نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 503
موضوع بحث: انگیزه -3
تاریخ پخش: 73/06/24
بسم الله الرحمن الرحیم
الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي
در محضر مبارک عزیزانی هستیم از خانواده های شهدا، از آموزش و پرورش، از محصلین عزیز، و از سایز اقشار پای تلویزیون سه رقم آدم داریم افرادی دلی ميدهند، خیلی چیزی گیر آنها ميآید. افرادی دل نميدهند، گوش ميدهند کم چیزی گیر آنها ميآید، بعضی نه دل ميدهند و نه گوش ميدهند، فقط نگاه ميکنند، چیزی گیر آنها نميآید، مثل خود من خود من چند هزار ساعت در ماشین نشستهام اما هنوز رانندگی را یاد نگرفتهام. اگر سی ساعت دل ميدادم، یاد ميگرفتم، حالا این بحث را، انشاءالله به هر بحث دیگری دل دهیم. موضوع بحث ما در دو جلسه قبل این بود که چکار کنیم که مردم با نشاط کار کنند، برو بابا، به من چه به او چه. شد، شد، نشد، نشد، سرهم بندی این فرهنگ خدای نکرده پیدا نشود واگر هم پیدا شده، توسعه پیدا نکند، چکار کنیم انگیزه کار، نشاط کار، موضوع بحثمان انگیزه و نشاط است. در دو جلسه قبل تا شماره سی و هشت گفتیم در یادداشتهایی که من دادم حدود صد عامل برای انگیزه و نشاط هست البته ميشود اینها را توسعه داد، ميشود چند تا از آنها را در هم ادقام کرد. اینکه ميگویم صد تا، نه اینکه بیشتر از صد تا نميشود باشد یا این صد تا قابل ادغام نیست. این چیزهایی که به ذهن ما آمده است.
1- تأثير شناخت در انگيزه
خدا رحمت کند، مرحوم آیت الله طالقانی را، یک چیزی که تفسیر ميگفت. ميگفت: این چیزی است که به ذهن من آمده، البته آنوقت شوخی ميکرد. آیت الله طالقانی شوخی ميکرد، ميگفت که اینی که من گفتهام، به عقل ناقص من آمده است. حالا ببینم به عقل ناقص شما چی ميآید. حالا آنکه به عقل ناقص بنده آمده است، این است ولی شما که عقلتان ناقص نیست، کامل است، انشاءالله تا سی و هشت را گفتیم. معذرت ميخواهم در جلسه قبل تا سی و چهار گفتیم سی و پنج گفتیم: یکی از چیزهایی که به آدم انگیزه ميدهد، که آدم کار کند، امنیت شغلی و ارضی بود. یکی تخصص و کاردانی بود. تخصص و کاردانی. یک کسی که کار بلد است. انگیزه دارد. ميآیی، برویم استخر، شنا بلد است ميگوید: برویم شنا بلند نیست ميگوید: چه فایده ای دارد ميرویم، غرق ميشویم یکبار یعنی خیلیها که حال ندارند. مثلاً هوشش خوب است ميگوید: برویم درس بخوانیم. هوشش خوب نیست، ميگوید: درس خواندن چه فایده ای دارد. خیلیها که حال کار ندارند چون بلد نیستند. تخصص… و لذا امیرالمومنین(ع) ميفرماید: «يَا كُمَيْلُ مَا مِنْ حَرَكَةٍ إِلَّا وَ أَنْتَ مُحْتَاجٌ فِيهَا إِلَى مَعْرِفَةٍ»(تحفالعقول، ص171) کمیل، همین که ميگویند دعای کمیل، کمیل یکی از یارهای حضرت علی(ع) بود. حضرت امیر ميگوید: یا کمیل، کار خواسته باشی، اگر شناخت و معرفت داشته باشی، با نشاط کار ميکنی، یعنی هر کاری نیاز به معرفت دارد و شناخت در انگیزه اثر دارد.
2- ترس در مقابل انگيزه
سی و شش؛ جرأت و شجاعت، خیلی از افراد انگیزه ندارند، برای اینکه ترسو هستند، عاملی که انگیزه ندارند ترسشان است. که قهراً اگر آدم شجاع باشد، انگیزه دارد. امیرالمومنین ميفرماید: از هر کاری ميترسی، بپر در آن چون ترسش از خودش، وحشتش بیشتر است. خیلی چیزهایی که آدمم از آن ميترسد خیلی هم ترس ندارند، از هر چیزی ميترسی، خیلیها مثلاً ازدواج نميکنند انگیزه ای هم ندارند برای ازدواج کردن این بخاطر اینکه مثل اینکه ميترسد، ميگوئیم: برویم، رانندگی یاد بگیریم ميترسد یعنی خیلی جاهها، عاملی که عقب مانده است حدیث داریم تجار ترسو، هیچ وقت پولدار نميشوند. چون هی ميگويیم: برویم معامله کنیم ميگوید: بلکه نسیه کردیم، بلکه نسیه دادیم، بردند خوردند هی همش دل ندارد آدمهایی که دل ندارند، حدیث داریم تاجری که دل ندارد. گشنگی ميخورد یعنی به جایی نميرسد. جرأت و جسارت بی ارزش است. آدمهای شجاع را قرآن دوست دارد تعریفشان را کرده است، (فَوَكَزَهُ مُوسى فَقَضى عَلَيْهِ) (قصص /15) چنان حضرت موسی زد به یک نفر که با یک ضربت مرد (وَ تَاللَّهِ لَأَكيدَنَّ أَصْنامَكُمْ) (انبياء /57) یک ضربه همه بتها را حضرت ابراهیم شکست. (وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ وَ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَ الْحِكْمَةَ) (بقره /251). داود یک نوجوان بود در جبهه چنان حمله کرد، رهبر کفر را کشت، که خدا ميگوید: بخاطر این جرأت و جسارتی که داشت من او را به مقام نبوت رساندم.
3- هدف وظيفه است نتيجه مهم نيست
سی و هفت؛ هدف وظیفه است نه نتیجه بعضیها که انگیزه ندارند، ميگویند فایدهاش چی است حالا شاید به نتیجه نرسیدیم اسلام ميگوید: هدف این است که وظیفه عمل کنیم نتیجهاش هر چه ميخواهد باشد. امام ميفرمود: مادر جنگ ميخواهیم به نتیجه عمل کنیم. حالا پیروز شدیم، شدیم، نشدیم، نشدیم. امام حسین(ع) به وظیفهاش عمل کرد و او در کربلا قطعه قطعه شد. آخه بعضیها ميگویند: نتیجهاش چی. این کار خدا پسند است، ما باید انجام دهیم، نتیجهاش هر چه ميخواهد باشد. افرادی که انگیزه کار ندارند چون هی دنبال، بگوئید، دنبال نتیجه ميگردند، آقا این کتاب را مطالعه ميکنی نتیجهاش چی است. آقا من این کتابی را که مطالعه ميکنم، چیز یاد ميگیرم. حالا نتیجهاش، هر چه ميخواهد باشد، مسئله صلح و صفا از انگیزه هاست. یک گروهی که با هم کار ميکنند، اگر با هم رفیق باشند، صلح و صفا باشند. انگیزه کار در آنها بیشتر است اما اگر با هم قهر باشند، با هم بد باشند، با هم کینه باشند. هیچ کدام حال کار ندارند. چند نفر که ميخواهند، بروند مسافرت، اگر با هم رفیق باشند، با نشاط ميرود مسافرت. اگر با هم قهر باشند، با هم بد باشند، با هم کینه باشند، هیچ کدام حال کار ندارند. چند نفر که ميخواهند، بروند مسافرت اگر با هم رفیق باشند، با نشاط ميروند مسافرت، اگر با هم قهر باشند، آن ميگوید: حالش نیست اون ميگوید: تب دارم آن ميگوید: دندانم درد ميکند. آن عقب ميرود، او جلو ميرود. همچنین یک جوری، صلح و صفا انگیزه را زیاد ميکند.
4- عدالت بركات را افزون ميكند
عدالت و ضابطه آدم اگر بداند، که اگر کار بکند، کسی حقش را بخورد، کسی هست که حقش را از ظالم بگیرد. من ميدانم که پشتوانه حکومتی دارم. من بدانم، پشتوانه از طرف دادگستری دارم. ولی اگر بگیم: بابا، ما هر چقدر هم که جان بکنیم، یک کس دیگری ميخورد، کس هم به فریاد ما نميرسد. حال کار ندارند. قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ (ع): «بِالْعَدْلِ تَتَضَاعَفُ الْبَرَكَاتُ»(غررالحكم، ص446) اگر خواستید برکت زیاد شود، عدالت باشد.
5- در مسائل خانوادگي به همديگر كمك كنيم
سيوهشت؛ مسائل خانوادگی، یک همسری که همسرش کمکش ميکند، مثلاً خانم است، دو سه روز دیگه، اول مهر ميخواهد، بیاید نهضت سواد آموزی، شوهرش ميگوید: که من کارهای در خانه را ميکنم، سبزی پاک ميکنم، بچه نگه ميدارم، تو برو درس بخوان، دخترش به مادر ميگوید: مادر جان، من هم کمکت ميکنم، پسرش ميگوید: من افتخار ميکنم که مادرم بلد است اسم خودش را بنویسد، ده تا، صد تا لغت بلد شده است مينویسد، همه آفرین، اگر این مادر را تشویق کنندف همه ميروند. اما اگر شروع کردند، تو خانه، همه سربه سرش گذاشتند، خانم ميخواهد دانشمند شود. پیر و معرکه گیری، ميگوید: آقا، ببین، هرکسی یک متلکی به او گفت. خوب این دیگه حال آمدن سر کلاس را ندارد. اینها مهم است. یک کسی نميرفت، مسجد، من ميشناسمش گفتند: برای چی نميروی مسجد. گفت: راستش را بگویم و گفتم: خوب بگو. گفت: من بچه بودم با بابام رفتم مسجد، بابای من یک کلاه نمدی سرش بود. در مسجد بابام، را یکنفر مسخره کرد، یک نخ نیم متری برداشت، سرنخ را با آب دهانتر کرد. انداخت پشت کله پدرم، این نختر بود، به کلاه نمدی چسبید. دُم نخ آویزان بود، نخ چسبیده بود به کلاه و دمبش آویزان بود و همه مردم مسجد به پدر من خندیدند من هم گفتم، دیگر تا آخر عمرف پایم را مسجد نميگزارم. اینکه ميگویم: اگر یک جامعه صلح و صفا نباشد. تحقیر اینطور ميکند. گاهی وقتها مسائل خانوادگی، زن و بچه انسان، انسان را تأیید کند و خانم ميگوید: آقا کجا بودی، من رفته بودم صندوق قرض الحسنه، رفته بودم برسم به ایتام، در فلان نهاد، در جبهه، کارهای خدمات، درمانگاه، بیمارستان، بابا، پزشک هستم و امشب کشیک بودم افسرم، امشب کشیک بودم، اگر خانواده بگوید: خیلی خوب، کارت بسیار کار خوبی بود، من هم چون راضی هستم، در ثواب تو شریک هستم، خوب این با نشاط کار ميکند، اما اگر این افسر سرپرستش است، این دکتر بیمارستان و درمانگاه، خوب خانش، ما چه اشتباهی شد، زن تو شدیم، اگر ميدانستم، این زندگی با این نکبت است، اصلاً، بله را نميگفتم، خیلی فرق ميکند همسر آدم، آدم را تشویق کند یا به آدم نیش بزند.
6- رقابت سالم
سيو نه؛ رقابت، رقابت سالم، ما در قرآن مسابقه داریم، (إِنَّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ) (يوسف /17) بچه های یعقوب گفتند: ما یوسف را گذاشتیم، رفتیم مسابقه بدهیم. مسابقه داریم، در تیراندازی، در اسب سواری در شنا، در ورزش، مسابقه منتها مسابقه، ما هر چه دنیا دارد، ما داریم، یک چیزی اضافه داریم. فقط، دنیا پنجاه درصد چیزهایی ما را دارد، یعنی تمام کشورها کارهای خوبی که دارند، نصف ما هستند مثلاً مسابقه دارند، ما هم مسابقه داریم. منتها ما وقتی برنده ميشویم، یک کابل، یک گلدان ميدهیم، یک چیزی ميدهیم، پیغمبر ما مسابقه برقرار ميکرد، هر کس برنده ميشد، شتر حامله به آن ميداد و یا درخت خرمای باردار، یعنی جوایز اسلام، جوایز تولیدی بود. جوایز دنیا، جوایز مصرفی است. یعنی شما این جام را که گرفتی، ميگذاری طاقچه هیچ خاصیتی ندارد، اما شتر را از بچه شتر از کرک شتر، از شیر شتر، از گوشت شتر، از حمل و نقل شتر، درخت خرما را از برگش، از حصیرش، از خرماش، خرمای ترش، خرمای خشکش، از هستهاش باز یک درخت خرمای دیگه در ميآید. از سایهاش از چوبش، جوایز مسابقه در اسلام، جوایز تولیدی است. جوایز مسابقات در دنیای ما، جوایز مصرفی است.
7- در امور مثبت رقابت كنيم
ایجاد در رقابت و مسابقه البته رقابت مثبت داریم، رقابت منفی هم داریم. گاهی رقابتها منفی است ميگوید: حالا که آن شد، پس من هم، اون پذیرایش دو تا بود، آن چهارده سکه، پس من سی سکه. آن مهریهاش سی سکه است. پس من چهل سکه. گاهی مسابقهها در مسائل مادی است، گاهی مسابقهها در مسائل معنوی است. آن ده تا سلام کرد. من بیست تا سلام کنم. او کمک به پدر کرد، من کمک به پدر و مادر کنم، او دو تا تجدیدی را کمک کرد. من پنج تا تجدیدی را کمک ميکنم. او نمازش را وسط وقت ميخواند، من قبل از وقت ميخوانم. آن نمرهاش شانزده است، من هیجده باشد آن به معلم امروزش سلام ميکند. من به معلم های قبلم هم سلام ميکنم، مسابقه در کارهای خوب.
8- عفو و بخشش از لغزشها
چهل؛ عفو از لغزشها، یکی از چیزهایی که به آدم نشاط ميدهد، اینست که آدم بگوید: آقا، آن دسته گلی دادی، ببخشیدیمت. حالا از تو شروع کن آخه، برو بابا، یکبار دیگهام کار به تو دادیم، خراب کردی هی. اگر یک کسی، یک دسته گلی آب داد. دسته گلش را عفو کردیم. نشاط پیدا ميکند. حضرت یونس یک کاری کرد، با مردم قهر کرد، یعنی هر چه نصیحت کرد، مردم گوش ندادند. حضرت یونس گفت: برید، اصلاً حیف من که دارم با شماها حرف ميزنم. با مردم قهر کرد. قهر کرد و از دریا رفت بیرون، سوار کشی شد که برود، که برود، که برود برود یک منطقه دیگه وسط دریا کشتی سنگین شد، گفتند: قرعه ميکشیم قرعه کشیدند، به اسم حضرت یونس افتاد. یونس را گرفتند، انداختندش در دریا، یک نهنگ یونس را قورت داد. قرآن ميگوید: (فَنادى فِي الظُّلُماتِ) (انبياء /87) یونس گفت: خدایا اشتباه کردم، با مردم قهر کردم، مردم اگر بد هم هستند، من نباید با آنها قهر کنم. عذرخواهی کرد. نهنگ آمد، آنطرف آب، پرتش کرد بیرون. قرآن ميگوید: بعد از آنکه حال یونس را گرفتیم یک گوشمالی به آن دادیم. دو مرتبه بر صد هزار نفر پیغمبر شد. گفتیم: تو پیغمبر صد هزار نفر (وَ أَرْسَلْناهُ إِلى مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزيدُونَ) (صافات /147)، تو پیغمبر صد هزار نفر هستی. یعنی چه؟ یعنی اگر یک نفر، یک خلافی کرد، بعد از آنکه تنبیهاش کردیم دو مرتبه به یک کاری نصبش کنیم، نگوییم: چون تو رفتی عدس بخری، عدست شن داشت. آخر عمر دیگه اجازه نميدهیم هیچ چیزی بخری. خوب بابا، یکبار غلط کردم حالا تا آخر عمر که، و خیلیها که در یک کاری نشاط ندارند چون یکجا دسته گل آب دادهاند؟ هی تحقیر ميشوند. عفو از لغزشها نشاط ميآورد.
9- نياز جامعه را بشناسيم
چهل و يك؛ از چیزهایی که به انسان نشاط ميدهد، نیاز جامعه، اگر بدانیم این زحمتی که ميکشیم دنیا میخواهد، این نشاط در آن است. به نانوا ميگوئیم: چرا نان ميگوید: بابا، اول صبح مردم گرسنهشان است. جامعه، این غیر کروات است که اگر نبود هم طوری نیست. اگر انسان بداند که این کارش را انسان نیاز دارد، نشاط دارد. اما اگر بدانیم، بابا حالا ما این کار را درست کردیم، چه کسی، به هر حال اگر تولید کننده بداند کهه تولیداتش مصرف دارد، انگیزه دارد.
10- تمايل قلبي و ايجاد انگيزه
چهل و دو؛ تمایلی قلبی و بعضی افراد گرایشات روحی آنها فرق ميکند که اگر در گرایش خودش کار کند، انگیزه دارد، گرایشش را عوض کندف انگیزه ندارد مثلاض شما، من در معلمي نشاط دارم. اما من را بفرستی نجاری، بیست سال هم دکان نجاری باشم، نميتوانم، یک کرسی درست کنم، چون روحم، روح نجاری نیست. اما آن نجاری که ميتواند، بهترین صنعت را نشان دهد. بیاوریش در حوضه آخوندش کنیف باز رد ميشود. باید نگاه کرد. خدا چی را برای چی خلق کرده است. داورین، من این را یکبار دیگهام گفتهام، تکرار کنم. داروین بابایش پزشک بود. ميخواست پسرش هم پزشک شود. فرستادش دانشکده پزشکی شکست ميخورد. چون روح داروین روح دکتری نبود. فرستادش دنبال آخوندی، گفت: برو آخوندف شو. آخوند مسیحیها، کشیش باش در رشته آخوندی هم شکست خورد. گفت: برو، رشته علوم طبیعی، رفت رشته علوم طبیعی، شد داروین یعنی همین داروینی که ما خیال میکنیم نابغه است. خیلی هم نابغه نیست در دو تا دانشکده رفوضه شده است. چون گرایش و کشش روحی نداشته است. مثلاض خود بنده روح شعر ندارم. هر کاری ميکنم. شعر را حفظ کنم، روحم شعر را پس ميزند و لذا دیدید، در سخنرانی هایم شعر نميخوانم اما گرایش قرآنی من، الحمدلله زیاد است یعنی صبح تا شب تفسیر مطالعه ميکنم، خسته نميشوم. الان هم، نود و پنج درصد مطالعه من قرآن است. پنج درصدش هم روایت و اینها. تصادف ميشود من غیر قرآن و تفسیر مطالعه کنم. انسم با قرآن است. حالا اگر من انسم قرآن است، بروم تاریخ مطالعه کنم خراب ميکنم. خیلی از دخترها که رفوضه ميشوند در ریاضی، این اگر خیاط شود. پیراهن عروس ميدوزد، چند هزار تومان اما چون دختر عمویش دیپلم دارد، این هم ميخواهد با زور دیپلم داشته باشد، گرایش روحیش را توجه نميکند. انگیزه گرایش روحی، سفارش و توصیه دیگران، گاهی انسان انگیزه پیدا ميکند، اما چون هی به آن سفارش کردهاند، گفتند: آقا اینرا بگو، اینرا بگو، اگر پنجاه تا نامه برایم آمد که آقای قرائتی، این بحث را در تلویزیون بگو، من وادار ميشوم که این بحث را بگم، سفارش دیگران هم، آدم را ميتواند هول دهد، جایزه و غنائم، جایزه ميتواند انگیزه خوبی باشد، ما در اسلام انگیزه داشتیم منتها نه اینکه ف ما برای جایزه انگیزهها را بالا ميبرد. البته جایزهام دفعه اول خوب است جایزه مثل هول دادن ماشین است. هول، را باید آدم اول هول دهد که راه بیفتد، دیگه همه آن را نباید، دیگه هر روز و هر شب جایزه، دیگه اثرش را از دست ميدهد. ولی جوایز و جایزه مهم است. سرود، ستایش، مسائل صوتی.
11- سرود و آهنگ ايجاد انگيزه ميكند
چهل و سه؛ ما حضرت وقتی داشت خندق ميکند و یا مسجد مدینه را ميساخت. حالا نميدانم این حدیثی که در ذهن من است برای خندق است و یا برای مسجد که فرمود این صوت را با هم بخوانید. مثل رجزهاف در جبهه، وقتی یک نفر ميآمد در جبهه، رجز ميخواند، اینکه سربازها، در پادگانها سرود ميخوانند، این سرود و آهنگ، این هم میتواند، آدم را تشویق کند.
12- وطن دوستي
چهل و چهار؛ وطن دوستی، باز ميتواند در بعضی انگیزه باشد. البته اینها انگیزهها فرق ميکند بعضی انگیزهها خیلی قوی است. بعضی کمرنگ است من فعلاً همه انگیزهها را ميگویم، خیلیها رو حساب اینکه، محله خودشان است، مثلاً آمده است پهلوی من ميگوید: من ميخواهم در فلان روستا، مدرسه بسازم، ميگیم: آقا آن روستا، جمعیتش کم است در یک روستای دیگه بساز، اونجا بچه هایش بیشتر هستند. ميگوید: آخه اونجا وطن پدر و مادریم است. یعنی ميبینی انگیزهاش، همین وطن بودن آن است. ما روز عاشورا خیلی از شهریها ميروند، در آن روستای پدر و مادریشان سینه ميزنند. کار بدی هم نیست، کار خوبی هم هست، یک حرکت هایی در تهران شده است. اگر این کار شود، به نظر من کار خوبی است. مثلاً یکی از روستاهایی، حالا اسمش را نبرم، یکی از روستاهای کاشان ما، جمعیت دانشجو دارد، دانشجویی خوبی هم دارد. دانشجو هم ميرود در آن روستا، اینها در تهران دور هم جمع شدند، به هم وا ميدهند، دور هم قرآن، تفسیر، کارهای خدمات و در روستایشان نميدانم کارخانه بردند، وکیل ميبرند، وزیر ميبرند. اصلاً روستایشان را از بدبختی نجات دادند، اگر ما دکترهایی که بیرون از ایران داریم اگر رگ وطن دوستی آنها از بین نرفته بود، ایام جنگ مشکل دارویی ما را، حتی ميتوانستند ضربه بزنند به غرب، چون ما هزاران متخصص ایرانی داریم که در غرب است ولی اینها حیف این است که آب و نان ایران را خوردند، در ایران دانشگاهشان را رفتند، تخصصش را رفتند جای دیگر، وطن دوستی را فراموش کردند، و اگر نه، مگر ميشود ما متخصص وطن دوست داشته باشیم و بچه های بسیجی ما در جبهه پرپر ميشدند و اینها خم به ابرو، بعضی از آنها نميآوردند. این وطن دوستی، باز ميتواند انگیزه خوبی باشد برای بعضی…
13- نقش مسئولين در ايجاد انگيزه
چهل و پنج، نقش مسئولین در انگیزه زیاد است. وقتی یک مسئول مراعات بیت المال را بکند پرسنل زیر دستش هم مراعات ميکند. وقتی یک مسئول سر وقت بیاید، بقیه هم سر وقت ميآیند. اما اگر مسئول، خانمش خودش، بچهاش. دقت نکرد. اونها ميگویند: چطور ما دقت کنیم، آنکه رئیس ماست دقت نميکند، ول کن بابا. این نقش مسئولین هم مهم است. خداوند در قرآن ميگوید: وقتی ميخواهد بگوید مردم صلوات بفرستید. اول ميگوید: من خودم صلوات ميفرستم. بعد ميگوید: (فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً) (نازعات /5) فرشتهها هم صلوات ميفرستند. اول نقش خودش و فرشتهها را ميگوید. بعد بخشنامه صادر ميکند که شما هم صلوات بفرستید، آیهاش این است مثلاً ميخواهد بگوید: بر پیغمبر صلوات بفرستید. نميگوید: توجه، توجه، بر پیغمبر صلوات، اول اینطور ميگوید، ميگوید: (إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْليماً) (احزاب /56) یعنی من که خدا هستم، با فرشتهها همه داریم صلوات بر پیغمبر ميفرستیم. خوب وقتی خدا و فرشتهها، بر پیغمبر صلوات ميفرستند تو نميخواهی بر پیغمبر صلوات بفرستی، پس بعد بخشنامه ميکند که «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا» شما هم «صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْليماً» نقش مسئولین مهم است. من خدمت مقام معظم رهبری بودم. ایشان ميخواست نماز بخواند، دید این لامپ زیادی است، یک لامپ کوچک بود، یک لامپ بزرگ دست دراز کرد، آن لامپ را خاموش کرد. ميخواهیم نماز بخوانیم با همین لامپ کافی است. این همه لامپ برای نماز، فیلمبرداری که نميخواهیم بکنیم، مهمان خارجی هم که نداریم، ميخواهیم نماز بخوانیم، یک لامپ بست است، از آنوقتی که من اینرا دیدم، خودم هم که ميخواهم بروم سر نماز، لامپ های زیادی را، اثر ميگذارد. یک پسری که سیگار دست ميگیرد، بچهاش هم خودکار دست ميگیرد، یعنی تا پدر سیگار را دست گرفت، بچهاش هم خودکار دست ميگیرد. یعنی این تقلید. یک اصلی است. نقش رادیو و تلویزیون، مطبوعات، اگر رادیو و تلویزیون، پنجاه تا میان برنامه و فیلم درست کند برای ازدواج آسان و هنرمندها دو سال زحمت را ببرند روی، اگر هنرمندها بحث را ببرند روی ازدواج آسان و هنرمندها دو سال زحمت را ببرند، روی، اگر هنرمندها بحث را ببرند روی ازدواج آسان، این رادیو و تلویزیون خیلی ميتواند به مردم خط بدهد. من راجع به امام حسن عسگری(ع) صحبت کنم که، تولد امام حسن عسگری هست، پدر عزیر حضرت مهدی(عج) امام حسن عسگری در زمان، سه تا خلیفه نا اهل و جنایتکار زندگی ميکرد، دو تا از آنها پسرهای متوکل بودند، یکی از آنها هم پسر عمو، پسر برادر متوکل نميدانم خودش هم متوکل جالب اینکه هر کس دزدتر است، احضار تقدس آن هم بیشتر است، متوکل امام دهم را شهید ميکند، اما اسمش بود «المتوکل الی الله» یعنی من توکل بر خدا دارم. پسرش جنایتکاری که امام عسگری را زندان کرد، نوشته بود «المعتز بالله» یعنی عزت توجه خدا بسته است. «المعتدی بالله» هدایت تو از طرف خداست. «المعتد بالله» یعنی دزدترین، ولی اسمها، اسمهای، البته تعجب ندارد، الان هم ميگویند. سازمان ملل، دفاع از حقوق بشر، اصلاً مثل اینکه دنیا رسم بوده، با اسمها بازی کنند. هم قدیمیها بوده و هم حالا. یعنی کلمات مقدس، ولی افراد جنایتکار، امام عسگری در زمان این سه خلیفه بود. امام کاظم(ع) زندان رفت، همه فهمیدیم، ولی هیچ ميدانید که امام عسگری هم زندان بود. امام عسگری ميدانید، سنش خیلی بیست و پنج سالش بود. اصلاً سه تا امام های ما هشتاد سال عمر کردند، سه تای آنها، امام دهم، امام نهم، امام یازدهم، امام جواد، امام هادی، امام عسگری، سه تای آنها، هشتاد سال عمر کردند. اگر اشتباه نکرده باشم. زیر صد سال، هشتاد، نود سال، یعنی همه جوان، بیست و پنج ساله و بیست و هشت ساله و چهل سال، جنایاتی که بنی عباس به اهل بیت کردند، کمتر از جنایات بنی امیه نبود، ولی در عین حال امام عسگری حرکت خوبی کرد، اینکه در تمام مناطق شیعه، نماینده نصب ميکرد. مثلاً در نیشابور، امام حسن نماینده داشت. در قم امام عسگری نماینده داشت. شیعیان را به آنها خط ميدادند. خمس و سهم امام را نمایندهها جمع ميکردند، برای امام عسگری ميفرستادند و امام حسن عسگری خط ولایت و خط رهبری را ترویج ميکرد. صد تا شاگرد درجه یک داشت امام حسن عسگری، اصلاً اسمش هم که ميگویند عسگری چون در خانهاش بود، محله نظامیها، برده بودنش در محله، نظامیها که تحت نظر باشد. کارهای امام عسگری ميفرستادند و امام حسن عسگری خط ولایت و خط رهبری را ترویج ميکرد، صد تا شاگرد درجه یک داشت امام حسن عسگری، اصلاً اسمش هم که ميگویند عسگری چون در پادگان خانهاش بود، محله نظامیها، برده بودنش در محله نظامیها که تحت نظر باشد. کارهای امام عسگری، کارهای چریکی بود. به یکی از یاورانش، به نمایندگانش فرمود: من، گاهی خط هایم را عوض ميکنم، یکوقت شک نکنید، من چند رقم خط، چند رقم قلم دارم. گاهی برای اینکه رد گم کنم، حکومت نفهمد خط من است، خطم را عوض ميکنم. مثلاً خطش را عوض ميکرد، قلمش را عوض ميکرد، یکروز چند تا نامه زیادی داشتف یک چوب نسبتاً بزرگی را هم، توش را خالی کرد امام حسن عسگری، نامهها را در این چوب جاسازی کرد، چوب را داد دست یک نفری، گفت: برو فلان منطقه اینرا برو، بده به فلانی همینطور که داشت ميرفت قاطر یک نفر سقا. وسط راه بود. هرچه، هی زد که این قاطر برود، نرفت، چوب را بلند کرد، زد به قاطر، تا چوب را زد، چوب شکست، نامهها ریخت بیرون، نامهها را برداشت، آورد خانه، امام گفت: چرا من را لو دادی، گفت: آقا، شما نامه قایم کرده بودی، گفت: بابا حکومت ظلم است، ما جز این رقمي شیعه داری نميتوانیم، بکنیم. شیعهها و طرفدارهای اهل بیت را بایداین رقمي به آنهاف خوراک بدهیم. یک روغن فروش بود، این عامل نفوذی امام عسگری بود. فرمود هر مشکلی شیعیان ما دارند. بنویس در ظرف روغن، جاسازی کن، به ا سم روغن فروشی، اینها رد کن، من در قوطی روغن، این نامهها را البته جوری که روغنی نشود. دیگه حالا، لابد در شیشه ای، چیزی، یعنی امم عسگری این رقمی طرفدارهای خودش را، چون از قبل گفته بودند، امام عسگری یک پسر دارد، بنام مهدی(عج) نسل طاغوت را بر مياندازد. اینها مواظب بودند که پسرش چه کسی است. یعنی تمام دوربینها و چشمها، متوجه این بودند. منتها امام عسگری یک خانمی داشت این خانم نقش مهمی داشت. همسرش، اینها، نقش زن را نباید فراموش کرد. اصولاً در طول تاریخ زنها، نقش مهمی داشتند. اصلاً ما در یک کتابی اخیراً راجع به پژوهش و تحقیقات راجع به تبلیغات، اخیراً چاپ شده بود. من دیدم کشورهایی که مسلمان شدهاند، دو تا کشور توسط زن مسلمان شده است در کشورهای اسلامی، دو تا کشور به وسیله دوتان زن مسلمان شده است و این امام عسگری در این شرایط بود. صد تا شاگرد تربیت کرد. در مناطقی که شیعهها بودند، نماینده ميگذاشت نمایندهها را به یک نماینده قویتر وصل کرد. مثلاً به یک نفر گفته بود، تو نماینده من هستیف فرمود پولهایت را ميدهی، به فلانی، اون برای من بفرستد، یعنی همچنین سیستماتی و تشکیلاتی، رد و بدل، آنوقت از علم غیبش خیلی استفاده ميکرد، به آن گفتند: آقا فلانی، گفته است یک همچین خطری در کار است. فرمود: مگر این شاه نميخواهد، این خلیفه نميخواهد، همچنین کاری بکند، ایشان شش روز دیگر از بین ميرود. به آن هدفتی که دارد نميرسد، قبل از شش روز از دنیا رفت، امام حسن عسگری را زندان کردند، در زندان یک مشت از شیعهها بودند، آمدند دور امام را گرفتند. امام یک نگاه کرد، فرمود: فلانی اینجا چه کار ميکند، ایشان از جو شیعهها نیست، این یک عامل نفوذی، حکومت بنی عباس است، آمده است، ببیند شماها، به اسم زندانی آوردنش در بین زندانیها، که شما خیال ميکنید، آنهم از این انقلابی هاست. نه او انقلابی نیست این جاسوس است گاهی هم ممکن است بیایند یک شلاق هم به آن بزنند، به هوای اینکه او انقلابی است. ولی خلاصه این حرفها را رد ميکند. بنابراین. شما، پیراهنش را پاره کنید، یک جایی پیراهنش یک نامه هایی است، که اسرار شما را نوشته است، ميخواهد رد کند، ميخواهد رد کند، برود. زندانیها گرفتند، پیراهنش را پاره کردند، دیدند نامه در آن است. یعنی در زندان، در پادگان، چنان امام حسن عسگری در مضیقه بودف اما هنرش این بود. اصلش هنر امامان ما این بود که در سخت ترین شرایط، خط فکری خودشان را به یارانشان القاء ميکردند و خط اهل بیت روز به روز در توسعه بود. تولد آقا امام حسن عسگری را به تمام، امت اسلامي تبریک ميگويیم. خدایا به آبروی خودش و بچهاش مهدی(عج) ظهور حضرت مهدی(عج) را نزدیک و شناخت ما را نسبت به خودت و اهل بیت و پیغمبر، و پیغمبر و اهل بیتش و قرآن، علاقه ما را روز به روز بیشتر بفرما.
«والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته»
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 503