responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 814
1- توطئه‌ي دانشمندان يهود براي ضربه زدن به اسلام
2- تبرّي و تولّي، جاذبه و دافعه
3- انصاف در برخورد با مخالفان
4- مشورت گرفتن از افكار عمومي
5- خاطره‌اي پندآموز از مرحوم ابوترابي
6- نفوذناپذيري حضرت خديجه در برابر اشراف مكّه
7- وحدت بر محور مشتركات اديان و مذاهب

موضوع: تربيت سياسي نسل نو بر اساس قرآن(2)

تاريخ پخش:  30/05/89

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدلله رب العالمين، بعدد ما احاط به علمك!

الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي

رمضان 89 بحث ما راجع به تربيت است. اهميت تربيت و معناي تربيت، ضرورتش و موانعش، ابعادش، ابزارش، شيوه‌هايش، اينها را در يك مجموعه‌اي انشاءالله مي‌خواهيم بگوييم. براي همه مفيد است به خصوص آموزش و پرورشي‌ها و مربيان. كاري هم به جاي ديگر نداريم. آن كسي كه ما را خلق كرده است، مي‌داند چطور تربيت كند. يعني سراغ خالق رفته‌ايم. از خداوند، از قرآن و از روايات مي‌گوييم. در ابعاد رسيديم به اينكه تربيت سياسي داريم، تربيت خانوادگي داريم. تربيت عقلاني و فكري داريم. تربيت اجتماعي داريم. تربيت اخلاقي داريم. ابعاد تربيت را مي‌گوييم. فعلاً در تربيت سياسي جلسه‌ي قبل مطالبي را گفتيم.

پس موضوع بحثمان: تربيت و الآن ابعاد تربيت. تربيت بدني را صحبت كرديم. الآن تربيت سياسي هستيم. بعد هم تربيت‌هاي ديگر. تربيت اجتماعي، فكري، اخلاقي، خانوادگي و … فعلاً تربيت سياسي هستيم. در تربيت سياسي بايد به نسل نو بياموزيم كه گاهي وقت‌ها توطئه‌ي دشمن به اين است كه در لباس ما درآيد. يك قصه برايتان بگويم. اين را وقت ديگر هم گفتم.

1- توطئه‌ي دانشمندان يهود براي ضربه زدن به اسلام

جمعي از علماي يهودي تصميم گرفتند صبح بيايند به پيغمبر اسلام (ص) ايمان بياورند. غروب هم بگويند: آقا ما صبح ايمان آورديم، دين تو ارزش نداشت. ما رفتيم. دو تا فايده دارد. نصفش را من مي‌گويم، نصفش را شما بگوييد. يك فايده‌اش اين است كه وقتي علماي يهود صبح آمدند، غروب برگشتند، گفتند: دين اسلام فايده ندارد، باقي مردم يهودي هوس مسلمان شدن نمي‌كنند. مي‌گويند: علماي ما هم كه صبح رفتند، برگشتند. اگر كسي از يك شهرستاني، آدم‌هاي دانه درشت تهران رفتند، سال ديگر شهر خودشان برگشتند، باقي مردم هم كه آه مي‌كشند تهران باشند، مي‌گويند: برو بابا تهران خبري نيست. اين آقايان هم كه خيلي وضعشان از ما بهتر است، امسال رفتند سال ديگر برگشتند. يكي فايده‌اش براي يهودي‌هاست كه در يهودي بودن سفت مي‌ايستند و مسلمان نمي‌شوند. يكي هم مسلمان‌ها دلشان خالي مي‌شود. مي‌گويند: چه شد كه اينها برگشتند؟ معلوم مي‌شود دين ما دين مهمي نيست. چون اگر دين ارزش داري بود علمايي كه آمده بودند، نمي‌رفتند. اگر شما در يك جلسه نشستي، آقا روي منبر يك چيزي گفت، ديدي چند نفر از تحصيل كرده‌ها بلند شدند رفتند. مي‌گويي: نفهميديم. معلوم مي‌شود حرف‌هاي آقا درست نيست. چون اين تحصيل كرده‌ها همه از پاي منبرش رفتند. خوب اين توطئه بود. تهاجم فرهنگي همين است.

اخيراً به يك كسي پول مي‌دهند، مي‌گويند: برو به بچه‌ها بگو: من مرامم اين است. راهش اين است كه بگوييم: آقا يك امتياز بگو، بنده هم مرام تو را قبول مي‌كنم. تمام شد و رفت. يك امتياز بگو كه در اين مرامي كه تو قبول كردي، اين مرام مثلاً چه امتيازي دارد تا بنده هم قبول كنم. بچه‌ها چون بندگان خدا دستشان خالي است. اينها نه تورات خواندند، نه انجيل خواندند، نه قرآن خواندند، اطلاعاتشان ساده است. مثل آدمي كه در يك اتاق تنگ است، زود مي‌شود شكارش كرد.

مي‌گويند كه يك زني را به يك مرد نابينايي دادند. اين خانم هرشب مي‌نشست از خوشگلي‌ها و زيبايي‌هاي خودش مي‌گفت. مي‌گفت: حيف تو شوهر كه چشم نداري. اگر بداني من چه صورتي دارم. چه قيافه‌اي دارم. خوب مرد هم چشمش بسته بود و گوش مي‌داد. يك شب، دو شب، يك هفته، دو هفته، سه هفته، اين مرد خسته شد. گفت: خانم! دو سه ماه است زن من شدي. هر شب از زيبايي‌هاي خودت مي‌گويي. من هم كه چشم ندارم كه ببينم. ولي يك چيزي را مي‌فهمم. تو اگر خوشگل بودي، چشم‌دارها تو را برده بودند. (خنده حضار) همين كه تو را براي من گذاشتند، به همين دليل خوشگل نيستي.

حالا آن آقايي كه مي‌آيد پز مي‌دهد من چنين و چنان هستم، بايد گفت: بيا، تو اگر راست مي‌گويي، اجازه بده ما يك دانشمند را دعوت كنيم، آن سالهاي اول انقلاب منافقين در دبيرستان‌ها، سخنراني مي‌كردند. حالا اسم نبرم كجا بود. مركز يكي از استان‌ها، فهميديم دارد سخنراني مي‌كند، ما هم وارد شديم. گفت: آقا نمي‌گذارند. حكومت آخوندي است. نمي‌گذارند ما حرف بزنيم. آزادي نيست. گفتم: ببين بيا! آزادي يعني يك صندلي بگذار ده دقيقه حرف بزن. بنده هم يك صندلي اينجا مي‌گذارم ده دقيقه حرف‌هاي تو را جواب مي‌دهم. مردم هم آزاد هستند دو تا ده دقيقه را بشنوند، هركدام را خواستند قبول كنند. اينكه تو مي‌گويي: آخوند نباشد، من هرچه مي‌خواهم به اين نسل بگويم. اين نسل هم نمي‌تواند جواب بدهد، اينكه هنر نيست. معناي آزادي اين نيست كه شما دور از چشم آخوند هرچه مي‌خواهي بگويي. معناي آزادي اين است كه تو حرفت را راحت بزني. بنده هم هرچه شما گفتي گوش مي‌دهم. جواب شما را مي‌دهم. تو ده دقيقه آزاد هستي. من هم ده دقيقه آزاد هستم. مردم هم دو تا ده دقيقه را آزاد هستند، بشنوند. هركدام را خواستند، عمل كنند. اين معناي آزادي است. توطئه‌ي تهاجم اين است.

اصلاً گاهي وقت‌ها ممكن است پول بگيرند اين كار را بكنند. مثلاً بگويند: آقا شما اين پول را بگير، بيا بگو: مثلاً من چنين هستم. در بچه‌ها بگو: صبح يهودي‌ها گفتند: برويم مسلمان شويم، غروب برگرديم. توطئه بود. مثل اينكه مثلاً يك عده پاي منبر من بيايند، وسط منبر بلند شوند بروند. تا جلسه‌ي مرا بشكنند. من هم مي‌گويم: مردم توجه كنيد من دارم سخنراني مي‌كنم. ده دقيقه كه از سخنراني من گذشت، يك عده مي‌آيند مي‌نشينند، ده دقيقه مي‌نشينند، دوباره دقيقه‌ي بيستم بلند مي‌شوند بيرون مي‌روند. نه از آمدنشان خوشحال بشويد، نه از رفتنشان… ناراحت. آمدنشان طراحي و توطئه است. رفتنشان هم توطئه است.

قرآن بخوانم. مي‌فرمايد:(«آمِنُوا بِالَّذي‏») آيه‌ي قرآن است. اين آموزش سياسي است. يعني به بچه‌ها بگوييد: خيلي‌ها آمدن و رفتنشان روي عقيده نيست. اينها يا گول خوردند، يا پول گرفتند. حتي ما داشتيم جاهايي كه مثلاً شيعه و سني با هم بودند. يك كسي نذر كرده به يك آدم ساده‌اي گفته: اين پول را بگير. هر روز اين مسأله را بگو كه اختلاف را بيشتر كني. اصلاً پول مي‌گرفت براي اينكه به فتنه دامن بزند.

اميرالمؤمنين وسط جنگ بود. يكي آمد گفت: آقا نظر شما راجع به خلفا چيست؟ فرمود: در وسط جنگ وقت اين حرف‌ها است؟ الآن وقت اين حرف‌ها است؟ اين يك مسأله.

2- تبرّي و تولّي، جاذبه و دافعه

مسأله‌ي ديگر ما هم تولّي داريم هم تبرّي. به قول مرحوم مطهري هم جاذبه و هم دافعه. لازم نيست همه‌ي مردم را خوشحال كنيم. بايد حق را بپذيريم، باطل را هم رد كنيم. به بچه‌ها آموزش بدهيم كه سازش نكنند. قرآن مي‌فرمايد: («وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُونَ») (قلم/9) دوست دارند كوتاه بيايي، آنها هم براي تو كوتاه بيايند. با هم زندگي كنيد. به پيغمبر گفتند: يك خرده شما كوتاه بيا. يك خرده هم ما كوتاه مي‌آييم. فرمود: («لَكُمْ دينُكُمْ وَ لِيَ دينِ») (كافرون/6) نه من كوتاه نمي‌آيم. من حاضر نيستم كه خدا را  كنار بگذارم سراغ بت بروم. بت يك سنگ است كه شما تراشيديد. خالق هستي را رها كنم، به بت احترام بگذارم؟ من اين كار را نخواهم كرد.

يكي از آموزش‌ها، آموزش انصاف است. «سَيِّدُ الْأَعْمَالِ ثَلَاثُ خِصَالٍ إِنْصَافُكَ النَّاسَ مِنْ نَفْسِك‏» (بحارالانوار/ج66/ص370) به مردم انصاف بدهيم. انصاف بدهيم بگوييم: آقا حق با اين است. خدا وقتي مي‌خواهد شراب را بگويد بد است، قمار را بگويد بد است، دا بين چقدر انصاف دارد. مي‌گويد: شراب و قمار فايده هم دارد. بالاخره چقدر شراب نان‌خور درست مي‌كند؟ آن كسي كه انگور را مي‌كارد، نان مي‌خورد. آن كسي كه كارخانه شراب سازي دارد، نان مي‌خورد. بطري سازي نان مي‌خورد. كارتن‌سازي نان مي‌خورد. كاميون‌هايي كه شراب را حمل و نقل مي‌كنند، نان مي‌خورند. مغازه‌هايي كه مي‌فروشند نان مي‌خورند. آنهايي كه عرضه مي‌كنند، نان مي‌خورند. بالاخره دولت هم نان مي‌خورد. از هر شيشه ماليات مي‌گيرد. پس يك عده نان مي‌خورند. منتهي مي‌گويد: ضررش از منافعش بيشتر است.

3- انصاف در برخورد با مخالفان

يك كسي يك روز خدمت امام صادق آمد. گفت: مي‌خواهم مباحثه كنم. امام صادق (ع)، يكي از به شاگردهايش فرمود: شما با او بحث كنيد. من بحث شما را نگاه كنم. خوب يكي يكي اينها بحث كردند و وقتي رفتند، به امام صادق گفتند: خوب بحث كرديم. بلد بوديم؟ به يكي از آنها فرمود: تو انصاف نداشتي. مثلاً مي‌گفت: حالا روز است يا شب؟ خوب بگو: حالا روز است. نه مي‌گفتي از كجا روز باشد. يعني شما حرف‌هاي حق طرف را هم قبول نمي‌كردي. عيب تو اين بود. ما اگر كسي حرف حق مي‌زند قبول مي‌كنيم. آقا كشورهاي غربي تكنولوژي‌شان از ايران بيشتر است. قبول مي‌كنيم! منتهي انسانيت‌شان چند هزار فرسخ دور است. آنها نسبت به پدر و مادرشان، احساس ندارند. تا چه برسد به غريبه‌ها! آمريكا در تكنولوژي جلو است. خيلي خوب، جلو باشد. اما انصاف چه؟ چند درصد مردم دنيا آمريكايي‌ هستند؟ پنج درصد، ده درصد، كمتر، بيشتر. خيلي خوب، اما مي‌خواهند همه‌ي منافع را خودشان بخورند. يعني تكنولوژي دارند، انصاف ندارند. مي‌گويند: همه فداي ما شوند. انصاف است كه مثلاً يك كشور همه امكاناتي داشته باشد، آنوقت يك كشور اگر خواسته باشد، انرژي هسته‌اي داشته باشد، بگويند: نه نبايد داشته باشي. اسرائيل داشته باشد. او نداشته باشد. اين كجايش عقل است. كجايش عدالت است. كجايش انصاف است؟ آموزش انصاف!

يك خانمي سه تا خرما داشت. دو تا بچه هم با او بودند. يك خرما را به اين بچه داد. يك خرما را به آن بچه داد. آن خرماي وسطي را چنان با دقت نصف كرد و به بچه‌ها يكي نصفه داد. اميرالمؤمنين صحنه را كه ديد، فرمود: مادر به خاطر اين عدالت و انصاف تو مثلاً آينده‌ات خوب است. يك بشارتي به او داد. حالا يادم نيست. خوش عاقبت هستي. اهل بهشتي. يك چيزي، حضرت امير يك تشكري از او كرد. انصاف!

حتي داريم اگر پدر و مادر وقتي مي‌خواهد بميرد، وصيت كند بگويد: به اين بچه‌ام دو تومان بدهيد. به آن بچه‌ام يك تومان! گناه كبيره كرده است. يعني پدر و مادر حتي در وصيتشان بايد بچه‌ها را با يك چشم ببينند. اگر كسي دختر برايش بهتر باشد، يا پسر برايش بهتر باشد، اين پدر و مادر بي‌انصافي است. امام سجاد(ع) بچه‌دار كه مي‌شد نمي‌فرمود: دختر است يا پسر؟ مي‌فرمود: سالم است؟ اگر مي گفتند: سالم است. مي‌گفت: الحمدلله! اصلاً نمي‌پرسيد دختر است يا پسر؟ انصاف، آموزش انصاف! معلم سر كلاس است، بگويد: آقا من اين را كه شما گفتي، بلد نبودم. شاگردش بلند مي‌شود يك چيزي مي‌گويد، بگويد: آقا زاده اين كه شما گفتي، اصلاً به ذهن من نيامده بود. من روي حرف شما فكر مي‌كنم. اين بچه تربيت مي‌شود. مي‌گويد: معلم من چه معلم با انصافي است. آموزش انصاف!

4- مشورت گرفتن از افكار عمومي

مشورت، مشورت هم يك مسأله‌ي سياسي است. عقل كل هم كه پيغمبر است، مي‌گويد: مشورت كن. و خيلي هم مشورت بركاتي دارد. اين دموكراسي كه حالا مي‌گويند، چيز تازه‌اي نيست. اگر كسي مشورت نكند هلاك مي‌شود. «مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْيِهِ هَلَك‏» (بحارالانوار/ج72/ص104) استبداد، بگويد: آقا هرچه من مي‌گويم. فرعون مي‌گفت:(«ما أُريكُمْ إِلاَّ ما أَرى‏») (غافر/29) رأي همين است كه من مي‌گويم. («لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلهَاً غَيْري لَأَجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونينَ») (شعرا/29) غير از من كسي ديگر را، خدا قبول كند، زندانش مي‌كنم. مشورت! آموزش مشورت، آموزش سياسي.

خوب قرآن فرموده: يك سري از آدم‌ها نبايد رهبر شوند. شوراي شهر نبايد شوند. وكيل نبايد شوند. رييس جمهور نبايد شوند. به اينها رأي ندهيد. چه كساني هستند؟ قرآن مي‌گويد كه: («لا تُطِع‏») يعني اطاعت نكن، بعضي آيات مي‌گويد: («لا تُطيعُوا») اطاعت نكنيد. بعضي آيات مي‌گويد: («لا تَتَّبِع‏»)  تبعيت، پيروي نكن. بعضي آيات مي‌گويد:(«لا تَتَّبِعُوا») پيروي نكنيد. («لا تَتَّبِع‏») يعني تو پيغمبر. («لا تَتَّبِعُوا») يعني همه مردم. تو پيغمبر پيروي نكن. مردم پيروي نكنيد. تو پيغمبر پيروي نكن. مردم، چه كساني را مي‌گويند: پيروي نكنيد؟

«مفسدين» اهل فساد. («مُسْرِفينَ») ولخرج، اسراف مي‌كند. («لا يَعْلَمُون‏») آنهايي كه اطلاعاتشان، سوادشان كم است. («اتَّبَعَ هَواه‏») (اعراف/176) دنبال هوا پرستي است. اينها همه متن قرآن است. («لا تُطِع‏»)، («لا تَتَّبِعْ سَبيلَ الْمُفْسِدينَ») (اعراف/142) («أَمْرَ الْمُسْرِفينَ») (شعرا/151) («سَبيلَ الْمُفْسِدينَ») (اعراف/142) («أَهْواءَ الَّذينَ لا يَعْلَمُونَ») (جاثيه/18) («لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَه‏») (كهف/28) («أَغْفَلْنا قَلْبَه‏») يعني غافل! («وَ كانَ أَمْرُهُ فُرُطاً») (كهف/28) («فُرُط») يعني افراطي. («فُرُطاً») افراطي، آدم‌هاي تندرو. ديگر، يك سري آدم‌ها را گفتند. اين‌ها آموزش‌هاي سياسي قرآن است.

اصلاً آن كسي كه مي‌گويد، در جلسه‌ي قبل گفتم. آن كسي كه مي‌گويد: دين از سياست جداست، حدوداً 500 آيه‌ي قرآن را بايد حذف كنيم. چون در قرآن حدود 500 آيه‌ي سياسي داريم.دين از سياست جداست يعني چه؟ تمام اينها كه مي‌گويد: اطاعت نكن. اطاعت نكن. يعني به او رأي نده، ولخرج است. به او رأي نده، جاهل است. به او رأي نده، غافل است. به او رأي نده، دنبال هوي و هوسش است. اينها آيه‌ي قرآن است. («لا تُطِع») يعني اطاعت نكن. («لا تُطيعُوا») اطاعت نكنيد. («لا تَتَّبِع») تبعيت نكن، پيروي نكن. («لا تَتَّبِعُوا») اين آموزش‌ها بايد داده شود.

خوب به مردم بگوييم: راجع به دين عاشقانه انجام بدهند. اينطور نباشد كه خوب حالا ديگر نماز واجب است، مي‌خوانيم. ديگر حالا بلند شويم نمازِ را بخوانيم.نمازِ… كي مي‌شود روزه تمام شود؟ كي مي‌شود ماه رمضان تمام شود؟ اين پيداست كه نمي‌شناسي. قرآن مي‌گويد كه: («إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْليماً») (احزاب/56) اين («سَلِّمُوا تَسْليماً»)، («سَلِّمُوا») يعني تسليم شويد، اين هم («تَسْليماً») يعني يك تسليم عاشقانه! آگاهانه، آزادانه، دائمانه… مي‌گويم: مهماني بودي؟ مي‌گويد: چه مهماني! غذا خوردي؟ چه غذايي! تفريح كردي؟ چه تفريحي! اين مي‌گويد: («سَلِّمُوا») تسليم شويد،(«تَسْليماً») چه تسليمي! يعني تسليم عاشقانه، آگاهانه، اين هم به اين است كه يك امور تربيتي، يك معلم براي مردم ثابت كند كه اين حكم از چه كسي است؟ يك وقت است شما دكتر ده سال درس خوانده است، نسخه‌اش را عمل مي‌كني. خوب ده سال درس خوانده است. پانزده سال درس خوانده است. يك پروفسور سي سال درس خوانده است. اما اين از ده سال و بيست سال نيست. اين از خداست. آن كسي شما را آفريده است. آن خدايي كه شما را آفريده است، او مي‌گويد: اين كار را بكن به نفعت است. ما بدانيم كه به نفع ما است. همه‌ي ما خانه‌مان را به طرف خورشيد بسازيم. چيز گير خورشيد نمي‌آيد. همه‌ي ما خانه‌مان را پشت به خورشيد بسازيم. چيزي از خورشيد كم نمي‌شود. بايد بدانيم اگر خدا گفت: خانم خودت را حفظ كن. اين به نفع تو است. عفت به نفع تو است. حجاب به نفع تو است. تقوا به نفع تو است. دروغ به ضرر تو است. كم‌فروشي به ضرر تو است. خيانت به ضرر تو است. اسراف به ضرر تو است. ساده‌زيستي به نفع تو است. باورمان بيايد. («سَلِّمُوا تَسْليماً») چون يك كسي اين را گفته كه: («مِمَّنْ خَلَقَ الْأَرْضَ وَ السَّماواتِ الْعُلى»)‏ (طه/4)  

يكي از آموزش‌ها اين است كه در تربيت سياسي به بچه‌ها بگوييم هيچ قانون و هيچ برخورد و هيچ كلمه‌اي نبايد بگوييم كه كفار احساس كنند بر ما نفوذ دارند. به چه دليل شما مرسي مي‌گويي؟ مرسي يعني چه؟ دست شما درد نكند دعا است. خدا خيرت بدهد، دعا است. به سلامت دعا است. متشكرم دعا است. مرسي چيست؟

آخر ما يك لفظي را به كار مي‌بريم كه خودمان هم معنايش را نمي‌فهميم. يك خودباختگي، همه‌ي ما مي‌دانيم ران كلفت است. همه مي‌دانند. همه هم مي‌دانند ساق پا باريك است. به قدري تلقين مي‌كنند، مُد مُد، كه شلواري كه مي‌پوشيم براي راني كه كلفت است، تنگ است. آنوقت ساق پا كه باريك است، پاچه‌اش گشاد است. يعني براي باريك، گشاد مي‌دوزيم. براي گشاد، تنگ مي‌دوزيم. آخر اين هم عقل است؟ (خنده حضار) با اين حجاب آمريكا خوشحال مي‌شود يا خدا؟ آمريكا چه لطفي به تو كرد، خدا چه لطفي به تو مي‌كند؟ («لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ») هيچ قانوني، هيچ كاري نبايد بكنيم كه («لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكافِرينَ») (نسا/141) كفار نبايد بر ما نفوذ داشته باشند. بگويند: بله! اسم خيابان‌‌هايشان و اسم شيريني‌هايشان، اسم لباس‌هايشان ، كلماتي كه مي‌گويند، اصطلاحاتشان را، ورزش‌شان را ما به آنها القا كرديم. ما خودمان ورزش نداريم. ما خودمان غذاي طبيعي نداريم. ما خودمان تفريح طبيعي نداريم. حتماً بايد آنها را تقليد كنيم؟

5- خاطره‌اي پندآموز از مرحوم ابوترابي

من يك خاطره دارم، در سخنراني‌هايم گفتم. منتهي الآن چون نمي‌دانم اين را در تلويزيون هم گفتم يا نه؟ خاطره‌ي خيلي مهمي است. زيادي مهم است. حتي اگر هنرمندي باشد مي‌تواند اين را فيلم كند. ابوترابي ده سال اسير بود. يك روحاني دانشمند ده سال اسير بود. منتهي رييس اسرا بود. در اردوهاي مختلف مي‌رفت و ده‌ها هزار اسير را هدايت مي‌كرد، دلداري و تسلّي مي‌داد. من چون با ايشان از نوجواني هم دوره بودم، مي‌خواستم ببينم چطور ايشان رهبر اسراء شد؟ آخر رهبرها و مديرها و اينها، استاندار، نمي‌دانم فرماندار، وكيل، وزير، سفير، اينها دور تا دورشان پول و كامپيوتر و مشاور هست. ابوترابي يك خودكار نداشت. يك مقّوا نداشت خودش را باد بزند. يك چراغ قوه نداشت. همه‌ي اينهايي هم كه تحت امر او بودند، همه اسيرهاي كتك خورده و شكنجه شده. در دل دشمن! چطور در دل دشمن رهبري كرد؟ ده سال در دل دشمن رهبري كرد. با دست خالي!

مي‌خواستم ببينم قصه چيست؟ خيلي دنبال گشتم، چون من ابوترابي را اولين مدير در دنيا مي‌دانم. اولين مدير، يعني دكتراي مديريت بيايند ببينند اين چطور مديريت كرد؟ مقاله و پايان نامه و اينها بحث‌هاي علمي است. خيلي‌هايش محفوظات است. اما چطور مديريت كرد؟ ماجرا به اين صورت است. زيادي گوش بدهيد. از صليب سرخ كه براي مسيحيت است، يك ماشين به عراق آمدند، بغداد اردوگاه اسرا. پيش ابوترابي رفتند. آن روز هنوز ابوترابي، مشهور نشده بود. جزء اسرا بود. از او پرسيدند: در اينجا شكنجه هست يا نه؟ طفره رفت. هرچه پرسيدند ايشان نگفت. حرف را يكجاي ديگر، چيز ديگر مي‌گفت. مسئول شكنجه آنجا ايستاده بود. مرتب نگاه به ابوترابي كرد، ديد نمي‌گويد.

وقتي اين صليب سرخي‌ها رفتند، مسئول شكنجه آمد گفت: سيد من خودم شكنجه‌گر تو بودم. ابوترابي را ميخ در سرش گذاشتند و شروع به كوبيدن كردند. چرا نگفتي؟ ترسيدي؟ گفت: والله اگر ما مي‌ترسيديم جبهه نمي‌آمديم. وقتي ما جبهه مي‌آييم يعني ديگر همه چيز را پشت سر گذاشتيم. نترسيدم! گفت: پس چرا نگفتي؟ گفت: صليب سرخي‌ها مسيحي هستند. عراق با همه‌ي ظلمي كه مي‌كند، يك كشور اسلامي است. اگر من به صليب سرخي‌ها مي‌گفتم: اينجا شكنجه است، صليب سرخي‌ها نفوذ پيدا مي‌كردند. يعني زير فشار قرار مي‌دادند. شما را توبيخ مي‌كردند. و در قرآن يك آيه داريم. مي‌گويد: («لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكافِرينَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ سَبيلاً») (نسا/141) كافرين نبايد بر مؤمنين دكمه‌ي فشار پيدا كنند. من خودم در دست تو شكنجه شدم. اما الآن اگر به آن مسيحي‌ مي‌گفتم اينجا شكنجه هست، مسيحي‌ها بر مسلمان‌ها نفوذ پيدا مي‌كردند. تشخيص دادم طفره بروم كه مسيحيت بر اسلام نفوذ پيدا نكند.

اين سرهنگ وا مي‌رود. بالاخره مسلمان بود. حالا بعثي بود و اينها، عقيده به اسلام داشت. خيلي خجالت مي‌كشد. هم از مسلماني خودش خجالت مي‌كشد. هم از اين آيه خجالت مي‌كشد. عجب آيه سياسي است. قراردادها بايد يك قراردادي نباشد كه مسيحيت بر اسلام حاكم شود. قراردادهاي سياسي، قراردادهاي اقتصادي، اينها را بايد براي بچه‌ها در تربيت سياسي بگوييم. هر قانوني كه كفار بر اسلام، بيگانگان بر خودي‌ها راه نفوذ پيدا مي‌كنند، تصويبش حرام است. اجرايش حرام است.

سرهنگ يك خرده از خودش شرمنده مي‌شود، از خودش و قرآن و از اينكه سيد را شكنجه كرده است. مي‌گويد: سيد! مي‌شود من جبران كنم؟ مي‌گويد: بله! اگر مي‌خواهي جبران كني، من را ببر باقي اردوگاه‌ها، من در اين اردوگاه هستم. ده‌ها هزار اسير در چند جا هستند. من را آنجا ببر براي جوان‌هاي اسير صحبت كنم. مي‌گويد: آخر اگر من تو را براي سخنراني ببرم، مرا مي‌گيرند و اعدام مي‌كنند. مي‌گويد: در قالب شكنجه! شما بيا شروع كن من را شلاق زدن، بگو: اين مفسد است. اين در اين اردوگاه باقي اسيرها را هم خراب مي‌كند. صلاح نيست اينجا باشد. جاي ديگري ببريمش. من را جاي ديگر من يك هفته، دو هفته با آنها كار بكنم. باز بيا من را بزن بگو: اينها را دارد خراب مي‌كند. به اسم خرابكار به من شلاق بزن. من را از اين اردوگاه ببر. و من راضي هستم تو مرا شلاق بزني. مي‌گويد: باشد اگر اينطور باشد من هم جانم حفظ است. وگرنه اگر تو را اين طرف و آن طرف ببرم كه من را هم مي‌كشند. آقاي ابوترابي اردوگاه به اردوگاه مي‌رود. كتك مي‌خورد. ولي با بچه‌هاي اسير ايراني حرف مي‌زند. ده سال ايشان فرشته‌ي نجات مي‌شود. آنهايي كه داشتند مي‌بريدند، خسته مي‌شدند، ايشان با اخلاق و ادب و بيانش به اينها دلداري مي‌داد. به خاطر يك آيه‌ي قرآن.

چون مي‌گوييم: قرآن آدم را زنده مي‌كند، اين است. يك آيه‌ي قرآن است. نمي‌دانم ياد گرفتيد يا نه؟ يك آيه را حفظ كنيم. («لَنْ») يعني هرگز، («يَجْعَلَ اللَّهُ») يعني هرگز قرار نمي‌دهيم. («لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكافِرينَ») باقي‌اش را كسي هست حفظ باشد… آفرين! («عَلَى الْمُؤْمِنينَ سَبيلاً»)، («سَبيل») يعني راه. يعني خدا هرگز اجازه نمي‌دهد كه كافرها بر مؤمنين راه نفوذ داشته باشند. اين آموزش سياسي است. حالا اين براي مردش كه نفوذ ناپذير بود. زنش هم حضرت خديجه (س).

6- نفوذناپذيري حضرت خديجه در برابر اشراف مكّه

خديجه خيلي خواستگار داشت. به همه نه گفت. سران خواستگاري آمدند. فرمود: نه! من با محمد يتيم ازدواج مي‌كنم، ولي با اشراف پولدار ازدواج نمي‌كنم. دختران ما در ازدواج بايد اگر ديدند يك جواني با تقوا است، نه تقواي ظاهري كه يك ريشي داشه باشد و يك تسبيح داشته باشد، آدم گولش را بخورد. تقواي واقعي! خانواده، خانواده‌ي شريفي است. اين جوان آينده‌اش يك آدم سالمي بود حالا پدرش لهجه‌اش به پدر تو نمي‌خورد. نخورد! مسائل مالي نخورد، نخورد. سربازي نرفته، نرفته. هنوز ليسانسش را نگرفته، نگيرد. خوب بعد ليسانس مي‌گيرد. بعد خانه‌دار مي‌شود. بعد سربازي‌اش حل مي‌شود. در انتخاب همسر، در اينكه انسان جذب نشود.

خدا در قرآن مي‌گويد: از زن فرعون ياد بگيريد. زن فرعون در كاخ فرعون بود. اما جذب فرعون نشد. هرچه طلا و كاخ و باغ و پول و طلا … فرمود: («نَجِّني‏ مِنْ فِرْعَوْن‏») (تحريم/11) خدايا مرا از شر فرعون نجات بده. نمي‌خواهم! دل كند. اصحاب كهف كه در قرآن سوره‌اي به نام سوره‌ي كهف است، چند تا جوانمرد بودند. گفتند: آقا ما اين زندگي رفاه را نمي‌خواهيم. برويم در بيابان، در غار، در كوه‌ها زندگي كنيم، فكرمان سالم باشد. گاهي وقت‌ها انسان در يكجايي كار مي‌كند مي‌بيند، روزي سي تا، چهل تا، پنجاه تا، كمتر و بيشتر گناه مي‌كند. به خاطر اينكه بالاخره اينجا نانش خوب است. اينجا خوش هستيم. بله، به چه قيمت! به چه قيمت! از خديجه ياد بگيريم. كه سالروز رحلتش برنامه پخش مي‌شود… پيغمبر خيلي ياد خديجه بود. يكبار عايشه حساس شد. گفت: چقدر از اين خانم تجليل مي‌كني؟ خديجه از دنيا رفت، خدا بهترش را نصيب تو كرد. فرمود: عايشه، هيچ‌كس خديجه نمي‌شود. زماني خديجه به من ايمان آورد كه روي كره‌ي زمين هيچ‌كس ايمان نياورد. آن زماني اموالش را در راه اسلام داد، كه هيچ‌كس يك ريال نمي‌داد. هيچ‌كس خديجه نمي‌شود. به مناسبت تجليل از خديجه گاهي يك گوسفند مي‌كشت، گوشتش را به رفقاي خديجه مي‌داد. به عنوان يادبود.

7- وحدت بر محور مشتركات اديان و مذاهب

خوب، آموزش وحدت در مشتركات، آموزش سياسي است. ما به نسل نو ياد بدهيم. كه قرآن مي‌گويد: («يا أَهْلَ الْكِتاب‏») اي يهودي‌ها، اي مسيحي‌ها، («تَعالَوْا إِلى‏ كَلِمَةٍ سَواءٍ») (آل عمران/64) ما و شما هردو خدا را كه قبول داريم. يهود، مسيحيت، مسلمان، خدا را كه قبول دارند. معاد را كه قبول دارند. اصل نبوت را كه قبول دارند. پس ما يك مشتركاتي داريم. يعني به نسل نو ياد بدهيد كه اگر هم اختلاف سليقه داريم، ما مشتركات هم كه داريم. در مشتركات بايد شريك شويم.

كار را به اهلش بدهيم. اين آموزش سياسي است. نگوييم: چون حزب ما است، مديركلش كن. چون براي انتخابات ما جز ستاد انتخاباتي بوده، حتماً يكجا شهرداري، فرمانداري، پست به او داد. اگر كسي نمره‌ي شانزده داشته باشد، نمره‌ي پانزده را حكم بدهد، خيانت كرده است. مثلاً يك نفر در جامعه نمره‌اش شانزده است. اما فاميل ما نيست. جز ستاد انتخاباتي ما نيست. طرفدار حزب و دارو دسته و فكر ما نيست. آنكه نيست شانزده است. آنكه هست پانزده است. اگر به نمره‌ي پانزده مسئوليت بدهي، به خاطر اينكه جز حزب تو است، خيانت است. عربي‌اش را بخوانم. «من تقدم علي قومٍ» از آن حديث‌هاي سياسي است. اگر كسي به كسي پستي بدهد. «فهو يري فيهم من هو افضل» مي‌داند در جامعه از او بهتر است. مي‌گويد: او بهتر است. اما اين چون همشهري ما است به اين رأي بدهيم. هم لباسي ما است. به اين رأي بدهيم. اگر به كسي مسئوليت داده و حال اينكه از او بهتر هم در جامعه هست، به خدا و رسول و همه انبيا خيانت كرده است.

مسأله‌ي آموزش عدالت، («إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسان‏») (نحل/90) («لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْط») (حديد/25) («كُونُوا قَوَّامين‏») (نسا/135) چقدر آيه براي عدالت داريم. اين عدالتي كه الآن رييس جمهور مي‌گويد، بعد از هزار و چهارصد سال اين عدالت را حضرت امير براي حيوان‌ها گفته است. اميرالمؤمنين در نامه 25 نهج‌البلاغه مي‌گويد: تو كه مي‌روي زكات بگيري، شتر و گاو و اينها زكات دارد. مي‌گويد: اگر شتر و چند تا شتر زكات گرفتي، يكسان سوار شو. نكند وقتي يك شتر را مي‌آوري، يك ساعت سوار شوي، يك شتر را نيم ساعت. عدالتي كه هيچ رييس جمهوري براي انسان‌ها نتوانسته پياده كند، حضرت امير اين عدالت را حتي براي حيوان‌ها طرح كرده است. عدالت، حتي در نگاه مي‌گويد: يكسان نگاه كن. اينطور نباشد يه يك نفر زياد نگاه كني، به يك نفر كم… مسأله‌ي عدالت.

بسيج در مقابل دشمن، يك مسأله‌ي سياسي است. آياتي كه مي‌گويد: بسيج شويد. بايد ببينيم دشمن براي ما چه آرزويي دارد؟ يك چيزي به شما بگويم. آيا فرمول هواپيماسازي را آمريكا به شما ياد مي‌دهد؟ مي‌گويد: نه! انرژي هسته‌اي را راضي است يا نه؟ اما از ماهواره هرچه مي‌خواهي عكس سكس برايت مي‌فرستد. كافي نيست ما بفهميم آمريكا دشمن ما است. تو اگر ما را دوست داري چرا به فكر عقل ما نيستي. به فكر شهوت ما هستي. اينكه آمريكا دوست دارد، هرچه فساد است، از طريق سي‌دي و ماهواره تحويل شما مي‌دهد. اما حالا هواپيما اِف 16 كه هيچي، فرمول پپسي! اين پپسي براي آمريكا است. به هيچ كشوري ياد نمي‌دهد كه اين پپسي موادش چيست؟ آخر نه پپسي آبكي، نه هواپيماي اِف 16 سفتكي، آن را ياد نمي‌دهد. ولي هرچه بخواهي برايت عكس مي‌فرستد. براي شما اين كافي نيست كه بفهميم آمريكا دشمن شما است؟ يعني باز هم عقل مي‌خواهد. باز هم بايد فكر كنيم. نه ما شك داريم. ما شك داريم. ما بايد بدانيم دشمن ما چه كسي است.

«وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُون‏» (نسا/89) دوست دارند شما كافر شويد. («ما عَنِتُّمْ») (آل عمران/118) دوست دارند شما به دردسر بيافتيد. («لَوْ تَغْفُلُونَ») (نسا/102) دوست دارند شما با اين فيلم‌ها و عكس‌ها غافل شويد. («وَدُّوا لَوْ تُدْهِن‏») (قلم/9) دوست دارند شما سازشكار شويد. وقت من تمام شد. آيه و حديث زياد است.

در تربيت، تربيت بدني را گفتيم. تربيت سياسي را هم گفتيم. عرض كردم صدها آيه و حديث راجع به مسائل سياسي است. دين از سياست جدا نيست. سياست ما عين ديانت ما است. سياست بازي نه! الآن مملكت ما سياست بازي شده است. من كاري به سياست بازي ندارم. اصل سياست يعني تدبير. فكر كنيم. فكر كنيم كه چطور هواپيما سازي را ياد ايراني‌ها نمي‌دهد، اما عكس سكس براي اينها هرچه مي‌خواهد تحويل مي‌دهد. خوب اين كافي است براي اينكه بفهميم، چه كسي دشمن ما و چه كسي دوست ما است؟ رفيق‌هاي مسجدي ما را كجا مي‌برند، رفيق‌هاي غير مسجدي ما را كجا مي‌برند؟ دوست و دشمن را بشناسيم.

خدايا نسل ما را، يك دعا مي‌كنم آمين بگوييد. خدايا نسل ما را دشمن شناس قرار بده. نسل ما را دوست شناس قرار بده. توفيق بده دنبال دوست‌ها بروند، دنبال دشمن‌ها نروند. توطئه‌هايي كه مي‌كنند براي انحراف ما، همه‌ي توطئه‌ها را خنثي كن و توطئه‌ گران را نابود بفرما. روز به روز بر عزت نظام ما بيفزا.

«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»

نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 814
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست