responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 394

1- دوري از غلوّ و مبالغه در قصه‌هاي قرآن
2- تنوّع در قصه‌هاي قرآن
3- حالات مختلف انسان در قصه‌هاي قرآن
4- نمونه‌هاي حق و باطل در قصه‌هاي قرآن
5- جايگاه زنان در قصه‌‌هاي قرآن
6- ويژگي‌هاي نيكان و بدان در قصه‌هاي قرآن
7- قصه‌هاي قرآن، تابلوهاي روشن از زندگي انسان‌ها

موضوع: امتيازات قصه‌هاي قرآن

تاريخ پخش: 22/01/87

بسم الله الرحمن الرحيم

«الحمد لله رب العالمين، اللهم صل علي محمد و آل محمد. الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»

گفتيم سال 87 قصه‌هاي قرآن را بگوييم كه صدها قصه در قرآن هست. ولي قصه‌هايي كه ما مي‌گوييم، با كتاب‌هاي قصه فرق‌هايي هم خواهد داشت. مقدمه‌ي اين بحث را گفتيم، اصل قصه معنايش پيگيري است و قصه امتيازاتي دارد كه يك تجربه عملي است. آيينه‌ي ملت‌هاست. آشنايي با قصه، گويا عمر آدم را زياد مي‌كند. يعني كسي كه تاريخ 300 سال را خوانده باشد، انگار عمرش 300 سال است. انسان فطرتاً ميل دارد به قصه. قابل فهم است. قصه را از بچه تا پير دوست دارند. در همه‌ي دنيا بيش‌ترين كتابي كه چاپ شده است، كتاب قصه بوده است، با هر ادبياتي. اين اصل قصه!

قصه‌هاي قرآن با باقي قصه‌ها هم 20 مورد فرق دارد كه 14 موردش را گفتيم. حالا پانزدهم! آن‌هايي كه پاي تلويزيون ممكن است آن 14 مورد را نشنيده باشند، من يك دقيقه فهرست آن 14 مورد را مي‌گويم، ممكن است بگويند خوب حالا 14 موردش را هفته‌ي گذشته ما نشنيديم. يك دقيقه من بحث را تكرار مي‌كنم.

قصه‌گو خداست. هرچه قصه‌گو مهم‌تر باشد، اثربخش‌تر است. قصه‌ها حق است نه باطل. حق است يعني حقيقت دارد، نه خيال. قصه‌ها علمي است و قصه‌ها وسيله‌ي خواب كردن و تختير نيست. وسيله‌ي فكر است. قص‌ها آرام بخش است. موعظه است. در قصه‌ها نام بزرگان احياء مي‌شود. در قصه‌ها الگوسازي است. قصه تذكر غير مستقيم است. در قصه‌هاي قرآن حرف زيادي نقل نمي‌كند. يك چيزي را دائم لفت بدهد. فقط كليات را نمي‌گويد. هم كليات را مي‌گويد و هم نمونه را نقل مي‌كند. خيلي خلاصه است. قصه‌هايي كه در قرآن تكرار شده، در تكرارش هم مثل تكرار ميوه‌هاي مختلف است. ممكن است چند هندوانه و يا چند خربزه را بياورند. اما ممكن است هر خربزه‌اي يك مزه‌اي داشته باشد. هر قصه‌اي يك زاويه‌ي جديدي را به روي انسان باز مي‌كند. اينها را جلسه‌ي قبل گفتيم.

1- دوري از غلوّ و مبالغه در قصه‌هاي قرآن

يكي از امتيازات قصه‌هاي قرآن اين است كه در قصه‌ها يك شخصيتي را محور مي‌كنند، برجسته‌اش مي‌كنند. اما ضمن اينكه برجسته‌اش مي‌كنند، مواظبت مي‌كنند كه اين خدا نشود. يعني بزرگش بكن! ولي … خوبي‌هايش را بگو! از كمالاتش هم تشكر كنيد، اما جلوي غرور را بگيريد. يعني خداوند در قصه‌هاي قرآن و مطالبي كه نقل مي‌كند، ضمن عظمت دادن، كاري مي‌كند كه طرفي كه بزرگ مي‌شود، مردم گرفتار غلوّ و مبالغه و غرور نشوند. مثلاً مي‌فرمايد كه:(«سُبْحَانَ الَّذِى أَسْرَى‏») (اسراء/1) پيغمبر را معراج برد. منتها مي‌گويد كه («أَسْرَى‏ بِعَبْدِهِ‏» )يعني ضمن اينكه به پيغمبر به معراج رفت، باز هم عبد بود. يعني بنده بود. «و اشهدُ انَّ محمّداً عَبدُهُ» اول مي‌گويد «عَبدُهُ» بعد مي‌گويد: «عَبدُهُ وَ رَسُولُه»( )ضمن اينكه مي‌گويد فلاني رسول است، مي‌گويد عبد هم هست. اين خيلي مهم است كه طرف را كه بزرگش مي‌كنيم، و لذا قرآن گاهي وقت‌ها مي‌گويد چنين كنيد و چنان كنيد، چنين كنيد و چنان كنيد («لعلّكم تُفلِحُون» «لعَلَّ») ‌يعني شايد! يعني مي‌گويد شايد تا طرف غرور نگيرد. آخر ما بر عكس هستيم. مثلاً مي‌گوييم هر كس يك سال سوره‌ي («عَمَّ يَتَساءَلُونَ») (نبأ/1) را بخواند مي‌رود مكه. خوب از كجا؟ بله! بعضي سوره‌ها اثري را دارد كه انسان توفيق مكه پيدا كند. اما شايد يك جاي استخر شكاف است، كه شما هر چه آب در آن بريزي پر نمي‌شود. ممكن است ده سال هم بخواني، مكه نروي! يا هر كس چهل شب برود جمكران، يا چهل شب چهارشنبه، حاجتش مستجاب مي‌شود.  ممكن است شما هشتاد شب هم بروي، اما اين دعاي شما مصلحت نباشد. يعني نبايد به مردم غرور داد كه يا امام زمان(ع)! يا حاجت من را بده، يا … اولتيماتوم به امام زمان مي‌دهي؟ برو دنبال كارت. تو خدا دعا كن، هر چه مصلحت است … يعني بايد كسي را اينقدر بزرگش نكنيم كه طرف يا خودش مغرور بشود يا هوادارانش غلو پيدا كنند. يك از … تا چند شماره رفتيم آنجا؟

تفاوت و امتيازات قصه‌هاي قرآن!

15- هم برجسته و هم تواضع! هر دو در آن است. برجسته مي‌كند، چون مثلاً در فيلم‌ها يك كسي كه برجسته شد، ديگر از اعتدال گاهي بالا مي‌رود. برجسته ولي همراه با تواضع! خوب. اجازه نمي‌دهد كه كسي شخصيت پرست باشد. قرآن يك آيه دارد كه مي‌فرمايد:(«ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ اللَّه‏» )بشر حق ندارد به خاطر اينكه علم و حكمت به او داديم، و او را به مقام رسالت رسانديم، به مردم بگويد كه: («كُونُوا عِباداً لي‏») (آل‌عمران/79) شما نوكر من باشيد. يعني پيغمبر هم حق ندارد به مردم بگويد كه تو نوكر من باش! يعني ضمن اينكه اشرف مخلوقات است، اما … ما الان اگر يك كسي يك پست بگيرد، مي‌گوييم: «اِه … خودش استكانش را شست؟ خاك بر سرم كنند. خودش استكانش را شست!!!» پيغمبر ما اشرف مخلوقات است، خودش بز مي‌دوشيد. اميرالمؤمنين خودش در خانه كار مي‌كرد. امام باقر(ع) بيل دستش بود و كشاورزي مي‌كرد. ما الان اگر يك معاون وزير در صف نانوايي بايستد، فكر مي‌كنيم كه حالا يك خبري شد! خبري نيست. خوب معاون وزير هستي، باش. برو در صف نانوايي. اگر بگويند مثلاً فلان آيت الله در خانه مثلاً جارو مي‌كند … راست مي‌گويي؟؟؟ الله اكبر!!! يعني در ما يك كسي كه برجسته شد، ديگر كارهاي جزئي نمي‌كند. قصه‌هاي قرآن اينطور نيست. ضمن اينكه طرف را برجسته مي‌كند …

موسي و خضر وارد يك منطقه‌اي شدند، يك ديوار خرابه اي بود. گفت: بياييد اين را بنايي كنيد، شروع كردند عملگي كردن! كارگري! كارگري بدون مأموريت و بدون مزد! يعني نوكري مفت. گاهي در ازدواج مي گوييم كه فلاني دخترش را به ما نمي‌دهد… فلاني اوه … همينكه مثلاً پدرش بنز دارد، ما پيكان! مي‌گوييم اينها به هم نمي‌خورند. فكر مي‌كنيم ازدواج پيكان و بنز است. ازدواج دو نفر آدم است. مخ بايد به هم بخورد. چه كار به … بابا ما روي موكت نشسته‌ايم، آن‌ها روي قالي نشسته‌اند. او پسرش را به ما نمي‌دهد، او دختر ش را به ما نمي‌دهد. فكر مي‌كند ازدواج‌ها، ازدواج بين موكت و قالي است. ازدواج بين دو نفر آدم است. در آدم، مخ بايد به مخ بخورد. تفكر به تفكر، اخلاق به اخلاق، انسانيت به انسانيت …

قصه‌هاي قرآن افرادي را برجسته مي‌كند، اما هم خودش … ديگر

2- تنوع در قصه‌هاي قرآن

قصه‌هاي قرآن تنوع دارد. از پيغمبر گرفته تا مورچه … در قرآن هم قصه‌هاي انبياء آمده و هم قصه مورچه آمده است. الان يك كسي كه در بازار مثلاً جنس كلان مي‌فروشد، مثلاً قالي فروش است، محال است ديگر كشمش هم بفروشد. من … هم طلا و هم كشمش؟! قرآن اينگونه است. وقتي يك كسي بزرگ شد، مثل پيغمبر، همه چيزي از او سؤال مي‌كند. («وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوح‏») (اسراء/85) از روح مي‌پرسند كه يا رسول الله، روح چيست؟ («يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّة») (بقره/189) هلال چيست؟ («يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفالِ») (انفال/1) («يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِر») (بقره/219) شراب چيست؟ يعني هم از شراب مي‌پرسند و هم از ماه! هم از انفال مي‌پرسند و هم («يَسْئَلُونَكَ ما ذا يُنْفِقُونَ») (بقره/215) يعني وقتي يك كسي پيغمبر شد اينطور نيست كه آقا مثلاً حالا اين … يعني تنوع در قصه‌هاي قرآن زياد است. قصه‌ي مورچه در آن است. قصه‌ي ابراهيم هم در آن است. راجع به تنوع من چند چيز را به شما بگويم. از پيغمبر سير، سير، سير، قصه مي‌گويد، از پيغمبر گرسنه‌ي، گرسنه‌ي، گرسنه‌ هم صحبت مي‌كند.

اما پيغمبر گرسنه: به حضرت موسي خبر دادند كه فرعون مي‌خواهد تو را بگيرد. تحت تعقيب حكومت فرعون هستي! در رو و بدو! («خائِفاً يَتَرَقَّب‏») (قصص/21) حضرت موسي از منطقه رفت و وارد منطقه‌ي مدين شد. وارد شهر ديگري شد و چوپانان را ديد كه لب چاه دارند گوسفندانشان را آب مي‌دهند. دو دختر را كنار ديد و كنار دختران رفت و گفت: شما چرا اينجا كنار ايستاده‌ايد؟ گفتند: چون دختر هستيم و آ‌ن‌ها نامحرم هستند، تنه‌ي ما به تنه‌ي مردها مي‌خورد، صبر مي‌كنيم، مردها كه رفتند ما هم چند بزغاله و گوسفند و ميش داريم، آب مي‌دهيم. حضرت فرمود من حق شما را مي‌گيرم. گوسفندان را گرفت و … حالا نمي‌دانست اين دختران چه كساني هستند. خودش هم فراري است. اين جوان در حال فرار است، ضمن اينكه فرار مي‌كند، در اين شهر هم غريب است و هم فراري! براي گوسفندان اين‌ها نوبت گرفت و رفت آب داد و به دخترها داد و گفت برويد خانه و بعد گفت: خدايا! گرسنه هستم. آيه‌اش اين است.(«رَبِّ» )خدا («إِنِّي») به درستي كه من («لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقيرٌ») (قصص/24) من نسبت به خير فقير هستم. بعد حديث داريم كه حضرت موسي يك تكه نان مي‌خواست. چون خيلي دويده بود، از شهري به شهري پياده آمده بود، حالا هم چوپاني كرده بود، آب داده بود به بزغاله‌ها، خسته شده بود و گرسنه شده بود و يك تكه نان مي‌خواست. اين قصه را مي‌گويد كه پيغمبر اولوالعزم يك تكه نان مي‌خواست. از آن طرف هم سليمان، ماشاءالله («وَ حُشِرَ لِسُلَيْمانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْس‏») (نمل/17) براي سليمان همه رژه مي‌رفتند.

يك كسي مي‌گفت: شما آخوندها چرا از شاه ياد گرفتيد، سان مي‌بينيد؟  گفتم: نه! ما از شاه ياد نگرفتيم. شاه از آخوندها ياد گرفت. چون اول كسي كه سان ديد حضرت سليمان بود. قرآن مي‌فرمايد: («وَ حُشِرَ») محشور مي‌شدند براي حضرت سليمان («جُنُودُهُ») جنود مي‌دانيد يعني چه؟ سربازها! («مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْس‏» )يعني سليمان مي‌ايستاد و همه جلويش سان مي‌ديدند. انسان‌ها، جنيان، پرندگان …(«وَ حُشِرَ لِسُلَيْمانَ جُنُودُهُ» )يعني از پيغمبر سير قصه مي‌گويد تا پيغمبر گرسنه! از طفوليت قصه در آن است، تا پيري!

3- حالات مختلف انسان در قصه‌هاي قرآن

قصه طفوليت: قصه كودكي موسي را مي‌گويد. مادر موسي، شيرش بده و او را در ديا بينداز. ماجراي نوزادي موسي را مي‌گويد. از پيري زكريا و ابراهيم هم مي‌گويد. («وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْبا») (مريم/4) خدايا! موهاي سرم سفيد شد. يعني از ماجراي پير تا ماجراي نوزاد! از قعر دريا مي‌گويد تا عرش اعلي! قعر دريا: يونس در شكم ماهي! عرش اعلي: معراج پيغمبر! از عذاب آسماني قصه مي‌گويد: صاعقه! تا عذاب زميني: رگبار ملخ و شپش و قورباغه به قوم فرعون! از قهر توسط آب مي‌گويد، تا قهر توسط خاك. قهر توسط آب: فرعون غرق شد، توسط خاك: قارون در خاك فرو رفت. از باديه نشيني مي‌گويد: اعراب. اعراب يعني عرب‌هاي باديه نشين تا كاخ نشيني مي‌گويد. («وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُيُوتا») (شعراء/149) از سنگ كوه‌ها خانه مي‌سازيد. از خانه سنگي مي‌گويد تا … از آوارگي مي‌گويد … از آوارگي مي‌گويد كه پيغمبر را در خانه‌اش ريختند تا بكشند، حضرت علي را جاي خودش خواباند و رفت. آوارگي، پناه برد در غار و تار عنكبوت حفظش كرد. از آن صحنه‌هاي آوارگي پيغمبر مي‌گويد، تا عالمگيري كه همين پيغمبر مي‌آيد زمانيكه («لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ») (توبه/33) اسلام كره‌ي زمين را خواهد گرفت. يعني از آن اوج بي‌كسي پيغمبر مي‌گويد، تحت تعقيب بود، تا اينكه مكتب پيغمبر كره‌ي زمين را بگيرد. اين خيلي مهم است.

نمونه‌هاي مختلفي دارد. از هر نمونه مي‌گويد. آن‌ وقت نمونه‌ها خيلي عجيب و غريب است. مقداري از نمونه‌ها را برايتان بگويم.

4- نمونه‌هاي حق و باطل در قصه‌هاي قرآن

خاطره كه نقل مي‌كند، هم قله مي‌گويد و هم دره! («يَخْشَوْنَ رَبَّهُم‏») (انبياء/49) افرادي از خدا مي‌ترسند. تقوا دارند. («يَخْشَوْنَ النَّاس‏») (نساء/77) افرادي از خدا نمي‌ترسند، از مردم مي‌ترسند. هم («يَخْشَوْنَ النَّاس‏») داريم و هم («يَخْشَوْنَ رَبَّهُم‏»)! قصه مسجد را مي‌گويد. مي‌گويد در اين مسجد نماز نخوان، اين مسجد را منافقين ساختند، ‌براي اينكه در آن جمع شوند و توطئه كنند. منتها براي اينكه لو نروند، اسمش را مسجد گذاشتند. از مسجد ضرار، منافقين در مدينه مسجدي ساختند،‌ براي اينكه به مسجد قبا ضرر بزنند، پيغمبر گفت آخر مسجد بود، چرا اينجا را ساختيد؟ گفتند براي اينكه يك مشت پيرزن، پيرمرد، هوا داغ است، گاهي باران مي‌آيد، بالاخره دلمان به حال اينها مي‌سوزد، يك مسجدي براي آن محله ساختيم. حضرت در آستانه جنگ تبوك بود، فرمود: بروم و برگردم. فرمود اين مسجد را خراب كنيد، زمينش را هم بسوزانيد، جاي زباله قرار بدهيد، احدي هم در آن نماز نخواند. چون اسمش مسجد است. مسجد عليه مسجد. دين عليه دين. يعني همان زماني كه شاه امام خميني را زندان كرد، همان زمان هم قرآن چاپ مي‌كرد تا بگويد من مسلمان هستم. يعني گاهي وقت‌ها افراد يك جنايتي مي‌كنند، منتها مي‌خواهند جنايتشان را به اسم مذهب جبران كنند. («لا تَقُمْ فيه‏») (توبه/108) («أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فيه‏») (توبه/108) هم داريم. («لا تَقُمْ فيه‏») يعني در اين مسجد نماز نخوان. («أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فيه‏» )يعني در مسجد قبا نماز بخوان. اينجا ديگر خسته شدم، شما كمك كنيد. يك آيه داريم: («يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمات‏») (بقره/257) يك آيه ديگر هم داريم: («يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّور‏») (بقره/257) خروج از ظلمات به نور، خروج از نور به ظلمات. يعني دو سمتش را گفته است. يك آيه داريم كه مال كه ديدند در رفتند، نماز را ول كردند و رفتند سراغ مال! يك آيه ديگر هم داريم كه مال را ول كردند و رفتند سراغ نماز! هر دو را داريم. يك بار پيغمبر در نماز جمعه بود، خطبه مي‌خواند، همينطور كه خطبه مي‌خواند و مردم نشسته بودند و خطبه‌هاي نماز جمعه را گوش مي‌دادند، يك كارواني آمد كه جنس بياورد. مردم گفتند اين جنس ارزان مي‌آورد، تا ديدند جنس آمد، همه از وسط‌ خطبه‌ها دويدند و رفتند جنس بخرند. فقط 12 نفر پاي خطبه‌ها نشستند. آيه نازل شد كه عجب آدم‌هاي عجيب و غريبي هستيد. («وَ إِذا رَأَوْا» «رَأَوْا») يعني چه؟(«رَأَوْا» )يعني چه؟ ديدن. («رَأَوْا») رؤيت. («وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً» «تِجارَةً» )يعني تجارت. («أَوْ لَهْوا») اگر تجارتي و لهوي ديدند. دايره و تنبكي ديدند يا پك و پولي ديدند، («وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَيْها») مي‌دوند سمتش. («وَ تَرَكُوكَ قائِما») (جمعه/11) و تو را رها مي‌كنند ايستاده. يعني داري خطبه مي‌خواني و همينطور كه ايستاده خطبه مي‌خواني، همه در رفتند. يعني نماز جمعه را ول مي‌كنند و مي‌روند به دنبال خريد. از آن طرف هم يك آيه داريم: («رِجالٌ»)  رجال يعني مردان! («لا تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ») (نور/37) تا صداي حي علي الصلاة را شنيدند، در مغازه را مي‌بندد و به مسجد مي‌رود. نماز را ول مي كند و مي‌رود به دنبال خريد، خريد و فروش را ول مي‌كند و به دنبال نماز مي‌رود. قصه‌هاي قرآن اين است كه همه رقمش را گفته است.

هم داريم («انَّ اللهَ يُحَبُّ …») چه كسي را دوست دارد. هم داريم: («انَّ اللهَ لا يُحَبُّ …») چه كسي را دوست ندارد. دو سمتش را گفته است. هم در قرآن داريم: («وَ أَنَّ الَّذينَ آمَنُوا اتَّبَعُوا الْحَقَّ») (محمد/3) هم داريم: («و أَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا اتَّبَعُوا الْباطِل‏») (محمد/3)، («اتَّبَعُوا الْحَقَّ»)، («اتَّبَعُوا الْباطِل‏») پيرو حق، پيرو باطل!

5- جايگاه زنان در قصه‌‌هاي قرآن

هم داريم يك زن الگوي همه باشد، در خوبي! هم داريم يك زن الگوي همه باشد، در بدي! قهرمان خوبي‌ها، زن فرعون. من آيه را مي‌خوانم شما هم معنا كنيد («وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلا») خداوند يك مثل زده است، («لِلَّذينَ آمَنُوا» )براي كساني كه ايمان آورده‌اند، («امْرَأَتَ فِرْعَوْن‏») (تحريم/11) زن فرعون را. خدا براي همه‌ي مؤمنين مثل زده و گفته مثال مي‌خواهيد؟ نمونه مي‌خواهيد؟ زن فرعون. قهرمان زن فرعون است. از آن طرف مي‌گويد كه («ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ») (تحريم/10) خدا براي كافر هم يك مثل زده است، كه قهرمان كفر است. زن نوح!

در قديم كمونسيت‌ها كه دمي تكان مي‌دادند، يك حرف به نظر خودشان علمي داشتند،‌ حرف علمي بود، كه مي‌گفتند اقتصاد زيربناست. يعني هر كس را مي‌خواهيد ببينيد چگونه فكر مي‌كند، ببينيد كجا چيزي مي‌خورد، اگر كسي در كاخ غذا خورد، فكر او هم كاخي است. اگر كسي در كوخ غذا خورد، فكرش هم كوخي است. نوع برخورد، نوع سياست، نوع تصميم، تمام مسائل سياسي و اجتماعي و نظامي و اخلاقي و فرهنگي  … ريشه‌اش در شكم است. قرآن مي‌گويد برويد و گم شويد. اين حرف غلطي است. زن فرعون در كاخ نان مي‌خورد، فكر كاخي نداشت. و زن نوح و زن لوط در خانه پيغمبر نان مي‌خوردند، اما فكر پيغمبر را نداشت. اينطور نيست كه هر كس هر كجا نان مي‌خورد … خيلي‌ها هستند در انتخابات، مي‌روند غذاي اين را مي‌خورند و به كس ديگر رأي مي‌دهند. اين بنده‌ي خدا هي پلو مي‌دهد كه رأي بياورد، پلوي اين را مي‌خورند، مي‌روند و به كس ديگر رأي مي‌دهند. اينطور نيست كه حتماً اينجا پلو خوردم، حتماً هم به ايشان رأي بدهم.

6- ويژگي‌هاي نيكان و بدان در قصه‌هاي قرآن

(فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمينِه‏) (حاقه/19)قرآن مي‌گويد مؤمن را نامه‌ي عملش را دست راستش مي‌دهند. پشت سرش مي‌گويد: («وَ أَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِشِمالِه‏») (حاقه/25) صحنه‌هاي قيامت را كه نقل مي‌كند، مي‌گويد مؤمن نامه‌ي عملش به دست راستش است. كافر نامه‌ي عملش به دست چپش است. («وَ يُسارِعُونَ فِي الْخَيْرات») (آل‌عمران/114) ‏به كار خير كه رسيدند، مي‌دوند. از آن طرف هم داريم: («يُسارِعُونَ فِي الْإِثْمِ وَ الْعُدْوان‏») (مائده/62) در كار خير مي‌دود، در كار شر مي‌دود. افرادي وقتي مي‌گويند: «حي علي الصلاة» مي‌دوند، افرادي براي كار ديگري مي‌دوند. حتي گاهي دو نفر با هم در يك زمين مي‌دوند، ولي فرق مي‌كند. زليخا عاشق يوسف شد، يك روز درها را بست و به يوسف گفت بيا خلوت كنيم. يوسف تا ديد كه زليخا مي‌خواهد گناه كند، پا به فرار گذاشت. تا پا به فرار گذاشت، زليخا پشت سرش دويد، هر دو به سمت در مي‌دويدند، («وَاسْتَبَقَا») هر دو سبقت گرفتند. («وَ اسْتَبَقَا الْبابَ») (يوسف/25) هر دو به سمت در مي‌دويدند. او مي‌دويد و من مي‌دويدم. منتها يوسف مي‌دويد كه گناه نكند. زليخا مي‌دويد كه گناه بكند. دويدن دويدن است. فيزيكش هر دو يكي است. اما شيمي‌اش فرق مي‌كند. دو نفر كه دبيرستان و دانشگاه درس مي‌خوانند، هر دو سر كلاس نشسته‌اند، يكي درس مي‌خواند براي مدرك و پز و پول و مقام و استخدام، يكي درس مي‌خواند به خاطر اينكه درس خوب است. نيت‌ها فرق مي‌كند. («وَ يُسارِعُونَ فِي الْخَيْرات»)، («يُسارِعُونَ فِي الْإِثْمِ وَ الْعُدْوان‏»).

در قرآن («يُقاتِلُونَ في‏ سَبيلِ اللَّهِ») داريم. («يُقاتِلُونَ في‏ سَبيلِ الطَّاغُوت‏») (نساء/76) هم داريم. («يُقاتِلُونَ»)، («يُقاتِلُونَ») او مي‌جنگد، او هم مي‌جنگد. هر دو («يُقاتِلُونَ»). يكي («يُقاتِلُونَ في‏ سَبيلِ اللَّهِ») يكي «يُقاتِلُونَ في‏ سَبيلِ الطَّاغُوت‏» اين خيلي مهم است. چاقوكش و جراح هر دو شكم پاره مي‌كنند. جراح شكم پاره مي‌كند كه نجات بدهد، چاقوكش شكم پاره مي‌كند كه بكشد. هر دو كارشان يكي است. نيتشان فرق مي‌كند.

(لا يَسْتَأْذِنُكَ الَّذينَ يُؤْمِنُون‏) (توبه/44)(يَسْتَأْذِنُكَ الَّذينَ لا يُؤْمِنُون‏) (توبه/45)جبهه كه مي‌شود، يك عده اجازه مي‌گيرند و مرخصي مي‌گيرند، جيم شوند در هنگام عمليات. يك عده اجازه نمي‌گيرند. افراد مرفه بي‌درد، جيم مي‌شوند، افراد حزب اللهي («لا يَسْتَأْذِنُكَ») اجازه نمي‌خواهد، («يَسْتَأْذِنُكَ الَّذينَ لا يُؤْمِنُون‏»). («لا يُؤْمِنُون‏») ‌ها («يَسْتَأْذِنُكَ») اجازه مرخصي مي‌خواهند و مي‌خواهند در جبهه شركت نكنند. مؤمنين نه!

در قرآن قصه كه نقل مي‌كند، براي يك گروهي مي‌گويد: («زادَتْهُمْ إيمانا») (انفال/2) براي يك عده‌اي مي‌گويد: («فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِم‏») (توبه/125) يك عده («زادَتْهُمْ إيمانا») روز به روز ايمانشان زياد مي‌شود، يك عده («رِجْساً») روز به روز كفرشان بيش‌تر مي‌شود. («زادَتْهُمْ»)، («زادَتْهُمْ»). («يُقاتِلُونَ»)، («يُقاتِلُونَ»). («يَسْتَأْذِنُكَ»)، («لا يَسْتَأْذِنُكَ»). («وَ يُسارِعُونَ فِي الْخَيْرات»)، («يُسارِعُونَ فِي الْإِثْمِ»).

7- قصه‌هاي قرآن، تابلوهاي روشن از زندگي انسان‌ها

قصه‌هاي قرآن همه‌اش تابلوهاي مشخص است. («قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَي») (بقره/256) يعني چنان روشن مي‌كند كه ديگر آدم نگويد نفهميدم. نفهميدم حق با چه كسي بود. تو نفهميدي حق با چه كسي بود؟ ‏ نفهميدي حق با چه كسي بود؟ در قرآن هم مي‌گويد: («فَوْزاً عَظيماً») (احزاب/71) هم مي‌گويد: («ضَلالاً مُبيناً») (احزاب/36) («وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ فازَ فَوْزاً عَظيماً») (احزاب/71) پيروي از خدا و رسول فوز عظيم است. از آن طرف («وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبيناً») (احزاب/36)

نمونه‌هاي قرآن! در قرآن هم داريم: («فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوى»)‏ (نازعات/41) هم داريم: («فَإِنَّ الْجَحيمَ هِيَ الْمَأْوى‏» )(نازعات/39) مأوي يعني منزلگاه! («فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوى»)‏، («فَإِنَّ الْجَحيمَ هِيَ الْمَأْوى‏»)

(ضاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ) (عبس/39) لبخند در قيامت. عده‌اي ديگر: («تَرْهَقُها قَتَرَةٌ») (عبس/41) عبوس عبوس. عده‌اي مي‌خندند، عده‌اي عبوس هستند. در قرآن هم داريم: («خَيْرُ الْبَرِيَّةِ») (بينه/7) بهترين بشر! هم در قرآن داريم: («شَرُّ الْبَرِيَّةِ») (بينه/6) بدترين بشر!

اين را ديگر شما بگوييد. نصفش را من مي‌گويم، نصفش را شما بگوييد. هم در قرآن داريم: («فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ») (زلزله/7) هم داريم(: «شراً يَرَهُ») (زلزله/8) دو سمتش را گفته است. اين دو سمت گفتن، يعني خيلي قشنگ و شفاف! هم داريم: («وَ كَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيا») (توبه/40) و هم داريم: («كَلِمَةَ الَّذينَ كَفَرُوا السُّفْلى‏») (توبه/40) («كَلِمَةُ اللَّهِ … الْعُلْيا»)، («كَلِمَةَ الباطل … السُّفْلى»).

(وَ سيقَ الَّذينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَراً) (زمر/73)(وَ سيقَ الَّذينَ كَفَرُوا إِلى‏ جَهَنَّمَ زُمَراً) (زمر/71)گروهي مي‌روند به جهنم. گروهي مي‌روند به بهشت. قصه‌هاي قرآن يكي از امتيازاتش اين است كه تابلو درست مي‌كند. آخر بعضي قصه‌ها را آدم بايد بخواند، 5 صفحه، 10 صفحه، 20 صفحه، كمتر، بيش‌تر، بايد بخواند، بعد فكر كند كه چه دارد مي‌گويد. خودش به يك جمع بندي برسد. قصه‌هاي قرآن نه! همينطور خيلي شفاف لقمه‌ي حاضر بطوريكه هم عوام بفهمد و هم خواص بپسندد. مي‌خواهي خداشناسي؟ بسم الله! («أَ فَلا يَنْظُرُونَ إِلَى الْإِبِل») (غاشيه/17)‏ شتر را ببين، خدا را بشناس. همين نگاه به شتر كن، خدا را بشناس. اين براي چوپان. («وَ إِلَى السَّماءِ كَيْفَ رُفِعَتْ») (غاشيه/18) تو تحصيلكرده هستي؟ برو در كهكشان‌ها! در كهكشان‌ها فكر كن، خدا را بشناس. («إِلَى الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ») پشت سر شتر مي‌گويد: («وَ إِلَى السَّماءِ كَيْفَ رُفِعَتْ») كهكشان را در كنار ماست مي‌گذارد. مي‌گويد ما در كهكشان توازن برقرار كرديم. («و السَّماءِ» «السَّماءِ» )يعني چه؟ آسمان! («وَ السَّماءَ رَفَعَها») آسمان را به رفعت برافراشتيم. («وَ وَضَعَ الْميزانَ») (رحمن/7) در آسمان‌ها توازن برقرار كرد. توازن در آسمان‌ها برقرار كرد. دو مرتبه از كهكشان مي‌آيد به دكان بقالي! مي‌فرمايد: («أَلاَّ تَطْغَوْا فِي الْميزانِ») (رحمن/8) تو هم داري ماست مي‌فروشي، شير مي‌فروشي، كمش نگذار. يعني از دكان لبنياتي تا كهكشان. («وَ السَّماءَ رَفَعَها وَ وَضَعَ الْميزان‏» «أَلاَّ تَطْغَوْا فِي الْميزان‏» )

اين خيلي مهم است. آدم وقتي مي‌فهمد كه … مثلاً بنده در تلويزيون كه صحبت مي‌كنم، اگر يك نفر بگويد كه آقا يك پنج دقيقه به من وقت بده كه من كار خصوصي دارم، مي‌گويم نه! بنده در تلويزيون حرف مي‌زنم،  ديگر حالا حال ندارم وقت خصوصي به تو بدهم. ما همين كه يك ذره در شهر بوديم، ديگر در روستا نمي‌رويم، در روستا بوديم، ديگر در شهر نمي‌آييم. نمي‌دانم، فرض كنيد كه يك كسي كه پيشنماز است، مثلاً خود بنده پيشنماز هستم. وارد مسجد شدم، ديدم امروز مكبر نيامده است. آقاي ديگر است. ولي خوب مكبر … «قد قامت الصلاة»، «قد قامت الصلاة» … اِه … زشت است. تو حجة الاسلامي … «قد قامت الصلاة» مي‌گويي؟ در شأن تو نيست. تو بايد آقا باشي نه اينكه مكبر باشي. يعني ما همين كه چهار دفعه آقا شديم، ديگر مكبر نمي‌شويم. بعضي‌ها يك دوره نماينده مجلس بشوند، دفعه‌ي دوم ديگر رأي نياورند، شهرشان نمي‌روند، مي‌گويند: نه! من اينجا يك وقتي وكيل بودم، حالا وكيل نباشم، در خيابان راه مي‌روم، مي‌گويند: اين دوره اين رأي نياورد، ديگر نمي‌روم. برو در شهرت. حالا رأي آوردي، آوردي! نياوردي، نياوردي! ما اگر يك دفعه … خيلي از نماينده‌ها هستند اگر يك دفعه رأي بياورند، دفعه دوم رأي نياورند، شهرشان نمي‌روند، مي‌گويند خجالت مي‌كشيم، در اين شهر چون به ما رأي ندادند – به خصوص شهرهاي كوچك – چون به ما رأي ندادند، مي‌گويند زشت است كه ما برويم. خيلي گير هستيم آقا! مي‌خواهيم شغلمان را عوض كنيم، آقا در شأن ما نيست. من تا حالا تاجر قالي بودم. حالا موكت فروشي بروم؟ بابا تاجر قالي بودي، ورشكسته شدي، حالا برو موكت فروشي! برو سيب‌زميني فروشي! نه در شأن من نيست. ما خيلي اسير هستيم. قرآن امام حسين را الگو مي‌كند. مي‌گويد هم روي دوش پيغمبر و هم زير سم اسب بود. از بلندي روي دوش پيغمبر رفت. از پايين آمدن رفت زير سم اسب. هر دو را هم گفت راضي هستم. «رضاً برضاك» ما الان يك ليسانسمان حاضر نيست كار بكند. دنبال ميز مي‌گردد. اينكه مي‌گويند چند ميليون بيكار داريم، همه بيكار نيستند. بعضي‌هايشان بيكار هستند، بعضي‌هايشان هم حال كار ندارند. من ديپلم هستم، بروم قاليبافي! باسمه تعالي: بله! چه خبر است؟ هم ليسانس باش و هم قالي بباف! نه در شأن من نيست. خوب گير در خودت است. ما گاهي وقت‌ها دو كلمه كه درس مي‌خوانيم…

الگوهاي قرآن مهم است. قصه‌هاي قرآن باد كله را خالي مي‌كند. مي‌گويد ببين بيا بيرون. تو اگر معراج هم بروي، («اسري») ولي («عبده») تو اگر معراج هم بروي، بنده هستي. قصه‌هاي قرآن به ما مي‌گويد مغرور نشويد. قصه‌هاي قرآن مي‌گويد، الويتان بايد اين‌ها باشند. قصه‌هاي قرآن مي‌گويد كمونيست‌هايي كه مي‌گويند زيربنا اقتصاد است، يعني هر كه هر جا غذا خورد، فكرش هم همانطور مي‌شود، قرآن مي‌گويد: نخير! اينطور نيست. آدم اگر خودش شهامت داشته باشد، مي‌تواند نان را بخورد، ولي فكر كاخي نداشته باشد. قصه‌هاي قرآن اين است. خيلي از خطوط را مي‌شكند. مثلاً ما يك مثل مي‌زنيم و مي‌گوييم هر جا نمك خوردي، – باقي‌اش را شما بگوييد – نمكدان نشكن. قصه‌هاي قرآن مي‌گويد: نخير! بعضي جاها هم اگر نمك خوردي، نمكدان بشكن. چطور؟ چون موسي در كاخ فرعون بزرگ شد، آخرش هم فرعون را در آب غرق كرد. هم نان و نمك فرعون را خورد و هم فرعون را خفه كرد. اگر طرف نااهل است، نبايد گفت: حالا نان نمكش را خورديم. ببين اين پسرعموي ما است، پول بستني ما را داده است. به ما وام داده است. حالا ده كيلو هم ترياك آورد، چيزي نگو! اِه … ترياك آورده جوان‌ها را نابود كند، الو … كلانتري … بياييد بگيريد. نون و نمك خوردي!!! باسمه تعالي به درك! نان خوردي، زندانش هم بكن. قرآن به ما در قصه‌هايش مي‌گويد، نان خوردي، اگر طرف باطل است، جلوي باطلش رابگير. نگو چون نان خورديم، چون حقوق بگيريم، هر چه خلاف ديديم، چيزي نگوييم. آقا مدير كل است! خوب مدير كل باشد. خلاف كرد، شكايتش را بكن. قصه‌هاي قرآن مي‌گويد پز نگيردت. دنبال حق برو، ولو نان و نمك خورده‌اي، ولو طرف شاه باشد، ولو طرف فرعون باشد. نترس! قصه‌ي قرآن اين است.

خدايا! مزه‌ي قرآن را به ما بچشان، راهمان را راه قرآن قرار بده!

«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 394
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست