responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 293

موضوع: امام رضا(ع)، پذيرش ولايتعهدي

تاريخ پخش: 71/02/24

بسم الله الرحمن الرحيم

در خدمت برادران بزرگواري هستيم كه توليد مي‌كنند و توليدشان هم موفق است، دستتان درد نكند. كارگر در اسلام خيلي عزيز است. چون من در مورد كارگر قبلاً صحبت كرده‌ام و به مناسبت روز كارگر پخش شده است و بيننده‌هاديده‌اند بنابراين ديگر راجع به كارگر صحبت نمي‌كنم. امروز بيننده‌ها بحث را وقتي مي‌بينند كه تولد امام رضا(ع) است و من مي‌خواهم راجع به يك كلياتي، راجع به زندگي امام رضا(ع) صحبت كنم و آن اين است كه چرا امام رضا(ع) وليعهد طاغوت شد؟ مگر ما نمي‌گوييم كه آخوند درباري بد است؟ مگر بدتر از مأمون و هارون و هارون الرشيد، هم آدم بود؟ خيلي آدم‌هاي ناجنسي بودند. اينها همه قاتل امام بودند. چرا امام رضا(ع) وليعهدي، يك طاغوت را قبول كرد؟ اين يك مسئله‌اي است كه مي‌خواهم راجع به آن بگويم. منتها قبل از اين مي‌خواهم به مناسبت تولد امام رضا(ع) اين مسئله را مطرح كنم.

1- دين دست آويز سياست بازان

لكن قبل از آن يك كلياتي را به حضور شما عرض كنم كه داشته باشيم تا ببينيم كه اصلاً دين و سياست چيست؟ يعني گاهي وقتها سياست مي‌آيد كه سر متدينين كلاه بگذارد. منتها اين متدينين اگر بينش داشته باشند شيطان شناس هستند. اگر بينش نداشته باشند كلاه سرشان مي‌رود. مي‌خواهم بگويم كه امام كلاه سرش نرفت. حالا حركت را بگوييم. امام كلاه سر آن گذاشت. يك مقدار درباره اينكه دين دست‌آموز سياست مي‌شود، دو، سه تا خاطره براي شما بگويم. خاطره‌ها از قرآن است. شخصي به نام «بلعم باورا» موضوع بحث ما اين است. دين دست آويز سياست بازان است. بلعم باورا، دانشمندي بود كه قرآن اينطور مي‌گويد. مي‌گويد: «آتَيْناه‌» يعني به آن داديم. آياتمان را به آن داديم. اصلاً آيت الله بود. آيات الهي نزد او بود. دعاي بلعم مستجاب مي‌شد. دانشمندي بود كه حضرت موسي او را به عنوان مبلغ و نماينده به اين طرف و آن طرف مي‌فرستاد. تبليغ مي‌كرد اما يك سياست بازي مثل فرعون با پول ايشان را خريد. ‌ (آتَيْناهُ آياتِنا) (اعراف /175) ما آيات خودمان را به آن داديم. دعايش مستجاب شد. علومي داشت، نماينده پيغمبر اولوالعزم بود. مبلغ دين بود. اما (فَانْسَلَخَ مِنْها) (اعراف /175) آنكه روي تخته مي‌نويسم و عربي مي‌گويم، قرآن است. «فَانْسَلَخَ مِنْها» يعني از آيات ما جدا شد. (فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطان) (اعراف /175) شيطان هم او را تعقيب كرد. (فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطان) (اعراف /175) امان از سوء عاقبت! يك كسي ممكن است كه خيلي مهم باشد.
انيشتين هم كه مغز بود، يكوقت مي‌بيني كه يك سياست باز مي‌آيد و مغز انيشتين را با اسكناس و دلار مي‌خرد. اين يك مورد بود. امام باقر(ع) فرمود: موضوع مربوط به بلعم باورا هست. لكن هر مسلماني كه هوا بر هدي غلبه كند او هم مصداق اين آيه هست. بعضي چيزها ضرب المثل است. حالا هم مي‌گويند: ماهي را هر وقت كه از آب بگيري تازه است. اين يك قصه‌اي داشته است. بعد اين به درد همه جا مي‌خورد. زمان جاهليت بت‌ها از سنگ و چوب بود. چند كيلو خرما برداشتند و هسته‌اش را بيرون آوردند. با خرما مثل اينكه با برف آدم درست مي‌كنند، آدمك خرمايي درست كردند. با خرما هم مجسمه درست كردند و اشك مي‌ريختند. قحطي شد. هرچه داشتند خوردند. گفتند: خرماي خشك است. با تبر بزنيم و بريزد و آب بزنيم. بگذاريم خيس بخورد و بخوريم. تيشه و تبر آوردند كه آن را بشكنند. گفتند: اين خداست. نمي‌شود كه او را خورد. بابا خدا چيست؟ آمدند جلو گفتند: خدا. به خانه رفتند، گفتند: خرماست. آنوقت از آنجا يك ضرب المثلي شد. گفتند: هم خدا را مي‌خواهد و هم خرما را. گاهي يك چيزي يك نمونه دارد. بعد براي همه تاريخ ضرب المثل مي‌شود. بلعم باورا نمونه‌اش زمان موسي بود كه فرعون او را خريد. امام باقر(ع) فرمود: كه اين ضرب المثل براي هر دانشمندي است كه بخاطر هوس پا روي حق بگذارد. يعني هر هوس بازي كه مي‌فهمد حق است و پا روي حق مي‌گذارد او هم بلعم باورا است. اين يك نمونه بود.

2- برداشت شيعه و غير شيعه از اولوالامر

مسئله اطاعت از تغيير دادن اولي الامر! يكي از كارهايي كه خيلي از سياست بازها آمدند و از طريق دين ضربه زدند، اين بود كه گفتند: «أَطيعُوا اللَّه‌» مطيع خدا باشيد. خيلي خوب درست است. بعد فرمود: (وَ أَطيعُوا الرَّسُول‌) (نساء /59) مطيع رسول باشيد. گفتند: اين هم قبول است. بعد گفت: (و اولي الامر) (نسا /59) مطيع اولي الامر باشيد. منتها گفتند: اولي الامر هركسي است كه زور دارد. يعني مطيع خدا و مطيع صدام و مطيع هركسي كه زور دستش است باشيد. حالا امروز صدام است. معنايش اينطور مي‌شود. مطيع خدا، رسول خدا و صدام باشيد. مطيع خدا، رسول خدا و هيتلر باشد. آمدند گفتند: امر به معني فرمان است. مي‌گويند: فلاني امر دستش است. صاحب امر است. امير است. يعني امر مي‌كند. «اولي» هم به معني صاحب است. گفتند: «اولي الامر» يعني كسي كه قدرت دارد. بنابراين از هركسي كه قدرت دارد بايد اطاعت كنيم. امروز قدرت دست معاويه است، مي‌گوييم: بله قربان! فردا دست يزيد است. مي‌گوييم: بله قربان! آمدند و گفتند: اولي الامر هركسي است كه زور دارد. اين هم از جاهايي است كه سياست باز آمد و اولي الامر را اينطور معنا كرد. حال اينكه هر عاقلي مي‌فهمد كه اولي الامري كه اسمش كنار الله و رسول است بايد كارش هم شبيه كار الله و رسول باشد. آدم به يك نفر استاد دانشگاه نمي‌گويد: آقا من هم شما را دوست دارم و هم آدامس را دوست دارم. اين توهين است. نزد استاد دانشگاه يك آيت الله مي‌گذارند. توهين است كه آدم بگويد: مطيع خدا و صدام باشيد. صدام آدمس است، توهين به آدامس هم شد. اين جانور است. جسارت است ما اولي الامر را معنا كنيم كه هركسي كه زور دارد اولي الامر است. ما مي‌گوييم كسي كه اسم او كنار الله و رسول است، بايد كارش هم در شعاع كار خدا و رسول باشد. كار بايد در شعاع كار خدا و رسول باشد.
«اطيعوا الله» به اسم اولي الامر هم آمدند و يك مشت مردم را بله قربانگو بار آوردند. اين هم جنايت است. درتاريخ داريم كه شمر از اول اذان تا به اول آفتاب نماز مي‌خواند. گفتند: تو كه اينقدر نماز مي‌خواني پس چرا امام حسين را كشتي؟ گفت: اطاعت امير است. از چيزهاي ديگري كه كلاه سرمان رفت، مسئله‌اي بود كه مي‌گفتند.
ما عقيده‌مان اين است كه مي‌گوييم: رهبر بايد يا معصوم باشد و يا عادل باشد. اسم معصوم را شنيده‌ايد. معصوم يعني چه؟ معصوم در لغت به معني عصمت است. عصمت به معني حفاظت است. مي‌گويند: فلاني معصوم است، يعني فلاني محفوظ است. يعني فلاني گناه نمي‌كند. معصوم است. يعني هيچ گناه نمي‌كند. فكر گناه را هم نمي‌كند. *سوال: مي‌شود كه آدم گناه نكند و فكر گناه را هم نكند؟ بله! خود شما يك سري از گناهان را در عمرتان انجام نداده‌ايد و فكرش را هم نكرده‌ايد. مثلاً آدم برود بالاي منار و خودش را پرت كند. اين گناه را تا حالا انجام نداده‌ايم. به فكرمان هم نيامده است. فكر اينكه آدم لخت مادر زاد در خيابان بدود. هيچ كس فكر يك چنين گناهي را هم نمي‌كند. كسي آب هاي كثيف خيابان را بخورد. فكرش را هم كسي نمي‌كند. خودش را با بنزين آتش بزند، گناه است. فكر اين گناه را هم نمي‌كنيم. پس ما هم در بعضي از گنا‌هان معصوم هستيم. يعني گناه نمي‌كنيم و فكرش را هم نمي‌كنيم. معصوم يعني نه گناه بكند و نه فكر گناه را بكند. هر كجا ببينيم گناه چقدر بد است. آب جوي چقدر كثيف است. خود سوزي چقدر خطرناك است. از منار پرت شدن چقدر خطرناك است. هر كجا بدانيم كه چقدر خطر دارد، در آنجا گناه نمي‌كنيم؟ اما اينكه بقيه وقت‌ها گناه مي‌كنيم، بخاطر اين است كه هنوز عيب گناه پيش ما روشن نيست. يعني ما هنوز يك سري جاها شيريني آن به دهانمان نيامده است. به همان دليلي كه اين سالن «قد قامت الصلاة» مي‌گويد، پنجاه نفر مي‌روند. ولي چون آن سالن شانه تخم مرغ مي‌دهد، سيصد نفر مي‌روند. يعني ما هنوز بلوغمان نسبت به شانه تخم مرغ از نماز بيشتر است. يك بچه كنار شما است. شما مي‌گويي: آقازاده با شما هستم. اگر گوش ندهد مي‌گويي: عجب آدم بي ادبي هستي. خدا مي‌گويد: «حي علي الصلاة» «حي علي الفلاح» اصلاً صداي اذان را كه مي‌شنود، از پشت ميزش بلند نمي‌شود. اين هم بي ادب است. چطور اگر شما بچه‌ات را صدا بزني و سرش را بلند نكند، بي ادب است. آنوقت خدا تو را صدا مي‌كند و تو سرت را بلند نمي‌كني، ما هم بي ادب هستيم، بي رودروايسي. منتها عرض كردم، گاهي يك سري چيزها را مي‌دانيم، مي‌دانيم كه از بالاي منار پرت شدن بد است اما نمي‌دانيم غيبت بد است. ضرر مالي درد ما است، درد دندان را احساس مي‌كنيم اما حسادت و حرص و حسد را احساس نمي‌كنيم.

3- نتيجه عدم اعتقاد به عصمت و عدالت رهبر

حالا، آمدند گفتند كه لازم نيست كه رهبر معصوم باشد، اصلش لازم هم نيست كه عادل باشد. آمدند و حذف كردند، از كارهاي خطرناك سياسي در طول تاريخ اين بود كه گفتند رهبر، الحمدلله ما شيعه اعتقاد داريم، خدا را شكر كه شيعه مي‌گويد كه رهبر بايد معصوم باشد و در زماني هم كه دست ما به معصوم نمي‌رسد لااقل بايد عادل باشد اما ديگران غير از شيعه مي‌گويند لازم نيست كه معصوم باشد و لذا يك دزد را هم مي‌شود بردش و آن را پيشنماز كرد، لااقل آدم خيالش راحت است كه كفشها را نمي‌دزدد، نگاهش مي‌كند و آن را مي‌بينيم، اينطوري است.
اينكه گفتند لازم نيست رهبر معصوم باشد از جناياتي بود كه در اسلام شد و به اسم اينكه لازم نيست معصوم باشد، كه هر جنايتكاري را برداشتند و رهبرش كردند و الان از ايران كه برويم بيرون، دودش به چشم خودشان مي‌رود بخاطر اينكه، كسي كه عصمت و عدالت را حذف كرد و گفت كه لازم نيست كه رهبر معصوم باشد و لازم نيست كه عادل باشد مثل صدام مي‌آيد و رهبر آن مي‌شود، اين هم يكي از جنايات.
مسئله ديگر، گفتند: هر كس صحابي است، عادل است اين هم از ظلم‌هايي بود كه شد، يعني گفتند هر كس كه قيافه پيغمبر را ديده است، ديگه آدم عادل است، هر چه گفت درست است و حال اينكه در قرآن ده‌ها آيه داريم كه قرآن شكايت مي‌كند از اصحاب، مي‌گويد بعضي از اصحاب دروغ مي‌گفتند، بعضي از اصحاب منافق بودند، اين همه آيه داريم كه مي‌آمدند پهلوي پيغمبر يك جور حرف مي‌زدند و پشت سر يك جور ديگر مي‌گفتند. پيغمبر اينجا مسجد مي‌ساخت، مي‌رفتند و يك محله ديگر يك مسجد مي‌ساختند و به اسم مسجد، خانه سيمي درست مي‌كردند، پيغمبر حرف مي‌زد، آنها مي‌گفتند بله، ما گوش مي‌دهيم ولي، چقدر آيه براي منافقين است، منافقين همه جزء اصحاب بودند. اصحاب يعني چه؟ اصحاب يعني كساني كه پيغمبر را ديده‌اند. آمدند و گفتند كه هر كسي كه اصحاب است كارش هم درست است، اين هم از كارهايي بود كه بسيار ضربه زد.
يكي از كارها كه زمان ما شد، نه اينكه زمان من و شما، يكخورده جلوتر، رضا شاه، رضا شاه مي‌خواست احمد شاه را بيرون كند از ايران، وهابي‌هاي سعودي آمدند و قبر چهار امام را خراب كردند، شد. رضا شاه يك راهپيمايي راه انداخت، يعني مردم راهپيمايي راه انداختند، مردم راهپيمايي راه انداختند براي مظلوميت قبر امام حسن مجتبي، امام سجاد، امام باقر، امام صادق (ع)، رضا شاه يك عكس‌برداري كرد و فرستاد، گفت مردم راهپيمايي كرده‌اند كه ما احمدشاه را نمي‌خواهيم، اصلاً مردم راهپيمايي كردند براي خراب شدن قبرستان بقيع و رضا شاه از عكس آن براي، يعني دين دست آويز سياست بازها مي‌شود.

4- مذهب عليه مذهب

يكي از جاه‌هايي كه باز دين دست آويز سياستمدار مي‌شود اذان است. امام زين العابدين در مسجد شام، داشت سخنراني مي‌كردد، بني اميه را بست به رگبار، آهاي يزيد. مي‌داني كه چه كرد در كربلا، يك سخنراني آتشين و بست به رگبار دودمان بني اميه را، يزيد هم نشسته بود در مسجد و ديد كه عجب دارد كه خراب مي‌شود. چكار كند، به مؤذن گفت كه اذان بگو، يعني با الله اكبر جلوي امام زين العابدين را بگيرد، يعني مذهب عليه مذهب است. اصلاً گاهي قرآن چاپ مي‌شود براي اينكه نفت را هر قيمتي كه مي‌خواهم بفروشم. گاهي لقبي به يك كسي مي‌دهند تا بعد هر كاري كه مي‌خواهند بكنند، بكنند. از اين كارها خيلي شده است، حالا من اينها را نمي‌خواهم بگويم، شايد هم حوصله شنيدنش را نداشته باشيد، بيائيم به سراغ امام رضا(ع)، چون امام رضا را مي‌خواهيم كه ببينيم كه چه شد. چطور شد كه، تولد امام رضا بحث را گوش مي‌دهيد، چطور شد كه امام رضا(ع) وليعهد يك طاغوت شد، حالا براي اينكه بحث را زيادي گوش بدهيد يك صلوات بفرستيد.

5- طرح مأمون براي وليعهدي امام رضا (ع)

طرح دشمن – شما مي‌دانيد كه هارون الرشيد امام كاظم را در زندان شهيد كرد، پسرش مأمون الرشيد كه حكومت را دست گرفت، مي‌خواست بگويد كه باباي من يك غلطي كرد، من جبران مي‌كنم، براي اينكه جبران كند جنايت بابا را كه پدرش را كشته است، گفت كه پسر به پسر يك مقامي مي‌دهد ما بابا، هارون الرشيد بابارا كشته است امام كاظم(ع)، حالا پسر، مأمون به امام رضا، چون بابا، بابا را كشت، خواست پسر به پسر، يعني جبران جنايات بابا.
1- جبران جنايات پدر. 2- مي‌خواست كه در مملكت هر دسته گلي كه آب مي‌دهد، اگر مردم يك وقت ول وله شد، شريك جرم هم داشته باشد، بگويند حالا آن هيچي، امام رضا كه بغل دستش است، آن هم كه قائم مقامش است، معلوم مي‌شود كه دو تا يكي كرده‌اند كه اين كار را كرده‌اند. يعني مي‌خواست يك شريك جرمي هم داشته باشد.
3- مي‌ترسيد كه امام رضا(ع) در مدينه نيروگيري كند، نيرو سازي كند و كودتا كند، رژيم را بردارد، به اسم وليعهدي گفت كه بياوريمش در آستين خودمان و بغل خانه خودمان، خانه اولي خانه من و خانه دومي خانه او، كه ما تمام كارهاي امام رضا را، مي‌خواست تمام كارهاي امام رضا را زير نظر داشته باشد.
4- بعضي وقتها در بعضي از اقسام مملكت افرادي انقلابي پيدا مي‌شدند و موج انقلابي و ايجاد موج مي‌كردند. گفت ما اگر امام رضا را بياوريم، مي‌گويند كه لابد خود آقا هست و اگر گناه باشد خود آقا هست، ديگه به ما چه. مثل اينكه الان بعضي از آهنگ‌ها پخش مي‌شود، مي‌گوييم كه آخه اين آهنگ، مي‌گويد ببين مگر اين جمهوري اسلامي نيست، خوب اگر جمهوري اسلامي است، خود آقا هست ديگه. يعني مي‌خواهد كه يك آقا درست كند كه بعد هر كس هر كاري كه مي‌كند، بگويد حرف نزن، تو بهتر مي‌فهمي و يا آقا، خود آقا هست، اگر لازم باشد خود آقا هست. يعني مي‌خواستند كه يك آقا درست كنند كه همه را زير عباي آقا. . . ، اين هم يك حركتي بود. يعني مي‌خواست جلوي انقلابي‌ها را بگيرد كه آخه به تو چه دخالت مي‌كني، بنشين سر جايت، اگر لازم باشد قيام بشود، خود آقا قيام مي‌كند. يعني جلوي سادات انقلابي را هم مي‌خواست بگيرد.
ضمناً مي‌گفت كه اگر بشود كه يك ضربه فرهنگي به اين خانواده بزنيم. امام رضا را مي‌آوريم پايتخت و علماي يهودي و علماي مسيحي اين علماي درجه يك را جمع مي‌كنيم و مي‌گوييم كه شماها با امام رضا بحث كنيد، حتي اگر ما موفق بشويم كه در يك جلسه امام رضا را شكست بدهيم، آن جلسه ما اينها را براي هميشه بايكوت مي‌كنيم و براي هميشه از ميدان بيرون مي‌كنيم. تا شايد حتي دريك جلسه شكست علمي بدهيم. اينها همه حركت هايي بود كه مأمون الرشيد در مغزش داشت. مسئله ديگر اين بود كه يكي از راههاي كه مردم امام رضا را دوست داشتند، اين بود كه مي‌گفتند امام رضا(ع) دنيا پرست كه نيست، مي‌گفت ما اين را مي‌بريم يك پست به آن مي‌دهيم، يكي از كارها همين است. بعد به مردم مي‌گفتم كه بيا اين هم امامتان كه مي‌گفت دنيا ارزش ندارد، دستشان به دنيا نمي‌رسيد و اگر نه اگر دستشان به دنيا برسد حتي وليعهدي طاغوت را هم قبول مي‌كند، يعني مي‌خواهد كه چهره زاهدانه امام را خراب كند.

6- ظلم منافقين به روحانيت

اين ظلم را منافقين نسبت به آخوندها هم كردند. چند تا ترور كردند و آخوندها را در بنز سوار كردند و بعد به مردم گفتند كه بيا اين هم آخوند هايي كه سوار بنز شدند. خوب حالا وقتي هم كه ترور نيست، همه از بنز پياده شدند. دو مرتبه ترور شدند و دو مرتبه سوار بنز شدند، باز تهديد شود باز سوار مي‌شوند، يعني خودش يك نقشه‌اي است. اگر مي‌گذاشتند، اگر مي‌گذاشتند ما آن جمهوري اسلامي را كه هدف بود، بايد به آن برسيم، اگر مي‌گذاشتند كه رئيس جمهور، طبيعي در خيابان راه برود و در صف نانوايي بايستند، اگر ترور نبود الان افغانستان كه آزاد شد، مي‌گفتند الگو بيايد ايران، اصلاً در دنيا همه مي‌گفتند آقا برويد در ايران رئيس جمهورش، رئيس مجلسش، رئيس دستگاه قضايي آن، مسئولين رده يك آن در مردم هستند، اصلاً همه مي‌آمدند در ايران كه الگو بگيرند، چون آنها هيچ كدام دستشان به رئيس هايشان نمي‌رسد، ما رئيس هايمان جزوء خودمان بودند، همان هايي كه پشت آنها نماز مي‌خوانديم و پا منبرشان بوديم، با آنها بوديم، چند تا از آنها را ترور كردند، اينها را بردند در حفاظت، در حفاظت كه بردند زندگي آن شبيه زندگي بقيه شد، يعني ديگر ما از امام بودن، الگو بودن افتاديم، اگر مي‌شد كه زندگي ساده باشد، اين هم خيلي است.
يعني براي اينكه بگويند امام رضا(ع) اينطور نيست كه زاهد باشد. اينكه امام رضا(ع) مي‌گفت كه دنيا ارزش ندارد، چونكه دستش به دنيا نمي‌رسيد و اگر نه الان كه پست داديم، دو دستي پست را گرفت. چهره امام رضا را بگويند كه دنيا طلب است، بگويند امام دنيا طلب است.

7- برنامه‌هاي سياسي مأمون براي وليعهد كردن امام رضا (ع)

خوب اينها همه افكار چه كسي است كه من مي‌نويسم روي تخته سياه، افكار مأمون الرشيد. مأمون الرشيد حكومت را به دست گرفت، چه كند؟
1- جنايت پدرش را جبران كند.
2- دسته گلي به آب داد مردم بگويند كه پنجاه درصد آن مأمون الرشيد است و پنجاه درصد آن هم تقصير وليعهد آن است، امام رضا(ع).
3- امام اگر مدينه باشد، نمي‌توانيم كه كنترلش كنيم، بياوريم آنرا به اسم وليعهدي، خانه بغل خودمان باشد كه بتوانيم همه كارهاي آنرا زير نظر بگيريم.
4- اگر يك گوشه دنيا سيدي خواست كه قيام كند، بگوييم خفه شو، اگر لازم باشد كه قيام بشود، خود آقا در مركز اقدام مي‌كند.
5 – جلسه شروع كنيم در مركز، از رجال علم را دعوت كنيم. رهبر ثابعين و مجوسي‌ها و يهودي‌ها و مسيحي‌ها، رهبر اديان را دعوت كنيم و جلسه مباحثه و مناظره، شايد كه يك جا شكست بخورد، ما براي هميشه اينها را سركوب كنيم.
6- به مردم بگوييم امام كه مي‌گفت دنيا ارزش ندارد، خيلي هم، دنيا را همينطور دو دستي گرفته و نگه داشته.
بالاخره اينها برنامه‌هاي سياسي مأمون بود براي اينكه امام رضا را وليعهد كند، حالا شما باشيد چه كار مي‌كنيد. امام رضا را خواستندش و لذا وقتي كه گروهي را فرستاد كه بروند و امام رضا(ع) را بياورندش، گروه وارد شهر كه شدند، شروع كردند به تبليغات، توجه توجه ما گروهي هستيم، نماينده خليفه مأمون الرشيد، آمده‌ايم امام رضا(ع) را ببريم براي دادن حكومت. يك تبليغاتي كردند كه خود مدينه ول وله نيفتد، بگويند خوب بله مي‌رود كه پست بگيرد.

8- عمل امام رضا هنگام حركت از مدينه جهت خنثي كردن نقشه مأمون

امام رضا(ع) چه كار كرد، نقشه اول را اينطور پياده كرد، آمد سر قبر پيغمبر در مدينه و گفت يا رسول الله، خداحافظ، من را مي‌برند تا بكشند و من ديگر برنمي گردم مدينه، يارسول الله، خداحافظ و زد به گريه، يك خداحافظي با گريه بلند كرد، به همه مردم فهماند كه اينهايي كه آمده‌اند تا به من پست بدهند، من را مي‌برند كه بكشند، مردم گول نخوريد، مردم گول نخوريد.
يكي از علما را زندان كرده بودند. مدت‌ها ملاقات ممنوع، بعد بنا شد كه خانمش با اين آقا يك ملاقات داشته باشد، از پشت پنجره، منتها مسئولين زندان به آقا گفتند شما حق نداري كه به خانمت چيزي بگويي، فقط خانمت را ببين و خانمت هم تو را ببينت، حرف نبايد بزني. گفت خيلي خوب حرف نمي‌زنم. خانمش آمد پشت پنجره، خوب گفته بودند كه با خانمت حرف نزن و ايشان رويش را كرد به مأمور زندان و گفت من با خانمم حرف نمي‌زنم اما خوب است كه در زمستان آب مي‌ريزيد در زندان و يك پتو هم به من نمي‌دهيد. اين خانمش رفت بيرون و گفت كه قصه اينطور است. آمدند و گفتند امام رضا را مي‌بريم تا پست به آن بدهيم. امام يك خداحافظي كرد كه پست را خنثي كرد، اين يكي. بعد برنامه ريخته بودند كه از نظر حركت كه امام رضا را از شهرهايي عبور بدهيم كه شيعه نباشد، چون ممكن است شيعه‌ها بفهمند آقا از اين شهر حركت مي‌كند، جمع بشوند و نماز جماعت و مرده باد و زنده باد و خلاصه اونجا يك انفجاري بشود، مسير حركت را جوري كنيم كه به شهرهاي شيعه نشين برخورد نكنيد. خط سيري كه كشيدند اما با، از اونجايي كه خدا مي‌خواهد باز هم مجبور شدند، مجبور شدند حركت امام رضا(ع) هم به قم افتاد كه شيعه بود و هم به نيشابور كه شيعه بود، يك مرتبه در نيشابور چهل، پنجاه هزار نفر آمدند دور امام رضا(ع) و گفتند كه به ما يك جمله بگو به عنوان يادگاري.
امام رضا(ع) فرمود: توحيد دژ الهي است، هر كس كه خودش را به خدا بسپارد بيمه است، «لا اله الاالله حصني» (بحارالانوار،ج3،ص7) حالا امام رضا(ع) چه جور هم گفت، امام رضا(ع) فرمود: من از پدرم. مي‌دانيد كه چرا گفت از پدرم، چون مي‌خواست يادي مردم بكنند از موسي بن جعفر كه شهيد شده است، من از پدرم و پدرم از پدرش، همينطور گفت تا گفت شهيد كربلا حسين از پدرش، اميرالمومنين از رسول الله و رسول الله از جبرئيل و جبرئيل از خدا، همه اين سلسله را رد كرد كه بگورد مردم خط رهبري همين است كه من گفتم، نه مأمون از هارون، هارون از منصور دوانقي، منصور دوانقي از بني عباس، بني عباس از بني اميه، بني اميه از، . . . ، سلسله الذهب را گفت، گفت من از پدرم، اين يك حركت و بعد وقتي گفت، فرمود توحيد «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِي فَمَنْ دَخَلَهُ أَمِنَ مِنْ عَذَابِي» (بحارالانوار،ج3،ص7) توحيد دژ الهي است «فَمَنْ دَخَلَهُ أَمِنَ مِنْ عَذَابِي»(بحارالانوار،ج3،ص7) هر كس وارد دژ بشود، وارد قلعه توحيد بشود از عذاب خدا مصون است، و بعد هيچي نگفت. مردم نيشابور هم قلم و كاغذ دست گرفتند و نشسته‌اند، يك مرتبه كلام نصف كاره، امام رضا ديگه هيچي نگفت، مدتي هيچي نگفت، يك خورده معطل كرد و بعد از مدتي فرمود: «بِشُرُوطِهَا وَ أَنَا مِنْ شُرُوطِهَا»(بحارالانوار،ج3،ص7) فرمود من هم شرط توحيد هستم، اين معطل كردن خودش يك مسئله‌اي است، چون گاهي وقت‌ها سكوت اثر دارد. يك كسي از يك كسي طلب داشت، مي‌گفت بده، مي‌گفت برو فردا بيا. باز مي‌گفت بده، مي‌گفت برو فردا بيا، باز مي‌گفت بده، مي‌گفت برو فردا بيا، مي‌خواست بزند توي گوشش، منتها گفت حالا دست نگه دار، آمد پهلوي امام صادق(ع) گفت آقا از فلان شيعه پول مي‌خواهم هي مي‌گويد برو فردا بيا، مي‌خواستم كتك به آن بزنم، چون خويش و قوم شماست و بند به شماست نزدم، به آن بگو كه پول ما را بدهد و اگر نه فردا مي‌زنم توي گوشش. امام فرمود چه جوري به آن مي‌گويي. گفت خوب مي‌روم و به آن مي‌گويم كه بده. گفت خوب شما بلد نيستي پول بگيري. گفت خوب چه جوري بگويم. گفت برو و بگو سلام عليكم و بايست و نگاهش كن. گفت آقا به آن مي‌گويم، نمي‌دهد. گفت شما نمي‌داني كه در نگاه اثري است كه در حرف زدن نيست. گاهي سكوت طرف را آب مي‌كند. امشب شما امتحان كن، برو خانه و غذا شور است. اگر بگويي اي بابا نمكش زياد است، اين تمام مي‌شود و مي‌رود اما اگر هي خوردي و هيچي نگفتي اين خانم بيشتر مي‌سوزد.
گاهي وقتها سكوت يك مسئله‌اي است. يك مدتي امام رضا(ع) هيچي نگفت تا خوب طرف و بعد فرمود: «أَنَا مِنْ شُرُوطِهَا» من شرط توحيد هستم.

9- شرايط امام براي پذيرش وليعهدي

حالا اينجا نكته يك خورده دقيق است، يك خورده زيادي گوش بدهيد، يك خورده فني است. امام رضا(ع) در نيشابور فرمود توحيد و بنده هم شرط توحيدم «أَنَا مِنْ شُرُوطِهَا» يعني توحيد، من، من شرط توحيد هستم و بعد از نيشابور آمد بيرون. گفتند حكومت، گفت من نه، اينجا در نيشابور فرمود كه من بند به توحيد هستم، در جلسه‌اي كه وليعهدي را با زور به آن دادند، فرمود حالا كه زوركي است، وليعهدي شما را قبول مي‌كنم، اما به شرطي كه در هيچ كاري كمك تو نكنم. از اين دو تا چه مي‌فهميد، در نيشابور فرمود كه من شرط توحيد هستم، مثل اينكه مي‌گوييم وضو شرط نماز است، يعني نماز از وضو جدا نيست. در نيشابور مي‌گويد كه من امام زنده شرط توحيد هستم، در مرو كه محل گرفتن حكومت است، مي‌گويد حالا كه مجبور هستم كه قبول كنم، قبول مي‌كنم اما به شرطي كه هيچ كاري كمك نكنم، هيچ كاري نكنم يعني نظام تو، نظام توحيدي نيست، اگر نظام تو، نظام الهي بود «أَنَا مِنْ شُرُوطِهَا» من شرط آن هستم. گرفتي چي است. صبر كنيد، من مي‌گويم كه دست مخلص را مي‌بوسم، بعد مي‌گويم كه دست تو را نمي‌بوسم، اين يعني چه، يعني اينكه تو مخلص نيستي. امام رضا فرمود كه من بند به توحيد هستم، در اونجا فرمود كه من يك قدم كمك تو نمي‌كنم، يعني تو نظامت، نظام الهي نيست. هم مي‌گويم دست مخلص را مي‌بوسم و هم مي‌گويم دست تو را نمي‌بوسم، خوب اين يعني تو مخلص نيستي. حالا اين طرح دشمن را ديديد، حالا طرح امام رضا(ع): 1- به شرط آنكه ذره‌اي كمك نكنم. اين سه تا خاصيت داشت. يكي، از اين معلوم مي‌شود كه نظام تو اسلامي نيست، يك ضربه. دوم اينكه مردم اگر ديديد كه اين يك غلطي كرد من شريك نيستم، اين را لغوش كرد.
2- به مأمون گفت كه تو من را مي‌كشي، من زنده نيستم، من بعد از تو نيستم كه وليعهدي را قبول كنم. يعني به مردم گفت كه پدرش، پدرم را كشته است و خودش هم من را، نه يعني جبران جنايت پدر، يك جنايت به جنايت پدرش اضافه مي‌كند. ببينيد تك و پاتك است، اينها تك سياسي بود، حالا داريم امام رضا(ع) تمام اين تك‌ها را پاتك مي‌كند.

10- خنثي كردن نقشه‌هاي گوناگون مأمون

گفتند چه كار كنيم، گفتند امام رضا(ع)، شايعه سازي كردند، گفتند امام رضا(ع) گفته است كه همه مردم نوكر ما هستند، برده ما هستند، يك مرتبه امام رضا(ع) در يك سخنراني فرمود خدا لعنت كند آنهايي را كه به ما دروغ مي‌بندند و مي‌گويند مردم برده ما هستند ما چه موقع گفتيم كه مردم برده ما هستند، يعني در آورده بودند كه مردم، امام رضا(ع)، همه مردم را برده خودش احساس مي‌كند، اين هم پس اين. يك مرتبه امام را زندان كردند و گفتند اگر زندان كنيم آبروريزي است، بگويد امام گفته است كه هيچكس تا يك سال با من ملاقات نكند. امام پيغام داد كه بگو من را زندانم كرده‌اند، منتها براي اينكه موج به وجود نيايد، مي‌گويند امام ملاقاتهايش را تعطيل كرده است. يك سيد انقلابي، يك گوشه انقلاب كرد، به امام رضا(ع) گفتند آقا بنويس كه خودمان در مركز هستيم. فرمود هر كس هر كجاي دنيا عليه حكومت قيام كند، قيام كند من دخالت نمي‌كنم، جلوي قيامش را هم نمي‌گيرم، اينطور نيست كه حالا. گاهي وقتها، آخه يك آخوند را مي‌برند يك جايي كه اين آخوند سرپوش بگذارد روي آن كارها، امام گفت نه من سرپوش نمي‌گذارم. ايشان اينطور نيست كه من را آورده باشد.
حالا يك قصه بگويم براي شما، دو نفر آمدند خدمت امام رضا و گفتند كه برادر هستيم و مسافر هستيم و از فلان جا آمده‌ايم، نماز ما شكسته است و يا درست. فرمود: تو درست و تو شكسته. گفتند: اِ، دو تا برادر و از يك خانه، از يك مسافت، چرا يكي نمازش شكسته و آن يكي درست. فرمود: تو نمازت شكسته است، چون سفرت حلال است، آمده‌اي كه امام رضا را ببيني، تو سفرت درست است، چونكه آمده‌اي مأمون را ببيني، هر كسي كه به قصد زيارت طاغوت بيايد سفرش، سفر حرامي است و در سفر حرام نماز شكسته نيست. عجب كسي را آورده‌ايم، اين را آورده‌ايم كه رفو كند جنايات ما را، اين مي‌گويد هركس كه به ديدن ما بيايد سفرش، سفر حرامي است.
امام رضا وليعهدي را با اجبار قبول كرد، چون مأمون گفت بايد قبول كني. اجبار قبول كرد اما از جلوي تمام سوء استفاده‌ها كه مي‌خواست بگيرد، جلوي همه را گرفت.
بعد در جلسات مختلف، تا شايد در يك جلسه شكست بخورد. هر جلسه مأمون راه انداخت، رأسا و دانشمندان را آورد، امام رضا را در جلسه علمي به جان هم انداخت، روي حساب اينكه بحث كنند و گفتگو كنند، در هر جلسه علمي پيروزي با امام رضا شد. بدتر شد، امام رضا در هر جلسه‌اي كه بحث مي‌كند يك قدم عزت اسلام بيشتر مي‌شود. باعث شد بگويند دنيا طلب است. امام رضا زماني كه وليعهد بود روي حصير زندگي مي‌كرد و به مردم مي‌گفت كه من وليعهد هستم، زوري قبول كرده‌ام اما زندگي من اين است، اين لباسم است و اين هم فرشم است. يعني زندگي خودش را هيچ تغيير نداد تا آن جلوي سم پاشي كه امام دنيا طلب است و آمده است و پست گرفته است، اين تبليغات را هم جلويش را بگيرد.
خلاصه‌اش چي مي‌خواهم بگويم، افرادي هستند حتي اگر بتوانند از امام رضا هم به نفع خودشان استفاده كنند، مي‌كنند. بايد مواظب باشيم و چشم هايمان را باز كنيم، وقتي توطئه، قرآن يك آيه دارد، مي‌گويد وقتي پيغمبر شيطان كمين تو است. شيطان وقتي كمين پيغمبر باشد، حالا در اينجا چون بحث امام رضا شد، يك قصه نوي هم برايتان بگويم. خيلي شنيدني و قشنگ است.

11- جلسه رهبر صابئين با امام رضا (ع)

ما چهارتا دين اسم آن در قرآن آمده است، يكي مسلمانها، يكي يهودي‌ها، يهود، نصاري اسمش در قرآن آمده است، مجوز اسمش در قرآن آمده است، صابعين هم اسمش در قرآن آمده است، الان هم در ايران صابئين هستند، در اهواز هستند، در بصره هستند، منتها عقيده آنها اين است كه زندگي بايد در كنار رودخانه باشد، ايمان به حضرت يحيي دارند، يك عقايدي دارند، آدم‌هاي آرامي هم هستند. اين صابئين، البته صابئين الان خيلي كمرنگ شده است، زمان امام رضا، برو برو داشتند و هنوز منقرض نشده بودند، رهبر داشتند به نام عمرو، بسيار دانشمند، بسيار لجباز و مغرور، خيلي مغرور بود. جلساتي نشست و زير بار نمي‌رفت، در يك جلسه به امام رضا گفت الآن، الآن، «لان» يعني لين شد، نرم شد، الان دلم نرم شده است، يعني الان آماده هستم كه اسلام را بپذيرم. چه كسي؟ رهبر صابئين، كه اگر مسلمان شود همه صابئين مسلمان مي‌شوند، تا گفت «لان قلبي» الان قلبم، دلم نرم شده است. موذن گفت(الله اكبر الله اكبر) امام رضا بلند شد. گفتند آقا جلسه خيلي جلسه مهمي است، مهمترين جلسات تاريخ است. رهبر مغرور و دانشمند يك فرقه چند جلسه نشسته و زير بار نمي‌رفته، الان آماده است كه مسلمان بشود، فرمود: الآن اذان مي‌گويند، من مي‌روم نماز بخوانم، مي‌خواهد مسلمان بشود، مي‌خواهد نشود، نماز.
حالا شما مي‌گويي توليد را زياد كن، حالا شما را نمي‌دانم مي‌گويي و يا نه، من نپرسيدم براي توحيد. رفته بودم كفش ملي گفتم ما اگر بيايم نماز بخوانيم توليد مي‌آيد پائين، بابا رهبر يك فرقه اگر مسلمان شود، كل آن مسلمان مي‌شوند. فرمود كه الان وقت نماز است. اين آقا رفت و اتفاقاً همين كار اثر گذاشت، گفت اگر واقعاً اينها اينقدر تعهد دارند، حقا كه اسلام اين است. ما بايد مسلمان، آقايون چون جمعيتي از شماها مهندس هم هستيد، خارج هم مي‌رويد، مديريت هم خارج داريد و داخل هست، در جلسات قراردادها افراد خارجي مي‌آيند و يا شما مي‌رويد خارج، عنايت كنيد نمازتان را علني بخوانيد. من خودم خارج زياد رفته‌ام به دانشجوها مي‌گويم، دانشجوها شما بچه مسلمانها نمازتان را علني بخوانيد، همينكه روبه روي مردم نماز خوانديد، مي‌گويند كه اين چرا همچين مي‌كند، اين خودش يك جور انقلاب است. پيغمبر ما مي‌ايستاد و نماز مي‌خواند، خديجه هم پشت سرش، يك نماز جماعت دو نفري، سه نفري با اميرالمومنين، اما همه اين بت پرست‌ها به اينها نگاه مي‌كردند، همين نگاه اينها را به فكر وادار مي‌كرد، مي‌آمدند جلو و تحقيق مي‌كردند، براي اينكه مردم را به فكر وادار كنيم جلو برو و نماز بخوان.
در هواپيماي خارجي مي‌نشيني، اينطرفت اين رقم شراب مي‌خورد، آنطرفت آن رقم شراب مي‌خورد، شراب خوار با كمال پررويي شراب مي‌خورد، نماز خوان مي‌گويد آخه مي‌داني اين پرواز خارجي است. نه خير پرواز خارجي نيست، تو بي عرضه هستي، شل هستي، شل هستي، بسمه تعالي، آقا شل هستي، پرواز خارجي است يعني چه، آن عرقش را خورد، ما بايد هم نماز بخوانيم يك، هم علني بخوانيم دو، هم با جسارت بخوانيم سه، هم صدا اذان كه بلند مي‌شد. امام رضا(ع) با عمرو صابئي اولين دانشمند تا صداي اذان بلند شد، خودش را از جا كند، و شما صداي اذان كه مي‌آيد خودت را از جا بكن.
اميدوارم، ما يك آرزو هم داريم از آستان قدس مي‌گوييم، آرزو است، حالا مي‌بيني يك وقت هم ما مرديم و بعداً عملي شد. آيا خواهد شد همينطور كه صداي اذان بلند مي‌شود، ديگر كسي طواف نمي‌كند دور كعبه، همين كه نماز شد، دور كعبه خالي مي‌شود، آيا خواهد شد كه بيايد زماني كه صدا اذان كه بلند شد، بگوييد كسي ضريح را نبوسد.

12- زائر امام رضا با صداي اذان بايد سراغ نماز برود

خود امام رضا(ع) داشت مي‌نوشت، صداي اذان كه بلند شد، قلم را انداخت، گفتند چرا قلم را انداختيد، فرمودند صداي اذان بلند شد. زوار امام رضا، صداي اذان را كه شنيد، بايد كه همه بروند سر نماز، مي‌شود يك وقت مسجد ما و خيابان ما چهره‌اش آن چهره‌اي باشد كه امام رضا مي‌خواست، مي‌شود، الحمدلله مايه هست، ايمانش هم هست، يك مقداري تبليغات كمرنگ است، يك مقدار هم نمي‌دانيم كه فلسفه نماز چي است، راجع به نماز نمي‌دانيم چي است، فكر مي‌كنيم كه يك دولا و راست شدني است، رابطه با خدا. گاهي هم مي‌گويند كه آقاي قرائتي فلسفه نماز چيست؟ آقا خود حرف زدن با خدا شيرين است. مگر هر كسي كه شيرجه مي‌رود، مي‌خواهد كه شن بياورد بيرون از ته استخر و يا لنگه كفشي افتاده است. اصلاً خود شيرجه خوشمزه است گرچه در استخر چيزي بيرون نياورد. الآن بوعلي سينا بيايد، دوستداري كه پهلوي بوعلي سينا بنشيني، گرچه اونجا هيچ خوراكي نباشد، پهلوي بوعلي سينا نشستن افتخار است. شيرجه رفتن در استخر خودش لذت دارد. آدم با خدا دارد كه حرف مي‌زند اين خودش كيف دارد، روي نماز عنايت كنيم. خدايا، حضرت امام فرمود مشهد پايتخت ايران است و چيز تازه‌اي كه تا ديروز بلد نبودم، فقط ديروز ياد گرفت اين است، كه داريم حاجي‌هايي كه مي‌خواهند و بروند مكه، خدا را قسم بدهند به امام رضا(ع) كه سفرشان بركت داشته باشد، كه من هم اين را گيج شدم، امام رضا يك خصوصيتي هم دارد كه ثواب زيارت امام رضا(ع) از ثواب زيات امام حسين هم بيشتر است، خوشا به حال مردم تربت حيدريه و كاشمر و نيشابور كه زياد مي‌توانند بروند. ثواب زيارت امام رضا(ع) از ثواب زيارت امام حسين بيشتر است. خدايا كشور ما را، رهبر ما را، امت ما را، نسل و ناموس ما را در پناه حضرت وليعصر(عج) و جد بزرگوارش امام رضا(ع) حفظ بفرما.
خدايا اگر تا به حالا نسبت به نماز كوتاهي شده است از اين به بعد ايمان ما را معرفت ما را، حركت ما را، عشق و شور ما را نسبت به معارف و انجام آن بيشتر بفرما. از همه شماها تشكر.

«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»

نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 293
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست