نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 337
موضوع: امام علي(ع)، نامه به مالک اشتر – 16
تاريخ پخش: 27/1/69
بسم الله الرحمن الرحيم
1- نظارت و ارزشيابي و اصول رفتار با كارمندان
«ثُمَّ تَفَقَّد»(نهجالبلاغه/ص433) اگر حكمى را به كسى دادى او را به امان خدا رها نكن، تفقد كن. بفرست وارسى كنند كه اين رفت مشغول كار شد. خوب از آب در آمد يا بد! در امور اينهايى كه نصب مىكنى تفقد كن. البته لازم نيست از همه امورشان «من» يعنى «از»، بعضى از كارهايشان را. . . خوب حالا شما اسم دخترت را چه گذاشتى، اين لازم نيست. دو نوع تفقد داريم. 1- تفقد پدرانه. 2- تفقد جاسوسانه. يك وقت آدم در آشپزخانه مىرود و در ظرف غذا نگاه مىكند. نگاه مادر عروس. نگاه مادر شوهر. براى اينكه اگر مادر عروس ببيند دخترش غذا را پخته است بگويد: دختر جان غذايت اينطور است. بعضى از مادر شوهرها مثل مادر هستند. بعضى نه! نگاه مىكنند ببينند عيبش چيست. مىگويد: وقتى نگاه مىكنى نگاهت پدرانه باشد. نه نگاه جاسوسانه! از كارشان تفقد كن. چنانچه والدين از بچهشان تفقد مىكنند. در اين جمله چند اصل است. 1- لزوم ارزشيابى. 2- ارزشيابى از بعضى كارها. 3- نحوه ارزشيابى الف) پدرانه باشد. ب) دائمى باشد. «وَ لَا يَتَفَاقَمَنَّ فِي نَفْسِك» (نهجالبلاغه/ص433) روحت را بزرگ نشمار. اگر پولى به آنها دادى و كمكشان كردى اگر اضافه كارى، عيدى، حقوق، تشويقى، خانه سازمانى، بورسيه، وام دادي. اگر يك وقت چيزى «شى ء» دادى كه نيروهايت را تقويت كردى اين تقويت نزد تو خيلى بزرگ نباشد. كمكشان بكن و اين كمك را هم خيلى به رُخشان نكش. «وَ لَا تَحْقِرَنَّ لُطْفا»(نهجالبلاغه/ص433) تحقير نكن. لطفى كه به آنها مىكنى نگو: اينها چيزى نيست. آدم بايستى فكر اساسى بكند. حتى اگر آب مىخورى بگو: بفرما! نگو: نه! من در فكر اين هستم كه يك چاه آب بزنم. همه خانهها را آب لوله كشى كنم. آن برنامه لوله كشى يك اصل است. اما اين ليوان آبى را كه مىخواهى بخورى يك تعارف به آنها بكن. گاهى از بس افراد پروژههاى بزرگ در فكرشان است از كارهاى جزئى غافل مىشوند. گاهى مردم در عين اينكه كارهاى بزرگ براى آنها بزرگ است در كارهاى كوچك هم حساس هستند. لطفت را كم ندان. «وَ إِنْ قَل» اگر هم كم است. حتى اگر يك دانه پرتقال دارى اين يك دانه پرتقال را تكه، تكه كن به همه بده. نگو: حالا اين چيست؟ بايد باغ هاى پرتقال. . . آن حسابش جداست. هركارى مىخواهى بكن. اما فعلاً در كارهاى ريز هم احوال پرسى كن. امام سجاد(ع) يك دعايى دارد كه مىفرمايد: خدايا به من توفيق بده. «وَ اسْتِقْلَالِ الْخَيْر» (صحيفه سجاديه/ص92) كه كار خير را قليل بشمارم. نگويد: آقا من امروز يك جزء قرآن خواندم. من ديشب تا صبح احيا گرفتم. كلى گريه كردم. من هر شب افطارى دادم. من هر شب به حرم رفتم. كارهاى خير را كم بشمار.
2- پرهيز از بزرگنمايي و اهتمام به وضع كارمندان
به امام سجاد(ع) گفتند: خيلى عبادت مىكنى. فرمود: من! عبادتم چيست؟ على(ع) عبادت مىكرد. به اميرالمومنين(ع) گفتند: خيلى خودكشى مىكنى. فرمود: من نمىدانم كارهايم قبول شده است يا نه؟ پيغمبر(ص) مىفرمايد: «ما اعرفناك حق معرفتك» (بحارالانوار/ج66/ص291) خدايا من درست تو را نشناختم. قرآن براى اينكه مردم درس بخوانند به پيغمبر(ص) مىفرمايد: (وَ قُلْ رَبِّ زِدْني عِلْماً) (طه /114) يك وقت نگويى: من پيغمبر هستم. به علم بند هستم. با اينكه (لَدُنَّا عِلْماً) (كهف /65) علم تو از طرف خداست. در عين حال «وَ قُلْ رَبِّ زِدْني عِلْماً» يك روز آمدند و ديدند اميرالمومنين(ع) دارد گريه مىكند. گفتند: آقا چه شده است؟ فرمود: هفت روز است كه ميهمان خانه من نيامده است. اينقدر مهمان دوست بود. اما اگر ما اول و وسط و آخر ماه ميهمان داشته باشيم، مىگوييم: خانه ما دائماً ميهمان است. امام سجاد(ع) مىفرمايد: خدايا به من ديد بزرگي بده كه اين كمالات خودم چيزى در آن نباشد. (وَ لا تَمْنُنْ تَسْتَكْثِر) (مدثر /6) اين آيه قرآن است و در تفسير اين جمله است. «وَ لَا يَتَفَاقَمَنَّ فِي نَفْسِكَ شَيْءٌ قَوَّيْتَهُم» بعضى از اين پدر بزرگها هستند كه مىنشينند و مىگويند: اين را من داماد كردم. اين را من عروس كردم. اينقدر نگو: من! «وَ لا تَمْنُنْ تَسْتَكْثِر» دو نوع معنا شده است. يكى منت نگذار و عملت را بزرگ نشمار و يك معنا هم ممكن است اين باشد كه عطا نكن يك چيزى را كه اميد بيشترش را داشته باشى. بعضىها مىگويند: يك كله قند مىفرستيم كه دو تا پتو برگردد. چيزى كه مىدهى براى خدا بده. حالا يكوقت اگر بودجه و خزانه و در آمد مملكت ما كم است اين شرايط استثنايى است. اما سيستم حكومت اسلامى بايد اينطور باشد. اميرالمومنين(ع) مىفرمايد: اينقدر بايد به پرسنل دولت پول داد كه «قَوَّيْتَهُم» يك خرده تقويت هم بشوند. نه بخور و نمير! چون با بخور و نمير تقويت نمىشود. مثلاً اگر هفت هزار تومان خرجش است 7500 تومان به او بده. پانصد تومانى هم پس انداز داشته باشد. در اين چند سال زندگى ما استثنايى بوده است. مثل زندگى كردن در شهرهاى بزرگ، خانه بايد حياط داشته باشد. منتهى از بس زمين كم است جمعيت زياد است و آپارتمان روى هم مىسازند اين يك برنامه استثنايى است. ماشين بايد يك طبقه باشد. حالا اگر ماشين سه طبقه آمد لا علاجى است. مسافر بايد به اندازه صندلىها باشد. حالا اگر ديديد در يك اتوبوس مسافرها از پلههاى پشت بامش هم بالا رفتهاند لاعلاجى است.
3- ميهمان و افطاري حفظ احترام كردم
اگر ما حقوقمان كم است عبادتمان هم كم است. لذا مىگوييم: حداقل عبادت! فلذا نافله نمىخوانيم. ما در كارهاى خير جيره بندى مىكنيم. دهه آخر ماه رمضان پيغمبر(ص) رختخواب پهن نمىكردند. شبهاي آخر ماه رمضان حساستر است. چون انسان وقتى نفتش كم مىشود چند ليتر آخر را قطره قطره مصرف مىكند. حديث از اصول كافى است. غلامى به نام «رفيد ارباب» بود. اربابش گفته بود: تو را مىكشم و تصميم گرفته بود اين غلام و برده را بكشد. ايشان هم فرار كرده بود و آمده بود در خانه امام صادق(ع) پناهنده شده بود. امام صادق(ع) فرمود: برو سلام اربابت را برسان. بگو: امام صادق(ع) فرموده است كه با من كارى نداشته باش. گفت: آقا آتش او خيلى تند است. من بروم مرا مىكشد. فرمود: نه! تو برو سلام مرا به او برسان تا رفت باقى غلامها به دستور ارباب او را گرفتند كه بكشند. ايشان گفت: حالا كه مىخواهيد بكشيد من يك جمله به ارباب بگويم. گفتند: خوب! بگو. گفت: همه كنار برويد. به ارباب گفت: امام صادق(ع) سلام رسانده و فرموده است: با من كارى نداشته باش! گفت: امام صادق سلام مرا رسانده است؟ گفت: بله. او را باز كردند و انگشتر خودش را هم داد. گفت: تو مدير زندگى من باش. امام صادق(ع) يك سلام رساند. . . . اگر شما خانه ما آمدى، من گفتم: سلام برادر كوچك را هم برسان. اين چيزى نيست. ولى خيلى ازرش دارد. به همين خاطر حديث داريم صله رحم كنيد. ولو به يك ليوان آب! حديث داريم. صله رحم ولو به سلام! گفت: آقا افطارى دادن به مومن خيلى ثواب دارد. گفت: پول نداريم. فرمود: يك دانه خرما افطارى بدهيد. البته يك خرما براي فقرا است. افطارى بده حتي اگر ساده باشد. حديث داريم اگر كسى مىخواهد آب بخورد ليوان آب را تو به او بده. اگرچه خودش دست هم دارد اما تو به او بده. حديث داريم اگر به كودك قول دادى فلان چيز را برايت مىخرم، بخر! نگو: حالا اين بچه است. يادتان نرود اميرالمومنين(ع) با يك غير مسلمانى همسفر شد. لب دو راهى كه مىخواستند از هم جدا شوند، اميرالمومنين چند قدم او را بدرقه كرد. گفتند: چرا بدرقه كردى؟ فرمود: اين دستور اسلام است. آن كافر مسلمان شد. قرآن مىفرمايد: (هُوَ الَّذي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَ مَلائِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّور) (احزاب /43) اگر مىخواهيد مردم را «مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّور» «يُصَلِّي عَلَيْكُمْ» بايد بر مردم صلوات بفرستيد تا مردم با تشويق از ظلمات به سوى نور بروند.
4- جذب مردم با محبت به آنان
آقا اين بچههاى كوچه ما تا صبح توپ بازى مىكنند. بخاطر اينكه شما هرچه افطارى دادى به مسجدىها دادى. يك بار نگفتند: بچهها بياييد خانه ما شام بخوريد. در روز انتخابات يك خربزه فروش بلندگو گذاشته بود و روى ماشينش داد مىزد كه ما مردم قهرمان كجا به آقاى فلانى رأى مىدهيم! دوستان مىگفتند: دورش را گرفتيم. گفتيم: آقا برو خربزهات را بفروش! گفت: نه! من اگر وانتم را هم بفروشم، اين بايد به مجلس برود. گفتيم: چرا مگر به شما پولى يا وعدهاى داده است؟ گفت: راستش را بخواهيد بچهاى داشتم كه بسيجى بود. به جبهه رفته و تركش خورده است. حالا هم آمده و در خانه خوابيده است. اين آقا معلم هفتهاى دو، سه بار به خانه ما مىآيد و مجانى به بچه من درس مىدهد كه بچه من غصه عقب ماندگى درسى را نخورد. حالا كه خودش را كانديدا كرده است من بايد تبليغ كنم تا اين به مجلس برود. افرادى هستند با يك محبت تا ابد اسير مىشوند. حديث داريم تعجب مىكنم كه چرا مردم پول مىدهند و برده مىخرند. اما با محبت آزادها را نمىخرند. «فَإِنَّهُ دَاعِيَةٌ لَهُمْ إِلَى بَذْلِ النَّصِيحَةِ لَك»(نهجالبلاغه/ص433) اگر با مردم محبت كنى مردم هم دعوت مىشوند كه به نفع تو خيرخواهى كنند و باعث مىشود كه به تو خوش گمان شوند. آقا دبيرستانىها مسجد نمىآيند. خيلى خوب! شما كه پيش نماز هستى با اين مسجدىها چند دفعه به دبيرستان كنار مسجد رفتيد؟ يك روز به دبيرستان برويد و بگوييد: ما به مناسبت ميلاد امام رضا(ع) يا عيد مبعث يك آب سردكن آوردهايم تا اين بچهها يك آب خنكى بخورند. تا مىگويى: «قد قامت الصلوة» مسجد هم بيايد، تو نماز را مىخوانى و مىروى. او هم آب سرد كن ندارد. از هم جدا شدهايد. از تزئينات مساجد بايد كم شود و صرف نسل شود.
5- پرهيز از بيتوجهي به كارهاي كوچك
«وَ لَا تَدَعْ تَفَقُّدَ لَطِيفِ أُمُورِهِمُ اتِّكَالًا عَلَى جَسِيمِهَا» يك وقت كارهاى كوچك را به هواى كارهاى بزرگ فراموش نكني. گاهى در جلسه ميهمانى شخصيتهاى مهم كه مىآيند، همه ميگويند: آقا سلام عليكم! اما يك بچه كه مىآيد هرچه نگاه مىكند مىبيند هيچكس به او محل نمىگذارد. به هواى اينكه پيش پاى پدرش بلند شدهاى، كوچولو را يادت نرود. آقا زاده در چه پايهاي درس ميخواني؟ خوش آمدى! در گناهان هم همينطور است. مىگويند: نكند وقتى بگويند گناه! ياد گناه بزرگ بيفتى! گاهى گناهان كوچك پدرت را در مىآورند. در يك ماجراى تبليغ سمعى و بصرى ولى خدا به مردم گفت: برويد سنگريزه جمع كنيد. ريز و درشت در بيابان، همه رفتند و آوردند. يك تپه از سنگ بزرگ و ريز درست شد. هرچه سنگ بزرگ بود، مىدانستند از كجا آوردهاند. اما سنگ ريزهها را نمىدانستند از كجا آوردهاند. فرمود: گناه هم همينطور است تا مىگويند: خدايا گناهان ما را ببخش هركسى گناهان بزرگ در ذهنش است و ناراحت است. چون گناهان بزرگ را مىداند و توبه مىكند. گناهان كوچك را يادش نيست. فلذا توبه هم نمىكند. پشيمان هم نمىشود ولى خدا پدرش را در مىآورد. اگر يك استكان آشغال به آدم بدهند نمىخورد اما ذره، ذره با سيگار مىتواند بخورد. قرآن مىفرمايد: (وَ كانَ رَسُولاً نَبِيًّا) (مريم /51) پيغمبر(ص) با اينكه رسول و نبى بود با اينكه كارهاى اجتماعى داشت و بايد تمام امت را نجات بدهد اما (وَ كانَ يَأْمُرُ أَهْلَه) (مريم /55) گاهى هم با خانمش حرف مىزد. رسالت يك مسأله است. زن دارى هم يك مسأله است. (إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّون) (احزاب /56) خداوند و فرشتگان بر رسول(ص) صلوات مىفرستند. اما پيغمبر(ص) هم به كوچك ترها سلام مىكند. يك كسى زلف و موي بلند دارد آنرا دوست مىدارد. خوب تو سر به سرش نگذار. اين خيال مىكند چون كه زلف دوست ندارد بايد زلف او را مسخره كند. يك كسى يك فرم لباس را دوست دارد تا مادامى كه حرام نيست شما تعصب به خرج ندهيد. يك كسى با فرمى وارد مسجد مىشود. همه يك طورى به او نگاه ميكنند. او هم مىرود كه ميرود. يك كسى مىگفت: من پايم را داخل مسجد نمىگذارم. گفتم: چرا؟ گفت: من يك پدر عوامى داشتم. يك شب در مسجد آمد. پدر من كلاه نمدى سرش بود. يك نفر در مسجد پدر مرا مسخره كرد. نخى برداشت سر آن را تر كرد و آنرا روى كلاه انداخت. چون سر نختر بود به كلاه چسبيد و دم نخ هم همينطور آويزان بود. همه مسجدىها به پدرم خنديدند. من هم تا عمر دارم پايم را در مسجد نمىگذارم. يك وقت مىبينى نيم متر نخ يك مسلمان را براى هميشه از مسجد بيزار مىكند و يك وقت مىبينى دو، سه متر بدرقه يك مسيحى را مسلمان مىكند. در يكى از اين هتلها سمينار بود. رفتم گفتم: چند پرسنل كارمند، آشپز، شيرينى پز، تداركاتى و آسانسورچى و تأسيسات داريد؟ ديدم 300 الى 400 نيرو در اين هتل هست. من گفتم: شما نيروها مىدانيد كسانى كه در اين اتاقها هستند چكار مىكنند؟ گفتند: نه! نمىدانيم يعنى از شرق و غرب به سمينار مىآيند و همه كارهايشان را مىكنند. اما اين كارمندها نمىدانند چكار مىكنند. نمىدانند موضوع سمينار چيست؟ خوب يك بار مسئول سمينار، دبير سمينار اينها را جمع كند و بگويد: ماجرا اين است. از اين آقايان دعوت كردهايم. انشاءالله شما اجر مىبريد. دستتان درد نكند. انگار نه انگار! چون قطعنامه جسيم است از كارهاى لطيف غافل شدهاند. چون شوراى علمى دانشگاه است، آشپز فراموش شد. يك روز پيغمبر(ص) وارد مسجد شد و فرمود: پيرزنى كه مسجد را جارو مىكرد، نيست؟ گفتند: مُرد! فرمود: خانهي او برويم. گفتند: ول كن. او پير است. فرمود: خوب پير باشد. كارها بايد براى خدا باشد. مادر يك رئيس مُرد. نشسته بودند در روزنامه بنويسند كه فوت جانگداز مرحومه مغفوره. . . ! يك نفر گفت: اين خوب نيست. بنويس فوت بسيار متأسفانه و جانگداز، بحث اين بود كه جانگداز خالى بنويسند يا متأسفانه هم اضافه كنند. يك بار فهميدند كه رئيس بر كنار شده است. گفتند: پير بود. مُرد كه مُرد! اينها بازيچه است. پيداست كه اصلاً دلش به حال طرف نمىسوزد. اسم، شكل، پدر كسى را. . . حتى يك دختر سه ساله عروسك دارد. چون او عروسك را دوست دارد و قنداق مىكند تو هم آن عروسك را ببوس. وقتى عروسك را بوسيدى كيف مىكند. گاهى وقتها مردها به فكر اين هستند كه زمين بخرند. بنايى كنند. يادشان مىرود كه مثلاً يك لقمه بگيرند و به خانمشان بدهند. يك گل به ايشان بدهند. كارهاى ظريف را فراموش مىكنند به ازاي اينكه من در فكر اساسي هستم. فلذا زندگى هايشان تلخ است.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 337