نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 569
1- اخلاص، کار کم را زیاد می کند. 2- اخلاص، معامله با خدا به جای مردم 3- اخلاص، عامل دوری از پشیمانی و سرگردانی 4- بی توجهی انسان مخلص به سرزنش دیگران 5- دلبستگی به دنیا ، عامل دوری از اخلاص 6- خاطره ای از امام علی(ع) و ابوذر غفاری 7- پاسخ خوب امام حسن(ع) به رفتار بد دیگران
موضوع: آثار و برکات اخلاص تاريخ پخش: 01/04/95
بسم الله الرحمن الرحيم «الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»
شب نیمه ماه رمضان، رمضان نودووو… به شما تبریک میگویم. اینکه گفتم نود و باقیاش را نگفتم برای اینکه یکوقت میبینی این بحث را بعد از مرگ ما میگذارند نود و هشت. آنوقت میگویند: قابل پخش نیست. میگویم: نود و جایش را باز میگذارم برای اینکه هروقت پخش کردند، طوری نیست. خوب یک صلواتی ختم کنید. (صلوات حضار) تولد امام حسن مجتبی را تبریک میگویم. بحثی را که دو شب دنبال کردیم. امشب هم (فَعَزَّزْنا بِثالِث) (یس /14) بحث این است که اگر کسی نیتش خوب باشد به چه خیراتی میرسد. بحثی دارم تحت عنوان برکات اخلاص. امروز من جمعبندی کردم 25 برکت گیرم آمد. که اگر کسی نیتش پاک باشد، 25 رقم خیر میبیند. انشاءالله یادم باشد در حرفهایم مقداری هم از آقا امام حسن مجتبی بگویم. جمعاً نیم ساعت یعنی 28 دقیقه.
1-اخلاص، کار کم را زیاد می کند.
برکت اول این است که حدیث داریم «قَلِيلَهُ كَثِيرٌ» (نهجالبلاغه/حكمت422) اگر کسی برای خدا کار کند، کمش هم زیاد است. کم است ولی چون قصدش خوب است زیاد میشود. خود شما هم همینطور هستی. اگر کسی دست شما را ببوسد ولی با محبت و اخلاص، یکبار این ارزش دارد یا اینکه یک کس دیگر صد بار پای شما را ببوسد ولی روی کلک؟ آن یک بوس به دست برای شما ارزش دارد که با حسن نیت است. یا صد دفعه پای شما را ببوسد ولی حقهباز است. آن یکی است یا آن صد تا؟ بگویید… یکی. خود ما هم همینطور هستیم. اگر نیت خوب باشد و اخلاص باشد، خدا کمش را قبول میکند ولی اگر خودنمایی و ریاکار باشد، زیادش هم قبول نمیشود. 2- یک آیهای هست در قرآن میگوید: (فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقىلَا انْفِصامَ لَها) (بقره /256) این آیه یکبار در آیت الکرسی است. یک جای دیگر هم هست، (وَ مَنْ يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى) (لقمان /22) یعنی اگر برای خدا کار کردید، عروه به معنی طناب است. وثقی به معنی محکم است. دیشب هم گفتم. ریسمان محکم خداست. باقی ریسمانها همه پاره میشود. حدیث داریم اگر کسی برای خدا کار بکند، «تنزه عن الدنية» (غررالحكم/ص 198) یعنی آدم وقتی… اگر یک کسی استاندار یک استان بزرگی شد، بعد خواسته باشند بخشدار یک منطقه کوچکش کنند، قبول نمیکند. کسی که با خدا معامله میکند، حاضر نیست با غیر خدا معامله کند. ببین اگر امام در حسینیه جماران یا مقام معظم رهبری در حسینیه امام خمینی صحبت میکند، یک گنجشک هم در حسینیه آمده، شما اگر دیدی یک نفر پشتش را به رهبری کرد و هی به این گنجشک نگاه کرد، هرجا این ملخ و گنجشک میرود این هم میرود. هرکس این را پای تلویزیون ببیند، میگوید: این عجب آدم بیشعوری است. امام دارد حرف میزند این چشمش دنبال گنجشک است. کسی که رو به خدا میایستد دلش جای دیگر است. رو به قبله ایستاده ولی حواسش این طرف و آن طرف است.
2- اخلاص، معامله با خدا به جای مردم
اگر کسی خدایی شد حاضر نیست سراغ غیر خدا برود. «ترفع الاعمال» (غررالحكم/ص155) از برکات اخلاص این است که عمل بالا میرود. «زَهَّدَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِي الدُّنْيَا» (کافی/ج2/ص16) از برکات اخلاص این است که دنیا برایش… چون طرفش خداست. وقتی طرفش خدا شد، با غیر خدا معامله نمیکند. غیر خدا چه میتوانند بکنند؟ یکوقت یک شاهی دیدن یک عالمی رفت، شاه فکر میکرد شاه هست خیلی زور دارد. گفت: شما اگر اوامری دارید، ما در خدمت شما هستیم. آن آیت الله به او گفت: به این پشهها بگو بیرون بروند. گفت: پشهها به حرف گوش نمیدهند. گفت: مردم هم به حرف تو گوش نمیدهند. دلت خوش است شاه شدی. اگر کسی طرفش خدا شد، باقی چیزها برایش کوچک است. بصیرت پیدا میکند. «وَ بَصَّرَهُ دَاءَهَا وَ دَوَاءَهَا» (کافی/ج2/ص16) اگر آدم خدایی شد، میفهمد کجایش عیب دارد. چون گاهی وقتها انسان معیوب است و خودش هم نمیفهمد معیوب است. داریم اگر کسی با خدا معامله کند خدا یادش میدهد اینجا عیب دارد و برطرف کن. عیبها را یاد میدهد و دوای عیب را هم یادش میدهد. متحیر نیست. قرآن یک آیه دارد، (وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا) (عنکبوت /69) کسی اگر برای خدا قیام کرد، هیچوقت پشیمان نمیشود. هیچوقت گیج نمیشود و راه خدا معلوم است. وقتی با موج حرکت کردی، موج تو را میبرد و موج تو را میآورد. کارهای خدایی کمرنگ نمیشود. انسان با خدا متحیر نمیشود. چون هرقدمی را خدا به او میگوید: چه کن. وظیفه شرعیاش را دنبال میکشد. میگوید: از مرجع تقلیدم میپرسم الآن با این شرایط وظیفه من چیست؟ هرکس هرچه میخواهد بگوید. آدم مخلص پشیمان نمیشود. شما فکر میکنی یک کسی آدم خوبی است برای خدا سلامش میکنی. بعداً این بدعاقبت میشود و بد درمیآید. شما میگویی: بیخود به او وام دادیم و بیخود سلامش کردیم. نه! آن زمان آدم خوبی بود به او سلام کردی. شما اجرت را داری. ولو حالا بعد شمر هم شد، بشود. آن زمانی که شما به او خدمت کردی، شمر نبود. آدم مخلص گیج نیست.
3- اخلاص، عامل دوری از پشیمانی و سرگردانی
متحیر نیست. پشیمان نیست. آدم مخلص عقدهای نیست. من برای خدا خودم را در مجلس کاندیدا میکنم، یا رئیس جمهوری یا شورای شهر، رأی نمیآورم. میگوییم: وظیفه ما بود کاندیدا شدیم، مردم هم رأی ندادند. دیگر وظیفهای نداریم. اما اگر برای خدا نیست. من میخواهم رئیس جمهور شوم، من میخواهم نماینده مجلس شوم. من میخواهم خبرگان، من میخواهم… من میخواهم… اگر برای نفسش خواسته باشد خودش را کاندیدا کند، پول خرج میکند، پوستر رنگی، کاغذ بنر، شام میدهد، ناهار میدهد، رفیقهایش را میبیند، ستاد انتخابی درست میکند. خدماتش را میگوید، کجا چه کردم، کجا چه کردم، کجا چه کردم. هی خدماتش را میگوید. وقتی رأی نیاورد، عقدهای میشود. اول انقلاب که منافقین به این رسوایی درنیامده بودند، یکی از منافقین خودش را کاندیدا کرد. در سخنرانیهایش میگفت: ملت قهرمان ایران! رأیها را شمردند، رأی نیاورد. گفت: این تودهی ناآگاه! یعنی صبح ساعت هشت ملت قهرمان بودند. بعد از ظهر توده ناآگاه شدند. بازی میکنند. آدم مخلص پشیمان نمیشود. این همه سور دادیم، این همه خدمات کردیم. آخرش هم مردم به ما میگویند… مگر برای خدا کار نکردی؟ اجر تو سر جایش است. مردم رأی دادند، دادند. رأی ندادند، ندادند. در دست تو اگر طلا باشد، همه بگویند: سفال است! شما آرام هستی. چون در اطراف هفت تیر هستیم این خاطره را بگویم. دکتر بهشتی خدمت امام رسید، نقل شد به امام گفت: طرفدارهای بنی صدر میگویند: بهشتی بهشتی، طالقانی را تو کشتی! طرفدارهای طالقانی علیه من شعار میدهند. امام فرمود: آقای بهشتی این چه صدایی است که میآید؟ بهشتی گوش داد و دید مردم پشت حسینیه ارشاد میگویند: روح منی خمینی، بت شکنی خمینی! امام به دکتر بهشتی گفت: مردم دنیا پشت این دیوار به من دعا کنند یا مردم دنیا پشت این دیوار به من فحش بدهند، در من اثری ندارد. این «فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى» است. نخ محکم! شما بچهتان را تاب بازی میبرید. روی تاب مینشانید و میگویید: ببین این دو تا زنجیر را بگیر. دو تا طناب را که گرفت، هرچه هم تند حرکت کند چون دست این بچه به این دو طناب است خیال شما راحت است. «کتاب الله و عترتی» هر موجی هم تکانت بدهد، خاطرت جمع است. اما اگر دستت را از قرآن و اهلبیت برداشتی با موج بروی، با موج میآیی. مخلص پشیمان نمیشود. مخلص قهر نمیکند. امام جمعه تهران را نگاه کنید. هرکدام امام جمعه هستند، باقی امام جمعهها میآیند به او اقتدا میکنند. اما اگر من گفتم: من اگر امام جمعه باشم، میآیم. اما اگر من امام جمعه نباشم، اصلاً در نماز جمعه هم شرکت نمیکنم. این یک گیری دارد. یعنی شما نماز جمعهای را میخواهی که امام جمعهاش خودت باشی. من اسلامی را قبول دارم که حجتالاسلامش من باشم. اگر حجتالاسلامش من نباشم، نیستم. من با این وزیر کار نمیکنم. من با این مدیر کل کار نمیکنم. کیلویی استعفا میدهیم. کیلویی قبول میکنیم. کیلویی رد میکنیم. قطاری عزل میکنیم و قطاری نصب میکنیم. اینها نمیگویم برای خدا نیست. مشکل است برای خدا باشد. آدم مخلص، بسیجیها را میدیدی، جبهه میرفتند. میگفت: آمدی چه کنی؟ میگفت: امام فرموده: به جبههها برسید. خوب میخواهی چه کنی؟ هرکاری رئیس من گفت. میخواهی بروم آشپزخانه لپه پاک میکنم. میخواهید هم میروم آرپیجی میزنم. من برای کار آمدم. برای پست نیامدم! اگر مدیر کل باشم قبول میکنم، معاون باشم قهر میکنم. خودم امام جمعه باشم نماز جمعه میآیم. خودم نباشم، نمیآیم. اینجا رئیس باشم، میآیم. اگر در این شهر رأی آوردم، در این شهر میمانم. اگر مردم شهر به من رأی ندهند، من دیگر در این شهر زندگی نمیکنم. اینها گیر دارد. کار به تشویق ندارد، اینها برکات اخلاص است.
4- بی توجهی انسان مخلص به سرزنش دیگران
از ملامتها نمیترسد. «لا یخافون» قاری: «لا یخافون…» «وَ لا يَخافُونَ فِى اللَّهِ لَوْمَهَ لائِم» (بحارالانوار/ ج 44/ ص 212) آدم مخلص از نیش نمیترسد. 43 رادیو به امام در زمان جنگ جسارت میکرد. حتی یکی از شاگردهای امام رفته بود به بغداد پناهنده شده بود، در رادیو بغداد علیه امام حرف میزد و شاگرد امام هم بود. حدود سی، چهل سال شاگرد امام بود. به امام گفتند: آقا حرفهای ایشان را گوش میدهید چه احساسی دارید؟ گفت: حرفهایش را گوش میدهم و دعایش میکنم خدا نجاتش بدهد. پافشاری نمیکند. حرفی که من زدم، روی حرفم پافشاری کنم. نه! پافشاری نمیکند. اگر فهمید حرفش اشتباه است، برمیگردد. اینکه اصرار میکنی حتماً حرف شما روی کرسی بنشیند، زن سالاری است. من گفتم باید بشود. من گفتم خانه مادرت نرو. چرا رفتی؟ مادر جدا حق دارد. زن هم جدا حق دارد. هرکدام جای خودش. مادر حق ندارد بگوید: خانه عروس نرو. عروس هم حق ندارد بگوید: خانه مادرت نرو. در اسلام نه زن سالاری است و نه مردسالاری است. حق سالاری است! نه بچهسالاری است و نه پیر سالاری است. گاهی بچه حرف میزند، حرفش درست است. پدر باید بگوید: حق با توست. گاهی آدم اشتباه میکند باید بگوید: حق با شماست. من اشتباه کردم. آدم مخلص خودش را میشکند ولی میگوید: حق باتوست. من اشتباه کردم. آدم مخلص عقبنشینی نمیکند. چون برای خدا آمده، تا خدا هست سرکارش میایستد. مأیوس نمیشود. کار به اکثریت و اقلیت ندارد. توجه به وظیفه است نه توجه به عنوان! آدم مخلص ادعا نمیکند. آدم مخلص کارهایش را پنهان میکند. گاهی آثار پیداست. مهمان خانه من میآید. من دو تا اتاق دارم. یک اتاق ساده و یک اتاق کتابخانه. اگر اتاق دیگر جز کتابخانه نداشتم، طوری نیست. مهمان را به کتابخانه میبریم. اما اگر من دو تا اتاق داشتم، مهمان را به کتابخانه بردم که این مهمان اینطور کند، اوه… قرائتی چقدر کتاب دارد؟ اینها را میخواند؟! اگر مهمان را به کتابخانه بردم که مهمان را جذب خودم کنم، این اخلاص نیست. همه ما یکسان هستیم. آن خانم هم دلش میخواهد با تُرب گل درست کند. این تُربی که یک دقیقه دیگر در دهان همه له میشود. عمرش را صرف میکند که از این تُرب گل درست کند. آن زن عمرش را کجا صرف میکند؟ من آخوند عمرم را کجا صرف میکنم؟ همینطور دلمان میخواهد همدیگر را جذب کنیم. او با گل تُرب و بنده با کتابخانهام. بسم الله الرحمن الرحیم. نصفش را من میگویم و ندارد را شما بگویید. آدمی که با خدا معامله میکند، عقده ندارد. یأس ندارد. پشیمانی ندارد. ادعا ندارد. قهر ندارد. استعفا ندارد. خیالش راحت است. امام در هواپیما نشست از فرانسه به ایران بیاید، با او مصاحبه کردند چه احساسی داری؟ حکومت دست شاهپور بختیار و آمریکا بود. میشد هواپیما را سرنگون کنند. گفت: چه احساسی داری؟ فرمود چه؟ با هم بگویید… هیچی! یعنی هواپیما سرنگون شد، بهشت میرویم. رفتیم جمهوری را تشکیل دادیم، دادیم. هرچه وظیفه ماست. آرام هستم. من با دلی آرام و قلبی مطمئن! این خیلی مهم است. وصیتنامه امام آن تکه طلاییاش این است. اتفاقاً سر مرقد امام هم همین تکه را کاشیکاری کردند. باقی وصیتنامه کاشی نشده است. این یک تکه کاشیکاری شده است. من با دلی آرام و نفسی مطمئن! آدم مخلص دلش آرام است. اگر یک کاری کردی پشیمان شدی، پیداست اخلاص نداشتی. اگر برای خدا دادی، برای خدا این کار را کردی، خوب خدا هست و اجرت هم هست. اما اگر پشیمان شدی، پیداست پلو دادی که به تو رأی بدهند. رأی ندادند، عقدهای شدی! ستاد انتخاباتی درست میکنیم. اگر این آقایی که رأی آورد به تو پست نداد، قهر نمیکنی؟ ما این همه دویدیم. این همه بنر زدیم. پوستر زدیم. شبها تا صبح نخوابیدیم. ستاد انتخاباتی آقا شدیم. آخرش هم یک پستی به ما نداد. اگر ستادهای انتخاباتی پست نگیرند، چیزیشان نشود معلوم میشود اخلاص دارند. وگرنه معلوم میشود که بده و بستان است. یک کسی روی منبر تعریف مرا نمیکند. من هم روی منبر میروم و از او تعریف نمیکنم. پیداست بده و بستان است. یا نگاه میکنم که او روی منبر از من تعریف کرد و من هم روی منبر از او تعریف میکنم. حضرت امیر میگوید: اینهایی که از هم تعریف میکنند، «یتقارضون الثناء»، «یتقارضون» قرض میدهند. «ثناء» یعنی حمد و ثناء. یعنی این تعریف او را میکند. او هم تعریف این را میکند. فارسی چه میگویند؟ نان به هم قرض میدهند. یک صلواتی بفرستید. (صلوات حضار)
5- دلبستگی به دنیا ، عامل دوری از اخلاص
حالا مهم این است که آقای قرائتی چطور آدم از خدا دور میشود؟ 1- حب دنیا؛ عمر سعد امام حسین را نمیشناخت؟ به او گفتند: حکومت ری را به تو میدهیم، برو امام حسین را بکش. این حب دنیا است. یک آیه طولانی داریم. آیه (قُلْ إِنْ كانَ آباؤُكُمْ وَ أَبْناؤُكُمْ وَ إِخْوانُكُمْ وَ أَزْواجُكُمْ وَ عَشِيرَتُكُمْ) (توبه /34) این را کلمه کلمه بخوانید. من هم معنا کنم. «قُلْ إِنْ كانَ آباؤُكُمْ» اگر پدرتان را بیشتر از خدا دوست داشتید، «وَ أَبْناؤُكُمْ» اگر پسرتان را بیشتر از خدا دوست داشتید. «وَ إِخْوانُكُمْ» اگر برادرتان را بیشتر از خدا دوست داشتید. «وَ أَزْواجُكُمْ» اگر همسرتان را بیشتر از خدا دوست داشتید. «وَ عَشِيرَتُكُمْ» اگر فامیلتان را بیشتر از خدا دوست داشتید. «وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها» ثروتتان را بیشتر از خدا دوست داشتید، «وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسادَها» از کسادی تجارت وحشت داشتید، یعنی تجارت را بیشتر از خدا دوست داشتید، «وَ مَساكِنُ تَرْضَوْنَها» اگر خانه و باغ و مزرعه را بیشتر از خدا دوست داشتید، «أَحَبَّ إِلَيْكُمْ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهادٍ فِي سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ» قرآن میگوید: هرچه را بیشتر از خدا دوست داشتی، گیر هستی. منتظر قهر خدا باشید. حب دنیا… 2- حب رفاه؛ چرا هجرت نمیکنی؟ اینجا راحت تر هستیم. زمان جنگ من اروپا رفتم. یک دور کشورهای اروپایی، انگلیس، فرانسه، آلمان… ایرانیها را جمع می کردیم و میگفتیم: در ایران جنگ است. بچههای بسیج ما، ارتش ما، سرباز ما تکه تکه میشود. شما دکتر هستید. دارو و درمان دارید. یک هفته، یک ماه برای مداوا بیایید. گفتند: دلار میدهیم. دارو میدهیم. خودمان اینجا راحتتر هستیم. این رفاه است! راحتی است. حالا ایرانی هم از بین رفت، رفت. ما آنجا راحت هستیم. یک عده میگفتند: جنگ بروید. نمیرفتند. قرآن میگوید: اینهایی که خوشحال هستند و میگویند: خوب شد نرفتیم. (فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلافَ رَسُولِ اللَّهِ وَ كَرِهُوا أَنْ يُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ) (توبه /81) یک عده خوشحال هستند جبهه نرفتند. میگویند: خوب شد جبهه نرفتیم. حب رفاه، حب دنیا… حب خود؛ قرآن یک آیه دارد میگوید: خودت را بشکن. اگر حق علیه تو است، تو علیه خودت قضاوت کن. (وَ لَوْ عَلى أَنْفُسِكُمْ أَوِ الْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ) (نساء /135) حق بگو، گرچه به ضرر خودت است. حق بگو گرچه به ضرر پدر و مادرت است. نگو: اینجا…
6- خاطره ای از امام علی علیه السلام و ابوذر غفاری
یک قصه برای شما بگویم. شاید من ده، پانزده سال پیش یک وقتی این قصه را در تلویزیون گفته باشم. یکبار ابوذر وارد جلسه معاویه شد. دید معاویه نشسته و همه سران کشور هم از رژیم بنی امیه، یک نگاهی معاویه به سالن کرد و دید همه شخصیتهای مملکت از بنی امیه هستند. خندید! گفتند: چرا خندیدی؟ گفت: پیغمبر فرموده: اگر دیدید رژیم دست بنی امیه افتاده است، همه مسئولین مملکتی از بنی امیه هستند، خاک بر سر این کشور کند! عجب حدیثی است! ابیذر از اصحاب پیغمبر با این حدیث ریشه حکومت بنی امیه را به هوا میکند. گفتند: شاهدت کیست؟ به چه دلیل پیغمبر یک چنین حرفی را زده است؟ یا شاهد بیاور یا معلوم میشود این حدیثها را دروغی جعل میکنی که ریشه ما را بکنی. گفتند: شاهدت کیست؟ گفت: ممکن است علی شنیده باشد. چون حضرت علی خیلی با پیغمبر است، شاید شنیده باشد. من نمیدانم شاید شنیده باشد. رفتند به حضرت علی گفتند: بیا شهادت بده. گفتند: ایشان آمد و خندید. گفتیم: چرا میخندی؟ گفت: پیغمبر چنین حدیثی گفته است. شاهد هم گفته شاید شما بدانید. شما این حدیث را شنیدی؟ گفتیم: اگر شاهد نداشته باشد، گردن ابیذر را بزنیم. چون با این حدیثهای دروغی ریشه ما را میزند. حالا اینجا اگر زمان ما بود، ما از نظر خط سیاسی اینجا باید حضرت علی چه کند؟ بگوید: حالا دروغ مصلحت آمیز است. اگر من شهادت ندهم، جان ابیذر به خطر میافتد. بیاید بگوید: بله حالا یک دروغ بگوییم، جان او را نجات بدهیم. حضرت علی چه فرمود؟ فرمود: نه من این حدیث را نشنیدم. یا ابالفضل! علی نشنیده یعنی چه؟ یعنی ابیذر دروغگو است یعنی او را بکشید. گفت: یک چیز دیگر شنیدم. گفت: از پیغمبر شنیدم زیر آسمان راستگوتر از ابیذر نیست. یعنی چه؟ یعنی هرچه میگوید، درست است. هم دروغ نگفت. هم جان ابیذر را نجات داد. «أَوِ الْوالِدَيْنِ» علاقه به مدرک؛ پول میدهد، مدرک میخرند. من این را شنیدم. نمیدانم همه چیز پولی شده است. به من گفتند: یک گروهی در تهران درست شدند، مثلاً یک کسی که میمیرد عقب تشییع جنازهاش میآیند و گریه میکنند و سینه میزنند و پول میگیرند. پیراهن سیاه پنج هزار تومان، زیر تابوت بروند پنجاه هزار تومان، گریه کند پنجاه و هفت هزار تومان، اینکه عزاداری است و قلابی است. مدرک قلابی؛ یک کسی نزد من آمد. گفتم: شغلت چیست؟ گفت: مدرک فروشی! گفتم: یعنی چه؟ گفت: اینهایی که میخواهند مدرک بگیرند، موضوع را میگویند و من برایشان کار میکنم و یک خوردهام توجیهشان میکنم و میروند مدرک میگیرند. گفتم: ارشد؟ گفت: بله، لیسانس و فوق لیسانس. گفتم: چند؟ گفت: موضوعش فرق میکند. از چهار میلیون داریم تا پانزده میلیون. آنوقت آن کسی که با پول مدرک میگیرد یا از پلیس گواهینامه میگیرد، فردا اگر ماشینش چپ کرد. این پلیسی که به ایشان گواهینامه داده است، ضامن است. چرا انسان از خدا جدا میشود؟ علاقه به خودش، علاقه به پدر و مادرش، علاقه به قبیلهاش، علاقه به… گاهی آدم به قبیلهاش علاقه دارد. دو تا قبیله دعوا شد که ما بیشتر هستیم یا شما بیشتر هستید؟ گفتند: بشماریم. شمردند قبیله «ب» باخت. قبیله «ب» گفت: قبول نیست. زنهای حامله را دو نفر حساب کنیم. از اول بشماریم. دوباره شمردند باز قبیله «ب» باخت. گفت: نه خیلیها هم مردند. قبرستان برویم مردههایمان را هم بشماریم. زنده و مرده قبیله ما بیشتر از زنده و مرده قبیله شماست. آیه نازل شد. عجب آدم خلی هستید! (أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ) (تکاثر /1) یعنی شماها، ما بیشتر هستیم و تو بیشتر هستی، «ألهاکُم» شما را لهو و لعب، یعنی شما را سرگرم کرده است. آمار و ارقام شما را مست کرده است. (حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ) (تکاثر /2) تا اینکه رفتید مقبره پدرتان را بشمارید. یعنی اینقدر شما مست آمار هستید که رفتید استخوانهای پوسیده نیاکان را بشمارید که کدام یک بیشتر هستید؟علاقه به مقام؛ « (نَحْنُ أَحَقُ بِالْمُلْك) (بقره /247) گاهی کینه؛ من از شما بدم میآید، میخواهم انتقام بگیرم. چون میخواهم انتقام بگیرم دیگر از خدا جدا میشود. هرچیزی حساب دارد. بنا بود مجرمی را شلاق بزنند. حضرت علی شلاق را به یک نفر داد و گفت: بزن! همینطور که میزد گفت: چند تا زدی؟ گفت: اینقدر! گفت: سه تا زیادی زدی. بده من بده من! شلاق را گرفت. آن سه تا را که زیاد زده بود، به او زد. یکوقت آیت اللهالعظمی گلپایگانی به امام بنیانگزار جمهوری اسلامی پیغام داد که اگر میخواهی جمهوری اسلامی سفت شود، دو تا دانه درشتها را هم بخوابانید و شلاق بزنید. مردم میگویند: اِ… مثل اینکه راست است و قصه جدی است! اگر دو نفر دانه درشت هم شلاق بخورند، مردم باورشان میآید که نظام درست است. اینکه انسان با کسی خرده حساب داشته باشد. (وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَنْ صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ أَنْ تَعْتَدُوا) (مائده /2) آفرین… کینههای قبلی شما را وادار نکند که انتقام بکشید. آن کینه سر جایش. یک ظلمی کرده است. ممکن است شما با یک کسی دعوا داشته باشی. آن کسی که طرف دعوا است خودش را کاندیدا کرده است. آقا به حضرت عباس! بینی و بین الله، قدرت اداره کشور را دارد ولو با من بد است. شما خودت را نبین. ما خیلی وقتها خودمان را میبینیم. خودمان را که میبینیم دیگر نمیتوانیم خدا را ببینیم. یک کسی سوار اسب بود، به نهر آبی رسید. بیشتر از دو وجب هم آب در نهر نبود. اسب از یک وجب، دو وجب آب میتواند بگذرد. ( کمی مکث صلوات حضار) اسب از یک وجب و دو وجب میتواند بگذرد. اسب ایستاد. هرچه شلاق زد، اسب نرفت. پاچههای شلوارش را بالا زد و اسب را کشید. نرفت! پاشنه کش درآورد و زد، از جلو کشید نرفت! از عقب شلاق زد نرفت! سیخ کوبید نرفت! یک مرد حکیمی گفت: چه شده؟ گفت: نهر یک وجب آب بیشتر ندارد، میتواند از درون آب برود، اما ایستاده است. گفت: یک بیل بردار و آب را گلی کن، اسب میرود. او هم یک بیل برداشت و آب را تکان داد و آب گلی شد و اسب از درون آب گذشت. گفت: خدا پدرت را بیامرزد، دلیلش چه بود؟ گفت: دلیلش این بود که آب که تمیز بود، اسب میآمد خودش را در آب میدید. هرکس هم خودش را ببیند، پا روی خودش نمیگذارد. هرکس خودش را ببیند پا روی خودش نمیگذارد. شهر من، فامیل من، مدرک من، من، من، من… هرکس من بگوید دیگر نمیتواند بگوید: خدا. کسی میتواند بگوید: خدا، که خودش را نبیند. مشکل است این حرفهایی که میزنم. یا امام رضا شاهد باش، حرف میزنم. ولی اسلام این را میگوید. بعد هم باید دعا کنیم که انشاءالله… به امام حسن مجتبی چه جسارتهایی کردند. میآمدند حرفهای زشت میزدند. میفرمود: خانه نداری؟ پول نداری؟ گرسنه هستی؟
7- پاسخ خوب امام حسن علیه السلام به رفتار بد دیگران
یک آیه داریم. (ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَة) (مؤمنون /96) یعنی چه؟ یعنی «سیئه» کار بد را با خوبی جواب بده. او به تو بدی کرد، تو به او خوبی کن. یک آیه دیگر داریم ( وَ يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَة) (رعد /22) به تو بدی کرد؟ همین الآن خانه میروی، چه کسی به شما بدی کرده است؟ عمه، خاله، پسر عمو، پسر دایی، شریک، شاگرد، همسایه، هرکس بدی کرده زنگ بزن و بگو: سلام علیکم، آقا شب تولد امام حسن است، ماه رمضان است. میخواهیم وارد شب قدر شویم. شما از من ناراحت هستی. کاری ندارم حالا حق با من، حق با شما، حق با هرکس می خواهد باشد. من تقاضا میکنم ببخشید… خودت را بشکن. ما بعضی بچههای خوش فطرت داریم. من سراغ دارم بچه مدرسهای و دبیرستانی آمد به معلمش گفت: شما یک نمره از من کم کن. بیست دادی! نمره من را هجده و نوزده کن. گفت: چرا؟ گفت: یکی کنار من نشسته بود به من کمک کرد. من یک نمره تقلب کردم، شما یک نمره مرا پایین بیاور. سراغ دارم بچه مدرسهای که اینطور است. سراغ دارم بچه مدرسهای که به من گفت: حاج آقا این گچی که با آن مینویسی به من بده. گفتم: چه کار داری؟ گفت: با نوک گچ آیه قرآن نوشتی. گچی را که نوکش قرآن نوشت، ته گچ را برای تبرک میخواهم داشته باشم. چون با این گچ قرآن نوشته شد. فطرتهای پاک! آدمهایی را داریم که میگوید: من مقصر هستم. امام در وصیتنامهاش فرمود: اگر در رهبری خودم، تقصیری، قصوری، کوتاهی از من سر زده است، از خدا معذرت میخواهم و از امت ایران هم معذرت میخواهم. امام از امت معذرت خواهی میکند. حالا ما به خانممان تشر زدیم، حرف نزن! خوب خانم ما هم خجالت کشید روبروی مهمانها حرف نزد. اما شما خانمت را… خدا کند خانم خودم در سخنرانی نباشد. من گاهی که صحبت میکنم میفهمم برای خانمهاست میدوم سمت خانواده و تلویزیون را خاموش میکنم. میگوید: هان! یک چیزی برای من گفتی. یکوقت یک تشری بیخود به خانمت، به پسرت، به نوکرت، به بچهات، به کارگرت زدی. عذرخواهی کن و بگو: آقا من اینجا بیخود داد زدم. من بیخود داد زدم. خودت را بشکن. خودت را بشکنی خدا پیدا میشود. تا خودت را ببینی، خدا پیدا نمیشود. اسبی که خودش را ببیند، نمیتواند راه برود. آب را گلی کن، اسب میرود. آقا من بلد نیستم. خدا آیت الله شهید سعیدی را رحمت کند. روی منبر بود. یک مرتبه آیت الله خزعلی در مسجد آمد. گفت: مردم به جدم سواد ایشان بیشتر است. از منبر پایین آمد. من دیشب یک جلسهای داشتم، همین ماه رمضان امسال سیصد، چهارصد نفر از پزشکهای مشهد بودند. پزشکهایی هستند که تشکیلاتی راه انداختند، مناطق دور محروم میروند، عمل جراحی و دندانپزشکی هم مجانی است. من چون کارشان خوب بود، در افطاریشان شرکت کردم، چند دقیقهای هم صحبت کردم، گفتم: پزشک خوب کسی است که وقتی مرض را تشخیص نمیدهد، سه تا مردانگی کند. 1- بگوید: مرض تو را نفهمیدم. 2- فلان پزشک از من تخصصاش بیشتر است. 3- حالا که مریضی را نشناختم پول ویزیت را پس بگیر. 1- پول را پس بده چون تشخیص نداد. 2- بگوید: فلانی از من بهتر است. 3- بگوید: من بلد نیستم. اگر میخواهیم خدا پیدا شود باید خودمان را پس کنیم، خودمان را کنار بزنیم، خدا پیدا میشود. تا خودمان هستیم و… من و فامیلم و… خودت را پس کن. ازدواج هم اینطور است. اینکه میگویند: ازدواج خوب است، جوانها فکر میکنند ازدواج برای شهوت خوب است. نه! شهوت یکی است. اصلاً ازدواج آدم را بزرگ میکند. آدمی که زن ندارد میگوید: خودم، کتم، شلوارم، زلفم، کفشم، کیفم و مدرکم، ولی وقتی ازدواج کرد میگوید: خودم و زنم و مادرزنم و پدرزنم و بچهام، گشاد میشود. (خنده حضار) یعنی آدمی که همسر ندارد، دائم میگوید: خودم، خودم، خودم، خودم! تا زن گرفت، میگوید: خودم، زنم، مادرزنم، برادرزنم، خواهر زنم، نوهام، بچهام. به ما گفتند: میخواهی ازدواج کنی سعی کن با فامیلهای مختلف ازدواج کن. عیبی ندارد، پسرعمو، دخترعمو، پسر خاله، دخترخاله، ولی با فامیل مختلف ازدواج کنید که فامیلها گسترش پیدا کند. وصل به خدا شما را باز میکند. وصل به خودت شما را تنگ میکند. در قرآن دو وحی است. یک وحی آسمانی است، (وَ أَوْحَيْنا إِلى أُمِ مُوسى أَنْ أَرْضِعِيهِ) (قصص /7) حاج آقا میگوید: اوحی یا اوحینا؟ «اوحینا» به مادر موسی وحی کردیم. یک وحی هم داریم شیطان وحی میکند. (إِنَّ الشَّياطِينَ لَيُوحُونَ إِلى أَوْلِيائِهِمْ) (انعام /121) در قرآن دو وحی است. الهام به مادر موسی، الهام الهی. الهام به انسانها، از طرف شیطان. حالا اگر یک چیزی به دل ما برایت شد، یک چیزی در مغز ما آمد، یک چیزی به دل ما برایت شد، نمیدانیم این وحی الهی است، یا شیطانی است. علامه طباطبایی میفرماید: اگر باز شدی، معلوم میشود وحی الهی است. اگر قفل شدی معلوم میشود وحی شیطانی است.اگر گفتی: ماه رمضان است همه را بخشیدم. وقتی باز شدی، این وحی الهی است. نخیر! نمیبخشم. میخواهم زیر پل صراط یقهاش را بگیرم. بابا ولش کن مردم اینقدر قیامت گیر هستند، که دیگر گیر تو یکی نیستند. مردم قیامت خیلی گیر هستند دیگر حالا تو یکی گیر نده. اگر چیزی به دلت برایش شد، بده خدا میدهد. این معلوم میشود وحی الهی است. نده، پیری داری، کوری داری، ذخیره کن برای خودت. اگر نتیجه الهام قفل شد، شیطانی است. اگر نتیجه الهام باز شد، الهی است. ساعت چند است؟ تمام شد… امام حسن هرچه به او جسارت کردند، امام حسن مقامش از امام حسین بالاتر است. از چیزهایی که ما نمیدانیم. به چه دلیل؟ شب عاشورا که امام حسین با دنیا خداحافظی کرد، زینب کبری منقلب شد. امام حسین آمد گفت: چه شد؟ گفت: داری خداحافظی میکنی فردا شب نیستی؟ گفت: جدم از من بهتر بود، رفت. پدرم علی از من بهتر بود، رفت. فاطمه از من بهتر بود، رفت. بعد گفت: امام حسن هم از من بهتر بود، رفت. این کلمهای که امام حسن از من بهتر بود، حدیث امام حسین در شب عاشورا است. از این معلوم میشود مقام امام حسن از امام حسین بالاتر است. این یک مورد. 2- امام حسن ده سال امام امام حسین بود. ولی امام حسین حتی یک ساعت امام امام حسن نبود. امام حسن برای امام حسین هم امام بود. ولی امام حسین برای امام حسن امام نبود. یکبار پیغمبر امام حسن را روی دوشش نشانده بود، یک نفر رسید بچه بود. گفت: حسن! گفت: بله! گفت: میدانی کجا نشستی. روی دوش پیغمبر! افتخار کن. پیغمبر فرمود: چرا او افتخار کند روی دوش پیغمبر است. من افتخار میکنم که او پایش را روی دوش من گذاشت. امام حسن خیلی مقام دارد. تولد امام حسن مبارک باشد. دعا کنیم. خدایا به آبروی امام حسن و برادرش و پدرش و مادرش و جدش و زوارهای مخلصش، هرچه در این ماه رمضان خیر و برکت برای خوبها مقدر میکنی، همه آنها را برای همه ما مقدر بفرما.
«والسلام عليکم و رحمة الله و برکاته»
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 569