نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 81
1- سفارش رسول خدا به همنشینی با دانشمندان و اهل علم
2- معیارهای انتخاب رشته تحصیلی
3- دوری از آمارزدگی در کارهای پژوهشی
4- دوری از مدرک گرایی در تحصیل علم
5- کسب علم برای خدا و خدمت به مردم، نه کسب عنوان و شهرت
6- کار و تلاش در کنار تحصیل علم و دانش
7- تحصیل علم از شرق و غرب، بدون دلبستگی به آنان
8- فراهم کردن زمینه برای رشد شاگردان
موضوع: ارزش دانش و آداب دانشاندوزی(2)
تاريخ پخش: 27/12/94
بسم الله الرحمن الرحيم «الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»
خوب آخرین شب جمعهی سال 94 عزیزان پای تلویزیون هستند. پیشاپیش عید نوروز را به شما تبریک میگویم. بحث ما در آستانهی تعطیلات عید، جلسهی قبل راجع به معلم و شاگرد و تعطیلات و استفاده از وقت و اینها بود، امروز هم دنبال آنها را میگیریم. دهها تذکر نوشتهام. دو موردش را در جلسه قبل گفتم. یک حدیث داریم که هم استاد باید اهل باشد، هر استادی نه! هر شاگردی هم نه! یعنی گزینش باید باشد. روایت میگوید: «اقْتَبِسُوهُ مِنْ أَهْلِه» اگر درسی را یاد میگیرید، از استادی که لایق است یاد بگیرید. «وَ بَذْلَهُ لِأَهْلِه» (مجموعة ورام، جلد2، ص176) استاد هم اگر حرف میزند، حرفش را برای شاگردی بزند که این شاگرد ظرفیت و لیاقت داشته باشد. راجع به این صحبت کردیم که در آموزش خجالت ممنوع است. گفتیم علمی ارزش دارد که به دیگران بگوییم. علمی که فقط پژوهش و تحقیق و بایگانی باشد که یک مدرکی بگیریم، ارزش ندارد. در اسلام فارغ التحصیل نداریم. هر ظرفی پر میشود ولی هیچ وقت ظرف علم پر نمیشود. اینها حرفهای گذشته بود. اما جلسهی امروز. با یک صلوات سراغ حرف نو میرویم.
1- سفارش رسول خدا به همنشینی با دانشمندان و اهل علم
حدیثی داریم. واقعاً حدیث قشنگی است. حقش این است که تابلو شود. پیغمبر اسلام فرمود: یک: از علماء بپرسید، دو: با حکما رفت و آمد کنید، سه با فقرا بنشینید. از علماء بپرسید، با حکما رفت و آمد کنید، با فقرا بنشینید. چه جملهی قشنگی است. علم باید رشد داشته باشد. رشد علمی، فکری، فنی، جسمی، اقتصادی، معنوی، نظامی، هر چه میخوانیم، باید بپرسیم خروجیاش چه میشود؟ من این را که بخوانم، چه چیزی گیر خودم یا جامعه میآید، اگر نخوانم چه خطری برای خودم یا جامعه است؟ ثمرهی علم را اول بپرسیم بعد شروع به خواندن کنیم. هر دانستنی ارزش ندارد. بعضی جاها آدم نداند بهتر است. (وَيَتَعَلَّمُونَ مَا يَضُرُّهُمْ وَلَا يَنفَعُهُمْ) (بقره /102) قرآن میگوید: «وَيَتَعَلَّمُونَ» یاد میگیرد، اما «يَضُرُّهُمْ وَلَا يَنفَعُهُمْ» این شعار غلطی است که در بین ما ایرانیها هست که میگویند، آدم هر چه را بداند، بهتر از این است که نداند. این غلط است. مگر شما عیب من را بدانی، بهتر از این است که ندانی؟ خوب اگر عیب من را بدانی دیگر پای حرفهای من نمینشینی! اگر من عیب شما را بدانم، خوب است؟ نه! خوب نیست. از هم جدا میشویم. علمی باید باشد که مفید باشد. در دعاها داریم که «و علماً نافعاً» علم باید مفید باشد. بعضی چیزها ممکن است برای یک گروهی مفید باشد، برای یک گروه دیگری مفید نباشد. برای یک گروهی مفید است، برای یک افراد دیگری مفید نیست. من از مرحوم مطهری پرسیدم: فلسفه بخوانم؟ فرمود: نه! من گفتم: شما خودتان فیلسوف هستید! گفت: من فیلسوف هستم، ولی تو نخوان. از یکی از اساتید فلسفه قم پرسیدم: فلسفه بخوانم؟ گفت: نه! شما خودت فلسفه تدریس میکنید! گفت: من استاد فلسفه هستم، ولی تو نمیخواهد بخوانی. ممکن است یک چیزی برای یک کسی خوب باشد، برای یک کسی دیگری خوب نباشد. پارچه عمامهای، برای عمامه خوب است، برای کت و شلواری خوب نیست. این که حالا همه بیاییم و یک چیزی بخوانیم، نه! 2- معیارهای انتخاب رشته تحصیلی در انتخاب رشته اول حساب کنیم که یک: کدام رشتهها مورد رضایت بیشتر خداست. «وَ اسْتَعْمِلْنِى بِمَا هُوَ أَرْضَى» (صحيفه سجاديه، ص 98) در دعای مکارم الاخلاق امام سجاد(علیهالسلام) میگوید: خدایا هر کدام را که تو راضیتر هستی. چه تحصیلاتی را خدا راضیتر است؟ چه تحصیلاتی مشکل جامعه را حل میکند، به چه تحصیلاتی جامعه نیاز دارد؟ چه تحصیلاتی ارزانتر است؟ چه تحصیلاتی امکاناتش در دسترس من است. یک بچه نجار، راحت میتواند نجار شود. چون پدرش را دیده است، مغازه پدرش را، کارگاه پدرش را، ابزار کار پدرش را دیده است. خوب یک کسی که پدرش راننده است، زودتر راننده میشود نسبت به کسی که پدرش راننده نیست. چون بالاخره پشت ماشین پدرش ولو تمرینی مینشیند، ممکن است ضرری هم به ماشین پدرش وارد کند، ولی در عوض یاد میگیرد. در خانههایی که استخر هست، خوب زودتر آدم شنا یاد میگیرد؟ ابزار چه چیزی در دسترس است. پس یک: خدا به چه چیزی راضی است؟ دو: جامعه به چه چیزی نیاز دارد؟ سه: ذوق من به چه چیزی گرایش دارد؟ چهار: ابزار چه چیزی در دسترس من است. همینطور چشم بسته دانشگاه بریم، یک مرتبه چند میلیون لیسانس داریم که هیچ مشکلی از کشور نمیتوانند حل کنند. یک مدرکی گرفته است، مهارت هم ندارد، بعد در ازدواج هم گیر میکند. شوهر که میآید میگوید: من که لیسانس هستم، شوهرم باید دکتر باشد. منتظر دکتر نشسته است، دکتر هم که نیست. سن خانم بالا میرود. درس فلسفه و حکمت و حفظ قرآن… یک کسی بچهاش حافظ قرآن است، پیش من میآیند که آقای قرائتی! این بچه من چهار سالش است، میخواهم حافظ قرآن شود. اگر تیزهوش است، او را بفرست که حافظ قرآن شود. یا طلبه، یا دانشجو اگر هوشش خوب است و به او فشار نمیآید، بفرستید حافظ قرآن شود. اما اگر به او فشار میآید، نمیخواهد حافظ قرآن شود. قرآن میفرماید: (وَلَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ) (قمر /17) «يَسَّرْنَا» یسر یعنی روان! ما قرآن را برای تذکر روان کردیم. برای بعضیها قرآن روان است. حفظش آسان است. به آنها فشار نمیآید. برای بعضیها حفظ قرآن سخت است. اگر سخت است، با چنگ و دندان حفظ میکنید و بعد هم مرور نکنید، از ذهنتان میرود. حفظ قرآن ارزش است برای کسی که به او فشار نیاید.
3- دوری از آمارزدگی در کارهای پژوهشی
* هر پژوهشی ارزش ندارد. گاهی مینشینیم و جدول روزنامه حل میکنیم. خیابان دو حرفی تهران، خیابان قدیمی دو حرفی تهران، کلی مینشینیم و فکر میکنیم، بعد میگوییم: خیابان ری! ببخشید، چه مشکلی حل شد؟ آن کسی که این جدول را پر نکرده است، الان چه خاکی بر سرش میکند؟ تو که فهمیدی چه گُلی بر سرت میزنی؟ جهت اطلاع! مثل برنامهی صرفاً جهت اطلاع تلویزیون!!! عمر ما برای جهت اطلاع نیست. مثل اینکه بدانیم بوعلی سینا چند کیلو بوده است. این هم علم است؟ اصحاب کهف چند تا بودند؟ سه تا بودند، چهارتا بودند؟ این هم علم است؟ کدام فامیلها مردههایشان بیشتر است. برویم قبرستان و مردهها را بشماریم. در صدر اسلام در اینکه ما بیشتر هستیم، یا تو بیشتر هستی، بحثی شد که سرشماری کردند. یکی باخت و طبق نقلی گفتند: زنهای حامله را دو تا حساب کنید، یک بار دیگر بشمارید. باز باختند. گفتند: برویم قبرستان و مردههایمان را هم حساب کنیم، زنده و مرده کداممان بیشتر است. آیه نازل شد: «أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ * حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِر» (تکاثر/1و2) یعنی اینقدر شما مست آمار هستید، اینقدر آمارگرا و آمارزده هستید که رفتید و استخوانهای پوسیده و پیر نیاکانتان را میشمارید؟ حالا شصت یا هفتاد؟ پژوهشهای لغو. اصحاب کهف چند تا هستند؟ مردههای کدام بیشتر است. * علم باید برای عمل باشد. قرآن میگوید: (يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ) (زمر /18) «فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» یعنی باید سراغ علمی بروید که به دنبال آن تبعیت کنید. فلانی برای قرن پنجم است، یا قرن ششم؟ حالا این آقا یا برای قرن پنجم است، یا قرن ششم، من که نمیتوانم پیروی کنم. قرآن میگوید: «فَبَشِّرْ عِبَادِ * الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» حرفی را گوش بدهید که «فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» باشد. یعنی بعد از اینکه فهمیدید، «يَتَّبِعُونَ» تبعیت کنید. یعنی علمی باشد که مقدمهای برای حرکت باشد. وگرنه آدم بداند فلان کوه چند متر است؟ حالا اگر فهمیدیم فلان کوه چند متر است، میخواهیم بلند شویم و برویم؟ خوب آن کوه که اینجا نیست. در یک قاره دیگر است. کوهی که برای یک قاره دیگر است، مترش را شما حفظ میکنید، درسی بخوانید که به دنبالش «فَيَتَّبِعُونَ» باشد. در رسالهی مراجع شکیاتی بخوانید که به دنبالش مشکل خودت و جامعه را حل کنی. شک دو و پنچ را نخوان. برای اینکه شک بین دو و پنج مورد نیاز نیست. که من بعد از اینکه یاد گرفتم بلند شوم و «فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» باشد. خودم عمل کنم و یا به دیگران بگویم. چیزی بخوانید که به دنبال عملیات باشد. «فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» * علم تنها در کلاس نیست. خیلی وقتها انسان، «خُذُوا الْعِلْمَ مِنْ أَفْوَاهِ الرِّجَالِ» (عوالىاللیالى/ ج 4/ ص78) گاهی وقتها افراد پای سخن و حرفهای آدم حکیمی مینشیند، که این مرد حکیم، حرفهایی میزند که در کلاس هم نیست. علم منحصر به کلاس نیست که بگوییم الان تابستان است، مدرسه و دانشگاه و حوزه تعطیل است. حالا زمستان است، حالا نمیدانم عید است. علم فقط در کلاس نیست. قصّهی هیزم جمع کردن در بیابان را برایتان گفتم.
4- دوری از مدرک گرایی در تحصیل علم
* علم برای مدرک نباشد. حدیث داریم: «مَنْ طَلَبَ الْعِلْمَ لِيُبَاهِىَ بِهِ الْعُلَمَاءَ أَوْ يُمَارِىَ بِهِ السُّفَهَاءَ أَوْ يَصْرِفَ بِهِ وُجُوهَ النَّاسِ إِلَيْهِ فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ» (كافى/ ج 1/ ص 47) کسی علم بخواند برای اینکه بگوید: من سطح چهارم هستم، سطح سوم هستم، کارشناسی هستم، ارشد هستم، دکتری هستم، علم برای مدرک بخوانید، «لِيُبَاهِىَ بِهِ الْعُلَمَاءَ» به باقی دانشمندان پُز بدهید، «أَوْ يُمَارِىَ بِهِ السُّفَهَاءَ» با افراد سفیه چک و چانه بزنی و مراء کنی. «وُجُوهَ النَّاسِ» مردم به تو توجه کنند، این کارها خوب نیست. لباس هم همینطور است. مثلاً من یک لباسی بپوشم که وقتی وارد شوم، همه سوت بکشند. این هم همین است. چون میفرماید که «يَصْرِفَ بِهِ وُجُوهَ النَّاسِ» یعنی یک قیافهای به خود بگیری که همه بگویند: این چه کسی است؟ من اگر مثلاً عمامهام را طوری ببندم که همه… ریشم طوری باشد که همه بیش از اینکه به حرفهایم گوش بدهند، به ریشم نگاه کنند. با یک ماشینی بیایم که همه سوت بکشند. «يَصْرِفَ بِهِ وُجُوهَ النَّاسِ» یعنی هر حرکتی انجام بدهی که چشم مردم به سمت تو گرایش پیدا کند. جایگاه این شخص در جهنم است. * نتیجهی علم این است که انسان به دنیا بیاعتنا باشد. قرآن نقل میکند که قارون «فَخَرَجَ عَلَى قَوْمِهِ» با یک اسکورتی داشت راه میرفت، یک عده گفتند: به به! چه عظمتی! چه شوکتی! چه عزّتی! عربیهایی که میخوانم قرآن است. (يَا لَيْتَ لَنَا مِثْلَ مَا أُوتِيَ قَارُونُ) (قصص /79) کاش ما هم مثل قارون این همه پول داشتیم. ولی قرآن میگوید: (وَقَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَيْلَكُمْ ثَوَابُ اللَّـهِ خَيْرٌ) (قصص /80) اما آنهایی که اهل علم بودند گفتند: وای به حال شما! «ثَوَابُ اللَّـهِ خَيْرٌ» نه اسکورت! این یعنی چه؟ یعنی اگر کسی عالم شد، باید دنیا پیش او کوچک باشد. اگر هر چه باسوادتر هستیم، دنیا پیش ما کوچکتر است، این علامت علم است. «وَيْلَكُمْ ثَوَابُ اللَّـهِ خَيْرٌ» * آموزش… حالا ممکن است بگویند: آقای قرائتی! این حرفهایی که میزنی دیگر از ما گذشته است. ما دیگر نه طلبه هستیم، نه دانشجو هستیم، نه معلم هستیم. شما هم میتوانی تحصیل علم کنی. علم گاهی لازم است مستقیم باشد و خودش برود حوزه و دانشگاه، گاهی هم غیر مستقیم. یعنی بنده دیگر خودم که حال درس خواندن ندارم، ولی وضع مالیام خوب است. برو نزد یکی از اساتید دانشگاه، یا نزد یکی از علمای منطقه، بگو: آقا من دلم میخواهد کمک علمی کنم. یک دانشجویی که فکر میکنید ایشان نبوغی دارد، ابتکاری دارد، یا یک طلبهای که فکر میکنید ایشان مرجع تقلیدی میشود، یک قاضی دانشمندی میشود، یک اسلام شناسی میشود، خرجیاش را من میدهم. زمان جنگ افرادی که جبهه نمیرفتند، میگفتند: سه ماه خرجی یک بسیجی را بده. مثلاً برآورد کردن که یک بسیجی در این سه ماه چقدر خرجش میشود؟ نمیدانم شما یادتان هست یا یادتان نیست. این را تلویزیون هم اعلام کرد. میگفت: آقا من نمیتوانم جبهه بروم. من سراغ دارم یکی از علما را که وقتی گفتند: فلانی شهید شده است و جنازهی شهدا را میآورند، گفت: من که الان حال جبهه ندارم، بیمارستان رفت و گفت: آقا یک مقداری از خون من را بگیرید، به جبهه اهداء کنید. کسی اگر بخواهد کاری کنید، میکند. عمده خواستن است. سال اول انقلاب بود، ایرانیها مکه رفته بودند، یکی از ایرانیها میخواست، با یکی از این عربها انقلاب را صادر کند. این ایرانی هم برادر عزیزی بود از آذربایجان! ترک بود. فارسی بلد نبود، عربی هم بلد نبود، فقط ترک بود. آن عرب هم فقط عرب بود. هیچی نمیفهمید. به قیافهی من نگاه کنید. این ایرانی ترک زبان به آن عرب زبان میگفت: حاجی! خمینی! قرآن! حاجی! شاه! قرآن! یعنی با چنگ و دندان میگفت: امام خمینی قرآن را زنده کرد. شاه قرآن را زیر پا گذاشت. ببینید این دلش میخواست، زبان نداشت. آدمهایی هم هستند که همه امکاناتی دارند، دلشان نمیخواهد. این خانمها هر کدام که دلشان بخواهد، از پوست پرتقال مربا درست میکنند، هر کدام که دلشان نخواهد، برنج رشت را به او بدهید، کوفتهاش میکند. این مسألهای که آدم بخواهد یا نخواهد، مهم است. ما باید دلمان بخواهد که یک کاری را بکنیم. زبان هم نداشته باشیم باز انجام میدهیم. بلال دلش میخواست که اذان بگوید. ولی زبانش ناقص بود. به جای «اشهد ان لا اله الا الله» میگفت: «اسهد ان لا اله الا الله» به پیغمبر گفتند: یا رسول الله! این شین نمیتواند بگوید، سین میگوید. فرمود: کاری به او نداشته باشید. این سینش ویتامین شین دارد. در عید قربان حاجیها باید یک گوشفند بکشند. آیه نازل شد، من که میگویم: گوسفند بکش، کاری به گوشت و پوستش ندارم. (لَن يَنَالَ اللَّـهَ لُحُومُهَا) (حج /37) لحم یعنی گوشت. «وَلَا دِمَاؤُهَا» دم یعنی خون! من کاری به خون گوسفند و گوشت گوسفند ندارم. «وَلَـكِن يَنَالُهُ التَّقْوَى مِنكُمْ» میخواهم تو دل بکنی. یک گوسفند بکش من ببینم. میخواهم دل بکنی. خدا به ابراهیم میگوید: بچهات را ذبح کن. چاقو را که میگذارد میگوید: بردار، نمیخواستم خونی ریخته شود. میخواستم تو از اسماعیل دل بکنی. آن چیزی که مهم است، دل کندن است. اصلاً گاهی وقتها آدم به حرم امام رضا(علیهالسلام) میرود، راهبندان است. اصلاً در حرم جا نیست. سال تحویل است. خیلی شلوغ است. همان رو به صحن میایستد، میبیند نمیتواند جلو برود، میگوید: السلام علیک یا علی بن موسی الرضا! برمیگردد. شاید همان زیارت قبول شد. به دفتر امام گفتند: یک خاطره بگویید. گفت: یک نفر آمده بود امام خمینی(رضوان الله تعالی علیه) را ببیند، گفتیم آقا امروز امام ملاقات ندارد. آن چانه زد که از راه دور آمدهام. گفتیم امکان ندارد، آقا ملاقات ندارد. یک مدتی ایستاد، خسته شد. گفت: آقا خانهی امام کدام است. گفتیم: خانه امام آن است. رو به خانهی امام کرد و گفت: السلام علیک یا روح الله! خداحافظ رفت. همهی اعضای دفتر که صبح تا شام، با امام بودند، تحت تأثیر این سلام قرار گرفتند. گاهی وقتها آدم زیارت جامعه حفظ است. میرود و میگوید: «سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَكُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَكُم» مثل بلبل زیارت میخواند. یک کسی هم کنارش ایستاده است. نگاه میکند که بلد نیست بخواند. نگاه میکند که این به این قشنگی میخواند و این زبان ندارد که بخواند. میدانید زیارت چه کسی قبول شد؟ یک وقت میبینی که همان… من یک بحثی دارم، نمیدانم در تلویزیون گفتهام یا نه؟ کارهای نشدهای که خدا شده قبول میکند. و کارهای شدهای که خدا نشده قبول میکند. چقدر در قرآن داریم که «حَبِطَتْ أَعْمالُهُم» یعنی کار شد، اما پودر شد. (هَباءً مُنْبَثًّا) (فرقان /23) و کارهای نشدهای که خدا میگوید: این شد. مثل خون ریختن اسماعیل. (قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا) (صافات /105) قبول است. خون نریز. قبول است.
5- کسب علم برای خدا و خدمت به مردم، نه کسب عنوان و شهرت
* برای خودتان خط و نشان نکشید، من درس میخوانم که آیت الله بشوم، مرجع بشوم، خبرگان بشوم، وکیل بشوم، سفیر بشوم. نیت نکنید. درس بخوانید برای اینکه علم را خدا دوست دارد، علم نور است، با علم بیشتر خدمت بیشتری میشود. کرد. برای خودتان خط و نشان نکشید. چون اگر خط نشان کشیدید و به آن نرسیدید، کینهای میشوید. یعنی کینهی خدا را در دل دارید. میگویید خوب ما هم که درس خواندیم. ولی اگر برای خدا باشد، هیچ وقت کینهای نمیشوید. این همه مردم عاشورا میگویند: حسین! حسین! حسین! حسین! حسین! هیچ وقت امام حسن(علیهالسلام) قهر نمیکند که بیانصافها! خوب یک نفر هم بگوید: حسن! حسن! حسن! حسن! حسن! خوب من هم که امام هستم. من هم که برادر بزرگتر هستم. تازه من امام حسن(علیهالسلام)، امام امام حسین(علیهالسلام) هم بودهام، در حالی که امام حسین(علیهالسلام)، امام من نبوده است. من اولاد ارشد هستم. من امام خود امام حسین(علیهالسلام) هم بودهام. سبط اکبر هستم. کرهی زمین حسین، حسین بگویند، امام حسن(علیهالسلام) قهر نمیکند. چون در دنیای اخلاص است. اما اگر من و فلانی هر دو کاندیدا شدیم، مردم به او رأی دادند و به من رأی ندادند، چه میشود کرد، مردم جاهل هستند. فوری میگوییم: مردم جاهل هستند، چرا به او رأی دادند؟ اگر میخواهید، تا آخر عمرتان عقدهای نشوید، و کینهای نشوید، برای خودتان خط و نشان نکشید. من میآیم صحبت میکنم. به نیت پول نمیآیم، دادند دادند، ندادند ندادند. اما اگر به نیت پول بیایم، بعد ببینم که پول ندادند، نمیدانم واقعاً پولهای مردم قابلیت ندارد. خرج جاهای دیگر میکنند. خوب اگر به من دادند، قابلیت دارد، اگر جاهای دیگر خرج کردند، پولها قابلیت ندارد. کینهای میشویم. چرا من و فلانی با هم درس خواندیم، فلانی به آنجا رسید، من نرسیدم. اگر میخواهید تاآخر عمرتان قلبتان سلیم باشد و کینهای نداشته باشید، در تحصیل رضای خدا را ببینید، (قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ) (انعام /91) برای خودتان خط و نشان نکشید.
6- کار و تلاش در کنار تحصیل علم و دانش
* مسألهی دیگر این است که معنای علم ترک کار نیست. خضر معلم نبود؟ معلم موسی بود. خدا به موسی گفت: برو پیش خضر و چیز یاد بگیر. اما در عین حال، بنایی هم کرد و دیوار خراب را هم ساخت. اینکه حالا من طلبه هستم، کار نکنم. چه اشکالی دارد که یک طلبه یک کاری هم بلد باشد و انجام بدهد؟ من رفتم خانهی یکی از علماء که چهل و پنجاه جلد کتاب مفید نوشته است. چند دوره هم جزء خبرگان بوده است. در باغش رفتم، دیدم پاچههایش را بالا زده است و عملگی میکند. گفتم: خودتان؟ گفت: بله مگر من چه کم دارم؟ مگر امام باقر بیل دستش نبود. مگر حضرت علی(علیهالسلام)… اینکه حالا که طلبه شدهام، زشت است کار کنم. من هم طلبه شدهام، هم اگر پدرم نجار است، عیدی، تابستانی در دکان پدرم، نجاری هم یاد میگیرم. خیاطی هم یاد میگیرم. یک سری چیزها را از هم جدا کردهایم که پایش به جایی بند نیست. معنای علم رها کردن کار نیست. دلیل؟ خضر معلم موسی بود، ولی بنایی هم بلد بود. پیغمبرها دامدار بودند، بعضیهایشان خیاط بودند، بعضیهایشان مثل نوح نجار بودند. بعضیهایشان مثل ادریس خیاط بودند. خیلیهایشان چوپان بودند. عیبی ندارد. این هم یک مسأله! مسألهی دیگر اینکه خود حضرت شعیب چوپان بود. آخر عمرش که نمیتوانست چوپانی کند، دو تا دخترهایش را برای چوپانی میفرستاد. دختر پیغمبر هم کار کند، طوری نیست. به امّ سلمه گفتند: شما زن پیغمبر هستید، زشت است که کار میکنید. فرمود: زن اگر بیکار باشد، فتنه میکند. مرد هم همینطور است. ایام تعطیلات آمار گناه بالا میرود. در کل دنیا هم همینطور است. در کشورهای اروپایی هم همینطور است. در ایام تعطیلات آمار فساد بیشتر است. تصادف بیشتر است. شرابخواری در آن کشورها بیشتر است. انسان باید مشغول به کار باشد. * علممان را به نااهل نفروشیم. بلعم باعورا باسواد بود. ولی علمش را فروخت. گاهی وقتها متخصص هست، ولی تخصصش را میفروشد. هواپیما میسازد، ولی هواپیمایش را به سعودی میفروشد، برای بمباران یمن. باسواد است، ولی آخرش مثل سگی است که دمش را تکان میدهد. سگ هر طور بخواهد دمش را تکان میدهد. این آقا هم باسواد است، ولی چون خودش را فروخته است، هر طور بخواهند او را بازی میدهند. امروز به اینجا برو! فردا اینجا برو! این حرف را بزن! برو آقا بمباران کن. آخر چه کسی را بمباران کنم؟ چرا و به چه دلیل؟ آقا تو حقوق میگیری، مگر خلبان نیستی؟ برو و بمباران کن. * گاهی اشکال ندارد که آدم استاد باشد، شاگرد هم باشد. ما داشتهایم. مثلاً فیض کاشانی، مجلسی اول استادش بود، مجلسی پسر شاگردش بود. آقا من به تو تفسیر درس میدهم، تو به من تجوید درس بده! من به تو فقه میگویم، تو به من خطاطی یاد بده. نه! آخر زشت است. ما گاهی وقتها یک کسی که در یک شهری رأی نمیآورد، میگوییم: نه! حالا که در این شهر رأی نیاوری، حالا دیگر از این شهر برو! چون حالا که مردم به تو رأی ندادند، فرار کن و برو یک جای دیگر زندگی کن. بابا حالا آدم یک ساعت شاگرد است، یک ساعت استاد باشد، چه اشکالی دارد؟ مگر بنایی، وقتی بنایی میکنند، مگر کاشیکار، وقتی خانه میسازد، برای سنگکاری به یک سنگکار میگوید، ولو اینکه خودش هم کاشیکار است. ولی الان میخواهیم سنگکاری کنیم، برای سنگکاری، سنگکار میآورد، سنگکار هم بنایی داشته باشد، برای کاشیاش کاشیکار میآورد. هیچ اشکالی ندارد. اگر همین مشکل حل بشود، مسألهی قرآن حل میشود. ما در دانشگاه پنج میلیون دانشجو داریم. جمعی از اینها قرآن بلد نیستند، جمعی از اینها هم قرآن بلدند. آن کسی قرآن بلد است، استاد بشود، آن کسی که بلد نیست، شاگر بشود. بدون بودجهی سازمان تبلیغات و اوقاف و نمیدانم تأمین هزینه و اینها، با یک حرکت و با یک عزم، همهی نسل نو ما قرآن خوان میشوند. بدخط و خوشخط! اصلاً این نهضت سوادآموزی که میلیاردها خرجش شد، به خاطر این بود که حرف امام عملی نشد. امام فرمود: در تأسیس نهضت سوادآموزی، هر کس سواد دارد معلم بشود، هر کس سواد ندارد، شاگرد بشود. خانه به خانه و مسجد به مسجد، اسمش را نهضت گذاشت. یعنی با یک حرکت تمام بشود. ما آمدیم گزینش و روابط عمومی و ذیحسابی و جمعبندی و هماهنگی و تابلو و دکور و بخشنامه و بایگانی و صدها میلیون خرج کردیم، هنوز هم کلی بیسواد داریم. برای اینکه نهضت نشد. اینها نیاز به یک نهضت و جگر دارد. یک وقتی برای طلبهها صحبت میکردم. گفتم: طلبهها! باید به قدری جگر داشته باشید که اگر دارید در خیابان میروید، عمامهتان به شاخهی درخت بند شد و افتاد، سریع بروید مسجد و بگویید: من عمامهام گلی شد، امشب من بدون عمامه نماز میخوانم، «قد قامت الصلاة» نماز را از دست ندهید. ولی ما زنگ میزنیم. الو!!! مسجد است، یک حادثهای امشب رخ داده است، نماز تعطیل است. بعضیها هم میگویند که یک فاجعه رخ داده است. نه حادثه! نه فاجعه! عمامه من روی زمین افتاد و گلی شد، نماز را چرا تعطیل میکنید؟ گیر ما جگر است. نه رسائل و مکاسب است، نه لیسانس و فوق لیسانس است. در جلسه نشسته است، یادش میآید که نماز نخوانده است. جگر اینکه بلند شود برود نماز بخواند را ندارد. در عروسی است، میگوید: زشت است. ما مشکلمان جگر است. اگر میخواهید موفق باشید باید جگرداری را تمرین کنید.
7- تحصیل علم از شرق و غرب، بدون دلبستگی به آنان
* تحصیل علم هم شرقی و هم غربی است. این شعاری که ما میدهیم نه شرقی! نه غربی! برای سیاست است. یعنی در سیاست خودباختگی نه شرقی! نه غربی! تسلیم، نه شرقی! نه غربی! اما در آموزش علم اسلام میگوید: هم شرقی و هم غربی! «اطْلُبُوا الْعِلْمَ وَ لَوْ بِالصِّينِ» (روضهالواعظين، ج1، ص11) یعنی چه؟ یعنی برو شرق چیزی یاد بگیر. «وَ لَو بِالثُّرَيَّا» یعنی برو کرات آسمان چیز یاد بگیر. «وَ لَوْ بِالصِّينِ»، «وَ لَو بِالثُّرَيَّا» یعنی در تحصیل هم شرقی و هم غربی هستیم. در خودباختگی نه شرقی و نه غربی! * مسألهی دیگر اینکه مقام ما را از اقرار باز ندارد. هیچ اشکالی ندارد. مقامی بزرگی داریم، بگوییم: این از من بهتر است. به موسی گفتند: برو پیش فرعون! گفت: هارون از من بهتر است. (وَأَخِي هَارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي) (قصص /34) اقرار کنیم که او از من بهتر است. شما که از امام خمینی که بالاتر نیستید. هیچ کس بالاتر نیست. امام خمینی در روضه از کوثری استفاده میکرد. روزهای عاشورا کوثری میآمد و روضه میخواند. اشکال دارد؟ آقا اینجایش را من میگویم، آن تکهاش را ایشان تخصصش بیشتر است. اقرار کنیم که او از من بهتر است. پزشکهای ما اگر میگفتند: یک! آقا ما مرض تو را تشخیص ندادیم. راحت بگویند: بلد نیستیم. دو! پول را هم پس بدهند. سوم! بگویند: فلان پزشک از من بهتر است. چند تا پزشک اینطوری داریم؟ بالای منبر میرویم، حرفمان کم میآید، بگوییم: آقایان راستش را بخواهید، حرف من دیگر تمام شده است، امشب به جای نیم ساعت همان هفت دقیقه بس است. من هفت دقیقه بیشتر حرف ندارم. انشاءالله فردا شب مطالعه میکنم، بیشتر حرف میزنم. مردم میگویند: خدا پدرت را هم بیامرزد. ولی اگر آخوندی بالای منبر رفت. حرف هم ندارد. دارد ور میرود که نیم ساعت تمام شود. مثلاً میگوید: ای مردم! حرف ندارد. کشاورز! روستایی! شهروند! ارتشی! پاسدار! خانهدار! همهاش یعنی ای مردم. ای مردم که دیگر درس خارج ندارد. این چون مطالعه نکرده، ای مردم را کش میدهد. یک وقت یک مهمان خانهی ما آمد، به خانواده گفتم: پذیرایی! گفت: هیچی نداریم. گفتم: هندوانه! گفت: ته هندوانه داریم. گفتم: بتراش آبش را بگیر. آبش را گرفتیم، لیوان پر نشد. گفتم: یخ بینداز در آن. پر نشد. گفتم: شکر بریز در آن. گفت: پر نشد. گفتم: قاشق را هم در لیوان بگذار. اینها را اضافه کردم که بالاخره این بالا بیاید. حالا گاهی وقتها آدم میفهمد که این استاد مطالعه نکرده است و ور میرود. من مطالعه نکردم، امروز درس تعطیل! ای خدا پدرت را هم بیامرزد. صاف نیستیم. گیر هستیم. گیر خودمان هستیم. بعضیها گیر شرق هستند، بعضیها گیر غرب هستند، بعضیها گیر شرق و غرب نیستند، گیر خودشان هستند. راحت بگوییم: «هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي»
8- فراهم کردن زمینه برای رشد شاگردان
* شاگردهای خودمان را پرورش بدهیم. چند سال قبل از انقلاب، مطهری اهواز آمد. من ایشان را اهواز دیدم. اولین ملاقات ما شد. در یک خانه بودیم. میزبان ما یک نفر بود. یک اتاق ایشان داشت، یک اتاق هم من داشتم. منتهی در یک خانه بودیم. کلاسهای من را ایشان دید. وقتی کلاسهای من را دید، میخواست از اهواز بیرون برود، گفت: من تهران بروم، خواهم گفت: یک طلبهی جوانی را… آخر چهل سال پیش بود. چهل سال پیش من یک طلبهی جوانی بودم. گفت: بروم تهران خواهم گفت: یک طلبهی جوانی را به نام قرائتی کشف کردم. بعد که انقلاب شد، پیش امام رفت و از من صحبت کرد. امام من را نمیشناخت. گفت: بگویید برود. تلفنی خانهی ما زنگ زد. تلویزیون رفتیم. الان سی و پنج و شش سال است که هر چه را که مردم ایران از من استفاده کردند، برای این است که مطهری من را هل داد. یک وقت هم یک استاد میگوید: آقا امشب ایشان شاگرد من است، ایشان پیشنماز باشد. برو منبر ببینیم. منبرمان را واگذار کنیم. مسجدمان را واگذار کنیم. اجازه بدهیم که یک مقاله بخوانند. اصلاً گاهی وقتها بلندگوی مسجد را به احدی نمیدهیم. انگار ارث پدرش است. بلندگو را گرفته است و دودستی نگه داشته است. بابا به این پسر بگو: تو بیا و اذان بگو. تو اقامه بگو. اگر اذان چرخشی باشد، اگر صدا و سیمای ما هر اذانی را پخش کند، همه مردم و خیلیها در اذان گفتن راه میافتند. صدا و سیما آنجا یک متری گذاشته است: اذان استاندارد! همین شش نفر! اگر اینطور است، اذان بلال باطل بود، چون استاندارد نبود. عوض اشهد میگفت: «اسهد ان لا اله الا الله» یک کلمه استاندارد گذاشتهاند. در صدا و سیما را روی همه قفل کردهاند. البته بعضیها هم که در صدا و سیما میآیند، بعد از دو سه روز خودشان را کاندیدا میکنند. این گیر را هم داریم. یا سر از ازدواج دوم در میآورند، یا سر از اقتصاد و قرارداد در میآورند، یا سر از سیاست در میآورند، از آن طرف هم داریم که سوء استفاده میکنند. ولی از آن طرف هم داریم که راهبندان است. میگویند: میترسیم که این چهره شود. به هر حال یکی از کارهایی که باید در حوزه و دانشگاه بشود، این است که باید یک افرادی را بگویند که تو انجام بده! * همهی علم فقط در آدمهای مشهور نیست. افراد گمنام هم مشهور… عزیز مصر خواب دید، گیج شد، تمام علمای مشهور هم گیج شدند، یک نفر گفت: آقا یک نفر در زندان است که او تعبیر خواب را بلد است. یعنی گاهی افرادی دانشمند هستند ولی در جلوی چشم شما نیستند. مطهری یک چنین کاری کرد. آیت الله العظمای بروجردی، بروجرد بود. با مرحوم آیت الله منتظری و یک جمعی دیگر، اینها بروجرد رفتند، آقای بروجردی را از بروجرد به قم آوردند. گاهی ممکن است یک کسی باشد، بروجرد باشد، در نجف نباشد، در قم نباشد، ولی وقتی تشخیص دادی که او دریای علم است، آقا ایشان سوادش از من بیشتر است. خدا شهید سعیدی را رحمت کند، آیت الله سعیدی را! روی منبر بود، آیت الله خزعلی وارد شد. تا دید آقای خزعلی وارد مسجد شد، گفت: مردم! به جدم (آقای سعیدی سید بود) به جدم این شیخ سوادش از من بیشتر است. پایین آمد. به آقای خزعلی گفت: تو بالا برو! اینها یک مردانگیهایی است. مثلاً من شاگرد شهید مطهری هم حساب نمیشوم. ولی یک استعدادی در من دید من را هل داد. یک افرادی را هل بدهیم. در مقاله نوشتن، در کتاب نوشتن، یک آفرین یک جا یک کسی را رشد میدهد. میگویند: وقت تمام شد. حرفهای من تمام نشد. خدایا! هر چه از عمران تلف شده است، ببخش و بیامرز! از الان تا ابد از تلفات ما خودت با دست غیبی خودت جلوگیری بفرما. سال نو را برای ما سال عزت، برکت، رحمت، قرار بده. سال نو را سال ذلت، تفرقه، نکبت برای دشمنان قرار بده. کسانی که پارسال بودند و امسال نیستند، همه را با محمد و آل محمد محشور کن. نسل ما را تا آخر تاریخ بهترین مؤمنین و مؤمنات قرار بده. باردیگر سال نو مبارک!
«والسلام عليکم و رحمة الله و برکاته»
«سؤالات مسابقه»
1- آیه 102 سوره بقره از آموختن چه چیزی مذمت میکند؟ 1) آنچه دانستنش به زیان و ضرر است 2) آنچه دانستنش سودمند نیست 3) هر دو مورد 2- بر اساس روایات، در چه صورتی، طلب علم، انسان را به دوزخ میکشاند؟ 1) طلب علم برای کسب ثروت 2) طلب علم برای مباهات و فخرفروشی 3) طلب علم برای افزایش معلومات 3- در فرهنگ اسلامی، تحصیل علم از چه منابعی مجاز است؟ 1) هم شرقی، هم غربی 2) نه شرقی، نه غربی 3) فقط شرقی، نه غربی 4- بر اساس قرآن، چه کسانی پاداش الهی را برتر از ثروت قارون دانستند؟ 1) اهل ایمان و تقوی 2) اهل علم و دانش 3) اهل زهد و قناعت 5- آیه 34 سوره قصص به چه امری اشاره دارد؟ 1) اقرار به گناه نزد خدا 2) اقرار به گناه نزد دیگران 3) اقرار به برتری دیگران در کارها
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 81