نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 810
موضوع: تربيت، مسوليت والدين و مربيان
تاريخ پخش: 70/08/09
بسم الله الرحمن الرحيم
1- مسئوليت والدين
در موسسه تحقيقاتي هستم که راجع به زمين و گياه راجع به کشاورزي تحقيقاتي بعمل ميآيد. در خدمت برادران و خواهران هستيم اما بحثي را که در ماه مهر شروع کرديم و دوسه هفته است که روي آن صحبت ميکنيم و ادامه دارد. بحث تعليم و تربيت است. مسأله تعليم و تربيت و وظيفه پدرها و مادرها و وظيفه معلمان و مربيان و اساتيد دانشگاه و طلبهها و روحانيون و علما يک بحثي است که به درد همه ميخورد و ادامه بحث را در اين جلسه ميخواهيم در مورد وظيفه والدين بگويم. وظايف آنها را من در اينجا مطرح کردم 1- دلسوز بودن 2- تکريم و احترام توجه به شرح وظايف آن وقت وظايف دو شاخه ميشود: وظايف معنوي و وظايف مادي وظايف معنوي هم باز چند شاخه ميشود: عبادي، علمي، فکري، تربيتي و اخلاقي وظايف مادي هم چند شاخه ميشود: بهداشت، شغل، ازدواج، مسائل اجتماعي و سياسي، مسأله محيط اين استخوان بندي بحث است حالا نميدانم چقدرش را بگويم ولي بافت بحث قالبش اين است حالا شروع کنيم به صحبت کردن.
2- دلسوز بودن
در قرآن و نهج البلاغه کلمه «يا بُنَي» زياد است پس بحث ما الآن سوز است. کلمه «يا بُنَي» (پسر عزيزم) در قرآن و نهج البلاغه کلمه «يا بُنَي» زياد است، پيامبران ما با بچه هايشان… لقمان با بچهاش چگونه حرف ميزند مقداري صحبت کنيم برايتان در اين زمينه. (قالَ يا بُنَيَّ لا تَقْصُصْ رُؤْياكَ عَلى إِخْوَتِكَ فَيَكيدُوا لَكَ كَيْداً) (يوسف /5) يوسف نوجوان کوچکي بود خواب مهمي ديد خوابش را به بابايش گفت. باباش گفت: در اين يک اسراري است. «يا بُنَيَّ» اي پسر کوچولو «لا تَقْصُصْ» قصه نگو. نقل نکن «رُؤْياكَ» خوابت را «عَلى إِخْوَتِكَ» خوابت را به برادرهايت نگو براي اينکه اين خواب اسراري در آن است که معلوم ميشود تو در آينده زندگي درخشاني خواهي داشت. برادرهايت هم نسبت به تو حساس هستند و حسود خوابت را بگويي پي ميبرند که آيندهات چيست. برايت نقشه ميکشند. «لا تَقْصُصْ رُؤْياكَ عَلى إِخْوَتِكَ» پسر کوچولو خوابت را به برادرهايت نگو «فَيَكيدُوا لَكَ كَيْداً» خوب حالا خواهي گفت آقاي قرائتي اين چه حرفي است ما را زير آفتاب نشاندي ميگويي يوسف چندهزار سال پيش خواب ديده. بابايش هم گفته خوابت را به داداشهايت نگو. بابا مردم رفتند کره ماه، دنيا، دنيايي است که از ماهواره استفاده ميشود دنيا، دنياي برق وصنعت و علم و اتم است. خواب ديد که ديد، به من چه که ديد. اين چيست؟ چه درسي ميتوانيم از اين بگيريم ما معتقد هستيم که قرآن کتاب تربيتي است. اين آيه کجايش تربيتي است؟ يوسفي بود چند هزار سال پيش. خوابي ديد به پدرش گفت. پدرش گفت: خوابت را نقل نکن. برايت نقشه ميکشند.
3- درسهاي قصه حضرت يوسف
اين درسش کجاست؟ درس اين است که منابع زيرزميني خود را نگو برايتان نقشه ميکشند. نوابغتان را به کسي نگوييد، فلاني نابغه است برايتان نقشه ميکشند. کتابهاي خطي را در کتابخانهها، نگو جايي، نقشه ميکشند. آثار عتيقهتان را نشان ندهيد برايتان نقشه ميکشند. اين معنايش اين نيست که يک خوابي ديد، وقتي ميگويد خوابت را نگو پس بيداريت را حتما نگو. وقتي ميگويد به داداشت نگو پس به بيگانه حتما نگو. اين است درس قرآن. قرآن به ما درس ميدهد که مسلمانها اسرار فکري، اسرار علمي (کتابهاي خطي) اسرار هنري (عقيقه ها)، اسرار طبيعي، اسرار نظامي. مسئولين بايد رازدار باشند بايد سرش را به کسي نگويد. پس اين درس است. درست است پوستش اين است که يوسف خواب ديد اما مغزش اين است که هر کسي در زندگيش به چيزهايي ميرسد که اگر بگويد لو برود، کشف شود، دشمن حساس ميشود دشمن را عليه خودتان حساس نکنيد، اين درسش است. حالا قرآن کتاب امروز است يا ديروز؟ اگر همينطور بگوييم يوسفي بود و خوابي ديد ميشود کتاب ديروز. درس بگيريم، مسلمانها بيدار باشيد اسرارتان را نگوييد. دشمن را حساس نکنيد. اگر اين باشد درس است براي امروز و قرآن کتاب ديروز است و درس امروز.
4- درسهاي قصه حضرت نوح
2-نوح پسر بدي داشت به پسرش گفت: ايمان بياور و سوار کشتي شو خداوند اراده کرده است کفار را غرق کند گفت: دلم نميخواهد گفت: غرق ميشوي. گفت: (سَآوي إِلى جَبَلٍ يَعْصِمُني مِنَ الْماء) (هود /43) ميروم سر کوه، کوه مرا نجات ميدهد. هر چي نوح گفت: خدا، پسرش گفت: کوه. پدر ميگفت: خدا غضب ميکند. پسر ميگفت: کوه نجات ميدهد (يا بُنَيَّ ارْكَبْ مَعَنا وَ لا تَكُنْ مَعَ الْكافِرينَ) (هود /42). «يا بُنَيَّ» نوح به پسرش گفت: آقازاده «ارْكَبْ مَعَنا» ايمان بياور، سوار کشتي شو خدا غضب خواهد کرد «وَ لا تَكُنْ مَعَ الْكافِرينَ» با کفار نباش. تو پسر پيامبري ايمان بياور و سوار شو. گفت: دلم نميخواهد. گفت: خدا غضب ميکند پسرش گفت: کوه نجات ميدهد. اين درسش چيست؟ اينهم درس ديروزش اين است: نوحي بود و پسري داشت و گمراه شد و موعظه را گوش نداد و استدلال را به عقل و فکرش نپذيرفت و… به هر حال… اين طور بگوييم ميشود ديروز. اما ميگفت «سَآوي إِلى جَبَلٍ يَعْصِمُني مِنَ الْماء» کوه مرا حفظ ميکند الآن هم بسياري از افراد ميگويند: ما در کشاورزي امروز نياز به نماز باران نداريم چاه عميق ميزنيم برايتان. ميگوييم: خدا غضب ميکند باران نميآيد او ميگويد: چاه نيمه عميق ميزنيم. هر چه نوح ميگفت: خدا، آقازاده ميگفت: کوه. آقاجان توجه به خدا کنيد خدا به شما رحم کند. انسان خودش بايد فعاليتهاي اقتصادي، سياسي، اجتماعي داشته باشد. کساني که به کوه تکيه ميکنند در برابر قدرت خدا…. علم و صنعت حق است، اما توجه به خدا، مادر همه اينهاست. تمام کامپيوترها، تمام سيستمهاي برقي، فني، حرفهاي، همهاش درست، اما اگر خدا نخواهد، نميشود. شما برق کشي سالن را متخصص بياور خوب برق کشي کن سيستم برق رسان عالي صددرصد عالي اما اگر از کارخانه برق، برق قطع شود، نور خبري نيست. کدخدا را با… تمام اين علت و معلولها و همه اين فرمولها، خالق دارد، تصادف فرمول ساز نيست، تصادف، تصادف ميسازد، فرمول، مدبر ميخواهد، همان علم و صنعت، همان تخصصها و همان فرمولها، تدبير و برنامه ريزي شده اين هم يک مسأله که «يا بُنَيَّ» خوابت را نگو. «يا بُنَيَّ» ايمان بياور، چي؟ سوار کشتي شو. حالا در اينجا يک قصهاي يادم آمد برايتان بگويم خوشمزه است. زمان ناصرالدين شاه، ناصرالدين شاه مثل باقي شاهها تظاهر به اسلام ميکرد و دهه محرم و عاشورا روضه ميخواند و روضه خوانهاي تهران هم در خانهاش منبر ميرفتند. در خيابان ري کوچهاي به نام شترداران بود که آب نداشت چون قديم لوله کشي نبود توي هر يک، چند تا محلهاي چاه آبي بود. آب در جويها ميرفت خانه مردم. کوچه شترداران يک کوچهاي بود که آخر آب بود يعني هيچ وقت آب به آن کوچه نميرسيد مردم جمع شدند خانه روضه خواني که در آن کوچه بود، گفتند: امروز که ميروي خانه ناصرالدين شاه، روضه بخواني، به ناصرالدين شاه بگو يک چاه در کوچه ما بزند که ما هميشه آخر آب نباشيم. روضه خوان هم روز عاشورا رفت بالاي منبر و ناصرالدين شاه نشسته، مسئولين لشكري و کشوري، ايشان هم گفت: بسم الله الرحمن الرحيم ماجراي قصه نوح را گفت و تا رساند به اينجا. که نوح گفت: اي پسر ايمان بياور! سوار شو دنيا را آب ميگيرد، کفار غرق ميشوند. گفت: دنيا را آب بگيرد من ميروم آسيا، آسيا را که آب نميگيرد. نوح گفت: پسرجان آسيا را هم آّ ب ميبرد گفت: ميروم ايران، نوح گفت: پسرجان ايران را هم آب ميگيرد. گفت: ميروم تهران، گفت: عزيزم تهران را هم آب ميگيرد گفت: ميروم خيابان ري، گفت: آقاجان خيابان ري را هم آب ميگيرد گفت: ميروم کوچه شترداران، وقتي گفت: ميروم کوچه شترداران، نوح ديگر چيزي نگفت. يعني فهميد که اگر همه دنيا را آب بگيرد کوچه شترداران را آب نميگيرد. بعد گفت: ناصرالدين شاه، علي حضرتا به کوچه شترداران هيچ وقت آب نميرسد همه دنيا را آب بگيرد به آنجا آب نميرسد. دستور بده… خلاصه چاه كنده شد. الله اکبر آخوند اگر بخواهد درست کند. خيلي قشنگ گفت. اين هنر ميخواهد. خيلي هنر ميخواهد که آدم از کجا به کجا، بتواند ظهر عاشورا، چاه آب کوچه شترداران بزند. يعني از تفسير شروع کند و به کوچه شترداران سر بزند.
5- درسهاي قصه حضرت لقمان
پس يک «يا بُنَيَّ» يوسف «يا بُنَيَّ» ديگر … «يا بُنَيَّ» سوم مربوط است به لقمان. (يا بُنَيَّ لا تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظيمٌ) (لقمان /13) پسر عزيز «لا تُشْرِكْ بِاللَّهِ» تکيه به غير خدا نکن. «إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظيمٌ» لااقل ما در جمهوري اسلامي، ديديم تکيه به غيرخدا را. کويت را ديديم تکيه بر دلار کرد. صدام را ديديم تکيه به اسلحه کرد. شوروي را ديديم تکيه به مکتبش داشت شاه را ديديم تکيه به ابرقدرتها داشت يعني در اين چند ساله ما خيلي چيزها را ديديم. انصافا خدا براي ما يک نمايشگاه بين المللي بهم ريختن حکومتهارا… در همين چند ساله، شاه و کويت و صدام و مکتب مارکسيسم و… به هر حال ديديم در اين چند ساله که خدا چه جوري به هم ميريزد. ديگر حالا بس است. بابا چهار تا نمايش چهار تا نمونه. يک معمار چهار رقم خانه ميسازد معماريش را قبول ميکنيم. بابا تکيه به غير خدا نکن. منافقين تکيه به سازمان ميکردند هر چي گفتيم بابا وظيفه شرعي خدا، ميگفت: سازمان دستور داده. ميگفتيم: آقا آخه اين که حرام است ميگفت: بله حرام است اما سازمان گفته. تکيه به سازمان، تکيه به اسلحه، تکيه به دلار. يک دل آرام وارد ايران شد، وقتي از پاريس امام ميخواست بيايد، در هواپيما گفتند: آقا چه احساسي داري؟ فرمود: چي؟ بگوييد. هيچي، دلم آرام است. حالا شايد حکومت بختيار هواپيما را سرنگون کند ولي دلم آرام است. وقتي هم ميخواست از دنيا برود فرمود: من با قلبي آرام، يک دل آرام ديديم. باقي دلها را ديديم آرام نيست، ديگه بايد بفهميم اين تجربه است، قرآن ميگفت: (أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ) (رعد /28). نمونهاش هم اين است. چند تا ابرقدرت را هم ديديد امام را هم ديديد، آنها دل آرام ندارند، اما امام دارد. خدا ميگويد: «أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»، با ذکر خدا دلم آرام ميگيرد. نمونهاش هم اين است، خوب بس است ديگر. آدم اگر لجباز نباشد بايد قبول کند، بيخود ما اهل نماز و اهل تقوا بودنمان کم رنگ است بايد برگرديم به آن رو، بايد برگرديم. «يا بُنَيَّ» اي پسر کوچولو «لا تُشْرِكْ بِاللَّهِ» به غير خدا تکيه نکن. ان يشرک لظم عظيم. تکيه به غير خدا ظلم به خودت است، چون خليفه خداست، عقب چي ميدوي؟ ميگويند يک شتري را خيلي اذيت کردند صاحبش پشيمان شد و به شترش گفت: شتر ما تو را خيلي اذيت کرديم، حلال کن، البته حالا طنز است، اما حالا از اين طنزهايي که مثنوي گاهي به شعر در ميآورده، شتر گفت: هر چه بار از من کشيدي حلالت، فقط يک جا از تو نميگذرم. گفت: کجا؟ گفت: يک بار افسار مرا به دم خر بستي. خيلي هم بهش بد گذشت، که شتر… واقع اين است که انسان اگر سرنوشتش را داد دست انساني پستتر از خودش يا ضعيفتر از خودش يعني انسان آه ميکشد به اين لوستر، بابا لوستر جماد است تو آدمي. انسان است، پشت ماشين نشسته يک مرتبه يک ماشين قشنگتر و نوتر و بهتر ميبيند همانطور که فرمان را ميبرد شل ميشود، انسان اگر جماد را شل کند مَثلش، مثل آن شتري است که… بابا آخه اين، تو… ما خليفه خدا هستيم يعني ما نبايد جذب هيچ چيز بشويم جذب هر چي بشويم باختيم، دل بايد به کس ديگر يعني بايد خودمان را به با شرفتر و با سوادتر و شريفتر، ما بايد دلمان را، دستمان را بگذاريم در دست کاملتر نه دستمان را بگذاريم در دست ناقصتر. اگر من جذب آن انگشتر شدم اين انگشتر جماد است و من انسان هستم انسان عقب جماد برود زشت است جماد بايد عقب انسان برود اين است که حضرت لقمان ميگويد: «إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظيمٌ». به غير خدا تکيه کني به خودت ظلم کردي چون بعد از خدا، انسان است. (إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً) (بقره /30). خليفه خدا انسان است، خليفه خدا بايد دستش را در دست جماد بگذارد؟ ظلم کرده به خودش. اگر در دانشگاه يک معلم کلاس ابتدايي بياورند به دانشجوها ظلم شده، استاد دانشگاه بايد برود دانشگاه، ظلم است اگر آدم دستش را در دست… ما بايد ببينيم ديگران چه ميگويند. يک بُنَي دارد حضرت ابراهيم، حضرت ابراهيم(ع) يک خوابي ديد مامور شد بچهاش را بکشد به پسرش گفت: (يا بُنَيَّ إِنِّي أَرى فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ ما ذا تَرى) (صافات /102)، من مامور شدم ترا ذبح کنم. نظر بده، راي تو چيست؟ عربيهايي که ميخوانيم آيه قرآن است. من مامورم ترا ذبح کنم، نظر بده راي تو چيست؟ گفت: هر چه خدا ميگويد انجام بده چونه نزن. از اين معلوم ميشود ابراهيم صدساله با پسر 13 سالهاش مشورت ميکند. اينجا يا بني زياد نوشتهام. لقمان باز ميگويد: (يا بُنَيَّ أَقِمِ الصَّلاةَ وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوف) (لقمان /17) (اي پسر کوچولو)، پسر کوچولو نماز بخوان امر به معروف کن. جالب اين است که خدا به بازاري ما و پول دار ما ميگويد: (يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاة) (نمل /3) بچه که پول ندارد چون بچه پول ندارد قرآن ميگويد: «أَقِمِ الصَّلاةَ» ديگر نگفته «أَقِمِ الصَّلاةَ وَ اتو الزَّکاة»، پولم کجا بود «أَقِمِ الصَّلاةَ وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوف»، پسر کوچولو نماز بخوان و خوبيها را هم تشويق کن. جلو بديها را هم بگير، نگو من بچهام، بچه هستي ولي بايد جلوي فساد را بگيري. يک حديثي شنيدم امروز قبل از اينکه بيايم اينجا تعجب کردم. امام رضا(ع) مهماني داشت مهمان گفت: پسري دارم 10 ساله، امام رضا(ع) فرمود نماز ميخواند يا نه؟ گفت: آقا 10 سالش است گاهي ميخواند، گاهي نميخواند فرمود عجب! 10 سالش است نميخواند. «يا بُنَيَّ أَقِمِ الصَّلاةَ»، دختر 7 ساله بايد نماز خواندن را شروع کند. پسر بايد از 9 سالگي، 10 سالگي نماز بخواند. اين نماز حساب جاري است. حساب جاري را قطع نکن. اگر حساب جاري قطع شود، ديگه برگشت مشکل است، شما هر جايي، دريا ميخواهي بروي آن طناب را نگه دار. بالاخره دريا هرچه قدر موج داشت آن طناب باشد که برگردي. آدمي که طنابش قيچي شده غرق ميشود. ارتباط با خدا غرق نشدن است. در چه چيزي غرق ميشوي؟ غرق در سه چيز: خوراک، پوشاک، مسکن، سياستمدارانش هم در رژيم و حکومت و اينها. يادشان ميرود که اصلش براي چه خلق شدند. هدفشان چه بود؟ چه کردند در عمرشان؟ کجا رفتند؟ خودشان را گم ميکنند يعني بشر گير اين است که مثلا شما در اين داراليقين خودتان در مسائل کشاورزي تحقيق ميکنيد. ممکن است همه چيز را کشف کنيد ولي خودمان را کشف نکنيم کشف کرديم فلان گياه را کشف کرديم فلان اثر را کشف کرديم فلان قانون را، انسان در طبيعت ممکن است قوانين طبيعت را کشف کند اما خودش را کشف نکند. خوب خودمان را کشف کنيم براي چي؟ آمدم براي چي؟ اصلا خدا براي چي مرا آفريده بود؟ خوب حالا گيرم تمام زيرو روي خانهام شد قالي خوب بعدش چي؟ تمام خانه خشتيام شد آجري خوب بعدش؟ روي آجر را هم کردم سنگ مرمر، خوب بعدش؟ شما آفريده شدهاي که در 50 سال خانه خشتي را تبديل به آجري و سنگ مرمر کني؟ شما براي همين خلق شدي؟ اصلا خدا اين همه استعداد داده براي همين… نه آخر سوار الاغ ميشديم حالا سوار ماشين شديم، خوب حالا فاصله از الاغ تا ماشين خوب بعد سوار ماشين ميشوي که چي؟ انسان ممکن است همه فرمولها را کشف کند ولي فرمول سعادت خدا را کشف نکند. يک مرتبه وقتي ميخواهد بميرد احساس کند که گاو صندوقي بودم براي وارث. پول دار بي معرفت، گاو صندوق وارث است. مشهوري که خودش را گم کند. مثلا يک آدم مشهوري که در خيابان راه ميرود همه ميگويند فلاني است اين، آن است خوب مثلا فيل هم راه ميرود ميگويند فيل است. مشهور بي معرفت، فيلي است در ميان مردم. يعني همه نگاهش ميکنند. نه ممکن است آقا، ايشان ميداني الآن رفته مدير کل شده بعد معاون وزير ميشود بعد وزير ميشود، بعد… تو درجات آقا، اين سروان بوده، سرگرد ميشود پس سرهنگ يک ميشود سرهنگ دو ميشود، بعد تيمسار، آقاجان کاسب بوده حالا تاجر شده، بعد کمپاني ميشود، آقا جان هر چقدر آدم برود بالا اگر خودش را کشف نکند مثل دود ميماند، دود ميرود بالا ولي روسياه هست. بالا رفتن دليل بر روسفيدي نيست، دود هم بالا ميرود، آقا از من ميليونها آدم استفاده ميکنند خوب باشد ميليونها آدم استفاده کنند، بنده اگر در تلويزيون سخنراني کنم و همه مردم از من استفاده کنند اماخودم، خودم را کشف نکنم ميشوم مثل کلاغ. قرآن بخوانم، قرآن ميگويد: آدم دو تا بچه داشت هابيل و قابيل. يکي، يکي را کشت فکر اين بود جنازهاش را چه کار کند، يک کلاغي آمد يک چيزي را زير خاک دفن ميکرد، دفن را يادش داد از آن زمان تمام کشور و نسلها و قرنها و نژادها هر که مردهاش را دفن ميکند معلمش چي؟ کلاغ است. پس ميشود آدم معلم کره زمين باشد ولي کلاغ باشد. بالا رفت ولي دود بود، معلم بود ولي کلاغ بود، پولدار بود ولي گاو صندوق بود. گم نشويم، هدف چيست؟ ما براي يک چيز ديگر هستيم، خودمان را کشف کنيم. شما که ميخواهي طبيعت را کشف کني خودت را کشف کن، خودت هم از طبيعت هستي، خودمان را کشف کنيم براي چه آفريده شدهايم؟ مثلا ما براي چه بوديم؟ خوارک، حيوان بيشتر از ما ميخورد، يک حيوان که غذا ميخورد 5 امتياز دارد. بيشتر ميخورد الاغ الآن هم بيشتر ميخورد، هم پوست کندن ندارد سرخ کردن ندارد، ظرفشويي ندارد، مسموميت غذايي ندارد. لباسش پرندهها لباسشان پرو نميخواهد، دوخت نميخواهد، وصله نميخواهد، اتو نميخواهد. شهوت، خروس بيشتر از انسان شهوتراني ميکند، دفتر ازدواج و مهريه هم نميخواهد. ما براي اين نيستيم که هستيم ما براي اين نيستيم که سرگرميم. ما براي چيز ديگر هستيم. حيف که انسان فرمولها را کشف کرد خودش را کشف نکرد. مارکسيسم انسان را کشف نکرد گفتند: انسان کيست؟ گفت: انسان يک وجود اقتصادي با شعور، يعني حساب کردند انسان يک کارخانهاي است فقط براي اقتصاد. کسي که انسان را حربهاي براي پيشرفت اقتصاد فهميد اين معلوم ميشود که انسان را کشف نکرده. انسان چيست؟ سلطهاي براي ضعفا، آمريکا خودش را کشف نکرده، طبيعت را کشف کرده، نه انسانيت را. تنها مکتبي که انسان را کشف کرده قرآن است. مکتب انبياء به انسان ميگويد: بشر تو هدف ديگر داري، البته کشف انسان اين نيست که فرمولهاي طبيعت را کشف نکند به ما در مورد کشف فرمولهاي طبيعي گفتهاند. «اطْلُبُوا الْعِلْمَ وَ لَوْ بِالصِّينِ» (مشكاةالانوار/ص135). برو چين هم اگر ميخواهي درس بخواني ما که ميگوييم نه شرقي، نه غربي در خود باختگي ولي در تحصيل ما هم شرقي هستيم هم غربي. و بايد باشيم. اسلام به ما گفته هم شرقي باشيد هم غربي. برويد هر چه هر که دارد ياد بگيريد در کشف طبيعت کوتاه نياييد. اما کشف طبيعت باعث نشود که خودمان را کشف نکنيم. يا بُنَي زياد است در نهج البلاغه زياد است اين «يا بُنَيَّ» خودش دو تا جلسه است.
6- احترام به جوانان در سيره رسول اكرم
تکريم، تکريم يعني احترام، پيامبر به نسل نو خيلي احترام ميگذاشت «عطا بن عصيد» يک جوان 21 ساله او را فرماندار مکه کرد. اسامه يک جوان 18 ساله بود او را فرمانده نظامي کرد هر چه هم مردم گفتند زشت است پسر 21 ساله فرماندار مکه شود فرمود: نه زشت نيست. مگر فرماندار کيلويي است؟ که آقا ايشان که 34 کيلو بيشتر نيست، آقا مگر کيلويي است. آدم 120 کيلويي بگذار بابا فرماندار که کيلويي نيست. فرمانده نظامي که کيلويي نيست اين لياقت دارد. مقاومت کرد که هر چه هم اعتراض کردند… حالا نميدانم اسمش را بگويم يا نگويم، حالا ميگويم ابوعيوب انصاري همان که شتر در خانهاش خوابيد که پيامبر رفت خانهاش. در همه جبههها شرکت کرد. در يکي از جبههها، فرمانده يک پسر جواني بود زورش آمد يک خورده سنگين بود برايش. الآن هم ما اين طور هستيم. اگر کمي… اين… اين… اين به من ميگويد، خوب بله به شما ميگويد حرف او حق است شما عمرت را بگذار براي آقا ببين چه ميگويد. خوب ممکن است يک وقت درست بگويد. چه خبر است؟ امام حسين(ع) ظهر عاشورا، امام ولي خداست يکي از اصحاب گفت: اي امام حسين ظهر شده است. دعايش است گفت: آفرين يک وقت ميبيني امام حسين را هم بايد به او تذکر داد. چه مانعي دارد آدم به امام حسين تذکر بدهد. رسول اکرم گاهي مينشست به مردم ميگفت: موعظه کنيد من ميخواهم موعظه بشنوم. اميرالمؤمنين به اصحاب فرمود: به من تذکر بدهيد وليکن توقع نداشته باشيد هر چه شما گفتيد من…، ولي تذکر بدهيد من تحليل کنم. ممکن است شما درست بگوييد قبول ميکنم آن پيشنهاد را. اما نه ممکن است شما تذکر بدهيد از يک زاويه درست باشد، از يک زاويه غلط باشد. پيامبر فرمود: برويد سراغ نسل نو، جوانها رقيقترند. انقلاب را چه کسي راه انداخت؟ پيرها يا جوانها. اصلا آن کسي که اولين روز ما گفت: مرگ بر شاه بچهها بودند. نوجوانها بودند. فرمود: کار را از جوانها شروع کنيد پيامبر فرمود: من وقتي مبعوث شدم جوانها دورم جمع شدند. پدرهايشان دورم جمع نشدند. به خصوص جوانهاي ايران، جوانهاي ايران. گاهي آدم ميگويد فلاني سوسول است يا نميدانم چي چي؟… شما اينها را… ممکن است حالا قيافه و ژست و يا حالا مثلا يک لباسي ميپوشد و… ولي بعضي از افراد را خيلي روي لباسهايشان نميشود قضاوت کرد البته دليل هم نيست که در لباس هم آدم خودباخته باشد آنها هم نبايد خود را ببازند. اما حالا اگر او در مد لباسي خود را باخت و غرق در مد شد. شما همه قضاوتها را انجام ندهيد. يک جواني بود در مشهد هيپي بود. يک زلفهايي داشت خيلي پدرش ناراحت بود گفت برو سرت را اصلاح کن من دوست ندارم گفت: براي تو نيست من براي خودم دوست دارم خيلي چونه زد آخرش گفت: آقاجان اگر سرت را اصلاح کني يک پيکان برايت ميخرم گفت: من زلفهايم را بيشتر از پيکان دوست دارم گفت: خدا مرگت بدهد. گفت: با زلفهايم ميروم در قبر، اين پدر، بريد، بيچاره شد. آقاش گفت: يک وقت ديدم آمد قشنگ سرش را اصلاح کرده، قشنگ ماشين کرده، ما گفتيم لابد هوس پيکان کرده، به او گفتيم: چرا اصلاح کردي؟ پيکان ميخواهي؟ گفت: نه گفتيم: پس چرا کسي به تو گفت. گفت: نه آقا امام از پاريس دستور داده سربازها از سربازخانه فرار کنند که دولت شاه قدرت نظاميش کم شود. سربازهاي لشکر 77 مشهد فرار کردند. دژباني اينها را در خيابان ميگيرد. ما هيپيهاي مشهد تصميم گرفتيم سرمان را ماشين کنيم برويم خيابان. آنها با ما قاطي شوند تا شناخته نشوند. الله اکبر، اين هيپي که هر که ميديد فحش ميداد به او… به انقلاب که رسيد زلفش را به انقلاب داد. يعني… ما داشتيم آدمهايي که آدم احتمال نميداده که اين در يک کارهاي معنوي و انساني اين قدر جهش و رشد داشته باشد يک مرتبه يک جهش کرده که ما گفتيم: الله اکبر. اين نمايش خداست. حر، تا دو سه روز قبل از روز عاشورا طرفدار عثمان بود با امام حسين(ع) هم رابطه نداشت هر جا امام حسين(ع) ميايستاد، همسفر او بود. مثلا اينجا امام حسين(ع) خيمه ميزد ميرفت يک خورده عقبتر. هي در ميرفت و بالاخره يک مرتبه با يک جهش حسيني شد و يک آدمهايي هستند با يک جهش يزيدي ميشوند.
7- وظيفه پدر در قبال فرزند
وظائف خيلي زياد است. من همينطور فهرست وار به شما بگويم. اميرالمؤمنين ميفرمايد: هيچ وقت از خدا پسر خوشگل نخواستم. «وَ اللَّهِ مَا سَأَلْتُ رَبِّي وَلَداً نَضِيرَ الْوَجْهِ وَ لَا وَلَداً حَسَنَ الْقَامَةِ وَ لَكِنْ سَأَلْتُ رَبِّي وُلْداً مُطِيعِينَ لِلَّهِ خَائِفِينَ وَجِلِينَ مِنْهُ حَتَّى إِذَا نَظَرْتُ إِلَيْهِ وَ هُوَ مُطِيعٌ لِلَّهِ قَرَّتْ بِهِ عَيْنِي» (المناقب/ج3/ص380) نگفتم خدايا به من بچهاي بده من راجع به قيافه بچهام تا حالا دعا نکردم ولي اين دعا را کردم اين سؤال را ازخدا کردم. «وَ لَكِنْ سَأَلْتُ رَبِّي وُلْداً» ولي اين سؤال را از خدا کردم که اولادي به من بده عبد تو باشد «مُطِيعِينَ لِلَّهِ خَائِفِينَ وَجِلِينَ مِنْهُ حَتَّى إِذَا نَظَرْتُ إِلَيْهِ وَ هُوَ مُطِيعٌ لِلَّهِ قَرَّتْ بِهِ عَيْنِي». ميخواهم يک بچهاي داشته باشم که اين بنده صالح خدا باشد. اول صلاح بعد هم سلامتي. به امام زين العابدين(ع) که ميگفتند بچهات شده، نميپرسيد پسر است يا دختر، ميفرمود سالم است؟ تا ميگفتند سالم است ميفرمودند: الحمدالله. توجه به مسائل عبادي
8- توجه به مسائل عبادي فرزند
داريم رسول اکرم فرمود: «مُرُوا صِبْيَانَكُمْ بِالصَّلَاةِ إِذَا بَلَغُوا سَبْعَ سِنِينَ» (عوالياللآلي/ ج1/ص252). بچه هفت سالش که شد شروع کنيد… يک روايت دارم بچه را تا 3 سال آزادش بگذاريد. بعد از 3 سال اولين کلمهاي که يادش ميدهيد اين باشد «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ». بعد 7 ماه و 20 روز آزادش بگذاريد. 3 سال و 7 ماه و 20 روزش که شد اين کلمه را يادش دهيد «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ» اللهم صل علي محمد و آل محمد. مقداري، چند ماهي که گذشت بچه را بغلت بگير وقتي ميخواهي نماز بخواني بگو بنشين من نماز بخوانم. مينشيند و با نگاه نماز شما را فيلمبرداري ميکند بعد يک خورده که گذشت صورت او را بشوي و دستهايش را نشوي همينطور ذره ذره و همچنين در ماه رمضان، در ماه رمضان تا ديدي گرسنهاش است غذا به او بده بعد بگو از حالا روزه. دوباره يک ساعت ديگر تشنهاش ميشود بگو حالا بيا افطار کن. يعني اين کلمه روزه… افطاري… سحري را تربيت کن. آموزش غسل، آدم اول بايد قبل از آنکه بچهاش به بلوغ برسد و نياز به غسل داشته باشد، مثلا دختر است آدم زشت است که بگويد که چه وقت بايد غسل کني يا به پسر بگويد چه وقت بايد غسل کني آدم غسل جمعه را يادش دهد با بچهاش برود حمام و بگويد غسل جمعه اين است يک روز جمعه ميرود و ميگويد اين است غسل جمعه. و اين ثواب دارد. غسل جمعه را آدم اول قبل از تکليف يادش ميدهد. بعد ميگويد اگر به تکليف رسيدي يک غسل داري که آن غسل مثل غسل جمعه است. خدا رحمت کند همه اموات را. پدر ما خدا رحمتش کند. به او گفتم: آقا، بچه بودم گفتم ميخواهم بروم چراغاني، گفت: اين لامپ را ببين گفتم: ديدم گفت: آنجا هم صد تا است مثل اين. شما غسل جمعه را يادش بده بعد بگو غسل جنابت هم مثل آن است. الآن داروخانه هم که ميروي هر چه ميخواهي ميگويد مشابه آن است.
9- توجه به مسائل تعليم و تربيت فرزند
امام حسين(ع) به معلم بچهاش هزار دست لباس داد اوه، اوه، اوه هزار دست اسراف نيست؟ ببينيد آقا گاهي در مملکت بنا است يک شبکه وارد شود. در شبکه وارد کردن اسراف نيست. اگر زندگي عادي باشد حتي اگر آستين شما يک خورده دراز باشد اسراف است. اما اگر در زندگي غيرعادي که آدم ميخواهد تنش بوجود آورد اسراف نيست. يک مراسمي است در کربلا. انشاالله خدا روزي همه کند همهمان برويم. من چهار تا عاشورا کربلا بودم. در عاشورا در کربلا خيمه ميزنند بنزيني ميکنند و نفتي ميکنند ظهر عاشورا آن خيمهها را آتش ميزنند. يکي از علماي بزرگ، مراجع تقليد آقاي آيت الله العظمي حاج سيد احمد خوانساري که دو سه سال پيش مرحوم شد. ايشان با آيت الله محقق داماد که باز از مدرسين علماي بزرگ قم بود، اينها آمده بودند مکه و آمدند کربلا. روز عاشورا کربلا بودند من از آيت الله داماد پرسيدم که که آقا (بچه طلبه بودم) گفتم: اين خيمهها را بنزين ميزنند آتش ميزنند اسراف نيست. فرمود: وقتي آدم در جامعه ميخواهد توحش بني اميه را بگويد و مظلوميت اهل بيت را بگويد بايد گاهي يک خيمه نو را هم آتش بزند. اين جور جاها اسراف نيست. مثلا گاهي وقتها آدم فکر ميکند که اگر بزند شيشه را بشکند در اداره يک موج راه ميافتد ميگويد: مگر آقا نگفتم ميزنم ميشکنم (البته فردا پول شيشه را ميدهد) ولي گاهي بايد براي ايجاد تنش يک موجي ايجاد کرد. و گرنهاي امام حسين(ع) قربان شما بروم هزار دست لباس آخه اسراف نيست. تقسيم فقرا ميکرد بابا ايجاد تنش است. گاهي وقتها پول ميريزند سر عروس بابا گم ميشود اسراف است. بابا عروس است. آقا شما قالي فرش ميکني ماشين از روي قالي ميرود اين چرخ ماشين قاليها گلي ميشود خاکي ميشود. بابا جان وقتي بنا است امام خميني از پاريس بيايد همه ايران حاضر است قالي خود را بيندازد که ماشين امام خميني از رويش رد شود. و ميداند قالي خاکي ميشود. يعني نمايش قدرت است. ميخواهيم به شاه بگوييم: شاه تو امام را بيرون کردي که از دلها محو بشود بعد از 15 سال آمد من قالي خود را انداختهام زير ماشينش اين تنش است. ما چرا براي پيامبر يک صلوات ميفرستيم و براي امام سه تا. اين فقط به خاطر تنش بود بعني به کوري چشم شاه بود. يعني گاهي براي ايجاد تنش يک چيزي بايد اضافه خرج کرد. ولو براي اما سه تا صلوات. اين براي ايجاد تنش است يعني براي اين که چشمت کور شود. توحش بني اميه را ميخواهيم نشان بدهيم بايد خيمه را آتش بزنيم. براي اينکه يک تکاني بخورند بايد يکي دو تا شيشه شکست. يک وقتي عدهاي آمده بودند خدمت امام (ره) که آقا در مجلس يک قانوني تصويب شد ما راي نداديم. فرمود: راي ندادي خوب بيخود کردي. اين که کافي نيست بايد بلند شوي صندلي را برداري، هوا بيندازي. آقا يک سؤال فقهي، صندلي را هوا بيندازيم پيچش شل نميشود. بابا گاهي در مجلس حساسيت است ايجاد تنش خرج دارد. (هزاردست لباس). ما اگر مدارس غيرانتفاعي را توسعه بدهيم حتي مدارس دولتي را. يک جوري باشيم که معلم احساس کند که اگر حقوقش هم از آموزش و پرورش کم است ما يک دو سه هزارتوماني از جاي ديگر تامين ميشود و اين ديگر به فکر شغل دوم نباشد. شب برود بنشيند، مطالعه کند، فردا خوب درس بدهد. بابا جان آدم بايد بيشترين پول را خرج مغز کند. يک کسي آمد خدمت امام صادق(ع) ديد امام يک عمامهاي دارد گفت: آقا اين پارچه زيادي نيست شما دور سرت پيچيدي؟ نميشد مثلا يک عرق چين سر بگيريد. امام صادق(ع) فرمود: شما داماد شدهايد؟ گفت: بله. گفت: چه قدر شما براي دامادي و مهريه و عروسي خرج کردي؟ گفت: مثال به پول امروز 100 هزارتومان. گفت: عمامه من کلا پانصد تومان است من 500 تومان خرج بهترين عضو خود کردهام، اسراف است ولي تو 100 هزار تومان خرج پست ترين عضوت کردي. در مملکت بايد بيشترين پول خرج مغزت شود آموزش و پرورش مغز مملکت است. کشورهايي که پيشرفتهاند نميشود معلم دو ساعت بيايد درس بدهد عصر هم برود شغل ديگر، شب هم برود شغل ديگر، يعني دو سه رقم معلم شغل داشته باشد. خوب معلمي که دو سه تا شغل دارد که بچه شما با سواد نميشود اين ضرر دارد. يک ميليون بچه تجديدي و رفوزه! خيلي است در 13 ميليون يک ميليون. در صد تا بچهاي که وارد ابتدايي ميشود يکي بايد ديپلم بگيرد. هر صدتايي که ميرود کنکور بايد 10 تا قبول دانشگاه شوند. اين به خاطر اين است که معلم يا سواد نداشته يا سواد داشته وقت نداشته يا عشق نداشته. وقتي معلم عشق نداشت، سواد نداشت، وقت نداشت، يکي است. حالا بعضي از معلمها سوادشان کم رنگ است بعضيها هم هستند خيلي دانشمند و فاضل هستند معلمين. ولي ميگويند آقا با ماهي هفت تومان نميتوانم زندگي کنم. بايد عصري يک کار ديگر انجام دهم. بايد آموزش و پروش… اين رشد علمي است. بنابراين اگر شما طبقه بالاي خانهات را نسازي اما بچههايت شاگرد اول شوند بردهاي. اما اگر خانهات را کاه گلش را برداشتهاي قيرگوني کردي روي آجرها را مرمر کردي لامپت را لوستر کردي موکت را قالي کردي اما بچهات تجديد شد شما باختهاي. يک جملهاي ميخواهم بگويم: کساني که خانه و ماشينشان مدرن است و بچهشان تجديد ميشود اينها باختگان جامعه هستند. قاليت را بفروش بده به معلم بگذار بچهات رشد کند. (رشد علمي) امام حسين هزار دست کت و شلوار به قول امروزيها، هزار قواره لباس داد به معلم و هزار دينار هم داد. مردم اعتراض کردند که آقا «وَ أَيْنَ يَقَعُ هَذَا مِنْ عَطَائِهِ يَعْنِي تَعْلِيمَهُ» (المناقب/ج4/ص66) اين گفت زياد است. فرمود: معلم است. به معلم بايد رسيد. ما الآن در مدارس، در دانشگاهها درس زندگي ياد ميدهيم. مهندس راه وساختمان، مهندس چي… مهندس چي… مهندس چي… 10 – 15 رقم مهندس تربيت ميکني بعد ميرويم نمازخانه دانشگاه، انگار انبار سيب زميني است يعني درس زندگي ميدهيم ولي درس بندگي نميدهيم. بهر حال بايد رسيد. وظيفه والدين؛ وظيفه عبادي. امام رضا(ع) فرمود: 10 سالش است نماز نميخواند؟ عجب! وظيفه علمي: به معلم هر چه قدر خرج کني، خرج مغز کردي، مغز بايد خرجش شود. يک وقت يک دانشمندي از ايران اول انقلاب خيال ميکرد بيرون خبري است البته حالا برگشت. ولي آن وقتي که ميخواست از ايران برود يک مقدار هم طلا داشت در فرودگاه، مامورين گرفتند او را که آقا حالا اين طلا ارز است چرا ارز بايد برود بيرون؟ گفت: آقاجان حالا گيرم اين طلا 10 مثقال 20 مثقال والله آن طلا ارز نيست. ارز اين است. اين ارز است. اين مخ دارد ميرود بيرون. البته حالا الحمدالله برگشت. مخ هر چه قدر خرجش شود… ولي متاسفانه فرهنگ ما جوري است که زن گريه ميکند که چرا سرويس آشپزخانه عوض نشده ولي ناراحت نيست براي تجديدي. بايد به معلمين و آموزش و پرورش رسيد و اينکه بگوييم آقا قانون اساسي گفته آموزش تا ديپلم مجاني، بابا قانون تصويب شد ولي وقتي عمل نشود… قانون ميگويد ماه رمضان روزه بگير. اگر شما زخم معده داريد بابا بخوريد. ما که نميتوانيم بچههايمان رفوزه شوند منتظر قانون بمانيم.
10- مسائل فکري فرزندان
امام صادق(ع) فرمود: «بَادِرُوا أَوْلَادَكُمْ بِالْحَدِيثِ قَبْلَ أَنْ يَسْبِقَكُمْ إِلَيْهِمُ الْمُرْجِئَةُ» (كافى/ج6/ص47) زود بچه هايتان را حرف حق يادشان بدهيد قبل از آنکه فکرهاي انحرافي وارد مخ بچهتان شود. مغز بچهتان را با فکر صحيح پر کنيد. البته حالا اين فکر است. مسائل عاطفي هم همينطور است. اگر شما قبل از آنکه بچههاي محله، بچهتان را گول بزنند ببرند با او بستني بخورند و بعد هم چهار تا حرف زشت يادشان بدهند. خود شما برو با بچه بستني بخور. قبل از آنکه آنها با بستني منحرف کنند خود شما برويد بگرديد. از نظر فکري و کمبودهاي عاطفي برسيد تا آنها منحرف نشوند.
11- مسائل تربيتي فرزندان
اما زين العابدين(ع) ميفرمايد: خدايا کمکم کن تا بچهام را بتوانم خوب تربيت کنم. تربيت بچه کار خيلي دقيقي است. چون گاهي وقتها آدم عصباني ميشود. ا… اينجا بد شد! ميبيند انيجا نبايد عصباني شود گاهي ميخندند. ميگويد: اينجا هم نبايد بخنديم. در اينکه کجا بخنديم، کجا عصباني شويم، چون خيلي حرفها قابل تقدير نيست. براي يک کسي عصبانيت سازنده است و براي کس ديگر… و لذا در تعزيرات حکومتي، اسلام ميگويد مجتهد و قاضي بايد خودش تشخيص بدهد. مثلا آخوند است تنبيه او اين است که عمامهاش را برداري حالا کت و شلوار خوب الحمدالله حالا که ما عمامه نداريم، تنبيه او يک چيز ديگر است. هر کسي تنبيهش يک جوري است. لذا قرآن بعضيها را ميگويد: (عَذابٌ شَديدٌ) (آلعمران /4) بعضيها را ميگويد (عَذابٌ مُهينٌ) (بقره /90). بعضيها را ميگويد (عَذابٌ أَليمٌ) (بقره /10). يعني هر نژادي با يک جور. «حَقُّ الْوَلَدِ عَلَى وَالِدِهِ إِذَا كَانَ ذَكَراً أَنْ يَسْتَفْرِهَ أُمَّهُ وَ يَسْتَحْسِنَ اسْمَهُ وَ يُعَلِّمَهُ كِتَابَ اللَّهِ وَ يُطَهِّرَهُ وَ يُعَلِّمَهُ السِّبَاحَةَ» (كافى/ج6/ص48) ميگويند: به ملانصرالدين گفتند يک نامه بنويس. گفت: پايم درد ميکند. گفتند: نامه چه کار به درد پا دارد؟ گفت: خط مرا کس ديگر نميتواند بخواند براي هر که نامه نوشتم بايد خودم هم بروم برايش بخوانم. و چون پايم درد ميکند نميتوانم بروم بخوانم. حالا ملا نصرالدين خط خودش را ميتوانست بخواند. من… بله. ولي ترجمهاش اين است که: يکي از حقهايي که بچه بر پدرش دارد اين است که پدرش روبروي بچه، مادرش را توهين نکند. يعني اگر هم ناراحتي دارند عروس و داماد يا زن و شوهر روبروي بچه هيچي نگويند. اگر کلمه زشتي را پدر روبروي بچه به مادر گفت يا کلمه زشتي را مادر روبروي بچه به پدر گفت، اينها حق را انجام ندادهاند. حق فرزند بر پدر و مادرش اين است که اگر ناراحتي دارند ناراحتيشان را روبروي بچه اظهار نکنند. مسائل اجتماعي، حالا بايد يک جلسه ديگر بگذاريم. براي مسائل بهداشتي، چه مسائلي داريم براي شغل چه حديثي داريم. براي مسائل جنسي و ازدواج چه حديثي داريم. براي مسائل لباس چه حديثي داريم. براي مسائل اجتماعي و براي تغيير دادن محيط. اينها همهاش استخوان بنديش اين بود ولي در قسمتهاي اول بحثمان مانديم. خدايا… خوب ديني داريم. خدا ميداند گاهي آدم فکر ميکند نميداند اينقدر اسلام دقيق است. ساده ترين بحث را ازش رد نشود. گاهي آدم فکر ميکند به قدري اين… نکات ظريفي در اسلام است. امام به يک کسي فرمود: چرا موهايت اينطوري است؟ گفت: حال ندارم. گفت: حال نداري تيغ بزن اگر ميخواهي زلف داشته باشي بايد شانه کني. ژوليده، ما در اسلام نداريم. يا شانه کن و روغن بزن يا… حديث داريم يا شانه کن يا تيغ بزن همينطور ول کردي دورت؟ درست نيست. از زلف ميآييم پايين براي صورت چه برنامهاي داريم. براي يقه چه برنامهاي داريم براي لباس چه برنامهاي داريم. براي اندام چه برنامهاي داريم. حديث داريم: پيامبر سينه و شکمش يک جور بود. اينها که شکمشان آمده بيرون و سينهشان رفته تو. حديث داريم پيامبر سينه و شکمش يک جور بود. براي اندام حديث داريم. براي مسواک براي صابون، براي سدر، براي حمام، آب سرد، آب گرم، زمان حمام، وقت حمام، در حمام غذا خوردن، در حمام معطل شدن. يک چيزهاي دقيقي که آدم فکر نميکند مثلا اسلام اينقدر دقيق است. اسلام اين قدر دقيق است. و ما اسلام را نشناختيم. خدايا ترا به حق محمد و آل محمد(ص) به ما توفيق شناخت اسلام و عمل به اسلام و نشر اسلام به دلهاي آماده کره زمين مرحمت بفرما. و همين مقدار که اين حديثها در تلويزيون گفته ميشود به خاطر خون شهدا است شهداي ما قطعه قطعه شدند به جاي رقص، حديث امام صادق(ع) را ما گوش ميدهيم. خدايا روحشان را از ما شاد، روح امام را از ما شاد و ما را خائن، حالا نميگوييم خدمت کنيم. سابق ميگفتيم ما خدمتگزار انقلاب باشيم. ما نميخواهد خدمت کنيم ما خراب ميکنيم. خدايا ما را نسبت به خون شهدا، خائن قرار نده.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 810