، يك طرف زن‌هاي طلاق گرفته، يك طرف مردهاي طلاق داده! چرا چون قانون آنجا اينطور است كه اگر زن و شوهر از هم جدا شدند، مال مرد را بگيرند و به زن بدهند! تا زن مي‌بيند كه شوهرش به جاي سرفه عطسه كرد، مي‌گويد: تو را نمي‌خواهم! طلاق! آن جا هم حمايت از زن، طلاق و نصف اموال مرد را مي‌گيرد و به زن مي‌دهد. زن هم يك پولي گيرش آمده است، چهار دفعه سينما و مهماني مي‌رود، بعد مي‌بيند، چه شد؟ همينطور افسرده مي‌شود. سينما كه آدم را سير نمي‌كند! فيلم كه آدم را سير نمي‌كند! انسان همسر مي‌خواهد، بچه مي‌خواهد، عاطفه مي‌خواهد! رفيق و در خيابان پرسه زدن، مثل يك كسي كه گرسنه است، شما مرتب در مقابلش برقصي! خوب ممكن است يك لحظه شما را نگاه كند و يك لبخندي هم بزند! اما بعد اينها تمام مي‌شود.

2- دل بستن به دنيا، غفلت از آخرت

انسان، انسان است! نيازهاي واقعي دارد. حالا ببينيم دين چه مي‌گويد؟ و لذا قران اينها را تحقير مي‌كند! مي‌گويد كه… («يَعْلَمُونَ») يعلمون را ترجمه اش را بلديد، يعني چه؟ … («يَعْلَمُونَ» «ظاهِراً») ظاهر را هم معنايش را بلديد! («يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا») يعني از دنيا يك ظاهري… («ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا») اينها يك ظاهري از حيات دنيا مي‌بينند. («وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُون‏») (روم/7) اين را هم ترجمه ‌اش را بلديد! غافل را هم مي‌دانيد يعني چه… غافل يعني غافل ديگر! اين آيه‌ي قرآن است! سوره‌ي روم، ‌آيه‌ي 7! مي‌گويد كسي كه هدفش نظم و آرامش و تأمين و برنامه و دقت و هم‌چنين يك زندگي مرفه است، اين پوست دنيا را مي‌بيند. شما يك تخمه‌ي كدو را اگر بشكنيد، مغزش را بكاريد، سبز مي‌شود يا نمي‌شود؟ حالا مغز را برداريد و پوستش را بكاريد؟ مي‌شود؟ وقتي سبز مي‌شود كه هم پوست و هم مغز باشد! تخمه‌ي هندوانه را بشكن و مغزش را بكاريد، پوستش را هم بكاريد، هم پوست و هم مغز! هم ظاهر و هم باطن! آن كسي كه فقط ظاهر را ببيند، عرض كردم مثل همان گل! گل قشنگ است، اما باطنش در كود است.

«يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُون‏» (روم/7) تفسير اين آيه را يك نگاهي بيندازيم!

1- اينها كوتاه‌بين هستند، اينها آخور بين هستند، آخر بين نيستند. فرق است پس بين كسي كه آخور بين است، يا آخر بين. آخور يا آخر! آخور بين مي‌گويد: اصول دين سه چيز است، خوراك، پوشاك و مسكن! خانه، ماشين و تلفن! اين مقابل پايش را مي‌بيند! چشم‌انداز دوم چيست؟ بسياري از فيلم‌هايي كه جوان‌ها مي‌بينند، الان نگاه مي‌كند، خوشش مي‌آيد، اما اين به جواني تو چه كرد؟ عمرت را كجا برد؟ فكرت را كجا برد؟ فكرت را دزديد، كسي اگر يك هزار تومان از جيب شما بدزدد، در گوشش مي‌زنيد، اين دارد فكر تو را مي‌دزدد. ماهواره … بله فكرت را مي‌دزدد! كجا مي‌برد؟ بله يك صحنه‌هايي را نشان مي‌دهد كه شما خوشت مي‌آيد، ولي بايد ببينيم اين چه چيزي را از تو گرفت! فكرت را گرفت، جواني‌ات را گرفت، اصلاً تو را عوضت كرد! تمام اينهايي كه ترياكي و هروئيني مي‌شوند، يك نعشه‌اي هم مي‌شوند و بالاخره از يك چيزي خوششان مي‌آيد، ولي خوب بعد اين به كجا كشيده مي‌شود؟

«يَعْلَمُونَ» اينها كوته بين! سطحي نگر! نوعي جهل است چون قرآن قبل از («يَعْلَمُونَ») مي‌گويد: («أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُون‏») (روم/6) بعد مي‌گويد: («يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا») آخر آيه‌ي قبل اين است، مي‌گويد: («لا يَعْلَمُونَ») اكثر مردم («لا يَعْلَمُون‏») نمي‌دانند بعد مي‌گويد: («يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا») يعني اينها نمي‌فهمند! اينها پوست تخمه را مي‌خواهند بكارند، پوست تخمه سبز نمي‌شود. انسان بايد ژرف‌نگر و عميق باشد، نه ظاهربين و غافل! دنيا بد نيست، («عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ») (روم/7) قرآن نمي‌گويد دنيا بد است، اصلاً قرآن به دنيا گفته است: («خير» «إِنْ تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ») (بقره/180) عوض اينكه بگويد: («إِنْ تَرَكَ مالا») مي‌گويد، اگر يك كسي مرد و يك خيري گذاشت، وصيت كند. اين خير يعني مال! دنيا…

3- نگاه دين به دنيا و امور دنيوي

قرآن به دنيا («خير») گفته است. قرآن به دنيا سه لقب داده است. گفته است: («فضل») يعني ارزش است. («وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ») (جمعه/10) برويد دنبال پول… عوض اينكه بگويد برويد دنبال پول، مي‌گويد برويد به دنبال فضل خدا! پس پول فضل خداست. دنيا زينت است. («الْمالُ وَ الْبَنُونَ زينَةُ الْحَياةِ الدُّنْيا») (كهف/46) بگذاريد اين‌ها را بنويسم. قران به دنيا سه لقب داده است. دنيا چيست؟ قرآن مي‌گويد: دنيا زينت است. به دليل آيه‌ي: («الْمالُ وَ الْبَنُونَ زينَةُ الْحَياةِ الدُّنْيا») (كهف/46) پس دنيا زينت است. دنيا فضل است، ارزش است. چون قرآن مي‌فرمايد: («وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ» «وَ ابْتَغُوا») يعني برويد به سراغ فضل خدا، از فضل خدا بخواهيد. «َفضْلِ اللَّهِ» دنيا خير است. چون مي‌گويد اگر كسي مرد و خيري گذاشت، وصيت كند. وقتي مي‌گويد خيري گذاشت يعني مالي گذاشت. پس قران به دنيا سه لقب داده است. زينت است و فضل است و خير است.

پس دنيا بد نيست. («عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ») غافل شدن از آخرت بد است. كسي اگر دنيا را داشته باشد و آخرت را هم داشته باشد، خيلي خوب است. يك آيه‌ي قرآن است، نصفش را من مي خوانم و نصفش را شما بخوانيد. از آن آيه‌‌هايي است كه ايراني‌ها حفظ هستند. («رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً») (بقره/201)‌ حسنه يعني نيكي! خدايا هم مي‌خواهم دنيا خوب باشد، هم آخرت! جسم من سالم است؟ مي‌خواهم روح من هم سالم باشد. اين رفيق روح من را خراب كرد. من به اين خوشبين بودم، با اين نشستم، حرف‌هايش را شنيدم، به فلاني بدبين شدم، مسير من اين بود، اين رفيق من را عوض كرد، فكرم را عوض كرد، چشمم را عوض كرد، من شعرهاي ديگري حفظ بودم، اين شعرها و محفوظات من را عوض كرد، اين من را برد و من را خريد، اين كه مي‌گويد: («يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا») اينها ظاهر دنيا را مي‌بينند، پيداست دنيا هم ظاهر دارد و هم باطن! ظاهر دنيا همين است. الان ما در دنيا و ظاهر دنيا هستيم، ولي باطنش چيست؟ ظاهر دنيا اين است كه آقاي قرائتي، در تلويزيون سخنراني مي‌كند، مشهور هم هست، خوب! اين ظاهر است. اما باطن من چيست؟ براي پول حرف مي‌زدم؟ براي شهرت حرف مي‌زدم؟ مي‌خواهم مشهور شوم و خودم را كانديدا كنم؟ رقابت است؟ حسادت است؟ يا خداست؟

4- نيّت و انگيزه، باطن كارهاي دنيوي

شما يك ليوان آب را به سه نفر تعارف مي‌كني، يكي نمي‌خورد، مي‌گوييم: چرا نمي‌خوري؟ اين مثال را مكرر زده‌ام، مي گوييم: چرا نمي‌خوريد؟ مي‌گويند: ما قهر هستيم، چون از تو بدمان آمده است، آب از دست تو نمي‌گيريم. خوب اين گروه قهر كرده‌اند و آب نمي‌خورند. گروه دوم مي‌گوييم: شما! مي‌گويند: ما هم نمي‌خوريم. مي‌گوييم: شما چرا؟ مي‌گوييد: ما تشنه نيستيم. نياز نداريم. يكي آب را نمي‌خورد چون قهر كرده است، يكي آب را نمي‌خورد، چون تشنه نيست، به گروه سوم مي‌گوييم: شما! مي‌گويند: ما هم نمي‌خوريم، مي‌گوييم: شما چرا نمي‌خوريد؟ مي‌گوييد: چهارمي تشنه‌تر است، به چهارمي بدهيد. گروه يك! گروه دو! گروه سه! هيچ كدام نخوردند. اما زنده باد يك! يا زنده باد دو! يا زنده باد سه!؟ شما بگوييد: زنده باد سه! چرا؟ يك باطني در اين كارها بود. باطن اينها قهر است، چون قهر هستند نگرفتند. باطن ديگري چون ميل ندارند، نگرفتند. اما اينها باطنشان اين است كه نمي‌خوريم، چون ديگران تشنه‌تر هستند. چاقوكش و جراح هر دو شكم پاره مي‌كنند، ظاهرش هر دو شكم پاره مي‌كنند، چاقوكش هدفش چيست؟ شكم پاره مي‌كند كه بكشد، جراح هدفش اين است كه عمل جراحي كند و بلكه يك مريض را نجات دهد. ظاهر چاقوكشي يكي است.

افرادي بلند مي‌شوند، يكي بلند مي‌شود چون اسم امام زمان را شنيد. يكي بلند مي‌شود براي اينكه زانويش درد گرفته است. ما در نمازجمعه تهران كه مي‌رويم، بعضي وقت‌ها امام جمعه كه خطبه مي‌خواند، وقتي اسم امام‌ها را يكي يكي مي‌خواند، از امام حسين(ع) بلند مي‌شود و مي‌ايستد. اين پيداست زانويش درد گرفته است، پيداست زانويش درد گرفته است، والا آن كه بايد بايستد، اسم امام زمان(عج) را بايد بايستد، اين از امام حسين(ع) بلند مي‌شود و مي‌ايستد، اين پيداست زانويش درد گرفته است. حق هم دارند. عيب نيست.

خوب! دنيا و آخرت بايد با هم باشد، اين قرآن است. 115 مرتبه كلمه‌ي دنيا در قرآن است، 115 مرتبه كلمه‌ي آخرت! يعني چه؟ يعني دنيا و آخرت بايد با هم باشد. حديث داريم اگر كسي دنيا را براي آخرت رها كند، ما دوستش نداريم و از ما نيست. آخرت را هم به خاطر دنيا بفروشد، او هم از ما نيست.

خوب! هدف تربيت. با چه نگاهي، نگاه كنيم؟ يك مثلي هست حالا نمي‌دانم در شعرها بود، در نثرها بود، در دهان مردم اين را شنيدم. مي‌گويند: يك بوته‌ي كدو درختي را مسخره كرد. گفت: خاك بر سرت كنند. تو ده سال است، اينقدر بالا رفته‌اي! من بوته‌ي كدو ببين چند روزه تا كجا رفتم؟ گفت: سر به سر من نگذار. بله تو در ظاهر زود رشد كردي. اما اجازه بده كه يك باد بيايد، معلوم مي‌شود چه كسي روي پا است و چه كسي روي هوا است. حالا اين دنيا، هدف ماديات است.

5- خودپرستي به جاي خداپرستي، در نظام‌هاي مادي

آنوقت  در اين دنيا مي‌گويند: فرد پرستي به جاي خدا پرستي. فرد پرستي به جاي خدا پرستي. در دنياي مادي! مي‌گويد من خوشم مي‌آيد، حال ندارم نماز بخوانم، اصلاً مي‌خوام روزه‌ام را بخورم، نمي‌خواهم، مي‌خواهم هر كاري دوست دارم انجام دهم، هر چيزي را مي‌خواهم بگويم، ول كنيد مرا! آزادي! آزادي يعني چه؟ يعني هر كسي هر كاري مي‌خواهد بكند؟ در كشورهاي اروپايي، آمريكا با لباس شنا مي‌شود آمد و در كلاس فيزيك نشست؟ مي‌گويد: خوب آقا آزادي است. استاد شما درست را بده و من مي‌خواهم با لباس شنا اينجا لَم بدهم. آزادي يعني چه؟ يعني هر كسي هر لباسي مي‌خواهد هر جا بپوشد؟ معناي آزادي چيست؟ آزادي ولو به اينكه در جامعه تشنج به وجود بياوريد؟ اينطور كه نيست. حساب و كتاب دارد. خود بنده‌ي آخوند، اگر عمامه‌ام را يك خورده جلو بگذارم، مثلاً اينجا بگذارم! هم دادگاه ويژه‌ي روحانيت من را مي‌گيرد و هم از تلويزيون من را بيرون مي‌كنند. آقا آزادي است، مگر عمامه‌ي خودم نيست؟ مي‌خواهم يك خورده جلوتر بگذارم! خوب غلط كردي! باسمه تعالي، غلط كردي! معناي آزادي اين نيست كه هر كس هر كاري دلش بخواهد انجام بدهد. بالاخره مردم اعصابي دارند، خاطراتي دارند، زندگي دارند، به اسم آزادي نمي‌شود تشنج به وجود آورد. آن فردپرستي به جاي خداپرستي است.

حالا! ما هدفمان چيست؟ يك دوستي داشتيم خدا رحمت كند آقاي شيخ علي صفايي! كتاب‌هايي به نام عين صاد داشت. يك جمله‌ي قشنگي من از ايشان شنيدم، مثل خوبي است، اين مثل‌ها را گوش بدهيد، امروز هم يك مثال از يك دوست ديگري شنيدم. دو مثل براي شما بزنم. شما يك خانه‌اي را مي‌خواهيد اجاره كنيد، رهن كنيد و يا بخريد. بنگاه معاملاتي شما را مي‌برد و خانه را به شما نشان مي‌دهد. وارد خانه كه مي‌شويد، هر دري را كه باز مي‌كنيد، هر چيزي كه در اتاق و محل بود از وسايل آن مي‌فهميد كه اينجا كجاست. اگر در يك جا را باز كرديد و ديديد، چراغ گاز و يخچال است، كجاست؟ آشپزخانه! در يك جا را باز كرديد، ديديد كه كمد كتاب است… در يك جا را باز كرديد و ديديد كه رختخواب است و تختخواب است… از وسايل داخل مي‌فهميم كه اينجا كجاست.

6- شناخت انسان و ظرفيت‌هاي معنوي

حالا در خودمان را باز كنيم. قفل روحمان را باز كنيم. چه چيزي در ماست. اگر شكم در شماست، خيلي خوب پس معلوم است براي خوردن است. اگر ريه است معلوم است براي نفس كشيدن است. از چيزهايي كه در شما هست، پيداست كه براي چه چيزي هستيم. آيا ما غير از شكم و شهوت و خواب و خوراك چيز ديگري در ما نيست يا هست؟ يعني غير از شكم و شهوت و خواب و خوراك چيز ديگري هم در شما وجود دارد؟ اگر شما در يك جايي را باز كرديد، ديديد كه اينجا هم يخچال است هم يك چراغ گاز است و هم رختخواب است و هم كمد كتاب است معلوم مي‌شود كه اين حجره‌ي يك طلبه است. يا خوابگاه دانشجويي است. كه يك چراغ گاز دارد، مي‌خواهد غذا داغ كند، يخچال كوچك هم دارد، رختخواب و كتاب هم دارد. اين پيداست… اگر ديديدم انسان غير از شكم و شهوت چيزهاي ديگري هم دارد، پس پيداست انسان هدفش فقط مادي نيست.

برادر ديگري مي‌گفت شما اگر يك نيروگاه هسته‌اي تأسيس كني، در يك بيابان! هر كس اين نيروگاه را ببيند مي‌گويد اين نيروگاه مي‌خواهد يك منطقه‌ي بزرگي را برق بدهد. هيچ كس نمي‌گويد اين نيروگاه به اين مهمي براي برق يك اتاق است. خدا يك چنين نيروگاهي درست كرده است. («سبعاً طباقاً») آسمان‌هاي طبقه طبقه! آسمان‌ها را دست كم نگيريد. گاهي ما يك چيزي مي‌شنيديم و نمي‌فهميديم و حالا كم‌كم داريم مي‌فهميم. شنيده بوديم كه حضرت امير فرمود كه آسمان اول نسبت به آسمان دوم مانند حلقه‌اي است در يك بيابان! آسمان دوم نسبت به آسمان سوم مانند حلقه‌اي است در يك بيابان! سوم نسبت به چهارم همينطور … چهارم نسبت به پنجم… پنجم نسبت به ششم… ششم نسبت به هفتم… آسمان هفتم نسبت به عرش… عرش نسبت به كرسي… اووووه! آن بالا چه خبر است؟ اين حديث را نمي‌فهميديم. اخيراً مي‌فهميم. مثلاً مي‌گويند كهكشاني كشف شد كه چند ميليون سال نوري با ما فاصله دارد. يك كهكشان كشف شده است كه چند ميليون سال نوري… چه خبر است؟

آن وقت خدا مي‌گويد: همه‌ي آن‌ها را براي تو آفريدم. («خلق لكم»)، («سخر لكم») … ابر و باد و مه و خورشيد مال تو… من براي چه؟ خوش بگذرانم. تخمه‌ي كدو بشكنم و زنجير را اين چنين كنم، تمام كه شد، چنين كنم. اين فيلم را ببينم و به او جك بگويم و اس‌ام‌اس براي او بفرستم و ملق بزنم و گل بزنم… يعني واقعاً ابر و باد و مه خورشيد براي اين بود؟ شما يك نيروگاه هسته‌اي را درست مي‌كني براي اين كه يك اتاق را برق بدهي؟ من نمي‌دانم اين‌ها چطور فكر مي‌كنند؟ قرآن مي‌گويد فكر نكن كه من يك كتاب عربي ساده هستم. («تنزيل») يعني نازل شد! از كجا؟ («تَنْزيلاً مِمَّنْ خَلَقَ الْأَرْضَ وَ السَّماواتِ الْعُلى‏») (طه/4) ‌ اين نامه از كسي نازل شد، كه آسمان‌ها را آفريد. يعني ساده نگير. اينطور نيست كه اين كتاب عربي است، مثل كتاب‌هاي عربي كه در دبيرستان است. «العصفور طار» گنجشگ پريد. خوب گور پدرش كه پريد.  اين عربي‌هاي دبيرستان نيست كه بي‌معنا باشد. اين(«تَنْزيلاً مِمَّنْ خَلَقَ الْأَرْضَ وَ السَّماواتِ الْعُلى») به شما اگر گفتند: اين امام خميني يك نامه اي از او كشف شده است، مي‌گويي: اين نامه‌ي امام است؟ يعني هنوز چاپ نشده است؟ نمي‌گويي: حتماً نوشته نخود گران خواهد شد. نامه‌ي امام خميني اگر باشد، براي عزت اسلام، براي عزت مسلمين است. نه براي اينكه حالا نخود گران شد، يا ارزان! نخود هم بايد ارزان شود. همه چيز بايد ارزان شود. اما نامه‌ي امام براي اين حيف است.

حالا چه مي‌گفتيم: از چيزهايي كه در اتاق است، مي‌فهميد، در انسان هم همينطور. آيا انسان آرزوهايش محدود است، يا بي‌نهايت؟ بي نهايت. اگر انسان دنبال بي‌نهايت است، بايد يك بي‌نهايتي هم باشد. اگر در انسان عطش است، پس بايد در بيرون آب باشد. اگر در انسان چشم است، بايد در بيرون ديدني‌ها باشد. اگر در انسان معده است، بايد در انسان خوردني‌ها باشد. اگر در انسان شهوت است، بايد يك جنس مخالف هم باشد. زن، مرد مي‌خواهد، مرد، زن مي‌خواهد. اگر در انسان ريه است، بايد در بيرون هوا باشد. اگر در انسان بي‌نهايت است، پس بايد يك وجود بي‌نهايت هم باشد. و دنيا آدم را سير نمي‌كند. چون دنيا محدود است. بايد بي‌نهايت باشد. امام (رضوان الله تعالي عليه) نامه‌اي كه به گرباچف نوشت، اين را در آن نوشت. نوشت در انسان غريزه‌ي بي‌نهايت طلبي است. يعني انسان دنبال بي‌نهايت است. و چون دنبال بي‌نهايت است و ماديت محدود است، بايد يك بي‌نهايتي باشد. اگر بي‌نهايت نباشد، غريزه‌اش در ما نبايد وجود داشته باشد. اگر هوا نبود، در ما ريه  هم نبود. از چيزهاي داخل مي‌فهميم. چون در انسان بي‌نهايت طلبي هست… برنامه‌هاي تربيتي اسلام بر اساس آن است. و لذا ‌ما همه چيزمان با دنيا فرق مي‌كند. يك سوره در جزء آخر داريم به نام سوره‌ي «عبس»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏»، («عَبَسَ وَ تَوَلَّى») (عبس/2) عبوس كرد و پشت كرد. («أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى‏») (عبس/2) يك آدم («اعمي») يك نابينا آمد. يك كسي در جلسه عبوس كرد. خدا 10 آيه رگبار مي‌بندد كه چرا عبوس كردي! («وَ ما يُدْريكَ…») تو چه حقي داشتي عبوس كردي؟ («…لَعَلَّهُ يَزَّكَّى») (عبس/3) شايد همين اعمي بدرد بخورد. («أَوْ يَذَّكَّرُ…») شايد همين متذكر شود. («فَتَنْفَعَهُ الذِّكْرى‏») (عبس/4) («أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى‏») (عبس/5) آن كسي كه پولدار و غني است و خودش را غني مي‌پندارد، («فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى‏») (عبس/6) تو متصدي پولدار شده‌اي؟ برخورد دوگانه كردي؟ به فقير عبوس كردي و به پولدار لبخند زدي؟ («وَ ما عَلَيْكَ أَلاَّ يَزَّكَّى») (عبس/7)  ممكن است آن پولدار اهل تزكيه و اخلاق نباشد، گوش به حرف تو ندهد. («وَ أَمَّا مَنْ جاءَكَ يَسْعى‏») (عبس/8) آن كسي كه با زحمت آمده است، («وَ هُوَ يَخْشى‏»)  (عبس/9) خشيت الهي و تقوا دارد، با زحمت آمده است و تقوا دارد، عصا زنان و نابينا خودش را به تو رسانده است، («فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى‏») (عبس/10) عبوس كردي؟

7- تفاوت اخلاق در نظام اسلامي و نظام‌هاي مادي

حالا سؤال من اين است. دنياي اخلاق اينجا بيايند، سؤال از من و جواب از شما! آدمي كه اعمي است و چشم‌هايش بسته است، اگر عبوس كني، مي‌فهمد؟ بخندي مي‌فهمد؟ آدم نابينا چه عبوس كني و چه بخندي نمي‌فهمد! اما قرآن نمي‌گويد: او فهميد، به او برخورد و آمار توليد پايين آمد. او كاري به توليد ندارد. مي‌گويد تو نبايد عبوس كني گرچه او نابيناست و نفهمد. ما مي‌گوييم پليس نفهميد! برو!!! پليس نمي‌فهمد. رويش آن طرف است… برو!!! ما كه مي‌گوييم سر چهارراه بايست، چون پليس مي‌بيند و جريمه مي‌كند. اين اخلاق نيست. اخلاق اين است كه بگويي چراغ قرمز است مي‌ايستم گرچه پليس نباشد. گرچه جريمه نباشد. ما اين همه جمعيت در عيد براي چه تلفات مي‌دهيم؟ براي اينكه مراعات رانندگي را نمي‌كنيم. اسلام مي‌گويد اخلاق … خودش اخلاق است. نه اينكه… دنيا اينطور نمي‌گويد. دنيا مي‌گويد هدف از اخلاق اقتصاد است. زندگي بهتر است. چون زندگي بهتر است، اگر عبوس كنيد او ناراحت مي‌شود، وقتي ناراحت شد، از شما بدش مي‌آيد، ديگر نشاط كار در او وجود ندارد، اگر كارگر را به او عبوس كني و نشاطش از بين برود، توليد پايين مي‌آيد، اسلام مي‌گويد من بالاتر از توليد را مي‌بينم. من مي‌گويم بابا كار به توليد ندارم، اصلاً عبوس كردن به روي آدم فقير، و به روي آدم نابينا بد است، چه بفهمد و چه نفهمد.

از يك بچه‌ي دبيرستاني خوشم آمد. چه بچه‌هاي خوبي ما داريم. مي‌گفت در جلسه‌ي امتحان بودم، بغل دستي من يك سؤال را به من داد و يك سؤال را او به من گفت. نوشتم! نمره‌ي بيست گرفتم. چون همه را بلد بودم و يكي را يك خورده ضعيف بودم، او به من رساند. پهلوي استادم رفتم و گفتم: آقاي استاد! ببخشيد، به من نمره‌ي 19 بدهيد! گفت: چرا؟ گفتم: راستش همه را من خودم نوشتم، اين يكي را كه داشتم فكر مي‌كردم، بغل دستي‌ام به من رساند. من الان مي‌بينم نمره‌ي من با گناه است. نمي‌خواهم اول زندگي‌ام با گناه باشد. تربيت اين است. يعني بيست را هم گرفته است، ممكن هم هست كه يك دكتر مرض را نمي‌فهمد، مي‌گويد حالا اين نسخه را ببر، 48 ساعت ديگر برگرد، ببينم زنده‌اي يا مرده‌اي؟ باسمه‌اي تعالي، آقا مرض تو را تشخيص ندادم. يك: پول را برگردان! دو: فلان پزشك در اين رشته از من تخصصش بيش‌تر است. به او مراجعه كن! اين را تربيت مي‌گويند.

تربيت چيست؟ تربيت اين است كه او بفهمد يا نفهمد، مريض هم نفهمد، دكتر بايد تربيت داشته باشد. معلم هم نفهمد، دبيرستاني و راهنمايي و ابتدايي بايد تربيت داشته باشد. من ممكن است يك چيزي را شما متوجه نشوي، من اگر تربيت داشته باشم، بايد بگويم. پشت سر آيت اللهي نماز مي‌خوانديم، گفت: («مالِكِ يَوْمِ الدِّين‏، إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعين‏») ايستاد! رويش را برگرداند و گفت: وضو ندارم! خودتان بخوانيد. ببينيد آقا! تربيت اين است. يعني ولو مردم نفهمند، بد بد است. چه مردم بفهمند و چه مردم نفهمند. چون من قيامت را حساب مي‌كنم. نماز بي‌وضو بخوانم، در قيامت چه جواب مي‌دهم؟ نمره‌ي بيست با دروغ بگيرم، در قيامت چه جواب مي‌دهم؟ بنابراين نگاه‌ها فرق مي‌كند. با چه نگاهي نگاه كنيم. نگاه‌ها خيلي فرق مي‌كند. آن وقت با نگاه‌ها… من يك وقت ديگر اين قصه را گفته‌ام. اجازه بدهيد دوباره بگويم. اسمش را نمي‌برم كه چه كسي است. از مهمين است. وضع مالي‌اش خوب بود و يك ذره يك ذره بد شد و بد شد و بد شد! خانم طلاهايش را فروخت و خرج كرد، قالي‌ها را فروختند و خرج كردند، هر چه داشتند مرتب مي‌فروختند و خرج مي‌كردند، يك قابلمه‌ي مسي داشت، خانواده‌اش برداشت زير چادر ببرد و براي خرجي بفروشد! زد به گريه! فكر كردند كه اين احساس كرد كه چرا بايد فقرش به جايي برسد كه ديگ مسي را براي خرجي بفروشند! گفتند: آقا گريه نكن! ممكن است آقا وضع خوب بشود، گفت: اتفاقاً خوشحالي مي‌كنم. اين گريه گريه‌ي غصه نيست! گريه‌ي عشق است. قربان خدا بروم. گفتند: چرا؟ گفت: خدا چون مي‌خواسته من ذليل نشوم، چهل سال پيش به فكرم انداخت كه اين ديگ مسي را بخرم، قابلمه را كه در خانه‌ام باشد كه هم چهل سال در مهماني‌ها با اين پذيرايي كنم، غذا بپزم، هم حالا كه پير و فقير شدم، همين قابلمه را بفروشم، خرج خودم بكنم، نيازم به خلق نباشد. با اين نگاه! با اين نگاه فرق مي‌كند. نگاه‌ها فرق مي‌كند. با يك نگاه، بدبخت شد. قابلمه‌اش را هم براي خرجي‌اش فروخت. بدبخت شد. با يك نگاه ديگر قربان خدا بروم! چه خوب است. خدا اين كار را كرد، تا بعد از چهل سال من نيازم به خلق نباشد. ماشيني كه در جاده به نرده مي‌خورد، يك عده مي‌گويند: اَه! يك عده مي‌گويند: به! آن كسي كه مي‌گويد: اَه! مي‌گويد: ماشين زخمي شد. آن كه مي‌گويند: به! مي‌گويد چه خوب شد، خدا پدر وزارت راه را بيامرزد. اگر اين نرده نبود، در دره مي‌افتاديم. يعني همين نرده و همين زخمي مي‌گويد لطف خدا بود. چون اگر اين درد نبود، من به يك جاي ديگر…

خدا هر كس را كه دوستش دارد، حالش را مي‌گيرد. آن‌هايي كه گناه مي‌كنند و خدا كاري به كارشان ندارد، پيداست كه خدا ولشان كرده است. حديث داريم هر كس را خدا دوستش دارد، در مسير گناه حالش گرفته مي‌شود كه بفهمد كارش بد است و برگردد، اگر خدا كسي را دوستش نداشته باشد، به سراغ گناه كه مي‌رود، مي‌رود كه مي‌رود و مي‌رود.

خدايا! آن طوري كه تو دوست داري من را تربيت كن! به ما توفيق بده كه نسلمان را آن گونه كه تو مي‌خواهي تربيت كنيم، اين دنياگراهايي كه تربيت را نظم و آرامش و تأمين و برنامه و اينها مي‌دانند، اينها («يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا» )پوستش را مي‌بينند و كاشتن پوست سبز نمي‌شود، كما اينكه كاشتن مغز هم به تنهايي سبز نمي‌شود. يعني ظاهر و باطن! («آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَة» )خدايا! ظاهر و باطن ما، دنيا و آخرت ما، مغز و پوست ما و ما را از هر جهت آن طوري كه تو مي‌خواهي تربيت بفرما!

«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»

نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 2721
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست