نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 76
موضوع: ارتش نمونه
تاريخ پخش: 70/01/29
بسم الله الرحمن الرحيم
«الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»
1- ارتشي نمونه
به مناسبت روز بيست و نهم فروردين سال هفتاد، روز، ارتش جمهورى اسلامى ايران، در خدمت برادران ارتشى هستيم، موضوع بحثمان، نظاميان نمونه است. هم در صدر اسلام و هم در زمان انقلاب، خاطراتى است بحث امشب ما، بريده، بريده از تاريخ و از حماسه سازان. اول از صدر تاريخ بگوييم تا برسيم به تاريخ شيرين كاريهاى ارتش خودمان. معمولاً جنگ دوم كه پيش مىآيد، جنگ اول نوارش پاك مىشود. يعنى هميشه، نو كه مىآيد به بازار، آن كهنهها تمام مىشود. اما جنگى كه ايران در اين هشت سال كرد، جنگى بود كه در طول تاريخ هرچى جنگ بشود، ارزش جنگ شما بيشتر مىشود. يعنى مثل قرآن مىماند. هر چى علم پيش برود، جلوهي قرآن بيشتر مىشود. و هر چه انسان رهبرهاى كشورها را مىبيند قدر رهبر خودش را مىداند و هر چه اديان را مطالعه مىكند و مكاتب را، قدر مكتب اسلام را بيشتر درك ميكند و هرچه امتها را نگاه مىكند، نجيبى امت ايران بيشتر روشن مىشود. يعنى در امتها، نجيبترين امت هستيم. كل كرهى زمين، رهبرانشان فاسق هستند. ما رهبرمان عادل است. كل مكتبها انحراف دارند. جزء مكتب ما و همهى اينها كه با صدام مىجنگند و با عراق و يا با كس ديگر، بعد آن وقت معلوم مىشود كه ما اين هشت سال چكار كردهايم؟ يعنى شما چكار كردهايد؟ هرچى تاريخ بگذرد، شكوفاتر مىشويم. يعنى تاريخ ما را كهنه نخواهد كرد. اين كه اسلام را كهنه نخواهد كرد. چراغ هايى زده شده است. افراد تحصيل كرده در اطراف كشورها پيدا شدهاند، مكاتب را مطالعه كردهاند. از همه سر خورده شدهاند. در اين ماه رمضان كه غروبها پخش مىشد، اما اينها را ما قبل از ماه رمضان ضبط كرده بوديم. من مثل كبابىها مىمانم. كبابىها قبل از ظهر گوشتشان را سيخ مىكنند و ما اين نوارها را قبل از ماه رمضان پر كرديم كه ماه رمضان پخش شود. خود من ماه رمضان رفته بودم يه چند تا از اين كشورهاى اروپايى، و يك آدم هايى را ما كشف مىكرديم، تحصيل كرده، دانشمند، مكاتب مختلف را ديده، از همه سر خورده است، حالا به مكتب اسلام پناهنده شده است، اين هم مكتب اهل بيت. هر چى مكتب زياد درست شود، و هر چى رهبر باشد، بالاخره ما آينده روشن خواهيم شد. اين جنگ ما الحمد لله جنگى بود كه بعداً معلوم شد كه ما چه بودهايم و شما چه كار كردهايد؟
2- جنگجويان نمونه صدر اسلام
حالا نمونههايي بگويم. اول نظامى نمونه را بايد بگويم. شخص رسول اكرم(ص)، اميرالمؤمنين مىفرمود: در جبههها از همه نزديكتر به دشمن، خود پيغمبر بود. دومين شخص، على بن ابيطالب(ع) است. كه حديث معروفش را شنيدهايد. «لضربة علي يوم الخندق أفضل من عبادة الثقلين» (إقبالالأعمال/ص467) يك شمشير اميرالمؤمنين در جنگ خندق از كل عبادتها ارزشش بيشتر است. سومين نمونه، حضرت حمزه، خيلى فشرده بگويم كه به همه برسيم. كه پيغمبر لقب سيد شهدا را پيغمبر به آن داد. مصلح شد با يارانى كه همه حافظ قرآن بودند. نفر چهارم جعفر طيار، برادر على بن ابيطالب اول شهيد از خانوادهى ابوطالب، اول مهاجر، اول سخن گو، اول شهيد از فاميل ابوطالب، برادر على بن ابيطالب، دوازده سال به حبشه هجرت كرد، براى نجاشى در حبشه سخنى گفت، كه او گريه كرد و مسلمان شد. بعد كه آمد، روزى بود كه پيغمبر اسلام به پيروزى رسيده بود. فرمود: نمىدانم از ديدن جمال جعفر طيار بيشتر شاد هستم و يا از پيروزى در جنگ؟ يعنى ملاقات پيغمبر با جعفر طيار، به اندازهى يك پيروزى مهم بود. پيغمبر طبق آن نقل فرمود: نمىدانم از پيروزىجنگ خوشحالتر هستم و يا از ديدن سيماى شما؟ جعفر طيار، دو تا دستش را در راه اسلام داد. نماز جعفرى كه مىگويند، حضرت امام(ره) در رساله نوشته است. نماز جعفر طيار، كبريت احمر است. كبريت احمر يعنى خيلى در گران بهاست. بسيار نماز مهمى است. براى مشكلاتى كه براى افراد پيش مىآيد. قوىترين و برندهترين توسل است. معمولاً توسلات، تو رسالهى عمليه نمىآيد. معمولاً در كتابهاى ذكر و ورد است. تنها توسلى كه در متن كتب فقهى آمده است، نماز جعفر طيار است. هيچ توسلى در رساله نيست. روضه، توسل به ابوالفضل، روضهي فلان، ختم سورهى انعام، هيچ توسلى در كتابهاى فقهى نيامده است. تنها توسلى كه در كتب فقهى آمده است، نماز جعفر طيار است و حالا اگر يك كسى مشكلى داشت، مىتواند تمرين كند. جعفر طيار از شهداى نمونهى صدر اسلام است، كه در جنگ موته، شهيد شد جالب اين است كه جعفر طيار، دو تا پسرهايش هم در كربلا شهيد شدند، ياران امام حسين(ع) از نظاميان نمونه هستند كه خود امام حسين(ع) كلمه نمونه را به آنها داد. فرمود: در عالم يارانى با وفاتر از شما نديدهام. قرآن نقل مىكند از يك نظاميان نمونه كه مىفرمايد: (وَ كَأَيِّنْ مِنْ نَبِيٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثيرٌ فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ في سَبيلِ اللَّهِ وَ ما ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَكانُوا وَ اللَّهُ يُحِبُّ الصَّابِرينَ) (آلعمران /146) انبياء يارانى داشتند كه در راه خدا مىجنگيدند، نمىترسيدند، خسته نمىشدند. در مقابل تبليغات، هر چه مىآمدند مىگفتند: دشمن زياد است (النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ) (آلعمران /173) آيهي قرآن است. مردم جمع شدهاند، جمعيت زياد است. دشمن عليه شما خيلى است. شما صلاح نيست قيام كنيد، بترسيد از اينها. دست به حركتى نزنيد. اينها ايمانشان زيادتر مىشد. ه رچه مىخواستند اينها را بترسانند، قوىتر بودند. امام، زمانى كه درتركيه تبعيد بود، ساواك تركيه بردش يك منطقهاي را نشان او بدهد، براى اين كه امام را بترساند. امام رفت سر زمين، گفت: اين جا را مىدانى چى است؟ فرمود: خوب چى است؟ فرمود: اين جا چهل نفر از علما عليه حكومت تركيه حرف زدند، اعدام شدند. امام را برده بودند كه بترسانند. امام فرمود: عجب، اى كاش در ايران ما هم چهل نفر شهيد مىشد، ما از علماى تركيه عقب افتادهايم. ديد عجب بدتر شد. يعنى بردنش، امام تازه اين زمين را كه ديد خيز گرفت. گفت: پس عجب ما دير جنبيدهايم. يعنى هر چه مىخواهند بترسانندش، مىگويند ان الناس «النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ» مردم جمع شدهاند به ضرر شما، خطرناك «فَاخْشَوْهُمْ» و بترسيد، ايمانشان بيشتر مىشد. اينها نمونه هايى است كه، اصولاً يك وقت، يك طلبه از من پرسيد، قم درس بخوانم يا بروم جبهه؟ گفتم: من يك آيه برايت مىخوانم، داريم (إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذينَ يُقاتِلُونَ في سَبيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ) (صف /4) نداريم «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ» كسانى كه در حوزه هستند. «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ» كسانى كه درس خارج مىخوانند. يك همچين آيهاى نداريم. ما يقين داريم رزمنده محبوب خداست. اما يقين نداريم، طلبه محبوب خداست. بله، اگر مسألهى جنگ، خدا شهيد بابايى را رحمت كند، رفتند فرودگاه تا با خانوادهاش برود حج، پاى ماشين ايشان گفت كه حج مهمتر است و يا دفاع؟ به خانمش گفت: تو برو، من رفتم. از پاى ماشين برگشت، چون مسألهى امنيت اصل عبادت است. اگر امنيت نباشد، عبادت نيست. قرآن مىگويد: (لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَني لا يُشْرِكُونَ بي شَيْئاً) (نور /55) اين خيلى آيه قشنگى است. يعنى تا امنيت نباشد، اين «يَعْبُدُونَني» نيست. اول بايد خوف امنيت بشود، يعنى اگر مملكت امنيت داشت، بعد مردم «يَعْبُدُونَني» عبادت مىكنند. روز قدس كه چهار ميليون، قدس سال هفتاد، چهار ميليون كه مىروند در نماز جمعه تهران مثلاً، اگر مملكت امن است، چهار ميليون مىرود، گر چه ايران نشان داد كه آن روزهايى هم كه ناامن بود، مىرفتند. به هر حال «مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَني» يعني كسى كه مسؤوليت امنيت زمين و دريا و آسمان و اينهاست، نبايد بگويد من ارتشى هستم. بايد بگويد: من شغلم اين است. مسئول امنيت هستم. زير سايهى امنيت، توى طلبه درس مىخوانى. الان حوزهي علميهي نجف، ديشب عكس يكى از علما را من ديدم كه با يك واسطه فاميل ما هم هست. اين بندهى خدا، عالم پيرمرد، راه مىرود، دم در حرم اميرالمؤمنين(ع) به رگبارش مىبندند و تا سه روز يك عالم ربانى، جنازهاش افتاده در خيابان نجف و كسى جرأت نكرد بردارد. چون هركس رفت بردارد، تيرش زدند. بعد از سه، چهار شبانه روز، يك عالم ديگر با لباس مبدل با چند تا زن، نصف شب مىآيند جنازه را مىبرند. حوزهى علميهى نجف هم تا صدام زنده باشد، حوزهي علميه نيست. يعنى واقعاً «يَعْبُدُونَني» نيست. مگر اين كه امنيت باشد. اين قداست كار است. يكى از نمونهها مالك اشتر است. حالا از نظاميان صدر اسلام مىگويم. بعد هم از نمونههاى انقلاب خودمان. نام چند نفر را مىبرم. مالك اشتر جورى است كه وقتى حضرت مىخواهد جبهه برود، مىآيد اسب را مىگيرد و مىگويد: چرا من را جبهه نمىبرى؟ چرا به من گفتهاى تو منطقه بمان؟ حضرت علي(ع) فرمود كه: «إِنَّهُمْ لَنْ يُصِيبُوا مِنَ الْأَجْرِ شَيْئاً إِلَّا كُنْتَ شَرِيكَهُمْ فِيهِ» (وقعةصفين/ص133) غصه نخور. من به تو مىگم بمان، بمان. هر ثوابى در جبهه باشد، تو هم شريك ما هستى. ناراحت نباش. گفت: چشم. قرآن مىگويد: عدهاى مىآمدند مىگفتند: مىخواهيم جبهه برويم، مىگفتند، حضرت مىفرمود: من شمشير و اسب ندارم به شما بدهم. (وَ أَعْيُنُهُمْ تَفيضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً) (توبه /92)، جريان «تَفيضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً» يعنى اشك مىريخت به خاطر غصه كه چرا نمىرود. البته افرادى هم هستند كه فرار مىكردند. (فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلافَ رَسُولِ اللَّهِ) (توبه /81)، «فَرِحَ» يعنى آيه مىگويد: مىگه كه عدهاى هستند كه خوشحال مىشدند كه مأموريت از آنها برداشته شد. «فَرِحَ» آيه «فَرِحَ» داريم در قرآن «فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ» يعنى آن هايى كه تخلف مىكردند، خوشحال مىشدند كه جبهه نرفتيم. قرآن مىگويد: كجا مىروى؟ اگر (في بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ) (نساء /78) اگر در ساختمانهاى سفت هم باشى، روزى كه بايد مرگ سراغت بيايد، سراغت مىآيد. جمعى از خلبانها رفتند منزل يك خانم خلبانى، گفتند: كه با كمال تأسف، شوهر شما برنگشتند. حالا نمىدانيم اسير شده است. ان شاءالله برمىگردد و اين حرفها، يك مرتبه خانمش مىگويد: اگر پهلوى خدا عمر دارد، هر كجا باشد، خدا حفظش مىكند، اگر هم عمرش تمام شده باشد، حالا توى آسمان باشد و يا روى زمين، اگر عمرش تمام شده، اگر خدا عمرش را گرفته من تسليم هستم. اگ رعمر دارد، خدا خودش حفظش مىكند. اين خلبانها كه رفته بودند، با ترس و لرز، خبر برنگشتن اين خلبان را به همسرش بدهند، خانم همچين برخورد كرده بود كه، اين آقاى سرتيپ، ديشب منزل ما بود، مىگفت: ما ديگه زديم گاراژ. يعنى رفته بوديم با احتياط حرف بزنيم، ديديم اصلش اين بالاتر از اينها با ما برخورد مىكند. مالك اشتر مىآيد افسار اسب را مىگيرد. به حضرت مىگويد: چرا من را نمىبرى؟ مىگويد: غصه نخور، شريك هستى و قرآن مىگويد كه اشك مىريزد كه چرا نمىرود؟ يك رزمنده را آوردند قدش كوتاه بود. پيغمبر فرمود: تو قدت كوتاه است. رفت كفش بلند پا كرد، دومرتبه آمد. ما داشتيم افرادى را كه شناسنامهى خود را تغيير مىدادند. البته آدم پست هم داريم. سازمان زمين شهرى گفته، به كسى زمين مىدهيم كه خودش و خانمش زمينى نداشته باشد. اين رفته خانمش را طلاق داده، يعنى از بس آدم خوب داريم، از بس آدم بد جنس هم داريم كه از خانم مىگذرد به خاطر زمين. همه رقم آدمى داريم. آدم هايى بسيار زيبا و آدم هايى بسيار زشت. دنيا چى است؟ از رزمندههاى نمونه صدر اسلام مىتوانم نام حنظله را ببرم. حنظله قصهاش خيلى خوشمزه است. باباش كافر است و پدرزنش منافق. باباش از بزرگان كفار است. توى آن جبههى كفر ايستاده است. پسرش اين خط است، پدر در آن خط. اين يكى. دوم پدر خانمش، رهبر منافقين است. اما خودش حزب اللهى است. ضمناً از اين معلوم مىشود كه در گزينشها خيلى نبايد كار به اين و آن داشت. آقا شما پدر زنتان چه كاره است؟ من پدر زنم هر كه مىخواهد باشد چه كار دارى؟ بعضى وقتها در گزيتنشها مىگويند: دختر عمهات زمان ناصر الدين شاه چكاره بود؟ بابا چكارش دارى؟ در گزينش خودش را حساب كن. بابا، پدرش كافر است. پدر زنش رهبر منافقين است ولى خودش آدم خوبى است. آدم را در گزينش بايد اين طور باشيم. حنظله يك همچين شرايط خانوادگى دارد. شب عروسىاش افرادى را دعوت مىكند، دستور جبهه مىآيد، مىآيد پهلوى پيغمبر، مىگويد: اقا من امشب مهمان دعوت كردهام. شب عروسيم است. مىگويد: خيلى خوب شما برويد سراغ عروسيتان. مىرود عروسى مىكند بعد دلش آرام نمىگيرد، غسل نكرده، خودش را به جبهه مىرساند. شهيد مىشود كه پيغمبر فرمود: اين را ملائكه خودشان غسلش مىدهند. منتها از همان شب عروسى، با همان آميزش، خدا بچهاى به آن مىدهد كه بچهاش قهرمان مىشود. و رهبر يك حركت ضد طاغوت مىشود. در ماجراى حره، مسأله ديگه يك عالم يهودى، يك عالم يهودى هست، مخيرى يا مخيرق، اگر غلط نخوانده باشم. اين با اين كه عالم است و يهودى است، معمولاً مسيحىها گرايششان به اسلام بيش از يهودى هاست. در تاريخ اسلام، مسحى هايى كه مسلمان شدهاند خيلى آمارشان زياد است. يهودىها تك تك بودند كه گرايش پيدا كردند ولى اين يهودى روز احد به يهودىها گفت: من حقانيت اسلام را فهميدهام. بدانيد. گفتند: نه امروز شنبه است. چون جنگ احد روز شنبه بود. روز شنبه روز تعطيلى است. ما فردا فكر مىكنيم. خدا رحمت كند شهيد عزيز نامجو، ايشان مىگفت: حزب اللهى نه ساعت كار دارد و نه خستگى. از كلمات شهيد نامجو، بعضى آقا، حسابها را خيلى دقيق مىكنند. اين دقت حسابها حتى بين افراد آمده است كه، ساعت چند جاده خاكى است، جاده اسفالت، يك طلبهاى رفته يك جايى نماز بخواند، و بيست تومان به آن دادهاند. تو نامهاش نوشتهاند: چون يك روز نماز صبح نيامدى، اى بابا پنج تومانش را، يعنى اين طورى نبايد باشد. اصلاً مسائل بايد مسائل عاشق و معشوقى باشد. در دانشگاه، در دبيرستان، در مسجد، اگر براساس حق التدريس و پول و اينها باشد، خاصيت اصليش را از دست مىدهد. بايد رو حساب عاشقى باشد. گاهى وقتها آدم هستش، به جاى درس، اصلاً حرف نزند برنامهاش يك جور ديگه باشد. مسائل عاطفى يك جور ديگه باشد. مسائل عاطفى ارزشش بيشتر است. امام آمد مدرسهى فيضيه درس بدهد، وارد سالن كه شد، ديد يك بچه طلبه دارد مطالعه مىكند، رفت ديد ايشان مطالعه مىكند، فورى برگشت. گفتند: آقا چرا برگشتى؟ گفت: هيچى نگويد. ايشان مطالعه مىكند. گفت: خوب به او مىگوييم بلند شود. ما به چند دليل نوبت ما است. اول اين كه اين بچه است و ما همه عالم. دوم اين كه اين يكى است و ما جمعيت هستيم. سوم اين كه او تازه طلبه است و ما سال هاست مجتهد و غريب الاجتهاد هستيم. چهارم اين كه امروز نوبت ما بوده است، اين بى خود آمده است. از همه گذشته به آن بگوييم بلند شو، بلند مىشود. خودش ما را ببيند، بلند مىشود امام فرمود: اينها هيچ كدام دليل الهى نيست. بچه و بزرگ پهلوى خدا يك جور است. درس جامع المقدمات و درس خارج، پهلوى خدا يك جور است. جمعيت پهلوى خدا ارزش نيست. آدم كلاس اول است و يا كلاس دانشگاه پهلوى خدا مهم نيست (إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ) (حجرات /13) و اما هر روز ما مىآمديم، هر روز نوبت ما بودهاست، امروز ايشان آمده است، نوبت ايشان است. به آن هم بگيم پاشو، پا مىشود اما با رو دروايسى است. و تو رودروايسى پا شدن ارزش ندارد. اين خلاف شرع است. گفتند: چى؟ گفت: هيچى نگوييد. قدم بزنيد، همين طور دور حوض فيضيه امام يك ساعت راه رفت طلبههاى فاضل و عالم همه راه رفتند و اين بچهام قشنگ نشسته بود، مطالعه مىكرد و آن روز درس امام تعطيل شد. تا به من گفتند درس امام تعطيل شد، من گفتم: اتفاقاً آن روز امام به شما درس داد. درس واقعى آن است. از افراد نمونه، البته اين كه مسئله گزينش را گفتم، اشاره به گزينشهاى زمان قديم بود. الآن از گزينشها خبر ندارم. بهتر شده يا بدتر شده است. من از گزينشهاى چند سال پيش گفتم. بسيار خوب. از نظاميان نمونه مىتوانيم اسم سعد را ببريم. كفار استخوان بودى، تيغ بودى در چشمشان و استخوان بودى در گلويشان تو اگر بودى نمىگذاشتى اميرالمؤمنين خانه نشين شود. سعد رزمندهاى بود كه از دنيا رفت. پيغمبر پا برهنه تشييع جنازه كرد و فرمود: نود هزار فرشته كه از جملهى آنها جبرئيل است براى تشييع جنازهى سعد آمدهاند. از نمونههاى رزمنده مصعب است. مصعب يك بچه تاجر بود. خيلى هم خوش تيپ و خوشگل بود. باباش خيلى پول داشت. تيپش هم خيلى سوپر دولوكس بود. اما قبل از اين كه چهل نفر در مكه ايمان بياورد، اين قبل از آن چهل نفر، ايمان آورد. پدرش از خانه بيرونش كرد. لباس هايش را هم گرفت. يك پلاس دور خودش پيچيد، آمد گفت: يا رسول الله من دست از تو برنمىدارم. ايشان اول كسى بود كه آمد مدينه و بنيان گذار اسلام در مدينه بود. يك بچه تاجر، خوش تيپ، و به خاطر اين كار همهي مال و همهي امكانات را از آن گرفتند و مصعب هم از شهداى نمونه بود. ابوايوب انصارى، همان كه شتر در خانهاش خوابيد. پيرمرد، در جنگ قسطنطنيه مريض شد، گفت: من در اين مرض مىميرم. اما من يك تقاضا دارم. به رزمندهها گفت: جنازهي من را برنداريد، برگردانيد. شما همين طور كه رو به دشمن مىرويد، وقتى هم مردم، جنازهام را برداريد برويد جلو، برويد تا آخرين جايى كه مىتوانيد آن جا دفن كنيد. يعنى برويد در دل دشمن جنازهي من را دفن كنيد. ابوايوب انصارى همان عزيزى كه شتر در خانهاش خوابيد، در مدينه در جبهه از دنيا رفت. پيرمرد، جنازهاش را برداشتند. با يك رفتند جلو، ديدبان مسيحىها گفت: اينها يك چيزى سر دست گرفتهاند انگار بمب است. يك جور ديگه حمله كردهاند. تسليم شدند. تا شهر را گفتند. جنازه را دفن كردند. الآن هم قبرش در تركيه هست و مردم، من ديدهام سر قبرش ميروند و دعا مىكنند. ابوايوب انصارى گفت: من مىخواهم از جنازهام به نفع پيشرفت اسلام استفاده كنم. خيلى آدمهاى نمونه داشتيم. معلم نمونه داشتيم كه مرخصى گرفته است براى مريضىاش ده روز، سه روز، چهار روز، خوب شده است، روز پنجم آمده است. آدم هم داريم كه مىخواهد چك بكشد، نگاه مىكند به تقويم، چك را روز جمعه مىكشد، مىگويد يك روز عقبتر. آدم داريم كه وقتى كردها را از عراق بيرون مىكنند، واقعاً پتوى خودش را مىدهد. آدم بخيل، مىگفت: از حمام كه بيرون ميآمد، سرش را مىتراشيد. گفتند: چرا؟ گفت: آخه وقتى وارد حمام شوم سرم را بتراشم، وقتى مىآيم بيرون، به اندازه بيست دقيقه موى سرم مىآيد بيرون. گفته بود شما كرايه خانه، پول برق، گفته بود. پول برق و كرايه خانه ميدهي ولى استهلاك اين سيمها چى؟ بالاخره اين سيمها كه از آن برق عبور مىكند به مروزر زمان، يعنى خبيثترين آدمها را، آدم مىبيند. كريمترين آدمها را هم مىبيند. الحمد لله كه ما در ميان امتى هستيم كه نود درصدشان كريم هستند. خبيثهايشان كم است. منتها كرامتها در معيارها نيست. يعنى براى حمايت از امير كويت، روزى دو هزار تا پرواز، براى حمايت از يك ميليون آواره، يك پرواز. به قول آقاى رفسنجانى، خيلى قشنگ فرمود: فرمود: كمك فرانسه به اندازهي كمك يكى از دهاتهاى ما است. خيلى تحقير قشنگى بود. بعضى وقتها آدم در بعضي قيافهها خباثت مىبيند. رفتيم موزه اتريش يا فرانسه بازديد، هنرشناس داشت براى ما توضيح مىداد. گفتم: ببينيم اين مترجمه چه مىگويد؟ ما ايستاديم، گفت: آقا شما كه پول ندادهايد، گوش به حرف من ندهيد. اين آقا بيست نفر را آورده بود توضيح مىداد ما شديم بيست و يك نفر. تا گوش داديم، گفت: تو چون پول ندادهاى، صداى من به گوشت نخورد. سيماى غرب در خباثت. مىگويد پول ندادى روى ثانيه، يك دقيقه، حرف من را گوش نده. ولى ما چى؟ ما آقاى كروبى مىفرمود: رئيس مجلس مىفرمود: زن پيدا كرديم يازده شهيد براى انقلاب داد. يكى يازده تا شهيد مىدهد. يكى مىگويد: يك دقيقه حرف من را براى اين كه پول ندادهاى، گوش نده. انسان چقدر در كرامت اوج مىگيرد، چقدر اوج مىگيرد در خباثت؟ افرادى هستند نمونه، نمونههاى جالب، استادى بعد از تحقيقات زياد مسيحى بوده رها كرده ماتيس شده، مطالعه كرده است، استاد آمده در مكتب اسلام شيعه را پذيرفته، پا شده آمده ايران دست امام را بوسيده، پا شده رفته جبهه، از غرب پا شده آمده جبهه، آدم هم بود در خوزستان تا تقى به توقى شد، اثاثيهاش را برداشت آمد تهران مشغول تجارتش شد. ديگر پايش را خوزستان نگذاشت. از خوزستان فرار مىكند، از اتريش به خوزستان مىرود. نمونهها و جالب اين است كه همه هم مىگذرد. فقط روسياهى به زغال مىماند.
3- رزمندگان نمونه كشور و جنگ خودمان
از امروز خودمان بگوييم. نظاميان نمونه. از نامجو اسم ببريم. اول كسى كه درارتش جمهورى اسلامى، از طرف امام نماينده شد، تا يك هفته قبل از شهادتش مستأجر بود. سرهنگ 2 بود، آوردند يك درجه به او دادند، ايشان گفت: دستور مىدهيد درجه را قبول مىكنم ولى من با همين سرهنگ دويى كارم تاب نخورده است. يعنى جاى كاريي ندارم كه نياز داشته باشم، يك درجه بالاتر باشد. آخه بعضى جاها تا درجه بالاتر نباشد كسى گوش به حرف آدم نمىدهد. بعضىها، نه، به هر كس حرف مىزنى، گوش مىدهد. درجهاى هم ندارى. خود من هم از آنها هستم. به هر كس تلفن مىكنم، گوش به حرفم مىدهند. پستى هم در مملكت ندارم. ولى به هر كس چيزى بگم، گوش مىدهد. گفت: ما نيازى نداريم كه حالا مثلاً درجه بگيريم. حالا مىخواهيد بگيرم مىگيرم. نيازى ندارم. آرزويم اين بود كه انقلاب پيروز شود و شد. و من با همين درجه به كارم ادامه مىدهم. درجه (لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ) (انفال /4) قرآن راجع به درجه مىگويد: «لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ» حالا جالب اين است كه يك آيهي ديگر هم داريم مىگويد: (هُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ اللَّه) (آلعمران /163) فرق اين دو تا آيه را ببينيد. يك آيه در قرآن داريم مىگويد «لَهُمْ دَرَجاتٌ» و آيهي ديگر مىگويد: «هُمْ دَرَجاتٌ» يعنى بعضى افراد ارزششان با درجهشان است. درجه را بردارى، ارزشش مىآيد پايين. بعضى آدمها نه، خودش درجه است. بعضى جاها بايد بالاى مجلس را پتو انداخت تا آدم بگويد آن جا بالاست. بعضى جاها، خودش بدون پتو بالاست. بعضى جاها، ادم پهلوى يك كسى كه نشست بزرگ مىشود. بعضى جاها خودش بزرگ است. يعنى اگر پهلوى بچهام بنشيند، يعنى بالاى جلسه، با عنوان نيست، با خود ايشان است. يعنى اگر اين جا هم نشست، بالاى جلسه اين جا مىشود. قرآن مىگويد: «لَهُمْ دَرَجاتٌ» در يك آيه ديگر مىگويد «هُمْ دَرَجاتٌ» اصلاً بعضىها ديگه لهم نيست. هم اصلاً خودش درجه است. ما طلبهها مىگوييم «شرف المكان بالمكين» يعنى ارزش به آدم است كه آن جا نشسته است. خودش درجه است. بهشت اين طورى است. در قرآن مىگويد (وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً) (دهر /21) خدا به اينها «سَقا» سقاى آب دادن، يعنى رب به اينها آب مىدهد. آيهاى داريم خدا به اينها آب مىدهد. بعضى آيهها داريم. (يُسْقَوْنَ فيها كَأْساً) (دهر /17) به فرشتهها مىگويد: يك چيزى به آن بدهيد بخورد. يعنى اين يك درجه و آن يك درجه. بعضى جاها را خدا به پيغمبرش مىگويد: (وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ) (توبه /103) پيغمبر تو براى اينها صلوات بفرست. يعنى در حدى نيست كه خود خدا صلوات بفرستد. به پيغمبرش مىگويد: «صَلِّ عَلَيْهِمْ» بعضى جاها مىگويد: (أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ) (بقره /157) اصلاً خود خدا به آنها صلوات مىفرستد. مىدانيد فرق اين آيهها چى است؟ «لَهُمْ دَرَجاتٌ»، هم درجات پيغمبر تو به آنها درود بفرست. خدا به آنها درود مىفرستد. «سَقاهُمْ رَبُّهُمْ»، «يُسْقَوْنَ» درجات اين طورى است. نه فقط در بين درجه دارها و افسران ارشد و سرتيپها، در بين سربازها، ما حسين فهميده را شناخته بوديم. يك سرباز آذربايجانى را ديشب با آن آشنا شديم به نام يوسف حيدرى، بعد از قبول قطعنامه، عراق حمله مىكند از يك راه باريكى، ستون تانكها، مهمات گردان هم تمام مىشود، اين سرباز آذربايجانى عزيز برمىدارد چند تا نارنجك به خودش مىبندد، مىرود زير تانك، تانك اول منفجر مىشود، ستون تانكها مىايستد. بيست و چهار ساعت مىايستد، مهمات مىآيد. همهي تانكهاى آنها زده مىشود. ولى اين سرباز از آذربايجان، اين رشادت را انجام مىدهد. سرباز نمونه داشتيم، درجه دار نمونه داشتيم. در عمليات مرصاد، بمبهاى شيميايى تأخيرى، در سطح گسترده در منطقه پخش شد. بمب تأخيرى معلوم نيست كه چه موقع منفجر مىشود؟ اين را هر چه خواستند از زير هواپيما و از منطقه فرودگاه و از باند اينها را كنار كنند، هر لحظه يك درجه دار همين طور مىرفت جلو، بر مىداشت جاى امنى پرتاب مىكرد خودش، نمونههاى نظامى داشتهايم. تو نيروى هوايى داشتهايم، توى نيروى دريايى داشتيم. ماجراى هفت آذر را كسى فراموش نمىكند. حالا اينها ذكر خيرى است در دنيا، چيزى نيست گيرم يك كسى را كه شيرين كارى كرد، يك خيابان را به اسمش كنند، يك بيمارستان را به اسمش مىكنند. اينها اسمهاى دنيايى است. (وَ الْآخِرَةُ خَيْرٌ وَ أَبْقى) (اعلى /17) آخرت و درجات (وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ) (توبه /72) انسان كه بايد بميرد، انسان كه بايد برود، منتهى اين دو تا خلبان ديگه، يكى به نام سروان ذوقى و يكى سرگرد اكبرى، اين دو تا به خاطر پروازهاى خوبى كه داشتند، تشويقى مىآيد كه اينها را ببرد مشهد با خانواده هايشان. خودشان و خانمشان به خاطر پرواز ايستادهاند، مسئلهي عمليات پيش مىآيد، برمىگردد، مىگويد: آقا من مىخواهم پرواز كنم. مىگويد: آقا شما پروازهايت را كردهاى. شما با خانمتان برويد مشهد، مىگويد: نه من يك پرواز ديگه مىخواهم بكنم. مشهد نمىخواهم بروم. اين دو تا برادر سوار هواپيما مىشوند، مىروند و هر دو شهيد مىشوند. تشويقى، ساك بسته، كنار همسر، هواپيما هم آمده تشويقى اينها را ببرد مشهد، نمونههايى داريم و ما روى خون اينها زندگى مىكنيم. خيلى مخلص داشتيم، امام چه كرد؟ انقلاب چه كرد؟ و چه چيزى ساخت؟ و البته در ايران اينطور است. جاهاى ديگر مسألهي عشق به اسلام نيست. مسألهي پول است. يك روز دلار نيايد، علاقه نيست. ما فقط در ايران هستيم كه وقتى در حسينيهي جماران از روي عشق جمع مىشديم، مسألهي ترس، فرق مىكند. در نظام كسى از رئيسش بترسد و يا دوستش داشته باشد. ببينيد ما دو تا بله قربان داريم. من اين را احتمالاً يك جايى گفته باشم. بله قربان دو تا داريم. گاهى بله قربان ريشهاش عشق است. گاهى ترس است. ارزش جمهورى اسلامى اين است كه اطاعتهاى ما بر اساس عشق باشد. چرا مقام معظم رهبرى را اطاعت مىكنى؟ فرماندهي كل قوا، چرا مقام معظم رهبرى است؟ چرا؟ «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ» ما مردم ايران جمع شديم عالم با تقوايى را به عنوان خبره تعيين كرديم. بدون اجبار، علماى با تقواى خبرگان جمع شدند، بدون اجبار، رهبر را تعيين كردند. پس من به عالم رأى دادم. با اختيار، عالم رهبر را انتخاب كرد. با اختيار، كل كشورهاى كرهي زمين، رهبرشان يا از آمريكاست يا از شوروى. يا نسب آمريكاست و يا نسب شوروى. يكى مىگذارد، يكى بر مىدارد. تنها كشورى كه عزل و نسب به دست خودمان افتاده است، در سايهي انقلاب ايران است. بله قربان هايمان بر اساس عشق است. يك وقت نقل مىكنند، شايد شنيده باشيد مىگويند: رضا شاه آمد از يك پادگان بازديد كند، خوب اينها قبل از بازديد مراسمى داشت. آموزشى مىديدند. يك آدمى را پيدا كردند كه برود جلو، رضا شاه سه تا سؤال مىكرد، مىپرسيد: سن؟ مىگفت: محكم بگو بيست و دو. چند وقت است كه سربازي؟ قربان هيجده ماه، رضا شاه مىپرسد كه تو من را بيشتر دوست دارى يا ميهن را؟ بگو قربان هر دو. اين را آموزش داده بودند. رضا شاه كه آمد اين سرباز ترسيد، ترسيد و همه را قاطى كرد. گفت: سن؟ گفت قربان هيجده ماه. گفت: چقدر وقت است خدمت مىكنى؟ گفت: قربان بيست و دو سال. رضا شاه عصبانى شد. گفت: احمق! خودت را خر كردهاى يا من را؟ گفت: قربان هر دو. يعنى قاطى پاتى كرد. يك وقت يك كسى رضا شاه را مىبيند از آن ميترسد. بله قربان هم مىگويد. بر اساس ترس. يك كسى مىآيد حسينيه جماران و امام را هم دوست دارد، فرق مىكند پزشكى كه با دلار مىآيد رضا شاه را معاينه مىكند يا پزشكى كه وضو بگيرد و براى معاينه دست به بدن امام بگذارد. ارزش جمهورى اسلامى ما به عشق و محبت است. الآن اگر يكى از شماها، مسئولين ارتش، از نيروى هوايى، درياى، بيايند در تلويزيون بگويند آقا در عمليات رزمندههاى ما، سربازهاى ما، خون مىخواهند. كوچه و بازار بسم الله خون، من طلبه تو صف مىايستم خون بدهم. لذت مىبرم. و اگر ببينم شما بدنت زخمى شده است، من عمامهام را پاره مىكنم، اگر باندى، پارچهي تميزتر از عمامهام نباشد، عمامهام را پاره مىكنم به جاى باند به پاى شما مىپيچم. چون امام وقتى فرمود: من بازوى رزمنده را مىبوسم و بر اين بوسه افتخار مىكنم، من بايد كفش شما را ببوسم. فرق مىكند بر اساس عشق باشد و يا بر اساس دلار. كل ارتش دنيا حمايت از طاغوت مىكنند. شما حمايت از حق مىكنيد. كل ارتش دنيا، فرماندهي كل قواى آنها ظالم است، شما عادل است. كل ارتش دنيا، محبوبيت ملى ندارند، شما محبوبيت ملى داريد. و اين در سايهي انقلاب است. خدايا به آبروى نظاميان نمونه در طول تاريخ، نظاميان نمونه، نظاميان نمونه سپاه، ژاندارمرى، شهربانى، بسيجىها، گمنامها، نظاميان نمونهي صدر اسلام، خدايا به آبروى آن نظاميان نمونه كه ايثار كردند، نظام مقدس ما را به ما دادهاند كه روز به روز براى اين كه خوشحال بشويد بگوييم آمارى كه گرتند، پادگانها، مسجدها، دبيرستان، روضه خوانش، نماز خوانش از هر سال بيشتر شده است. الحمد لله از نظر سياسى در كل كرهي زمين، عزيزترين كشورها هستيم. عزيزترين كشورها هستيم و اين همه هجوم سيل و آواره و كرد و عرب و عجم و افغانى با همه حوادث تلخ، روى پاى خودمان ايستادهايم. جمهورى اسلامى كه از روز اول انقلاب همه مىگفتند نمونه، مىگويند، يك كسى اسمش مخفى بود. رنگش پريده بود. گفتند: مخفى خان چرا رنگت پريده است؟ گفت: برو بابا، من بايد مرده باشم. حالا خوب است رنگم پريده است. گفتند: چطور؟ گفت: براى اين كه هر كس به دوستش نامه مىنويسد، تو نامه مىنويسد مخفى نماند. باز خوب است من موندهام. منتها رنگم پريده است. جمهورى اسلامى از وقتى تأسيس شد، تمام كشورها گفتند: جمهورى اسلامى نماند. باز خوب شد ماند. و روز به روز هم قوىتر شد، حالا پنير و كره و نان و اينها يك چيزى گران شد، چون هشت سال جنگيديم، دو تومان داديم نان داغ خورديم. و در عراق دو ماه كه جنگ شد، آرد، گونى هزار تومان شد. هفتاد هزار تومان. يعنى يك گونى آرد، در ايلام هزار تومان، در بغداد هفتاد هزار تومان. ولى ما هشت سال جنگيديم و با دو تومان نان داغ خورديم، باز هم زنده باد ايران. خوشا به حالمان كه ايرانى هستيم. خوشا به حالمان كه مسلمان هستيم. خدايا نعمت اسلامى بودن، نعمت ايرانى بودن، نعمت در خط اهل بيت بودن، نعمت فرماندهي كل قوا، عادل بودن، نعمت هماهنگى دولت و ملت را از ما سلب نكن. توفيق شناخت و شكر مرحمت بفرما. تذكر خوبى است. آوارگان عراقى، هر كس هر چيزى دارد، به خانههايتان بگوييد، خانمها هم كمك كنند، چادر اضافه هست، پيراهن، منتها كهنه نباشد. قرآن يك آيه دارد مىگويد: يك چيزى ندهيد كه اگر آن را به شما بدهند ناراحت مىشوى بگيرى. لباسى كه خودت هم مىپوشى. منتها حالا تنگ شده و اگر نه تنگ نبود، خودم هم مىپوشيدم. لباس كهنه و پاره، نه، لباسهاى خوبى كه مصرف واجب نداريد. همه را كارتن بسته كنيد، يك ميليون برهنه، شما يك عمرى در ماه رمضان گفتى ٍ «اللَّهُمَّ اكْسُ كُلَّ عُرْيَان» (المصباح كفعمي/ص617) خدايا عريانها را بپوشان «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ» يك ميليون عريان بپوشانش. يك كسى گفت: آقا برويم همدان، سى متر مىپرم. خوب همين جا بپر. اگر تو پرشت خوب است، همين جا بپر. شما هى به خدا مىگويى: خدايا عريانها را بپوشان. مىگويد: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ» يك ميليون عريان، اين يكى، دوم اين كه ديگه حالا اين تبليغ، بله طورى نيست بگم، نهضت سوادآموزى دارد اسم نويسى مىكند. آقايونى كه بىسواد هستند، سريع اسم نويسى كنند. چهار ماه و نيم بيايند، چهار صد تا كلمه ياد مىگيرند.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 76