نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 782
موضوع: پيوندهاي الهي و مكتبي
تاريخ پخش: 06/02/86
بسم الله الرحمن الرحيم
«الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»
بحث راجع به محبت و علاقه است. چون بالاخره انسان دوستهايي دارد، افرادي را دوست دارد، چيزهايي را دوست دارد، شهرهايي، مکانهايي و درباره دوستي صحبت کنيم، يک جلسه هم من در اين زمينه صحبت کردم که ارتباطات و پيوندهايي که هست، بعضيها چون همشهرياند همديگر را دوست دارند، بعضيها چون همکلاسياند همديگر را دوست دارند، با يک زبان حرف ميزنند، حزبشان، قبيله شان، به خاطر نفت با هم رابطه دارند، به خاطر اينکه همه عرب هستند با هم رابطه دارند، يعني رابطه حزبي، قبيله اي، نژادي، لهجه اي، گويشي، همه اينها، سببي، نسبي. راجع به اينها يک جلسهاي داشتيم بازهم ادامه آن بحث را ميخواهم خدمتتان بگويم مهمترين پيوندها، پيوندهاي الهي است.
اين انسان وقتي به حزب، قبيله، نژاد، ثروت، لهجه، سرمايه و نفت، سبب و نسب علاقه دارد. اينها همه قيچي ميشود يعني اگر انسان براساس سرمايه با هم رفيق شد، اگر يک وقت اين سرمايه دار سرمايه اش رفت اين رابطه قطع ميشود «إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنْ الَّذِينَ اتَّبَعُوا وَرَأَوْا الْعَذَابَ وَتَقَطَّعَتْ بِهِمْ الْأَسْبَابُ» (بقره/166) عربيهايي که ميخوانم قرآن است، «وَلَا يَسْأَلُ حَمِيمٌ حَمِيمًا» (معراج/10) اين دوستهاي صميمي که قربان هم ميرفتند رها ميکنند «لَنْ تَنفَعَكُمْ أَرْحَامُكُمْ وَلَا أَوْلَادُكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ يَفْصِلُ بَيْنَكُمْ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ» (ممتحنه/3) قرآن ميگويد فاميلها هم تاريخ مصرف دارند تنها سببي که ميماند، لهجه هم همينطوره، هيچ کدامش عميق تر از پيوندهاي مکتبي و الهي نيست، در يک جلسه گفتم حالا توضيحاتش را بيشتر ميخواهم بدهم. پايدارترين و مفيدترين.
(1- دوستي و دشمني در راه خدا)
دو تا سه تا روايت بخوانم: حديث داريم «مَنْ أَحَبَّ لِلَّهِ» هرکه يک کسي را دوست دارد براي خدا. چرا دوستش داري؟ اين باتقوا است به خاطر تقوا دوستش دارم. با سواد است، به خاطر علم دوستش دارم. يک کمالي دارد دروغ نميگويد. چون بچّه راستگويي است، ولخرج نيست، باباش پول دارد اما ببين چقدر ساده آمده است؟ نميآيد حالا يک لباسي بپوشد که جوش به دل بچهها بکند، دل بچهها را بسوزاند. اين خانم شوهرش پول دارد، باباش پول دار است حالا زيباترين لباسها را ميپوشد و در خيابان راه ميرود و همينطور دل فقرا را ميسوزاند، اين با اينکه باباش پول دار است. ما داشتيم زمان جنگ يک نوجواني گفت ميخواهم بروم جبهه، باباش هم نميخواست برود جبهه. گفت من يک خانه ميخرم و به اسمت ميکنم. گفت: خانه ات مال خودت فعلاً به مملکت ما تجاوز شده، و من بايد بروم جبهه. اصلاً خانه صدميليوني نتوانست در آن زمان اين نوجوان را نگه دارد خيلي گذشته. چرا اين را دوستش داري؟ اين يک مظلوم ببيند از او دفاع ميکند، به اين چهار تا بستني بدهي نميشود گولش زد و به دروغ از او امضا گرفت، اين فكر دارد، عقل دارد، سواد دارد، دين دارد. آنوقت حالا اگر كسي اين آدمها را دوست داشته باشد: «مَنْ أَحَبَّ لِلَّهِ» من اين را دوست دارم به خاطر كمالاتش نه به خاطر اينكه پول بستني ما را داد، پول آب هويج ما را داد. آخه بعضيها به خاطر اين دوست دارند كه مثلاً در رستوران پول همديگر را دادند، اين ميگويد قربونت برم به خاطر اينكه پول ساندويچ من را دادي. اگر كسي دوستي هايش براساس كمالات باشد، «فَهُوَ مِمَّنْ كَمَلَ إِيمَانُهُ».
(2- نشانههاي کمال ايمان )
سؤال: ايمان چه كسي كامل است؟ پاسخ: هركسي كه محبّتش براساس مكتب باشد. «مَنْ أَحَبَّ لِلَّهِ وَ أَبْغَضَ لِلَّهِ وَ أَعْطَى لِلَّهِ» اگر پول ميدهد براي خدا بدهد. نميگويد چون رفتم خانه اش خوردم، پس بايد پس بدهيم. ميگويد اين انسان كاملي است من ميخواهم اين را به او ببخشم، «مَنْ أَحَبَّ لِلَّهِ وَ أَبْغَضَ لِلَّهِ وَ أَعْطَى لِلَّهِ فَهُوَ مِمَّنْ كَمَلَ إِيمَانُهُ»(الكافي/ج2/ص124) ايمان كامل اين است. اينجا «لله» بود يك حديث هم داريم «في الله» است. «من احبّ في الله» در راه خدا «و ابغض في الله» در راه خدا، دوستيش در راه خدا باشد، دشمنيش در راه خدا باشد «فهو من اصفياء الله»، «مَنْ أَحَبَّ فِي اللَّهِ وَ أَبْغَضَ فِي اللَّهِ وَ أَعْطَى فِي اللَّهِ وَ مَنَعَ فِي اللَّهِ فَهُوَ مِنْ أَصْفِيَاءِ اللَّهِ» (الكافي/ج2/ص125) صفي يعني از كساني است كه از برگزيدگان خداست. اين منتخب خداست، خدا اين را انتخابش كرده، كه اين حبّ و بغضش براي خداست. يك كسي ممكن است يك چيزي هم به شما بدهد، يك دوربين عكاسي، يك تلفن همراه به شما ببخشد، امّا آدم دروغگويي است. دوستش ندارم. امّا اين تا حالا هيچي حتّي يك چاي هم به ما نداده، امّا صداقت دارد، اين را دوستش دارم. اگر دوستيها براي خدا و در راه خدا باشد، ايمان كامل است و جزو اصفياءالله است.
دو تا مسلمان كدامشان بهتر است؟ الآن شما كنار هم نشستيد كدامتان بهتريد؟ داريم كه: «افضل المسلمين» بهترين مسلمانان كسي است كه محبّتش نسبت به مسلمانان بيشتر باشد. ميروم نان بخرم خوب يك نان هم براي همسايه ميخرم، طوري ميشه؟ دارم ميروم خوب يك سنگ يا يك تكّه پوست موز كه جلوي پايم افتاده است، خوب من نينداختم، ولي حالا كه اين پوست موز يا خيار و هندوانه ميتواند يك نفر را سُر بدهد من با نوك انگشتم اين را كنار ميكشم، ميكشم كنار ديوار كه يك مسلمان نيافتد. آقا اين دارد آب پنير را پاي درخت ميريزد، درخت ممكن است خشك شود، ميگوييم: آقاجان اين كار را نكن. دلم به حال مردم ميسوزد، اين ترياك را آورده كه پخش كند، من اگر اطلاع بدهم به پليس دستگيرش ميکنند، جوانها نجات پيدا ميكنند. اگر بگويم حالا چه كارداري، به تو چه، كه نان مردم را آجر ميكني بگذار هركسي از يك راهي نان بخورد، چرا زندگيشان را بهم بزنيم، ما كه مأموريّت نداريم اين كه وظيفه مانيست وظيفه اطلاعات است، وظيفه پليس است. آقاجان تو فهميدي فلان جا فلان مقدار هست. خدا رحمت كند شهيد رجائي را ميگفت: ما اطلاعات سي و پنج ميليوني داريم، در آن زمان ايران سي و پنج ميليون جمعيّت داشت. ما همه هفتاد ميليونمان بايد وزير اطلاعات باشد. اگر فهميديد كه يك جايي مواد منفجره است، يك جايي حمل و نقل هروئين و ترياك است، يك جايي طرح ناامني ميكشند، نبايد بگويي عمومه، دائيمه، پسردائيمه، همينكه فهميدي بايد خبر بدي. چرا؟ به خاطر اينكه معلوم ميشود پسردائيت را دوست داري، عمويت رادوست داري، همسرت را دوست داري. امّا معلوم ميشود كه دينت و نسل را و مسلمين را دوست نداري، يعني ميگوئي همه جوانها ترياكي بشوند براي اينكه پسرعمويم به يك پولي برسد، يا يك پولي هم داده به تو گفته ساكت باش. ده تا سكه داده به ما گفته شتر ديدي نديدي. كار به كسي نداشته باش. خوب تو خودت را با ده تا سكه به چه فروختي؟ يعني جوانهاي مردم معتاد به ترياك بشوند به خاطر اينكه شما دست چه كسي را بگيريد؟ اين دين فروشي اينجا معلوم ميشود. حالا ما نان و نمك همديگر را خورديم. قرآن ميگويد نانش را هم خوردي نابودش كن.
(3- برخورد حضرت موسي با فرعون)
بله آيه داريم: حضرت موسي در كاخ فرعون بزرگ شد، اما فرعون را غرق كرد. يعني حضرت موسي كسي بود كه نمك خورد و نمكدان شكست و هيچ اشكال هم ندارد. اينكه ميگويند هرجا نمك خوردي نمكدان نشكن، مال رفاقتهاي عادي است. امّا اگر نمكدان مال فرعون بود، بايد آن نمكدان را شكست. شما اگر آب خوردي، نصف ليوان آب زياد آمد اگر دور بريزي اسراف است. دور ريختن آب اسراف است و اسراف هم گناه كبيره است. حالا بعضيها ميخواهند وضو بگيرند همينطور آب باز است و ايشان صورتش را ميشويد و همينطور آب دارد ميرود. بابا مشتت را پر از آب كن و شير را ببند و دومرتبه مشتت را پر از آب كن و شير آب را ببند، چرا ميگذاري آب برود؟ دور ريختن نصف ليوان آب اسراف است و اسراف هم گناه كبيره است. امّا ميدانيد حضرت موسي چه گفت؟ حضرت موسي گفت: تمام اين طلاها را آتش ميزنم. يعني آتش زدن طلا اسراف نيست! بله، اما چون اين طلاها را سامري مجسمه ساز هنرمند، از اين طلاها مجسمه درست كرده بود و مردم را پاي اين مجسمه به عبادت كشانده بود. رفتند سراغ گوساله سامري، اين گوساله را، فرمود: «لَنُحَرِّقَنَّهُ» آيه قرآن است، حريق يعني چه؟ يعني آتش زدن، نحرقنّه از همين حريق است، «لنحرقنّه» آتش ميزنم اين طلاها را «ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفاً» (طه/97) عربيهايي كه ميخوانم قرآن است. يعني اين طلاها را ميسوزانم و خاكسترش را به باد ميدهم. موسي، دور ريختن نصف ليوان آب گناه است آنوقت اينهمه طلا را ميسوزاني؟ بله، طلايي كه در مقابل خدا مجسمه بشود و مردم را از خداپرستي بازدارد آن طلا هم بايد آتش بگيرد. چرا به خاطر اينكه وقتي خدا مطرح شد ديگر بايد اين مسائل شخصي را بگذاريم كنار.
(4- رابطه محبت و دين در روايات)
«كُلُّ مَنْ لَمْ يُحِبَّ عَلَى الدِّينِ وَ لَمْ يُبْغِضْ عَلَى الدِّينِ فَلَا دِينَ لَهُ» (الكافي/ج2/ص127) كساني كه محبّتشان براساس دين نيست، آدمهاي شكمويي هستند، براساس كباب رفيق ميشوند، براساس جگر رفيق ميشوند، براساس كلّه پاچه رفيق ميشوند، براساس بستني، براساس دوربين، تلفن همراه، براساس نميدانم چيزهايي كه باهم ردّ و بدل ميكنند، رفاقتشان اينهاست، بر اساس دين نيست. كساني كه علاقه شان بر اساس دين نيست، بغضشان هم بر اساس دين نيست، عصباني هم كه ميشود به خاطر اينكه سرجاي من نشستي، عصباني هم كه ميشود به خاطر خودش است، چرا سرجاي من نشستي؟ چرا به ما محل نگذاشتي؟ چرا ديدن من نيامدي؟ چرا براي من چشم روشني نياوردي؟ كساني كه محبّتشان براي خدا نيست، عصبانيتشان هم براي خدا نيست، «فَلَا دِينَ لَهُ» دين ندارد، ممكن است نماز هم بخواند، ممكن است مكّه هم برود، روزه هم بگيرد، قرآن هم بخواند، امّا همين آدمي كه نماز ميخواند، تمام اينهايي كه دوستش دارند، اينهايي هستند كه چيزي بهشان داده و وقتي هم دعا ميكنند ميگويند: خدايا فلاني مشكلش را حل كن چرا؟ پريروز مهمانش بوديم. فلاني هم مشكلش را حل كن چرا؟ براي ما رونما آورده بود. آنهايي كه دعا ميكند همه ي آنهايي هستند كه چيزي به او داده اند. يعني هرجا ميخورد براي همان دعا ميكند، يعني حبّ و بغضش براساس شكمش است. كساني كه حبّ و بغضشان براساس شكم و شهوت است و براي خدا نيست اينها دين ندارند. اينهم حديث تندي است ولي خوب من بايد بگويم، حالا چه كسي را بايد دوست داشته باشيم؟ هرچيزي كه شما دوستش داريد نشان دهنده اين است كه ارزش شما چقدر است؟ ببينيد من ميگويم اين فاستوني است، پشم است، خيلي خوب حالا مثلاً اگر كسي بگويد نخ است، طوري ميشود؟ ميگويد: نه آقا پشم است، خوب حالا ببخشيد معذرت ميخواهم. افرادي هستند به پشم لباس مينازند. معلوم ميشود نرخشان پشم است، چون كسي كه عزّتش را از پشم ميخواهد او هم پشم است. كسي كه عزّتش را از شكم ميخواهد او هم شكم است. نگاه كنيد بند به چه هستيد؟ هرجا مختان قفل شد نرخ شما همان است. الآن شما اينجا نشستيد چقدر دين داريد؟ ببين كجا دين فروشي ميكنيد، هرجا دين فروشي كرديد نرخ شما همين است اگر با يك بستني دروغ گفتي شما يك بستني هستيد، اگر با بستني دروغ نميگوئي امّا اگر يك سكّه بيايد يك دروغ ميگوئي، يك سكّه ميارزي. اگر يك ماشين هم بدهند، يك گناه ميكنم معلوم ميشود يك ماشين هستي، در هرجا كه ايستادي نرخ شما همان است. حالا چه كسي را دوستش داري؟ اگر شما يك كسي را دوست داري معلوم ميشود، همين هستي، اين دلش ميخواهد به او برسد معلوم ميشود اين، آن است. چون ميخواهد به او برسد اين پشم است، چون ميخواهد پارچه اش پشم باشد. بهترين دوستها خداوند است چون خدا بي نهايت است كسي كه علاقه به بي نهايت داشته باشد او هم بي نهايت ميشود، يعني ديگر هيچي سيرش نميكند. قرآن بخوانم: قرآن ميگويد: حضرت ابراهيم ديد عدّهاي ستاره پرستند، هوا كه روشن شد ستارهها ناپديد شدند، عدّهاي را ديد ماه پرستند، عدّهاي خورشيدپرستند، آخرش حضرت ابراهيم گفت: اين چيزهايي كه گاهي پيدا هستندو گاهي پيدا نيستند «فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَى كَوْكَبًا قَالَ هَذَا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ» (انعام/76)، اينهايي كه ميپرند من دوستشان ندارم. من بايد علاقهام به چيز ثابتي باشد. يك مقداري فكرهاي ما بايد عوض بشود و متأسّفانه بزرگهايمان هم گيرند. يكي از مهمّين از دنيا رفته بود البتّه مهميّن سرمايه دار، من نميشناختمش امّا بستگانش و دوستانش گفتند در مسجدش 22 ميليون تومان گل آوردند براي اين مرحوم، بعد دو روز هم چند تا كاميون آمدند و همه گلها را بردند و در بيابان ريختند. مُخ يكخورده بايد بيشتر فكر كند. اصفهان يك ابتكاري كرده بعضي شهرهاي ديگر هم ياد گرفتهاند ولي اين را زمان شاه من در اصفهان ديده ام، مثلاً يك كسي مرحوم شده، ميخواهند برايش دسته گل ببرند، ميروند مؤسّسه ايتام ميگويند: آقا اين چك صدهزار تومان، پنجاه هزار تومان، يك تابلو به صدهزار تومان بده، يك تابلوهايي درست كردهاند ثابت، اين صد هزار تومان را من ميدهم يكي از اون تابلوها را ميگيرم، تابلوها ثابت هستند، اين صدهزار تومان هديه به روح آن آقا يا خانمي كه از دنيا رفته، اين قاب را ميآورم در جلسه، يعني به صاحبان عزا ميگويم: كه مردم بدانيد من صدهزار تومان براي اين مرحوم به حساب فقرا ريختم اين هم تابلوي صد هزار تومان، اين تابلوي پنجاه هزار تومان. تابلوهايي دارند از ده هزار تومان به بالا با كم و زيادش، بيست و دو ميليون خيلي مشكل حل ميشود، شايد بشود چند دختر را جهيزيه داد، امروز گل ميخريم، فردا پژمرده ميشود، «لا احبّ الافلين» من اينهايي كه رنگشان فردا ميپرد دوست ندارم. اميدوارم گل فروشها از دست ما ناراحت نشوند. چرا مثلاً ما اينطوريم؟ تمام رفاقتهاي مامثل گلهاست دريك لحظه قشنگ است، فردا هم قشنگيش ميپرد، بايد با خدارفيق شويم. اين لذّتي كه شما از تماشاي فيلم ميبريد چقدر به شما لذّت ميدهد؟ حالا هر فيلمي، ورزش باشد يا هر فيلمي چند ساعت نشستي، چقدر لذّت بردي؟ آنوقت گفتگو با خدا چقدر لذّت دارد؟
(5- محدوديت دنيا و پاداشهاي دنيوي)
چون اين محدود است، فوتباليست محدود است، كشتي گير محدوداست، اين فيلم محدوداست، اين دانشمند محدوداست، همه چيز محدوداست. بنده سخنراني ميكنم براي چي؟ اگر براي پول باشد، پول محدوداست، قرآن ميگويد: كلّ دنيا را هم به تو بدهند باز هم باختي چون «مَتاعُ الدُّنْيا قَليلٌ» (نساء/77) دنيا قليل است چيزي نيست دنيا چيست؟ پول محدوداست، براي من كف ميزنيد خيلي خوب بعد از دو دقيقه تمام ميشود، يك صدايي بلند شد و تمام شد، سوت ميكشيد تمام ميشود، صلوات تمام ميشود، خير مقدم مينويسيد دم مدرسه تمام ميشود، تمام اينها تمام ميشود، امّا آن رفيقي كه هميشه هست خداست، بنابراين سعي كنيم رفاقتمان با خدا باشد و با چيزهاي خدايي. عقل خدايي است، علم خدايي است، خدمت به خلق خدايي است، صداقت خدايي است، عفّت خدايي است، يك چيز را اگر دوستش داريم به خاطر كمالاتش دوست داشته باشيم. يك دعا ميكنم شما آمين بگوييد چون شما پاكيد، نوئيد يا بي گناهيد يا كم گناه و دعاي شما مستجاب ميشود، خدايا تا حالا هرچي بوده، گذشته است ما را ببخش، علاقههاي ما حبّ ما، بغض ما، خنده ما، گريه ما، نشستن ما، پا شدن ما، رفتن ما، سكون ما، تمام افكار و حركات و رفتار و كردار ما و گفتار ما را در راه رضاي خودت قرار بده.
براي كي اين را دوستش داري؟ تمام ميشود. خوب چه كنيم بزرگ شويم؟ با بزرگها وصل شو، بزرگتر از بزرگ ها، خداست. هرچي به خدا وصل شوي بزرگتر ميشوي آنوقت وقتي به خدا وصل شوي ميگويي اين چيزي نيست، آقا بردند و خوردند، چيزي نيست. مثل يك كسيكه دستش را به طناب گرفته است و هرچي هم موج تكانش بدهد، ميگويد دستم به طناب است طوري نيست. كسي كه دستش به طناب است هرچي هم موج بالا و پايينش كند آرامش دارد. دستمان را بگذاريم در دست خدا كه «اأَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» (رعد/28) ديگر هر حادثهاي هم پيش بيايد. اين فايده اين است كه انسان دستش را بگذارد در دست خدا، ديگر دلش آرام است، نفهميدند، خوب نفهمند، كار، كار خيري است، كسي از ما قدرداني نكرد، خوب نكنند، خدا كه ميداند كه، «سَنَجْزِي الشَّاكِرِينَ» (آلعمران/145) آيه قرآن است، يعني من شكر ميكنم، من جزا ميدهم به شاكرين.
(6- بقاي آخرت و فناي دنيا)
رفاقتهاي ديگر ميپرد، فاميل ميپرد، حزب و قبيله و لهجه همه ميپرد و آن که ميماند، قرآن بخوانم: «مَا عِنْدَكُمْ يَنفَدُ»(نحل/96) هرچي نزد شماست ميپرد «وَمَا عِنْدَ اللَّهِ بَاقٍ» (نحل/96) هرچي كه نزد خداست باقي ميماند. خوب آيا دوست داشتن گناه است؟ بعضي كارها خود كار گناه است، بعضي كارها دوست داشتنش هم گناه است. چند تا دوست داشتن گناه را برايتان مينويسم، پس عنوان اين است: آيا دوست داشتن هم گناه است؟ بله، قرآن ميگويد: كساني كه دوست دارند تجليل بشوند به كارهاي نكرده، اينها جهنّمي هستند، مثلاً مهندس نيست، صدايش ميكنند مهندس. دكتر نيست، صدايش ميكنند جناب دكتر. انقلابي نيست، بله ايشان از حزب اللّهي هاي… ، كجاش حزب اللّهي است؟ كسي كه لقبي را ندارد دوست دارد كه آن لقب را به او بدهند، قرآن ميگويد اينها قطعاً جهنّمي هستند، سيّد نيست، عالم نيست، اصلاً مجتهد نيست خوشش ميآيد به او بگويند: آيت الله، خوب بابا تو كه آيت الله نيستي، بگو مردم، آقا من آيت الله نيستم، من دكتر نيستم، من بلد نيستم، اين لقبي كه به من ميدهيد اين درست نيست اين لقب را من ندارم. كساني كه خوششان ميآيد ستايش بشوند به كارهاي نكرده، قرآن ميگويد: «يُحِبُّونَ أَنْ يُحْمَدُوا بِما لَمْ يَفْعَلُوا» (آلعمران/188) دوست دارند ستايش بشوند به كارهاي نكرده ميخواهند تجليل بشوند
(7- خطر تجسس در امور ديگران)
2- علاقه داري گناه مردم لو برود، عكس چي داري؟ فيلم داري ببينم، اصلاً خوشت ميآيد كه از گناهان ديگران سر در بياوري، همين كه خوشت ميآيد كه از گناهان ديگران سر در بياوري همين هم گناه است، «يُحِبُّونَ أَنْ تَشيعَ الْفاحِشَةُ فِي الَّذينَ آمَنُوا» (نور/19) نسبت به مؤمنين دوست داري زير پايشان را بكشي، ببيني چه كردند؟ حتي گاهي وقتها حديث داريم كه، كسي با يكي رفيق ميشود كه زير پايش را بكشد و عيبهايش را در بياورد و عيبهايش را نگه دارد و يك زماني اگر باهم بد شدند بگويد: ميخواهي بگويم؟ ميخواهي عكست را منتشر كنم؟ حديث داريم واي به كسي كه با كسي رفيق بشود، براي اينكه عيبهايش را در بياوردو اين عيبها را نگه دارد براي اينكه يك زماني آبروريزي كند. خيلي اين كار خطرناك است. دوست دارد آبروي كسي را بريزد، انسان اگر عيب كسي را هم ديد بايد، اصلاً حقّ تجسّس نداريم «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيرًا مِنْ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَلَا تَجَسَّسُوا وَلَا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضًا أَيُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتًا فَكَرِهْتُمُوهُ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِيمٌ»(حجرات/12) آيه قرآن است: اصلاً حق نداري تجسّس كني. يك مسئله بگويم: شما در خيابان يا در كوچه ميروي درِ يك خانه باز است حق داري نگاه كني؟ نخير حرام است، خوب باز است، خوب بله باز هست، ولي شما حق نداري نگاه كني، جيب من هم زيپ ندارد، خوب درش باز است ولي خوب نميشود گفت چون درش باز است، دست كنم در آن. درِ خانههايي كه باز است شما حق نداريد نگاه كنيد تا چه برسد به آنكه از روزنه در ببينيم.. براي كسي پرونده سازي نكنيد، نه خوبيها قابل دوام است نه بديها قابل دوام است، يك چيز ديگر هم بگويم: نه آنهايي كه ميگويند خوبند، آنقدر خوب هستند كه ميگويند خوبيم، نه آنهايي كه ميگويند بدند آنقدر بد هستند كه ميگويند بديم. ميخواهم اين را حفظ كنيد، نصفش را من ميگويم و نصفش را هم شما بگوييد: نه آنهايي كه ميگويند خوبند، آنقدر خوب هستند كه ميگويند خوبيم، نه آنهايي كه ميگويند بدند آنقدر بد هستند كه ميگويند بديم. ما گاهي وقتها يك كسي را كه بالا ميبريم، ميبريمش تا آسمان، و يك كسي را هم كه پايينش ميآوريم ميبريمش توي چاه. مملكت ما همينطوره، يا چهل ستون است يا بي ستون، حالا نه چهل ستون نه بي ستون، خوب بگو چهار ستون،
(8- امکان بازگشت انسان به راه خدا)
افرادي بودند يك عمري در سحر و جادو بودند، در يك لحظه معجزه موسي را ديدند، قرآن بخوانم: «فالقي السّحره السّاجدين»، يك عمري ساحر بودند، يك مرتبه همه مؤمن شدند، فرعون هم گفت: تكّه تكّه تان ميكنم، گفتند: تكّه تكّه مان كن، ما ديگر از اين به بعد دست از موسي بر نميداريم «إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنا»(طه/73) ما ايمان آوردهايم، يعني يك عمري ساحر بودند ولي در يك آنّ خوب ميشوند، اصلاً حُر آمده كربلا كه امام حسين را بكشد، يك مرتبه پيش از ظهر عوض ميشود. انسان موجود خطرناكي است، انسان قابل پرونده نيست. دوستي هايمان بايد يك دوستياي باشد كه دستاويز قرار ندهيم. خلاصه بحث امروز ما اين شد: تمام دوستيها پاك ميشود، عميق ترين، گسترده ترين، پايدارترين و مفيدترين دوستي ها، دوستي با خدا و اولياء خدا است. هرچي هم با اولياء خدا رفيق بشويم بهتر است. ببين شما اگر تنهايي خواسته باشيد كه برويد مهماني، يا احترام نميكنند يا خيلي كم، امّا اگر با پدرت رفتي مهماني احترامت بيشتر ميشود، بچّه وقتي با باباش ميرود به مهماني احترامش ميگذارند، بچّه تنهايي، درِ خانه را بزند ميگويند: آمدي چه كني؟ پسر فلاني هستي خوب، برو خونتون. تنهايي باشد راهش نميدهند امّا با پدرش باشد احترامش ميكنند، ما كه دستمان را گذاشتيم در دست اولياء خدا، با اهل بيت پيغمبر رفيق شديم، مثل بچّهاي كه دستش را ميگذارد در دست پدرش، ما به خاطر آنها هم عزيز ميشويم، امّا اگر دستمان را از دست اولياء خدا برداريم، ذليل ميشويم. ايران دستش را گذاشت در دست امام خميني، امام خميني دست در دست حضرت مهدي (عج) و حضرت مهدي (عج) هم دستش را در دست خدا گذاشت. چون اين بود، الآن ايران در دنيا روز به روز عزيزتر ميشود، الآن دنيا خيلي روي ما حساب ميكند، كشورهاي ديگر دستشان را از دست خدا برداشتند و خواستند كه با پرچم آمريكا كشتي هايشان را ببرند، گفتند: بله ما پرچم آمريكا را ميزنيم تا كشتي هايمان بيمه شوند، آنهايي كه خواستند از پرچم آمريكا استفاده كنند، خود پرچم آمريكا هم آتش گرفت، آنهايي كه با خدا وصل شدند، هميشه ماندند. كسي اگر با خدا باشد زير سُم اسب هم برود، تازه روز اربعين ميليونها زوّار دارد، كسي اگر دستش را از دست اولياء خدا برداشت مثل شاه خدا نداشت ولي همه كشورها را داشت، با اين حال، با گريه از ايران فرار كرد. خدا داشته باشيم، هيچي نداشته باشيم، يوسف در چاه خدا را داشت ولي هيچي نداشت. اگر خدا را داشته باشيم و هيچي نداشته باشيم پيروز هستيم. همه ابرقدرتها را داشته باشيم، ولي خدا را نداشته باشيم، شكست خواهيم خورد. خدايا ايمان ما را به خودت، عشق و مودّت ما را به خودت و اولياءت روزبه روز عميق تر و دائمي تر و گسترده تر بفرما.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 782