responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 787
1- کشتی‌سازی و سدسازی پیامبران الهی
2- آموزش تجربی مرگ و حیات دوباره
3- طول عمر امام زمان علیه‌السلام از نظر تجربی
4- تقویت بنیه‌ی دفاعی در برابر دشمنان
5- نماز اول وقت، حتی در میدان جنگ
6- زور و قدرت، یا ظلم و تجاوز
7- نشناختن اسلام، ریشه عقب‌افتادگی مسلمانان

موضوع: تأکید دین بر فراگیری علوم تجربی
تاريخ پخش: 11/03/98

بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمین، بعدد ما احاط به علمه
«الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»

بحثی را که امشب در نظر گرفتم برای شما بگویم، مسأله این است که دین راهگشا است یا مانع، چون نسل نو ما بعضی‌هایشان و بعضی از نسل کهنه غیر نو، فکر می‌کنند دین مزاحم است.
آیا دین مانع پیشرفت علمی و صنعتی و اقتصادی و انواع هست، آخر بعضی می‌گویند: چرا کشورهای اسلامی عقب افتادند؟ اینها برای اینکه اسم اسلام دارند. مثلاً سعودی کجایش به اسلام می‌خورد؟ خیلی از کشورهای اسلامی اسم اسلام را دارند. چاپ قرآن که… چند صد آیه داریم که رسماً دولت سعودی عمل نمی‌کند. چقدر آیه داریم که خودمان در ایران به آن عمل نمی‌کنیم؟ ما مقداری به اسلام نزدیک شدیم، همه احکام، شما اگر یک نسخه‌ای گرفتی، یک در میان قرص و کپسول را خوردی، خوب نمی‌شوی. یک ماشین اگر یک لاستیک و دو لاستیک و سه لاستیکش باد داشت، نمی‌رود. باید چهار چرخش میزان باشد. اسم اسلام آدم را… شما یک دستور پیدا کنید بگویید: اینجا اسلام مانع رشد ماست. نمونه‌هایی برای شما بگویم.

1- کشتی‌سازی و سدسازی پیامبران الهی

مثلاً صنعت، شما هیچ خبر دارید در قرآن چند آیه و کلمه صنعت برده شده است؟ خدا به حضرت نوح گفت: «اصْنَعِ‌ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا» قاری: (اصْنَعِ‌ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا) (هود /37) اصنع یعنی صنعت، ای نوح کشتی بساز، نوح پیغمبر چه کشتی ساخت، چه جمعیتی سوار کرد. صنعت کشتی، متنش در قرآن آمده است. صنعت سد سازی، خدا به ذوالقرنین دستور داد سدی بساز، چطور سد ساخت؟ گفت: آهن پاره بیاورید با مس، اینها را آب کنیم، مخلوط کنیم با این آلیاژ آهن و مس یک سدی بسازیم، هم بلند باشد کسی نتواند بالا برود، هم به قدری قوی باشد که هیچ میخی درونش فرو نرود. «آتُونِي زُبَرَ الْحَدِيدِ» قاری: (آتُونِي زُبَرَ الْحَدِيدِ حَتَّى إِذا ساوى‌ بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ قالَ انْفُخُوا) (کهف /96) چند هزار سال پیش نوح خیلی سابقه دارد. پانصد سال قبل از اسلام حضرت عیسی تقریباً بوده است. بین عیسی و موسی چند صد سال بوده نمی‌دانم. بین موسی و ابراهیم، بین ابراهیم و نوح، چند هزار سال پیش مسأله صنعت کشتی سازی بوده است. حالا تحصیل کرده‌های ما هیچ هنری ندارد، صنعتی، مهارتی ندارد، می‌گوید: اسلام پیش رفته است. نه اسلام این است که تحصیل کرده‌اش من و شما هستیم. من و تو تحصیل کرده‌ای هستیم که چون درس‌هایی خواندیم و مدرک گرفتیم، نمره، مهارت نداریم. هیچ هنری نداریم بعد می‌گوییم: اسلام ضعیف است. اسلام یعنی قرآن، شما در قرآن چه مسأله‌ای است که حتی چیزهایی که ما ساده می‌گیریم ساده نیست. من این مثل را یکوقتی زدم. یک آیه را همه حفظ هستید، نصفش را من می‌خوانم و نصفش را شما بخوانید. (وَ التِّينِ‌ وَ الزَّيْتُونِ‌) (تین /1) این دو رساله دکترا است. تین یعنی انجیر، قسم به انجیر و زیتون، چرا نگفته قسم به انجیر و انار، انجیر و موز، انجیر و خربزه، انجیر و خیار، انجیر و سیب، انجیر و گلابی، بین انجیر و زیتون چه رابطه‌ی علمی است در غذا شناسی، این پایان نامه دکتری است که تمام عمرش را در مسأله تغذیه تحصیل کرده باشد.
یکی دیگر در همین «وَ التِّينِ‌ وَ الزَّيْتُونِ» اسم تین یکبار در قرآن آمده است. اسم انجیر یکبار آمده است و اسم زیتون شش‌ بار آمده است. این هم باز یک رازی دارد. یک تحقیقی باز خارجی‌ها کردند که خوردن یک انجیر با شش زیتون آثاری دارد که با پنج تا و هشت تا ندارد. صنعت کشتی سازی برای نوح است و قبل از عیسی و موسی و پیغمبر، صنعت سد سازی برای ذوالقرنین است. «وَ عَلَّمْناهُ‌ صَنْعَةَ لَبُوسٍ» قاری: (وَ عَلَّمْناهُ‌ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ لِتُحْصِنَكُمْ) (انبیاء /80) زره سازی، صنعت لبوس یعنی زره سازی. ما گاهی وقت‌ها یک چیزی را باید یک خرده عمیق‌تر نگاه کنیم. حضرت سلیمان از جنی‌ها کمک می‌گرفت. «وَ مِنَ الشَّياطِينِ‌ مَنْ يَغُوصُونَ» قاری: (وَ مِنَ الشَّياطِينِ‌ مَنْ يَغُوصُونَ لَهُ وَ يَعْمَلُونَ عَمَلًا دُونَ ذلِكَ وَ كُنَّا لَهُمْ حافِظِينَ) (انبیاء /82) حضرت سلیمان از جنی‌ها استفاده می‌کرد، صنعت بنایی. «وَ الشَّياطِينَ‌ كُلَّ بَنَّاءٍ وَ غَوَّاصٍ» قاری: (وَ الشَّياطِينَ‌ كُلَّ بَنَّاءٍ وَ غَوَّاصٍ) (ص /37) جنی‌ها برای حضرت سلیمان پیغمبر هم بنایی می‌کردند و هم غواصی می‌کردند. گاهی یک چیزی فکر می‌کنیم امروز هست، حالا… در مورد علم ببینید کدام دین، ارزش علم چیست؟ اشرف مخلوقات انبیاء هستند. علم به انبیاء ارزش می‌دهد. پست‌ترین موجود که نجس است، سگ است. آموزش به سگ هم ارزش می‌دهد. مثال: اگر یک سگ گوسفندی را برای شما آورد، آن گوسفند حرام است. اما اگر این سگ آموزش دیده باشد، «کلب مُعَلَّم»، مُکَلّبین هم در قرآن داریم. اگر این سگ آموزش دیده باشد گوسفندی برای شما شکار کند، چون آموزش دیده گوسفندش حلال است. یعنی آموزش روی سگ نجس اثر دارد.

2- آموزش تجربی مرگ و حیات دوباره

روی پیغمبر هم اثر دارد. پیغمبری آمد از کنار قریه‌ای بگذرد، دید قریه خراب شده است، گفت: خدایا کی اینها را زنده می‌کنی؟ چطور زنده می‌کنی؟ خود پیغمبر را خدا مرگش داد. بعد از صد سال زنده‌اش کرد، گفت: چند وقت است اینجا هستی؟ گفت: یک روز، نصف روز، جمله جمله «أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلى‌ قَرْيَةٍ» را بخوانید. قاری: (أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلى‌ قَرْيَةٍ وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى‌ عُرُوشِها) (بقره /259) پیغمبری «مرَّ» مرور می‌کرد، «علی قریةٍ» این آیاتی که ایشان می‌خواند چند کلمه درونش است که فارسی هم همین را می‌گویند. «مرَّ» یعنی مرور کرد، قریه یعنی قریه، شخصی از کنار قریه‌ای عبور می‌کرد «وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى‌ عُرُوشِها» این قریه طاقش ریخته بود، پایه‌ها روی طاقش ریخت، یعنی سالها، آخر اول خانه‌هایی که خراب می‌شود، اول سقفش پایین می‌آید. این پایه‌ها می‌ماند کم کم به مرور زمان پایه‌ها می‌ریزد. «مَرَّ عَلى‌ قَرْيَةٍ» یعنی اینقدر کهنه شده بود این قریه که دیگر سقفش که خیلی وقت است ریخته، «خاوِيَةٌ عَلى‌ عُرُوشِها» یعنی حتی پایه‌هایش هم ریخته بود. پرسید… قاری: «قالَ أَنَّى يُحْيِي هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها» گفت: خدایا این مرده‌ها را بعد از مرگ چطور زنده می‌کنی؟ «فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ» الآن دنیا روی موش آزمایش می‌کند، خدا روی خود پیغمبر آزمایش کرد. گفت: خودت را مرگ می‌دهم و الاغت هم که رویش سوار هستی مرگ می‌دهم و بعد زنده می‌کنم بعد روبروی چشمت الاغت هم زنده می‌کنم تا ببینی، علم تجربی! علم تجربی به قدری می‌ارزد که یک پیغمبری صد سال بمیرد و یک چیزی بفهمد. صد سال مرگش داد و بعد از صد سال زنده‌اش کرد و از او پرسید: «قالَ كَمْ لَبِثْتَ» از او پرسید: چند سال است اینجا هستی؟ «قالَ لَبِثْتُ يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ» گفت: یک روزی، نصف روزی. گفت: نخیر، یک روز و نصف نیست. «قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ فَانْظُرْ إِلى‌ طَعامِكَ» گفت: به غذایت نگاه کن. ببخشید… گفت: نخیر صد سال است مردی. حالا به غذایت نگاه کن. «أنظر» نظر کن، نگاه کن «الی طعام» طعام را بلد هستید. غذای خوردنی، شراب هم یعنی نوشیدنی، حالا نوشیدنی چه بود، آب انگور هرچه بود. نگاه کن غذا… «وَ شَرابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ» این غذا هیچ تغییری نکرده است.

3- طول عمر امام زمان علیه‌السلام از نظر تجربی

زیادی گوش بدهید یک نکته می‌خواهم برای امام زمان بگویم گرچه تکراری است ولی همه مردم همیشه پای تلویزیون نیستند. می‌گویند: امام زمان 1200 سال دارد می‌شود آدم 1200 سال عمر کند؟ می‌گوییم: آره، می‌گویند: چطور؟ برای بچه‌ها می‌گوییم: اینطور، ابرو و مژه، ابرو و مژه مو است و هشتاد سال تکان نمی‌خورد. بغلش موی سر و صورت است، هر هفته اصلاح می‌روی جای دیگر پر می‌شود. پوست یکی، گوشت یکی، نان یکی، آب یکی، کربن یکی و اکسیژن یکی، خدا می‌خواهد یک مو ثابت باشد مثل موی مژه و ابرو، یک مو متغیر باشد مثل موی سر و صورت، پس خدا می‌تواند در هر صورتی یک مو را ثابت نگه دارد و یک مو را متغیر، در جامعه هم می‌تواند یک نفر را ثابت نگه دارد مثل امام زمان و باقی آدم‌ها متغیر بیایند و بروند. گیرش کجاست؟ این برای بچه‌ها که موی ابرو و مژه دیگر…
اما بزرگ‌ها، غذا بیرون یخچال یک هفته خراب می‌شود. این غذا صد سال است سالم است. صد سال چند تا یک هفته است. یک سال 52 هفته است. صد تا 52 تا، صد تا 50 تا می‌شود پنج هزار تا، صد تا دو تا می‌شود دویست تا، این غذایی که یک هفته بیرون از یخچال خراب می‌شود پنج هزار و دویست برابر عمر طبیعی خدا این را زنده نگه داشته است. یکبار دیگر بخوانید… قاری: «فَانْظُرْ إِلى‌ طَعامِكَ وَ شَرابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ» نگاه کن به طعامت، نگاه کن به نوشیدنی، «لَمْ يَتَسَنَّهْ» هیچ تغییر پیدا نکرده است. امام زمان عمری نکرده است. ماشین حساب دارید؟ 1200 تقسیم بر هفتاد، تقسیم بر هشتاد، تقسیم بر 65 هرچه می‌خواهی. امام زمان(ع) چهارده برابر عمر طبیعی عمر کرده است. عمری نکرده است. چهارده تا چیزی نیست. پنج هزار و دویست برابر عمر طبیعی در قرآن نمونه دارد.
اسلام مانع سینما نیست، مانع ابتذال است. امام وقتی از پاریس تشریف آوردند به ایران، در بهشت زهرا فرمود: ما با سینما مخالف نیستیم با فیلم بد مخالف هستیم. با پرواز کسی مخالفت نکرده است. اولین پرواز برای خود پیغمبر بود که معراج رفت. این خلبان‌های اف چهارده، اف شانزده و اف چهار، اینها نزدیک می‌روند، پیغمبر ما معراجش معلوم نیست کجا رفت. منتهی پرواز برای بمباران یمن، برای بمباران مظلوم، ما دانشگاه رفتیم، دانشگاه علم و صنعت، گفتند: اینجا اساتید هواپیمای، موتور هواپیما می‌توانند بسازند. گفتیم: الحمدلله ولی هنر شما این نیست که موتور هواپیما بسازید. هنر شما این است که حالا که هواپیما ساختید، کجا را بمباران می‌کنید؟ دفاع از مظلوم می‌کنید یا خودتان دلار می‌گیرید و کمک به ظالم می‌کنید؟

4- تقویت بنیه‌ی دفاعی در برابر دشمنان

ما اگر اسلحه داریم برای بازدارندگی است. قرآن یک آیه دارد می‌گوید: «تُرْهِبُونَ‌ بِهِ‌ عَدُوَّ اللَّهِ» قاری: (تُرْهِبُونَ‌ بِهِ‌ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّكُمْ) (انفال /60) من که به شما می‌گویم: خودتان را آماده کنید، از هر رقم قدرتی و تجهیزاتی خودتان را مجهز کنید، نمی‌خواهیم جایی کشورگشایی کنیم. کشورگشایی نمی‌کنیم، می‌خواهیم اگر کسی به ما حمله کرد بتوانیم دفاع کنیم. برای بازدارندگی است. ما اختراع را قبول داریم. عقل و دین قبول دارد اما انحصار چی، می‌گوید: حالا که من اختراع کردم به کسی نمی‌دهم. باید این کشور هسته‌ای داشته باشد شما نباید داشته باشید، این انحصار است. اگر حق است همه داشته باشند و اگر باطل است هیچکس نباید داشته باشد. اینکه این داشته باشد حق است و این کشور داشته باشد باطل است. این تبعیض است.
حتی به قدری اسلام حساس است، یک روز پیغمبر در جبهه دید کفار می‌خندند. حساس شد که اینها به چه می‌خندند؟ به خودش نگاه کرد و دید پشت سرش یک عده از مسلمان‌ها با ریش سفید به جبهه آمدند. دشمن می‌خندد که ارتش اسلام پیرمرد هستند. فرمود: فردا همه ریش‌هایتان را رنگ بزنید، تا دشمن به ریش ما نخندد! یکبار حضرت در جبهه تشنه شد. اشاره کرد آب، دویدند یک ظرف آبی را آوردند و به حضرت دادند. تا حضرت رفت بخورد دید این ظرف ترک دارد. با ظرف تر‌ک‌دار مکروه است، حرام نیست ولی مکروه است. قدیم بود ظرف‌های چوبی بود، دسته گوشت کوب‌های چوبی، مثلاً نخودهای 1353 لایش بود. ظرف ترک‌دار درونش چرک بود، بیرون نمی‌آید. غذا و آب آلوده می‌شود. تا رفت آب بخورد دید ظرف ترک دارد، آب را پس داد. فرمود: این ظرف بهداشتی نیست. به قول امروزی‌ها، گفتند: آقا اینجا میدان جنگ است. فرمود: مگر علی را نمی‌گویی؟ علی در میدان جنگ هم کار خلاف بهداشت را نمی‌کند. خوب دینی داریم.

5- نماز اول وقت، حتی در میدان جنگ

یکبار حضرت امیر همینطور که در جبهه شمشیر می‌کشید گاهی هم به آسمان نگاه می‌کرد و دوباره شمشیر می‌کشید … یک کسی آمد گفت: یا علی، ظاهراً ابن عباس بود یا کسی دیگر، گفت: چرا شما در جنگ سر به هوا هستی؟ چرا وسط جبهه بالا را می‌بینی؟ گفت: می‌خواهم نماز اول وقت از دستم نرود. گفت: اینجا میدان جنگ است. فرمود: علی در میدان جنگ هم نماز اول وقت باید بخواند. حاج احمد آقا می‌گفت، خدا رحمتش کند. می‌گفت: روزی که شاه فرار کرد، امام پاریس بود. چند صد خبرنگار از دنیا جمع شدند. دوربین‌هایشان را کاشتند به قول امروزی‌ها، به امام گفتند: بیا صحبت کن. اولین روز فرار شاه در هم پیچیدن نظام شاهنشاهی، یک چهارپایه و کرسی بود، امام رفت رویش ایستاد و بسم الله الرحمن الرحیم، چند جمله که صحبت کرد یک مرتبه گفت: احمد، حاج احمد آقا گفت: بله آقا، گفت: ظهر شده؟ گفتم: الآن وقت ظهر است. تا گفتم: الآن ظهر است. اصلاً امام والسلام هم نگفت و پایین آمد و رفت. انگار داشت با دیوار حرف می‌زد. گفتند: آقا مهمترین روز تاریخ است. شما الآن حرف‌هایت مستقیم با کره زمین مصاحبه می‌شد. خیلی جلسه مهمی بود. شما با اینها خداحافظی نکردی؟ گفت: نماز، این مسلمان واقعی است که می‌تواند شاه را هم بردارد. یک سیب زمینی پخته به ما بدهند، می‌گوییم: نماز باشد بعد، سیب زمینی سرد می‌شود.
دختران ما می‌گوید: آقای قرائتی من خدا را دوست دارم و نماز را دوست دارم، این لاک را هم دوست دارم. نمی‌شود ایامی که لاک دارم نماز نخوانم؟ آخر دختر ما وقتی لاک و خدا را کنار هم می‌گذارد، به خدا برمی‌خورد. شما بگویی: آقای قرائتی من هم تو را دوست دارم و هم کشمش را، به آدم برمی‌خورد. تو مرا کنار کشمش گذاشتی؟ خیلی بد است.
یک بچه تازه به حرف آمده بود، هی می‌گفت: من الاغ دوست دارم. یک نفر از آشناها گفت: تو مرا بیشتر دوست داری یا الاغ؟ گفت: الاغ. به او برخورد. لاک را بیشتر دوست داری یا خالق هستی را؟ لاک، با این مسلمان‌ها که باید کیلویی گفت، باید گفت: مثلاً ما چند تن مسلمان داریم. البته آدم‌هایی هستند که انصافاً یکی به اندازه یک میلیون می‌ارزند. چقدر مقاوم، چقدر صبور، چقدر اخلاقی، چقدر ایمانی، اجمالاً… (وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ) (انفال /60) اسم جبهه و جنگ را بردیم دو تا چیز گفتم، یکی اینکه ریش‌هایتان را در جبهه رنگ کنید که دشمن به ریش ما نخندد. یکی کار خلاف بهداشت نکنیم، یکی هم نماز اول وقت. فرمود: علی در میدان جنگ هم نماز اول وقتش را می‌خواند.

6- زور و قدرت، یا ظلم و تجاوز

زور خوب است، ظلم بد است. منتهی در تاریخ هرکس زور دارد ظلم هم می‌کند ولی اینها از هم جداست. زور خوب است، ظلم بد است. منتهی هرکس زور دارد ظلم می‌کند الا، یک الا بگویم برای آدم‌های درجه یکی که زور دارند ولی ظلم نمی‌کنند. این رادیویی‌ها برنامه‌های صدا، رادیو یکوقتی به من می‌گفتند: گناه ما چیست که بغل سینمایی‌ها هستیم، تلویزیونی‌ها؟ چون مردم پای تلویزیون نشستند و یک چیز بدی از تلویزیون می‌بینند، وقتی عصبانی می‌شود و می‌خواهد یک چیزی حواله کند، به ما هم حواله می‌کند. می‌گوید: این هم صدا و سیما. می‌گوییم: بابا این صدا نبود، این سیما بود. منتهی می‌گفت: وقتی فحش می‌دهند این دو تا را روی هم حساب می‌کنند. می‌گوید: این هم صدا و سیما، ظلم بد است ولی زور خوب است. قرآن می‌گوید: «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ» قاری: «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ‌ مِنْ قُوَّةٍ». «ما استطعتم» یعنی هرچه می‌توانید. هرچه می‌توانید زور داشته باشید اما از آن طرف می‌گوید: به شرطی که ظلم نکنید، «وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّه‌» قاری: (وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّه‌) (طلاق /1) تعدی نکنید، شلاق دارید ولی همان مقدار که گفتند باید بزنی. گاهی وقت‌ها انسان زور دارد، تعدی می‌کند. یک صلواتی بفرستید. (صلوات حضار)
یک خاطره دارم از یک استاد دانشگاه یزد که ضمن اینکه استاد دانشگاه بود چند سال هم در جبهه‌ها اسیر بود. من رفته بودم یزد، اینهایی که تفسیر قرآن می‌گویند، با آنها نشستی داشته باشم. این استاد دانشگاه هم چون در یزد تفسیر می‌گوید، بعد ایشان گفت: من یک خاطره از تو دارم، بگویم. گفتم: بفرما. گفت: من یک دوستی داشتم مهمانش شدم. رفتم خانه دوستم مهمانی، همینطور که وارد شدم، تلویزیون خاموش بود، تلویزیون را روشن کردم. گفت: آقا خاموش کن. چون در تلویزیون تا روشن کرد من آمدم در تلویزیون، گفت: من با نژاد آخوند بد هستم. اینها عقده‌ای هستند، حکومت نداشتند، حالا که حکومت داشتند ظلم می‌کنند. گفتم: خوب، آقای قرائتی معلم قرآن است، چه ظلمی کرده بگو به او بگویم. گفت: نه کار به یک نفر و دو نفر ندارم. آخر گفتم: بگو: چرا با نژادش بد هستی؟ گفت: فلانی خلافکار بوده، می‌خواستند چند شلاق بزنند، خوب طوری نشد ولی وقتی می‌خواستند به این خلافکار شلاق بزنند این خلافکار را بردند در بازار دم مغازه‌ی پدرش زدند. غیر از اینکه خودش شلاق می‌خورد، آبروی پدرش هم برود. خوب برو در یک خیابان دیگر شلاق بزن. بعد هم وقتی شلاق می‌زد این شلاق را دور می‌گرداند وقتی هم می‌زد، می‌گفت: هون… هون… در دلش هم خوشحال بود که دارد شلاق می‌زند. من با شلاق مخالف نیستم اما اینکه تو کیف می‌کنی یک نفر شلاق می‌خورد، شلاق را تاب می‌دهی و در دلت خوشحال هستی، هون می‌گویی. از این صحنه بدم آمد و دیگر پای حرف هیچ آخوندی نمی‌نشینم.
اصلاً این فکر غلط است، مثل اینکه شما بگویی: این نانوایی بهداشتی نیست تا آخر عمر دیگر نان نمی‌خورم. حالا که این داروفروشی‌ها امروز بسته هستند، تا آخر عمر دیگر برای بیمار دارو مصرف نمی‌کنم. این فکر دیگر فکر غلط است. شما در خربزه هم اگر یک گوشه‌اش پوسیده بود، آن قسمت پوسیده را دور می‌ریزی و باقی‌اش را می‌خوری. می‌گفت: اینها را که شنیدم گفتم: این قرائتی دادستان است؟ قاضی است؟ شلاق زن است، یک شیخی است می‌آید دو تا حدیث و آیه می‌گوید، اجازه بده روشن کنم. گفت: والا من عقیده ندارم. حالا روشن کن، شما مهمان من هستی، استاد دانشگاه هستی، هفت سال اسیر بودی، روشن کن. می‌گفت: تا روشن کردیم تو آمدی گفتی: آقای قاضی می‌خواهی شلاق بزنی چرا در دکان پدرش؟ گفت: عه من هم همین را می‌گویم. چرا شلاق را تاب می‌دهی؟ چرا در دلت خوشحال هستی؟ حالا این حرف‌ها را ما کی زدیم، معلوم نیست. الآن این فیلمی که ضبط می‌شود سال دیگر ماه رمضان پخش می‌شود. من یک چیزی از این خانم‌ها یاد گرفتم، سبزی را سرخ می‌کنند برای شش ماه دیگر، ما گفتیم: چه چیز ما کمتر از خانم‌هاست؟ ما هم فیلم پر می‌کنیم برای مدت‌های بعد. من اگر الآن اینجا سکته کنم تا شش سال دیگر فیلم پخش نشده دارم.
منتهی وقتی خدا می‌خواهد هدایت کند این حرفی که من چند سال قبل زدم، در یک لحظه این استاد دانشگاه وارد آن خانه می‌شود. تلویزیون را روشن می‌کند من می‌آیم، ناراحتی‌اش را نسبت به آخوند اعلام می‌کند، بعد ایشان دوباره تلویزیون را که روشن می‌کند من همان حرف آن را با زبان خودم گفتم. این دیگر دست ما نیست. اینها مدیریت و روانشناسی و جامعه شناسی و آیت الله و حجت الاسلام هیچی نیست. خدا خواست در یک لحظه یک کلمه‌ای به عقل کسی بخورد که آن کلمه او را نجات بدهد. حالا که صحبت خاطره شد یک خاطره دیگر هم بگویم.
یک خانمی به من نامه نوشته بود: آقای قرائتی تو حق حیات بر گردن من داری. برای اینکه ازدواج کردم و دو تا بچه داشتم، شوهرم کارگر بود. خانه مستأجری، غیر از کارگری معتاد شد. من دیدم عجب زندگی نکبتی، عیالواری و مستأجری و اعتیاد، گفتم: خودکشی کنم، من خودکشی کنم یک دقیقه تمام می‌شود و راحت می‌شوم. اما این زندگی، هی خودکشی در ذهن من می‌آمد و می‌رفت تا یکبار گفتم: تمام کن دیگر. بچه‌ها هم راه افتاده بودند. در کوچه فرستادم. مادر خانمم، مادر شوهرم هم به بهانه‌ای از خانه بیرون کردم. در را بستم و طناب را درست کردم. گفتم: الآن تمامش کنم. با یک دقیقه راحت می‌شوم وگرنه باید دهها سال غصه بخورم. می‌گفت: گفتم: پس بروم تلویزیون را روشن کنم که اگر خر خر کردم صدای تلویزیون بر خر خر من غالب شود. تا تلویزیون را باز کردم، دیدم تو آمدی گفتی: خانم! می‌خواهی خودکشی کنی؟ گفت: عه… قرائتی از کجا فهمید؟ از آن فیلم‌هاست که مدت‌ها قبل پر می‌کنیم. تو می‌خواهی خودکشی کنی چند تا سؤال، تو فکر می‌کنی خودکشی کنی راحت می‌شوی؟ بچه‌اش را سقط می‌کند می‌گوید: من حوصله بچه‌داری ندارم. یک بچه بس است. دو تا بچه بس است. می‌گوییم: چرا؟ می‌گوید: می‌خواهم به تربیتش برسم. چه کسی گفته کسی که بچه‌اش کم است به تربیتش رسیده است؟ آدم داریم ده تا بچه دارد یکی از یکی بهتر است. آدم داریم دو تا بچه دارد دو تا گوساله و گاو، دو تا گرگ دارد. چه آمار علمی داریم که کسی که بچه‌اش کمتر است ادب بچه‌هایش، ایمان بچه‌هایش بیشتر است؟ اینطور نیست. می‌خواهی از همه راحت شوی خدا خواسته باشد حالت را بگیرد با یک بچه هم می‌گیرد. یک بچه هر هفته چهار رقم مرض می‌گیرد. هی دکتر و دارو، دکتر و دارو، آدم هم هست نه تا بچه دارد یک روز تب نمی‌کند. درست نیست شما می‌گویی: من یک بچه داشته باشم راحت هستم و چهار تا ناراحت هستم. دو تا بچه داشته باشم به تربیتش می‌رسم و چهار تا نمی‌رسم. اینها خیالات است.
آیت الله العظمی حکیم در ذهنم این است اگر اشتباه نکرده باشم، هفده، هجده بچه داشت. در انقلاب عراق صدامی‌های ملعون 64 نفر از فامیل آیت الله العظمی حکیم را کشتند. یعنی فامیلی که 64 شهید داده است و هجده بچه دارد. آدم هست که بچه‌های زیادی دارد، نیم کیلو لپه برای جبهه پاک نکرد. که بگوید: ما حال جنگ نداریم ولی لپه‌هایشان را پاک می‌کنیم. دلش به چیزی خوش باشد. خانم می‌خواهی خودکشی کنی؟ پس قناعت چه شد؟ پس صبر چه شد؟ پس آیه‌ی «ان مع العسر…» قاری: (إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً) (شرح /6) حاج آقا: (فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً) (انشراح /6) قاری: «فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً» آیه قرآن است. می‌گوید: سختی را تحمل کن، خوب می‌شود. اینکه آدم تا سختی شد خودکشی کند، تا سختی شد قهر کند، تا سختی شد طلاق بدهد، «إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً». (قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ‌ ثُمَّ اسْتَقامُوا) (فصلت /30) آیات استقامت، آیات صبر، آیات قناعت، آیات زهد، خانم می‌خواهی خودکشی کنی؟ می‌گفت: تا تلویزیون را باز کردم و دیدم تو این حرف را می‌زنی، یکباره به دلم … اصلاً تحت تأثیر قرار گرفتم. استغفار کردم و طناب را باز کردم و رفتم در خانه و بچه‌ها را از کوچه آوردم. بعد هم شوهرم از اعتیاد نجات پیدا کرد و کار هم پیدا کرد و خانه هم خریدیم. این فکر می‌کند من این را نجات دادم. نخیر!
به همین قرآن قسم یک هزارم حرف‌های ما، اصلاً هرچه هست برای خداست. گاهی آدم یک چیزی می‌گوید. گاهی یک چیز تندی به کسی می‌گوید. همین چیز تند سرنوشت انسان را عوض می‌کند. گاهی بعضی از فحش‌ها، یک کی آمد یک متلکی به من گفت: اذیت شدم. گفتم: حالا این لیمو ترش را دور نیانداز بگو ترش است. هنر داری از این لیموترش، لیموناد درست کن. گفت: شما آخوندها فقط برای مستراح قانون دارید. مستراح خانه رو به قبله نباشد. برای اتاق پذیرایی یک آیه بخوان ببینم. برای نورگیر، هواگیر، سقف اتاق و مصالح ساختمان، نقشه و جهت ساختمان، برای ساخت و ساز غیر از اینکه مستراح رو به قبله باشد شما چه چیزی به ما یاد دادید؟ این را گفت و رفت و یک خرده به من برخورد. گفتم: جوابش را بده. دیدم راست می‌گوید، من برای ساخت و ساز آیه و حدیث پیدا نکردم. یک دور تصمیم گرفتم در مورد ساخت و ساز کار کنم. یک کتابی بیرون دادیم شهر و مسکن در اسلام. دادیم برای چند تا از این استادهای دانشگاه، استادهای تمام، یعنی پروفسورهایشان که رشته‌شان و تخصصشان ساخت و ساز است و گفتیم: آقا ما این آیه و حدیث‌ها را داریم. نامه نوشت چرا حالا؟ چهل سال از انقلاب می‌رود و حالا شما می‌گویید؟ گفتم: راست می‌گویید این اشکال بر ما وارد است. خوابمان برده بود. ما اسلام را نشناختیم.

7- نشناختن اسلام، ریشه عقب‌افتادگی مسلمانان

من سوادی ندارم و طلبه معمولی هستم اما بخاطر انس کمی که با قرآن به لطف خدا دارم، از این قرآن 2600 نکته حقوقی درآوردم. از تفسیر نور، دو تا از دکترای حقوق، آمدند منزل ما و گفتند: ما نمی‌دانستیم اینقدر قرآن نکته حقوقی دارد. گفتم: خودم هم نمی‌دانستم. عرض کردم در «والتین و الزیتون» دو تا رساله دکترا درونش است. ما نمی‌دانیم چه گفتیم. نگویید آقا چرا کشورهای اسلامی عقب افتادند؟ ما اسممان اسلام است. کجای ما مثل اسلام است؟ خود بنده آقای قرائتی راستش را بگو. قیامت که پرده‌ها کنار می‌رود مردم خواهند فهمید، بگذار دنیا هم بفهمند. تو رئیس ستاد نماز هستی، دو رکعت نماز با توجه خواندی؟ نه. 2- به این آیه عمل کردی؟ «یَقتُلون» در جبهه رفتی؟ نه. «یُقتلون» ترکشی وارد بدنت شد؟ نه. «یؤثرون» جایی ایثار کردی تا حالا؟ نه. «نهی النفس عن الهوی» یکوقت غیظ کردی؟ «والکاظمین الغیظ» خودت را نشان… کیلویی نیست مسلمانی، نگویید آقا اسلام مانع است. ما پوست اسلام را داریم. پوست اسلام که سبز نمی‌شود. شما پوست تخمه کدو را بکار. اگر کدو داد! اگر این پوست با مغز بود و کاشتیم در می‌آید. مغز را بکاریم بدون پوست، بعضی مغز دارند بدون پوست، می‌گوید: آدم باتقوایی است و دروغ نمی‌گوید ولی حجابش بد است. به فقرا کمک می‌کند ولی ربا می‌خورد. مغز خالی را بکاری سبز نمی‌شود. پوست خالی را هم بکاری سبز نمی‌شود. اگر می‌خواهی سبز شود باید پوست با مغز باشد.
خدایا به آبروی رمضان و مولودش امام حسن و شهیدش امیرالمؤمنین و به آبروی تمام کسانی که در طول تاریخ در رمضان عبادت کردند آنچه غافل بودیم ما را در دنیا از غافلین و در دنیا و آخرت از خاسرین و زیانکاران و در قیامت از اهل حسرت و پشیمان شدگان قرار نده. هرچه در طول تاریخ برای خوبان تاریخ مقدر کردی به آبروی همان خوب‌ها همه آنها را برای همه ما مقدر بفرما.

«والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته»
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 787
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست