نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 552
موضوع: ایمان به معاد، رمز آیندهنگری
تاريخ پخش: 01/02/1400
عناوين:
1- نماز عامل توجه به معاد
2- نمونههای قدرت خدا در نظام آفرینش
3- آگاهی خداوند از آشکار وپنهان انسان
4- احتیاط در برابر خطر، حکم عقل
5- تفاوت مؤمن و کافر در زندگی دنیا
6- آیندهنگری، ویژگی انسانهای با ایمان
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین بعدد ما أحاط به علمه
اللهم صل علی محمد و آل محمد، الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی
عزیزانی که پای تلویزیون بحث را میبینند در سال 1400 ماه رمضان. گرچه من بحث معاد را تقریباً سی سال پیش گفتم ولی حالا آن سی سالیها بچه بودند، بزرگ شدند، بزرگ بودند، پیر شدند، خودمان پا به سن گذاشتیم، پیر شدیم. علاوه بر اینکه بحث معاد را باید دائماً آدم تذکر بدهد و گرنه انسان اگر تذکرات نباشد، یادش میرود. 1- نماز عامل توجه به معاد یک خاطره بگویم. یک کسی رفت ذغال بخرد، قلیانی بود رفت ذغال بخرد. گفت ذغال کیلویی چند؟ ذغال فروش گفت ما دو رقم ذغال داریم، یک ذغال داریم قیمتش فلان است، یک ذغال داریم قیمتش دو برابر است. یک نفره است، گران است. دو نفره ارزان است. مشتری گفت نفهمیدم ذغال یک نفره چی هست؟ ذغال دو نفره چی هست؟ گفت: ذغال یک نفره گران است، چون روی قلیان که گذاشتی خودش تا آخر میسوزد، ذغال دو نفره که روی قلیان گذاشتی، یکی باید تند تند بادش بدهد، که یک نفر میخواهد بکشد، یک لحظه بادبزن را بزنی کنار، خاموش میشود، ذغالی است که زود خاموش میشود. حالا ما انسان ذغال دو نفره است، نمیشود گفت وقتی گفتی باید بادش بزنی. صبح باید نماز خواند، ظهر باید نماز خواند. مثل دست، دست را دائماً هی در شرایط آلوده میشود. صبح باید شست شب باید شست و لذا ممکن است تکرار باشد. خب ما در نماز تکرار میکنیم. خود نماز تکراری است، در نماز «مالک یوم الدین»اش هم تکراری است که مربوط به معاد است ولی خب. بچههایمان را چهطور با معاد آشنا کنیم؟ یک بحثی را من مطرح کردم که برای هر چیزی که خواسته باشد بشود یعنی دو مرتبه ما زنده بشویم معاد به پا بشود، شرایط شدن را سه تا گفتیم، همان که در جلسات قبل گفتیم، یک خورده باز کنیم. [پای تخته] بسم الله الرحمن الرحیم موضوع: معاد شرایط شدن. یعنی یک چیزی که خواسته باشد بشود، چند تا شرط دارد: 1- محال نباشد؛ محال نباشد، یعنی امکان داشته باشد؛ 2- علت داشته باشد؛ 3- مانع نباشد. مثلاً شما میخواهی آب بخوری، این آب خوردن سه تا شرط دارد: اول باید امکان داشته باشد آب بخوری، یعنی آبی باشد. دوم بله، آب هست، امکان دارد بخوردم اما دلیل ندارم، علتش چه هست؟ تشنهام. گاهی خب آب هست، تشنگی هم هست، باید مانعی نباشد. یک موقع میگویم ماه رمضان است، فرمان خداست، چشم نمیخوریم. بنده میخواهم یقهام را پاره کنم، باید امکان داشته باشد، یعنی دست و قدرت داشته باشم، بتوانم یقه را پاره کنم. بعد باید دلیل داشته باشد، عصبانی شدم، ناراحت شدم. به چه دلیل؟ باید مانعی نباشد. یک وقت دوربینها هستند، یقهام را پاره کنم، سر و صورت مرا نشان میدهند، بدون پیراهن بد است. آیا امکان دارد ما دومرتبه زنده بشویم؟ بله. این را در جلسههای قبل گفتیم، همانطوری که از خواب بیدار میشوید، مردهها هم زنده میشوند. امکان دارد. همانطور که درختهای خشک سبز میشود، انسان هم دومرتبه زنده میشود. محال نیست. در قرآن خیلی
2- نمونههای قدرت خدا در نظام آفرینش
ماجرا داریم که پهلوی قدرت خدا هیچ چیز محال نیست. پهلوی ما محال است که یک زن بدون شوهر بچهدار بشود، قرآن است میگوید پهلوی ما محال نیست، به مریم بدون همسر، بدون شوهر بچه دادیم. پهلوی ما محال است درخت خشک خرمای تازه برساند، ولی پهلوی خدا میگوید نه، من درخت خشک را هم، از درخت خشک خرمای تازه میدهد: (تُساقِطْ عَلَيْكِ رُطَباً جَنِيًّا) (مریم /25) ای مریم درخت خرما خشک است، تکانش بده، از درخت خشک خرما میآید. ما مثلاً فرض کنید که صد بار هم عصایمان را به یک جایی بزنیم، آبی نمیجوشد، ولی خدا در قرآن میگوید که به موسی گفتیم عصا را به دریا بزن، خشک میشود، بزن به خشکی، تر میشود. دو آیه داریم در قرآن، یک آیه میگوید که (اضْرِبْ بِعَصاكَ الْبَحْر) (شعراء /63) یک جا میگوید: (اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَر) (بقره /60). موسی عصایت را به سنگ بزن، (فَانْفَجَرَتْ) (بقره /60) دوازده تا چشمه آب بیرون میآید. به دریا بزن خشک میشود، به خشکی بزنی دریا میشود. محال نیست، میگوید ما این کار را کردیم. چیزی از عدس بزرگتر، از نخود کوچکتر. زیر نوک ابابیل، آمدند ریختند روی سر، میگوید: (فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَأْكُول) (فیل /5) این ریز، قدر عدس میخورد، پودر میشدند، پودر میشدند. چه موادی بود؟! انرژی هستهای بود؟! نمیدانم. چه بمبی بود؟! چه مواد شیمیایی بود؟! «فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَأْكُول» قرآن میگوید. بنابراین در معاد شک نکنید. برای قدرت خدا. ما اصلاً دائماً در بدنمان معاد است. میگویند هر به چند سال یک بار تمام سلولهای بدن عوض میشود، یعنی بنده که مثلاً فرض کنید هفتاد و هفت سالم هست، بیش از ده مرتبه همهی سلولهای بدنم عوض شده، این رفتن و آمدن دیگران یک چیز محالی نیست. دست شما میسوزد، پوست ور میاندازد، یک مقدار درمان میکنند، قشنگ پوست زیری رو میآید، محکم میشود، سفت میشود، پوست جای پوست را میگیرد. گاهی بعضی از لبها یک پوست خیلی نازکی در میآید، این پوست را میکنی، آن زیر لب جایش را پر میکند. چه محالی است؟ کجایش نشدنی است؟ کجایش نشدنی است؟ روح انسان هم همینطور است. یک کسی با یک کسی عصبانی است، از او عذرخواهی میکند، از دلش درمیآید، «كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَميم»، (ادْفَعْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَداوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَميم) (فصلت /34) (ادْفَعْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ) (مؤمنون /96) یعنی اگر بدی دیدی، نگو انتقام میکشم. تو بدی او را (ادْفَعْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ) (فصلت /34) با خوبی دفع کن، آن وقت اگر خوبی کردی: (فَإِذَا الَّذي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَداوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَميمٌ) (فصلت /34)، اگر تک را با پاتک محبت جبران کردی، آن دشمنت دوست تو میشود. ما نمونهاش را با چشم خودمان دیدیم. سلام و صلوات خدا بر امام خمینی. شاه به ارتشش دستور داده بود که تیراندازی کنند به راهپیماییها، بعضیها هم چند تا تیر زدند و افرادی شهید شدند. امام در پاریس بود فرمود که شما به ارتشیها گل بدهید. او گلوله داد، شما گل بدهید، فردا من خودم با چشمم دیدم، در راهپیمایی بودم، افرادی گل آوردند به ارتشیها گل دادند، بعد یک عده هم میگفتند که ما به شما گل دادیم، شما به ما گلوله. این را شعرش کردند. میدیدم با چشمهایم که این ارتشی که تفنگ دستش بود شُل میشد، شُل میشد. آب میشد، آب میشد. یک وقت خدمت امام یک جعبه گز آوردند. باز کردند، امام یک خورده گز را خورد، گفت خیلی گز خوبی است. این را ببرید بدهید به فلانی، یکی از سیاسیونی که منزوی شده بود، در خانه اش بود، نمیدانم حالا زنده است یا مرده. گفتند آقا ایشان چند سال است که دیگر با انقلاب نیست و خطش جداست، اصلاً از ما جدا شده، اول انقلاب در دولت موقت یک چند روزی وزیر بود، ولی الآن دیگر جدا شده. گفت حالا که گز خوردن که کاری به انقلاب ندارد، بروید به او بدهید. گفتند: آقا این درش باز است، بد است، حالا یک جعبه میگیریم به او میدهیم، گفت: نه، این را بدهید بگویید فلانی خورده، خوب بوده، میخواهد باقیاش را شما بخورید. باز یک خورده گفتند شاید امام از حرفش پشیمان بشود. یک خورده طفره رفتند، امام فرمود: گز را دادید؟ اِ، پیگیر است. همان جعبه گز نیمه باز را، این حرفهایی که میزنم از یکی از نمایندههای حضرت امام دارم نقل میکنم، رفتند در خانهاش، در را زدند، گفتند آقا امام این جعبه گز را مقداری اش را خورده، گفته باقیاش را بده به فلانی. این پشت در همانطور گفت امام گفته؟! امام احوال مرا پرسیده؟! گز برای من فرستاده؟! خود امام داده؟! اصلاً پشت در داشت آب میشد. «فَإِذَا الَّذي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَداوَةٌ» بین تو و او عداوت، دشمنی بود، «كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَميم»، «ولیّ» دوست میشوی، آن هم «حمیم» یعنی حمام، حمام یعنی آب داغ، حمیم یعنی رفیق داغ، یعنی دوست جان جانی میشود. قهر کردی، تلفنش کن، خانم فلان، آقای فلان، همشیره، برادر، پسر دایی، پسر عمو، به هر حال شما از من ناراحتی، حالا مقصّر من هستم یا شما، ولش کن، ماه رمضان است، آشتی کنیم، عید است، آشتی کنیم. تابستان است، زمستان است، به هر حال، من تقصیر را به عهده میگیرم، مقصّر من هستم. تمام شد رفت. خدا همه کاری میتواند بکند. سنگدل را، نرمدل میکند. نرم دل را، سنگدل میکند. در دعای سال تحویل «یا محوّل الحول و الأحوال حوّل حالنا إلی أحسن الحال» قرآن آیاتی دارد که من زیر و رو میکنم. چه جور زیر و رو میکنی؟ (فَأُوْلئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ) (فرقان /70) خدا سیئه را حسنه میکند، یعنی بدی را خوبی میکند. چه جوری؟ در باغچه خودت نگاه کن. در باغچه آب کثیف فرو میرود، چند متر آن طرفتر آب بلور بیرون میآید. یعنی آب لجن، آب بد بو پایین میرود، آب سالم بیرون میآید. اصلاً این لجن پای درخت میریزد، کود بود میدهد، لجن بد بو را پای درخت میریزد، گل خوشبو برمیدارد. بد بو پایین میرود، خوشبو بالا میآید. دست خداست. چرا ما این قدر خدا را دیر قبول میکنیم. تمام دانههایی که میرود زیر خاک بعد میآید بیرون، دلیل بر معاد است، دلیل نمیخواهد. شما دانه را زیر خاک میکنی، خوشه بیرون میآید. به عدد هر خوشهی برنج، گندم، جو، عدس، نخود، به عدد هر خوشه دلیل بر معاد است. امکان دارد، شما شک دارید. این امکان. خب چهل مرتبه در قرآن این آیه آمده است: «إنَّ اللهَ عَلی کُلِّ شَیءٍ قَدیر». خداوند بر هر چیز قادر است. حالا. مسئلهی دیگر ممکن است بگوییم سخت است. می گوید نه، (ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسير) (فاطر /11) آسان هم هست، برای تو سخت است، برای ما آسان هست. چون ما محدودیم، نمیتوانیم قدرت بینهایت خدا را حساب کنیم، خودمان محدودیم. ما همه چیز را. اگر به پشه بگویند خدا کیست؟ اگر زبان داشته باشد میگوید خدا یک وجودی مثل من است منتها ممکن است شاخ هم داشته باشد. هر کسی از ظنّ خود شد یار من. بچه در گهواره نمیتواند حرف بزند، قرآن میگوید نخیر، خدا بخواهد بچه در گهواره حرف میزند، حضرت عیسی در گهواره حرف زد. معطل چه هستید شما؟! خب از این بگذریم.
3- آگاهی خداوند از آشکار وپنهان انسان
پس امکان دارد. سخت هم نیست: «ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسير»، مانعی هم نیست. چون مانع گاهی وقتها که میگوید نمیدانم، یا میگوید نمیتوانم، نمیدانم، خدا میگوید همه چیزها را میداند، عرض کنم که آیهاش را اگر یادم باشد اینجا نوشته باشم، که قرآن یک آیهای دارد میفرماید: نعلم …، از ذهنم پرید، فارسیاش این است که ما ذراتی هم که زمین هضم کرده را میدانیم، یعنی میدانیم که این خاک استخوان شما را پوک کرد، استخوان شما در کجا قرار گرفت. تمام چیزهایی که بعد از مرگ هم میپوسد و خاک میشود قرآن میگوید میدانیم جایش کجاست، میدانیم جایش کجاست. یکی هم میتوانیم جمعش کنیم. هم میدانیم کجاست، هم میتوانیم. مثل یک مجرم، این مجرم را میدانیم کجاست و وقتی هم جایش را فهمیدیم میتوانیم جذبش کنیم. تمام ذراتی که پوسید و حذف شد، شما میگویید چه کسی خواهد آورد؟ (مَنْ يُعيدُنا) (اسراء /51) آخر میگفتند کی؟ خدا، کی؟ خدا. یک وقت دیدند پیغمبر خوابیده. یکی از این کفار گفت: خواب است بروم او را بکشم. خودش را آماده کرد، رفت بالای سر پیغمبر، تا شمشیرش را کشید پیغمبر بیدار شد. گفت کی الآن میتواند تو را نجاتت بدهد؟ تو خوابیدی، من با شمشیر برهنه بالای سرت هستم. پیغمبر فرمود: خدا. تا گفت خدا، پایش لغزید، افتاد. پیغمبر پا شد شمشیرش را گرفت. گفت حالا کی تو را نجات میدهد؟ گفت: لطف تو. گفت: خیلی خب پاشو برو. شما نگو درس خواندم، معلمم خوب بود، در المپیاد نمره آوردم. این قدر آدم بیش از تو درس خوانده، لحظهی امتحان از ذهنش میپرد، بارها من این را گفتم، از یکی از علما شنیدم، مرحوم آیت الله صدر، میگفت امام خمینی به من گفت: خدا یک بار حافظه را از من گرفت، اسم خودم یادم رفت که اسم من روح الله است. یک ربع ساعت فکر کردم، یادم رفت اسم من روح الله است، اسم من روح الله است. این یک نمونه. یکی از علمای درجه یک که حالا نمیدانم مرحوم شده، ایشان هم رفت درس بدهد روی منبر که نشست، همه چیز از ذهنش پرید، یک مدتی شد گفت: آقایان ببخشید، تمام آن چیزهایی که آماده کرده بودم به شما بگویم کامل از ذهنم پاک شده است. ما آدمهایی داریم بیماری میگیرند حرفها یادشان میرود. به نوهاش میگوید که شما کلاس چندی؟ کجا بودی؟ من اسم نمیتوانم بگویم. یکی از دانه درشتها، یکی از دانه درشتها، روحانی هم هست، مرحوم شد، این آخر عمرش فراموشی پیدا کرده بود، به زنش گفت شما کی باشید؟ تو نامحرمی، چرا بدون چادر آمدی خانهی من، پاشو برو. زنش هم با او شوخی میکرد، میگفت صیغهام کن. نامحرم عقدم کن، گفت باشه صیغه میکنم. می گفت مهریه بده. یک پولی از شوهر میگرفت، صیغه میخواند. میگفت باز فردا شب میگفت: باز که تو آمدی، تو کیستی؟ چرا نامحرمی؟ میگفت هر شب زنش را صیغه میکند. زن هم، اینها را میخندیم ولی هست، والله هست. یک روضه آقای کوثری عاشورا خدمت امام میخواند، همه گریه میکنند. همان حرفها را من روز عاشورا بزنم همه میخندند. میگویم علی اصغر چه شد، علی اکبر چه شد، امام حسین چه شد. همه میخندند. بابا امام حسین، کار دست خداست. خود من یک جایی یک چیزی گفتم، خیلی گریه کردند، روضه نبود، تذکری بود و گفتم یک عده منقلب شدند، همین تذکر را گفتم چه اثری کرد در جلسه. در یک جلسهی دیگر همین حرف را زدم دیدم مردم میخندند و لذا قرآن میگوید و (وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَكَ وَ أَبْكى) (نجم /43) این «هُوَ» یعنی خودِ خودش است. و گرنه میتوانست بگوید «وَ أَنَّهُ أَضْحَكَ وَ أَبْكى» خدا هم میخنداند، هم میگریاند. و«وَ أَنَّهُ هُوَ»، «هُوَ» یعنی شک نکن، خودِ خودِ خودش است. « هُوَ أَضْحَكَ» او میخنداند، اینطور نیست که. بعضیها به من میگویند ما میخواهیم در سخنرانی مردم را بخندانیم چه کتابی بخوانم؟ این کتابی نیست که، ممکن است همهی کتابهای جُک را هم بخوانی، وقتی تو بگویی هیچ کس نخندد. یک سوتک فروش کنار خیابان بود، سوتک میفروخت، پول میدادند، سوتک میخریدند. هر چه سوت میزدند نمیتوانستند، خود سوتک فروش با همان میزد، یعنی او میزد صدا میکرد، پول میدادند میخریدند. مسئلهی ارادهی خداست. هم میشود، محال نیست، هم علت دارد، خدا عادل است، در دنیا که نمیشود خیر و شرها را جدا کرد، مزد همه را داد. بله یک تذکراتی گاهی زندانی، اعدامی اینها هست، اما این یک هزارم جنایات را دولت میفهمد، یا پلیس میفهمد، هزارها جنایت است که اصلاً پلیس نمیفهمد، امکان دارد، علت هم دارد، مانعی هم نیست. خیلی خب. این مال این. برویم سراغ مسئلهی دیگر.
4- احتیاط در برابر خطر، حکم عقل
ببینید اگر یک بچه آمد به شما گفت در اتاق یک سوسک هست، خب شما یک مقداری حساس میشوید تا حدی که بلند میشوید بکشید. اگر این بچه گفت موش رفت. حساسیت شما بیشتر میشود. اگر همین بچه گفت مار رفت. مــار!!! یعنی اگر خطر زیادتر بود، ولو او بچه هست ولی گفتن بچه هم شما را حساس میکند، چون خطر مهم است، صد و بیست و چهار هزار پیغمبر آمدند گفتند معاد هست، این صد و بیست و چهار هزار پیغمبر به اندازهی یک بچه نباید شما را حساس کنند؟! آخر جهنم کرسی نیست که بغلش بنشینی، شوفاژ و بخاری نیست. آتش است: (تَرْمي بِشَرَرٍ كَالْقَصْرِ) (مرسلات /32)، (كَأَنَّهُ جِمالَتٌ صُفْر) (مرسلات /33) جرقههای آتشش مثل کاخ میماند، یعنی انگار یک ساختمان بزرگ، جرقهاش این است. میگفت: آب رود نیل، قورت من است خواب اصحاب کهف چرت من است. جهنم جرقهاش کالقصر است. یعنی صد و بیست و چهار پیغمبر، احتمالش را نمیدهی. حالا احتمال ضعیف باشد، مثلاً یک شرکتی، بانکی میگوید ما جایزه میدهیم. جایزه چی؟ جایزه ی سنگین. اگر جایزهی سنگین باشد شما میگویی ما هم شرکت کنیم، برویم ثبت نام کنیم بنا است یک پولی بخوابانیم، بخوابانیم، میگوید بابا در دهها میلیون جمعیت ایران به یک نفر جایزه میدهند، میگویی خیلی خب، یک صدم نیست، یک هزارم نیست، یک میلیونم نیست، یک دهها میلیونم هست، اما میدانی جایزه چهقدر سنگین هست! جایزهاش خیلی هست! چون جایزهاش خیلی هست، شما ثبت نام میکنی، ولو یک صدم نه، یک هزارم نه، یک میلیونم نه، یک دهها میلیونم احتمال بدهی، چون جایزهاش سنگین است، بهشت است آقا، بهشت است. (فيها ما تَشْتَهيهِ الْأَنْفُس) (زخرف /71). جایزهی خدا خیلی قشنگ است. (قُطُوفُها دانِيَةٌ) (حاقة /23) شما یک گردو میخواهی بخری، ما یک وقت پرسیدیم چرا مغز گردو این قدر گران شد؟ گفتند کَندَنَش مشکل است. آن آقایی که میرود در نوک درخت، «قُطُوفُها دانِيَةٌ» قرآن میگوید میوههای بهشتی دم دست هستند، لازم نیست بلند شوی، دست دراز کنی. شاخه هایش تا دم دستت میآید: «قُطُوفُها دانِيَةٌ». زنان زیبا (حُورٌ مَقْصُوراتٌ) (الرحمن /72) (لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جَان) (الرحمن /74)، هیچ انس و جنی به این حورالعین دست درازی و چشم نکرده است. (أَنْهارٌ مِنْ عَسَل) (محمد /15): نهرهایی از عسل، (أَنْهارٌ مِنْ لَبَن) (محمد /15): نهرهایی از شیر، آخر ندارد، تمام شدنی نیست: (لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ) (واقعه /33)، میوههای دنیا قطع میشود، یک فصل هست یک فصل نیست، چهار فصل هست میوههایش، حالا بعضیها چهار فصل هست ولی نمیشود خورد. میگوید نه، «لا مَقْطُوعَةٍ» هم چهار فصل است، هم «لا مَمْنُوعَةٍ»: منعی هم نیست.
5- تفاوت مؤمن و کافر در زندگی دنیا
یعنی صد و بیست و چهار هزار پیغمبر برای ما احتمال هم نمیدهند، احتمال بدهیم. اصلاً مذهبیها ضرری نکردند. حالا گیرم قیامت هم نباشد ما ضرری نکردیم، چون در نود درصد تا چیزها مذهبی و غیر مذهبی ندارد، استفاده از اکسیژن، برنج، روغن، نمیدانم تفریح، ورزش، استخر، مسافرت، هواپیما، کشتی، میگوید در نود درصد نعمتها کافر و مؤمن یک جور هستند، فقط مؤمن صبح که بلند میشود پنج دقیقه یک الله اکبر میگوید، دو رکعت نماز میخواند، ماه رمضان هم ناهاری که میخواهد یک و دو بخورد، پنج و شش میخورد، هفت و هشت میخورد. چند ساعت در سی روز ناهارش را عقب میاندازد. حالا گیرم قیامت نباشد، چه ضرری کردیم. اما اگر قیامت بود که به هزار و یک دلیل هست، آن آدمی که لاابالی هست چه خواهد کرد؟ مثال: هزار نفر هستیم میخواهیم برویم مسافرت، اتوبوسها میآیند هر اتوبوسی سی، چهل نفر سوار شوند بروند. فرض کنید صد تا اتوبوس که میآید، پنجاه تایشان کمکهای اولیه را برمیدارند، یک زاپاسی، جکی، نمیدانم پیچ گوشتی، آچاری، آفتابهای، حصیری، یک چیزهایی کمکهای اولیه صندوق عقب میگذارند. پنجاه تا اتوبوس اینها را برمیدارند، پنجاه تا میگویند برو بابا، اوه برو بابا! بالاخره مسافرها سوار این صد تا اتوبوس میشوند میروند، یا نیاز به این جک و زاپاس هست یا نیست. اگر نیاز نبود شما باهم بگویید جواب را، اگر نیاز به جک و زاپاس و چراغ قوه و آفتابه و زنجیر، هیچی. اگر نیاز نبود، این رانندهای که احتیاطاً اینها را برداشته چهقدر ضرر کرده است؟ بلند بگویید، بلندتر هیچی. اما اگر به هر یک از جک و زاپاس و زنجیر نیاز داشت، آن پنجاه تا رانندهای که اینها را برنداشتند چه خاکی بر سرشان خواهند کرد! ما ناهارمان را سالی چند بار عقب میاندازیم، با هر کس و ناکسی حرف میزنیم، یک ده دقیقه هم با خدا حرف بزنیم. قیامت هم نباشد ما ضرری نکردیم اما اگر قیامت بود که به هزار و یک دلیل هست، آدمهای لاابالی چه خواهند کرد؟ عقل میگوید باید دین داشته باشی. روشنفکر کسی است که متدین باشد. با خواندن نمیدانم چهار تا مقاله و چهار تا کتاب و یک مدرک و دو تا سفر داخل و خارج و اینها که آدم روشنفکر نمیشود. روشنفکر کسی است که آیندهنگر باشد، آخربین باشد، نه فقط پیش پایش را ببیند.
6- آیندهنگری، ویژگی انسانهای با ایمان
همهی کارها همینطور هست. انواع میوهها را، میگوید بخور: (كُلُوا مِنَ الطَّيِّباتِ) (مؤمنون /51) از طیبات همه رقم میوه بخور. انگورها، خرماها، میوهها، فقط گفته که این شراب را نخور. چته؟ شیرین میخوای؟ خب توت هست، خرما هست، شیرین است. ترش میخواهی، لیمو ترش بخور. ترش و شیرین میخواهی انار هست، پرتقال هست، ترش است. میگوید نه، من میخواهم شراب بخورم. برنده ما مذهبیها هستیم، آنهایی که مذهبی نیستند باختند. حالیشان نیست، توجه ندارند که باختند. در خانهی خودتان یک کمکهای اولیه، یک کپسول گاز، یک قفل باید برای در بزنید، یک چهار تا قرصی، آمپولی، کمکهای اولیه در خانهتان نگه دارید. اگر خطری نیامد که حالا اینها کلّش بیست کیلو، سی کیلو در گوشهی خانه هست. اگر خطری نبود که هیچی. اما اگر خطر بود ضرری نکردیم، خطری نبود به اندازهی یک لحافی، یک پتویی کنار خانه هست. اما اگر به هر یکی از اینها نیاز داشتید و نداشتید، چه میخواهید بکنید؟ عقل میگوید هر کس عاقل است، باید مذهبی باشد، باید آیندهنگر باشد. ایمان به معاد جزء دلیل روشنفکری ما هست که ما تا آخر را میبینیم، شما پیش پایتان را میبینید، ما تا آخر را میبینیم. دکتر میگوید این غذا را نخور، لااقل احتمال بده که درست میگوید، احتیاطاً نخور این غذا را، یک غذای دیگر را بخور، همان را که دکتر میگوید نخور، همان را میخوریم. با این رفیق نشو، نه، میخواهم با این رفیق بشوم. با این ازدواج نکن، این خدا را بنده نیست، کسی که لطف خدا را نمیبیند، لطف تو را هم نخواهد دید، رهایت خواهد کرد. با این ازدواج نکن، این به پدر و مادرش جسارت میکند، کسی که خدمات بابا و ننهاش را نادیده بگیرد، جسارت بکند، خدمات تو همسرش را هم نادیده خواهد گرفت، میگوییم نه، حالا من عاشق این شدم، میخواهم او را بگیرم. این درآمد را نخور، این رباست، ربا گناه است. چه بساطی راه افتاده در کشور، این بانکها و شرکتها. معلوم نیست حالا من مسئلهی فقهیاش را بلد هم نیستم، حق هم ندارم بگویم ولی ما هر چی سیلی میخوریم به خاطر این است که گوش به حرف خدا ندادیم. ایمان به معاد نشانهی روشنفکری است. اگر از صد و بیست و چهار هزار پیغمبر به اندازهی یک بچهی کوچک که میگوید مار است، یا مثلاً یک وقت بچهات میگوید بابا جان یک پولی در کوچه افتاده بود، میگوییم خیلی خب. یک وقتی میگوید اسکناس افتاده بود، میگویی اِ. یک بار میگوید بابا جان یک کیسه اسکناس افتاده بود، شما حساس میشوی. از گفتن یک بچه چه بگوید مار رفت در اتاق، چه بگوید کیسه اسکناس در کوچه پیدا کرده، پدر حساس میشود، چون درآمد خوب است، مار خطرناک است، کیسه اسکناس هم خیلی پول داخلش است. یک طرف جهنم است، مار است، یک طرفش هم بهشت است، بهشت حالا از خدا معذرت میخواهم که بهشت را به کیسه اسکناس تشبیه کردم، از درد لاعلاجی. بالاخره از گفتن صد و بیست و چهار هزار پیغمبر شما احتمال هم نمیدهی، احتمال هم نمیدهی؟! خدایا به آبروی کسانی که به تو و معاد، به تو و اولیای تو ایمان کامل و یقین دارند، بالاترین درجهی ایمان و یقین را به همهی ما مرحمت کن.
«و السلام علیکم و رحمة الله»
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 552