responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 827

موضوع: تعلیم و تربیت -2، رمضان 59

تاريخ: 14/05/59

بسم الله الرحمن الرحيم

«الحمد الله رب العالمين و صلّي الله علي سيدنا و نبينا محمد و علي اهل بيته و لعنة الله علي اعدائهم اجمعين من الان الي قيام يوم الدين. »

بحث ما درباره تعليم و تربيت بود. رسيديم به چيزهايي كه در تعليم و تربيت اثر مي‌كنند. آنهايي كه در جلسه قبل نبودند سرنخ را داشته باشند. بحث ما اين است كه چه چيزهايي در ساختن انسان و در شخصيت انسان و انسانيت انسان اثر دارند. مسائلي كه در شخصيت ما اثر دارند، والدين، اجتماع، مدرسه و معلم، تاريخ، رفيق و كتاب هستند.

1- نقش رهبران و مديران در ساختن افراد

حاكم و حكومت ‌ها هم نقش مهمي در ساختن افراد دارند. «الناس على دين ملوكهم»(كشف‌‌الغمة، ج‌2، ص‌21) يك واقعيتي است. يك حديثي داريم: «الناس بمواتهم اشبه بابائهم» مردم شباهتشان به سلاطين و رئيس جمهوريشان بيش از پدرانشان است. فرض كنيد در يك رژيمي كه روسا و مدير كل ‌ها و وزيرهايشان مي‌گويند حتماً ما بايد با ماشين چنين و چنان برويم، اگر يك مرتبه رهبر انقلابش، بنيانگذار جمهوريش، رئيس جمهورش با ميني بوس مسافرت كرد، ديگر آن فكري كه مدیر کل‌ها دارند يكمرتبه پايين مي‌ريزد. و او هم با ميني بوس و اتوبوس حركت مي‌كند.
يكي از رمزهاي موفقيت مسلمان‌ها در صدر اسلام اين است كه رسول اكرم قبل از همه شروع بكار مي‌كرد. وقتي مي‌خواهند خندق بكنند، اول كسي كه كلنگ را مي‌زند رسول اكرم است، رسول اكرم كلنگ مي‌زند و علي بن ابيطالب خاك را بيرون مي‌ريزد و مردم وقتي اين صحنه را ديدند، خودشان دست به کار شدند. اين شعار های برابري و برادري را ببينيد اسلام چگونه زنده داشته است و عمل مي‌كرده است. حتماً قصه‌اش را شنيده ايد. پيغمبر اكرم با گروهي از مسلمان‌ها داشتند مسافرت مي‌كردند. زمان خوردن غذا فرا رسید. چه بخوريم و چه نخوريم؟ بنا شد آبگوشت بخورند. هر كس مي‌گفت يك كاري بر عهده من باشد. یکی گفت من ذبح مي‌كنم، دیگری گفت: من پوست مي‌كنم، آن یکی هم گفت: من هم طبخ مي‌كنم، من نان تهيه مي‌كنم، من هم ظرف‌ها را مي‌شويم و. . . پيغمبر فرمود پس من هم هيزم جمع مي‌كنم. گفتند: نه! گفت پس من نمي‌خورم. اگر مي‌خواهيم بخوريم، بايد كار كنم. هر كاري كردند كه پيغمبر كار نكند ديدند نمي‌شود. آدم وقتي ديد رسول اكرم دارد هيزم جمع مي‌كند، چقدر نقش سازندگي دارد؟
يك وقت به يكي از برادران گله كردم و گفتم: ما نمي‌رسيم مطالعه كنيم بايد يك خرده در صف نانوایی بريم، يك خرده فلان كار را بكنيم و اين كارهاي داخلي و خارجي نمي‌گذارد مطالعه كنيم. ايشان جواب خوبي داد و گفت: خيلي لازم نيست شما مطالعه كني، كم مطالعه كن و خيلي عمل كن. فرض كنيد كه گاهي شاگرد نگاه مي‌كند و مي‌بيند معلمش در صف نانوايي ايستاده است، يا معلمش بيل دست گرفته است يا فرض كنيد كه دبير مي‌بيند مدير كلش دارد شيشه‌هاي اتاقش را پاك مي‌كند. يك شيشه اتاق را كه مديركل پاك مي‌كند، اثر سازندگي آن از ده هزار سخنراني مديركل شايد بيشتر باشد. اينطور نيست كه بايد حتما مدير كل مطالعه و سخنراني كند. مدير كل می تواند سالي دو سخنراني كند و باقي آن را عمل كند. بنده سالي بيست تا سخنراني كنم و باقي‌اش را عمل كنم، بيشتر اثر مي‌گذارد، تا سالي صد تا سخنراني كنم ولي هيچ اثري نداشته باشد.
حكومت و كساني كه منشاء حكومتند و در راس كار هستند، خيلي می توانند در تكامل انسان و شخصيت و زنده كردن ملكات اثر داشته باشد. يك كسي كه رئيس يك جائي است، مسئوليت مهمي دارد. يك كسي كه مسئوليت مهمي دارد، اگر در همان محيط كار و اداره‌اش يك روزنامه يا يك مقوايي گذاشت و يك معلم يا دبير در كنار مدرسه زنگ تنفس نماز بخواند، اثري كه نماز اين خانم دبير و خانم معلم و اين آقاي مديركل و وزير در وزارتخانه و اداره و مدرسه و كارگاه دارد، از سخنراني و حديث من شايد كمتر نباشد. يك نمازي كه ايشان مي‌خواند و اين‌هايي كه زير دستش هستند و شاگرد او هستند و اين نماز او را مي‌بينند، خیلی اثر دارد و در چنین جاهایی بايد ريا هم كرد، چون اين ريا ارزش دارد. هر ريائي حرام نيست. اينجا يك ريائي است كه ديگران هم تشويق مي‌شوند.

2- تلقين اثر سازندگي دارد

هشتمین مورد از چيزهايي كه خيلي اثر مي‌كند، تلقين است. تلقين خيلي اثر سازندگي دارد. وقتي آمدند حضرت يوسف را ببرند، حضرت یعقوب گفت: يوسف را نبريد. (چون آمدند و به اسم بازي برادر را بردند و بعد هم در چاه انداختند) مي‌ترسم گرگ او را پاره كند. اين‌ها گفتند: نه! گرگ پاره‌اش نمي‌كند. بعد رفتند و در چاه انداختندش و پيراهنش را خوني كردند و آمدند و گفتند گرگ پاره‌اش كرده است. امام مي‌فرمايد: اگر حضرت يعقوب نگفته بود که مي‌ترسم گرگ او را پاره كند، اين‌ها بلد نبودند. اين هم يك راهي است.
در قم يكي از برادر‌ها كه بار گچ داشت، از محلی می گذشت که بچه قمي ‌ها مشغول بازي بودند. (ده، پانزده تا الاغ بودند که گچ بارشان بود داشتند) اصلا بچه قمي ‌ها بفكر بار گچ اين نبودند. اين خودش آمد و قبل از اينكه الاغ ‌ها برسند به بچه ‌ها گفت: بچه ها! تو را بخدا قسم گچ من را بهم نريزيد. گفتند: نه! بعد بهم گفتند بهم بريزيم. اگر ايشان رد مي‌شد اصلا كسي متوجه بار او نمي‌شد. بچه ‌ها خودشان مشغول بازي بودند. اما دويد و گفت که تو را بخدا گچ من را نريزيد. گاهي اوقات نكنيد ويتامين بكنيد دارد. مثل اينكه شما به من مي‌گوئيد التماس دعا داريم. مي‌گويم ما كه قابل نيستيم، يعني من قابل هستم. وقتي مي‌گويي من قابل نيستم، يعني من قابل هستم. بيا برويم يك نان و پنيري پيدا مي‌شود. يعني يك مرغ و ماهي پيدا مي‌شود. بيا كشتي بگيريم، مي‌گويد بابا ما كه جاني نداريم. خلاصه یک جاهايي نه معناي آره دارد. تلقين خيلي اثر دارد و با تلقين مي‌شود خيلي از كار‌ها را انجام داد و لذا قران مي‌گويد: (وَ اذْكُرُوا اللَّهَ كَثيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ) (جمعه /10) به ارتش و مجاهدين 10 دستور مي‌دهد. به مجاهديني كه مي‌خواهند بروند در جنگ شمشير بزنند در يك يا دو آيه پشت سرهم 10 دستور مي‌دهد. در يكي از دستور‌ها مي‌گويد كه كه «وَ اذْكُرُوا اللَّهَ» الله اكبر زياد بگوئيد. اینجا بحث تلقین است.
امام مي‌فرمايد اگر حضرت يعقوب نگفته بود مي‌ترسم گرگ پاره‌اش كند و اين را به بچه ‌ها تلقين نكرده بود، بچه ‌ها متوجه نبودند كه اين خودش راهي است. خيلي وقت‌ها خود پدر و مادر بچه‌اي را كه متوجه مسئله‌اي نيست، آگاهش مي‌كنند. «الانسانُ حريصُ علي ما مُنِعَ» انسان نسبت به چیزی که از منع شده است، حریص است. نمي‌دانم حديث است يا نه؟ ولي يك واقعيتي است. آخر يك اسلام شناس بايد خيلي مطالعه كند تا اسلام شناس بشود و ما اين مقدار مطالعه‌اي كه داريم كم است. مثلا مرحوم علامه مجلسي 100 جلد کتاب با عنوان بحارالانوار نوشته است که هر جلدش حدود 350 صفحه است. 100 تا 350 صفحه میشود. 20 جلد هم وسائل الشیعه است. 3 جلد هم کافی است، نهج البلاغه و قران با تفسيرهاي مختلف هم هست. تاريخ پيغمبر هست. تاريخ ائمه هم هست. فقه و اصول هم هست. ادبيات هم هست. . . اينكه انسان اگر خواسته باشد از همه اين‌ها يك چيزي بلد باشد، اين عمر‌ها كفاف نمي‌دهد. مگر اينكه خيلي نبوغ داشته باشد.
به بحث خودمان برگردیم. گفته‌اند که با آدم ترسو مشورت نكن، زيرا ترس را به تو تلقين مي‌كند. سفارش كرده‌اند از چند دسته مشورت نگیرید. يكي از این دسته‌ها آدم های ترسو هستند. می پرسی: آقا در آب بروم؟ نه! خفه مي‌شوي! خوب چنین کسی تا آخر عمرش شنا ياد نمي‌گيرد. بروم رانندگي؟ نه! يكدفعه مي‌بيني تصادف مي‌كني! دائم انسان را مي‌ترساند. با آدم ترسو مشورت نكنيد. دوم اينكه گفته‌اند از هر چه مي‌ترسي در آن بپر. اين دو سخن از حضرت علي عليه السلام در نهج البلاغه است «اذا خفت من شيء وقع فيه» وقتي از چيزي خوف داري در آن بپر. انسان زمانی که در آب مي‌خواهد برود، اگر يكذره يكذره وارد آب بشود، جانش در مي‌آيد. اما وقتي یکدفعه در آن پريدي طوري نيست.
نماز و ذكر و ورد، اين ‌ها خودش يك تلقين است «ولاحول و لا قوه الا بالله العي العظيم» برای ما ملت ايران، مدام بايد آثار اين انقلاب را تلقين كنند والا از آنهائي هستيم كه زود فراموش مي‌كنيم. اين انقلاب چه كرد؟ مثبتات انقلاب را نمي‌گوئيم و همه‌اش مي‌گوئيم اين هم وضع گوشت است. اين هم وضع نان است. هيچ نمي‌گوئيم که الحمدالله انقلاب شده و حكم خدا پياده شده است. الحمدلله که مفسدین في الارض اعدام شدند. مستضعفين حقوقشان بالا رفت. فرض كنيد روابطمان با طاغوت‌ها كم شد، خوب بجای آن روابط ايران با مستضعفين برقرار شد، آزادي بيان داريم، آزادي قلم پيدا كرديم، حتي كتاب‌هاي چيني در زمان طاغوت در ايران قدغن بود چاپ بشود. بعد از انقلاب زير سايه این 60000 هزار شهيد، آن‌ها هم كتاب هايشان را چاپ كردند. شما الان يك بلندگو بگذار و بگو امشب خانه ما بيایید. هيچ وحشتي نداري كه هدف شما چيست؟ خانه‌ات آمده‌اند چه كنند؟ شما دو سال پيش يك جلسه بيست نفري كه در خانه‌ات بود، دو نفر دو نفر فرار مي‌كردند. همه‌اش بايد بما تلقين كنند.

2- مراحل خودسازي مشارطه، مراقبه و محاسبه

مسئله ديگر اراده و تصميم است. اراده و تصميم هم نقش مهمي دارد و لذا در كتاب‌هاي اخلاقي مي‌گويند که انسان در خودسازي بايد اول سه مرحله را بگذارند. اول مشارطه يعني با خودش قرارداد و شرط بندي كند كه امروز من دلم مي‌خواهد حرف‌هاي لغو نزنم. امروز دلم مي‌خواهد كه نگاه غلط نكنم. مدام با خودش شرط ببندد. بعد كه شرط بست از خودش مراقبت بكند. بعد هم اگر يكوقت منحرف شد شب كه مي‌خواهد بخوابد، از خودش حساب بكشد. زن فرعون يكنفر در دربار بود، اما عليه نظام اراده كرد.

3- تشويق در سازندگي مؤثر است

مسئله ديگر است که تشويق خيلي اثر دارد. حضرت علي(ع) به استاندارش مي‌نويسد: «لَا يَكُونَنَّ الْمُحْسِنُ وَ الْمُسِي‌ءُ عِنْدَكَ بِمَنْزِلَةٍ سَوَاءٍ»(نهج‌‌البلاغه، نامه‌53) خوب و بد پهلويت يك جور نباشد. در کارها تشويق كن. يك كارگري كه كم كاري نكرده و غيبت هم نكرده است، اين را اگر رئيس اداره آخر سال به عنوان مرد نمونه به روزنامه ‌ها معرفي‌اش كند و بعد هم از طرف دولت يك جائزه‌اي به ايشان بدهند، ديگر خيلي نياز نيست بگوئيم كم كاري نكنيد. مي‌گويد: «ازجوا المشيء بثوابك للمحسن» اگر خواستي آدم كم كار را بسوزاني، آدم پركار را تشويق كن. تشويق كه كردي جگر آن طرف كم كار مي‌سوزد. تشويق رمز اين است كه افراد به كار خير دعوت می شوند. مثلا در رژيم طاغوت مي‌ديديم كه ميدان ورزش شلوغ است و كتابخانه ‌ها خلوت است. چرا؟ چون اگر يك كسي گل مي‌زد و آبشار مي‌زد، عكسش را همه جا پخش می کردند و به عنوان بهترين بازيكن جام به او مي‌دادند. اما اگر كسي در اداره فرهنگ مي‌رفت و مي‌گفت: من يكدوره تاريخ ايران را حفظ هستم، فقط به او مي‌گفتند: «مرسي» و از علم تشويق نمي‌شد. دانشجوی ما مغزش از مغز آمريكائي كمتر نمي‌فهمد، ولي تشويق نكردند. نمي‌گفتند هر دانشجويي اگر ابتكاري به خرج داد، ما تمام امكانات را در اختيارش مي‌گذاريم. يعني رژيم سابق به اندازه‌اي كه تشويق براي بليط بخت آزمايي داشت، اگر براي طلبه ‌ها و دانشجو‌ها تشویق داشت، خيلي موثر بود.
تشويق نكردند و لذا بهترين استعداد‌ها و بهترين جوان ‌ها نفله شد. ما هم بچه هايمان را گاهي بايد تشويق كنيم. منتها بايد مواظب باشيم تشويق به اندازه باشد. چون اگر تشويق از حد بگذرد، تملق و چاپلوسي است. حضرت علي(ع) مي‌فرمايد: گاهي تشويق زيادي است، که مي‌شود تملق و بي شخصيتي است. گاهي هم تشويق كم است که مي‌شود حسادت. حسود هميشه كم تشويق مي‌كند. مثلا شما يك كمالي داري و من مي‌گويم: خوب! خدا خيرت بدهد، بد نيست. بگو خوب است. گاهي از اندازه كمتر تشويق مي‌كنيم که اين حسادت است. يعني نمي‌تواني كمال طرف را ببيني و زبانت نمي‌گردد كه بگويي خوب است، اين حسادت است. اگر هم زيادي گفتي آدم متملق و چاپلوسي هستی. اگر به اندازه تعريف كردي، آدم با انصافي هستي. تشويق باید به اندازه باشد. پيغمبر كارگری را ديد كه دستهايش از كار آبله زده است. پيغمبر براي تشويق كارگر دست كارگر را بوسيد و تا حالا هيچ يك از اين کسانی که به اصطلاح دلشان براي كار و زحمتكش و رنجبر لك مي‌زند، دست كارگر را نبوسيده اند. پیامبر براي تشويق كارگر دست طرف را مي‌بوسد. براي تشويق علم امام صادق هشام را نزد خودش مي‌نشاند.
در اصفهان يك شخصيتي از اين شخصيت‌هاي دولتي و اجتماعي محضر يكي از علماء آمد. نقل مي‌كنند كه گفت: آقا من دلم مي‌خواهد يك خدمتي به شما بكنم. گفت من كاري به شما ندارم. گفت نه يك كاري بگو. گفت نه من كاري با شما ندارم. گفت من آمده‌ام خدمت شما آيت الله، دلم مي‌خواهد يك خدمتي به شما بكنم. ايشان گفت اگر دلت مي‌خواهد خدمت كني، فردا صبح كه من سوار الاغ مي‌شوم که بروم و درس بدهم، شما اين افسار الاغ من را بگير و يك مقدار با من راه بيا. گفت افسار الاغ كه در‌شان من نيست؟ حالا به نوكرم مي‌گويم. گفت نه خودت مي‌خواهم اين كار را بكني و بدان که هدف من تكبر نيست و يك هدف عقلايي دارم. خلاصه گفت پس يك سحر و يك وقتي باشد که مردم نبينند كه يك شخصيتي افسار الاغ گرفته است. آخر اين توهين است. ايشان گفت در این کار من خودم مطرح نيستم، هدفي دارم. خلاصه این جناب آمد و چند قدمي افسار را گرفت و رفت. بعد سال بعد گفتند که چند هزار طلبه در اصفهان زياد شد. چون يك مدتي طلبه ‌ها را سر به سرشان مي‌گذاشتند و ديگر كسي حال طلبه شدن نداشت و اين عمل باعث شد كه مردم بفهمند علم هنوز هم ارزش دارد.
از هر كاري تشويق بشود مردم بسوي آن گرايش پيدا مي‌كنند. منتها حالا عرض كردم تشويق باید چگونه باشد. بايد به تملق نرسد و نوع تشويقش هم بايد يك تشويقي باشد كه خير باشد. پيغمبر اسلام وقتي تشويق مي‌كرد با تشويق‌هاي ديگران فرق داشت. مثلا در بازي‌ها هر كس برنده مي‌شود، ما يك جام به او مي‌دهيم. ولي پيغمبر اسلام مسابقه كه برقرار مي‌كرد هر كس برنده مي‌شد، درخت خرماي باردار به او مي‌داد. چرا؟ براي اينكه جام‌هايي كه ما مي‌دهيم مصرفي و دكوري است، ولي درخت خرماي باردار توليدي است. يعني در جايزه دادن هم جنس مصرفي جايزه نمي‌داد و جنس توليدي جايزه مي‌داد. يك كسي در يك برنامه‌اي مي‌بينيد رفيقش بد است، پدرش بد است، مادرش بد است، محيطش بد است، اين هيچ عاملي براي اينكه خودش را بسازد جز يك اراده محكم ندارد. انسان با وجود معلم بد، محيط بد، مدرسه بد، در ميان موجودات بد مي‌تواند با يك اراده قوي با همه بدي‌ها مبارزه كند. مثل اينكه انسان در هواي سرد با پوشيدن يك پوستين با سردي مبارزه كند. قرآن درباره تشويق مي‌گويد: (تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ) (عصر /3) مسلمان‌ها صدر اسلام وقتي بهم مي‌رسيدند، احوال پرسي مي‌كردند. وقتي مي‌خواستند بروند يك نفر سوره والعصر را مي‌خواند. حرف هايشان را مي‌زدند و وقتي مي‌خواستند از هم جدا شوند، می گفتند: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ»؛ (وَ الْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفي‌ خُسْرٍ إِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ) (عصر /3-1) چون ما در قرآن سه نوع تواصي داريم. 1- «تَواصَوْا بِالْحَقِّ» 2- «تَواصَوْا بِالصَّبْرِ» 3- (وَ تَواصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ) (بلد /17) تشويق به رحم و صبر و اينهاست.

4- داستان در سازندگي افراد مؤثر است

مسئله دیگر نقش داستان است. داستان در سازندگي كولاك مي‌كند، چون داستان بطور ناخودآگاه و بطور غير مستقيم اثر دارد. بطور غير مستقيم خيلي اثرش بيشتر است. مثلا شما فرض كنيد در جلسه من داري مي‌خندي، من اگر مستقيم بگويم که: آقا! نخند. شما خودت را جمع مي‌كني، ولي منفجر مي‌شوي و نمي‌خندي. اما اگر همينطور كه داري مي‌خندي، بگويم: بله! ما يكزماني جلسه‌اي مي‌رفتيم، يكبار خنده‌مان مي‌گرفت و بعد يك خاطره‌اي برايت نقل كنم، همينطور كه خاطره را نقل مي‌كنم يكذره يكذره لب‌هاي شما جمع مي‌شود. اما اگر مستقيم گفتم: نخند! شما درست است که لبت را جمع مي‌كني، اما آخرش مجبور مي‌شوي دستت را در یقه‌ات بكني و كلافه مي‌شوي و مي‌خندي. غير مستقيم اثرش بيشتر است. بصورت سؤال اگر طرح كنيم، اثرش بيشتر است. مثلاً حضرت موسي به فرعون كه مي‌رسد، مي‌گويد: ای فرعون! (هَلْ لَكَ إِلى‌ أَنْ تَزَكَّى) (نازعات /18) دوست داري كه تزكيه بشوي؟ خوب اين منطق قرآن است. «هَلْ لَكَ إِلى‌ أَنْ تَزَكَّى» آيا ميل داري تزكيه بشوي؟
يك كسي که موسيقي روشن مي‌كند و از آن آهنگ‌هاي حرام گذاشته است. اگر كنار گوشش مستقيم بگويي: آقا خاموش كن! ممكن است گوش ندهد. اما اگر نحوه گفتن يك جوري باشد كه آقا دوست داري يك جمله‌اي بگويم كه خدا راضي باشد؟ دوست داري ما را مهمان كني به اينكه تقاضاي ما را بپذيريد؟ اگر به نحو سؤال باشد، خیلی اثرش بیش‌تر است. شما اگر مستقيم بگويي پول خرده بده، مي‌گويم ندارم. بگو آقا اگر ما صد تومان پول خرد نياز داشتيم به نظر شما بايد از چه كسي طلب كنيم؟ از چه كسي خرد كنيم؟ داستان خيلي اثر دارد و اخيرا خيلي از برادر‌ها دست به کار شده‌اند و داستان‌هاي مفيدي براي بچه ‌ها مي‌نويسند. داستان خيلي اثر دارد. بخصوص بايد سعي كنيم در داستان نویسي بدآموزي نباشد. داستان خرافه‌اي و وهمي هم نباشد. ما اینقدر داستان‌ها واقعي داريم كه نياز به داستانهاي ساختگي نيست.

5- آثار تربيتي تنبيه و ديات

مسئله دوازدهم كه آخرين مسئله هست مسئله كيفر است. تنبيه، حدود و ديات و كتك زدن هم نقش تربیتی دارند. اگر از راه‌هاي داستان و تشويق و نصيحت و پدر و مادر و كتاب و رفيق و معلم و جامعه نشد، نوبت به كيفر و قهر است. در این مرحله يكي از فرق‌هاي بين ما و ماركسيسم‌ها اين است که ماركسيسم‌ها مي‌گويند: «هميشه هر حركتي بايد حركت قهرآميز باشد» ما مسلمان‌ها مي‌گوئيم: نه! اول بايد (ادْعُ إِلى‌ سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ) (نحل /125) باشد و مسئله قهر براي نوبت بعد از آن است. آن‌ها مي‌گويند حركت قهرآميز اصل است. ما مي‌گوئيم حركت قهرآميز درد لاعلاج‌ها است. ولی آن‌ها حركت قهرآميز را نمره اول مي‌دهند و ما حركت قهرآميز را براي رده‌هاي آخر مي‌گذاريم. (وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ يا أُولِي الْأَلْبابِ) (بقره /179) اگر ملت و جامعه خواست زنده بشود، باید قصاص و كيفر در آن جامعه باشد.

6- شناخت روحيات افراد بسيار مؤثر است

ما در این بخش دو مسئله ديگر هست كه بايد مطرح كنيم. يكي اينكه معلم‌ها و مربي‌ها خیلی بايد مواظب باشندكه آخر گاهي وقت‌ها انسان خيال مي‌كند، اينجا خشم بگيرد خوب مي‌شود و خشم مي‌گيرد و مي‌بيند نتیجه آن بدتر شد. گاهي وقت‌ها خيال مي‌كند اينجا بايد با محبت باشد، محبت مي‌كند و مي‌بيند نتیجه بدتر شد. اين است كه آدم بايد قبلاً اين روحيه ‌ها را بشناسد. بعضي افراد روحيه‌شان يك جوري است كه نمي‌شود مستقيم با ايشان حرف زد. بعضي روحيه‌شان روحيه علاقمند و عاشق است. بعضي روحيه‌شان فراري است و بعضي روحيه‌شان بي تفاوت است. بعضي روحيه‌شان پر شده است كه بايد اول خالي شود و دومرتبه پر بشود. مثل ساختمان‌هاي كهنه و كلنگي كه ابتدا بايد آن‌ها را خراب كرد و از نو ساخت. علي‌اي حال در تعليم و تربيت بايد روحيه ‌ها فرق بكند. من گاهي وقت‌ها در يك جلسه‌اي یک حدیث جالب بیان می کنم و مي‌گويم: لطفا بنويسيد! خوب يك عده که در جلسه آمده‌اند اصلا بحث‌هاي من را قبول ندارند. من به خيال اينكه عاشق و تشنه هستند، مي‌گويم: حديث را بنويسید! خيال مي‌كنم عاشق چيز فهميدن است. بعد آنها هم هر کدام داراي يك روحيه هستند، يا مغرور، يا بي تفاوت و يا بسته هستند. آن وقت ايشان كه نمي‌نويسد، من گله مي‌كنم. اینجا جاي گله نيست، من اشتباه كردم. بسياري از مواقع که بین مسئولين كار و كارمندان اختلاف پیدا می شود، بخاطر اين است كه مسئول خيال مي‌كند، كارمند‌ها به او ارادت دارند. بعد دستور مي‌دهد و اين‌ها دستورش را انجام نمي‌دهند و ناراحتي و درگيري پيدا مي‌شود. اول بايد انسان ببيند كه محبوبيت دارد يا محبوبيت ندارد. حرفش را مي‌خرند يا حرفش را نمي‌خرند؟
«رحم الله امرأ عرف قدره»(غررالحكم، ص‌233) خدا رحمت كند هر كسي را كه بفهمد موقعيش چقدر است. حضرت يوسف وقتي وارد زندان شد، ديد مردم بت پرستي مي‌كنند. ديد حالا تازه در زندان آمده است و اگر خواسته باشد بگويد: نه! باید من محيط زندان درست كنم. . . در ساعت اول می گویند که تو هم يك زنداني، مثل باقي زنداني‌ها هستي. بقيه زنداني ‌ها براي تو امتيازي قايل نيستند. اصلاً قبولت ندارد که زير بار حرف تو بروند. اما رفتار و كردار يوسف يك جوري بود كه آن‌ها خوب شدند و علاقه پيدا كردند. خواب ديدند و آمدند حضرت يوسف خواب را تعبير كند. حضرت یوسف دید که يك فرصت خوبي براي استفاده است. ديد دو تا آمادگي هست: یکی اینکه ديد طرف تشنه شده است و دیگر اينكه اين‌ها جذب اخلاقش شده‌اند و نياز به تعبير خواب دارند. آن وقت شروع كرد به نصيحت كردن.
(أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ‌ام اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ) (يوسف /39) بسياري از افراد در جامعه ما قبل از آنكه ببينند، دوستشان دارند و محبوبيت دارند، دست به یک سری کارها می زنند، اما مشخص نیست که كسي براي اين‌ها ارزش قايل هست يا نيست. مي‌گويد: آقا من يك پيشنهاد مي‌كنم. كسي گوش نمي‌دهد، ناراحت مي‌شود و قهر مي‌كند. گاهي هم مي‌رود يك دار و دسته راه مي‌اندازد. جهت گيري مي‌كند و. . . اما اینكه عقده شده است، بخاطر اين است كه خودش را نشناخته است. مسئله مهمي است كه انسان هم شخصيت واقعي خودش را بشناسد و هم ببيند روحيه ‌ها چگونه است؟ فراري است، علاقمند است، بي تفاوت است، مغرور است و. . . مسئله شناخت اين‌ها مهم است. در تعليم و تربيت يكي از مسائلي كه مهم است اين است كه يك سري چيز‌ها باعث مي‌شود انسان مطلب را نبيند.
من پنج، شش مورد از عوامل باز دارنده رشد از 9، 8 سال پيش در ذهن داشتم، ولي اخيرا يك كتاب خوبي بنام الحياة كه چاپ شده است که عربي است و من اين را مطالعه كردم و متوجه شدم که این عوامل بیش از آن چیزی است که من خیال می کردم.
در مورد عوامل رشد قرآن مي‌گويد: (وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ) (بقره /282) اين آيه يعني چه؟ يعني شما تقوي داشته باشيد، خدا علم شما را زياد مي‌كند. واقعا اگر ما تقوي داشته باشيم، علممان زياد مي‌شود؟ بله، چون اگر خواستيم «اتَّقُوا اللَّهَ» داشته باشيم، هوس را مي‌گذاريم. تكبر را كنار مي‌گذاريم و. . .

7-هوي و هوس بازدارنده از رشد

درباره هوي و هوس قرآن مي‌گويد: (فَإِنْ لَمْ يَسْتَجيبُوا لَكَ فَاعْلَمْ أَنَّما يَتَّبِعُونَ أَهْواءَهُمْ) (قصص /50) اگر تو را استجابت نكردند و گوش به حرف تو ندادند، يعني «يَتَّبِعُونَ أَهْواءَهُمْ» به دنبال هوا و هوسشان هستند. اين آيه چه درسي به ما مي‌دهد؟ يعني كسي كه حق را مي‌فهمد و زير بار نمي‌رود اين تقوا ندارد. اگر از تو استجابت نكردند، پس بدان كه اين‌ها مطيع هوي و هوس هستند. جالب اين است كه گاهي آدم دانشمند منحرف مي‌شود. چون يك آيه در قرآن داريم كه می فرماید: «ما دانشمندان را منحرف مي‌كنيم. بخاطر اينكه دانشمند هوي پرست است. » مغزش صندوقچه آراء و افكار است. همه اين‌ها را مي‌داند ولي چون هوي و هوس دارد منحرف مي‌شود. (أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ) (جاثيه /23) آيا ديدي كسي كه اله او هواي اوست؟ يعني هوي و هوسش خداي اوست. بعد می فرماید: (وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى‌ عِلْمٍ) (جاثيه /23) يعني خدا او را گمراه مي‌كند، با اينكه عالم است. اين خيلي مهم است. دانشمندان جهنمي و دانشمندان منحرف را خدا گمراه می کند، چرا؟ چون اینها بدنبال هوی و هوسشان هستند. (وَ خَتَمَ عَلى‌ سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ) (جاثيه /23) و خداوند بر گوش و چشمشان مهر مي‌زند. (وَ جَعَلَ عَلى‌ بَصَرِهِ غِشاوَةً) (جاثيه /23) و بر چشمانشان پرده ای می افکند. چشم دارند، ولي نمي‌بينند.
پس يكي از عوامل بازدارنده از رشد هوس است. مي‌گويد دلم نمي‌خواهد، مي‌دانم و خدا را قبول دارم، مي‌دانم نماز خوب است، اما حالش را ندارم. مي‌دانم ربا گناه است، اما پول دوست دارم و همه از روي هوس است. حالا هوس پول باشد، هوس مقام باشد و. . . مي‌دانم فلاني علمش از من بيشتر است، اما نمي‌گويم فلاني از من با سوادتر است. مثلا بنده يك چيزي را در كتاب داستان راستان مي‌بينم یا در پاورقي کتاب نوشته است كه مرحوم مطهري اين قصه را كه نقل كرده است، از كتاب اصول كافي است يا از كتاب من لا يحضراست، يا از كتابه‌اي قديمي است. من وقتي قصه را مي‌خوانم، اگر بگويم اين قصه را در كتاب داستان راستان خواندم، مي‌گوئيد: عجب آخوندي است! ! ! اين بر مي‌دارد از كتاب داستان راستان براي ما مي‌گويد. داستان راستان را خودمان 6 تومان پول مي‌دهيم و مي‌خريم و حوصله‌مان نمي‌گيرد که پاي منبر اين آقا بنشينيم. من هم نمي‌گويم اين حديث از داستان راستان است، مي‌گويم اين حديث از كتاب(من لا يحضره الفقيه) است. نگاه مي‌كنم و می بينم که در پاورقي آن چه نوشته است، من هم پاورقي او را مي‌نويسم.

8- تعبير قرآن از افرادي كه دوست دارند از آنها تعريف شود

يك آيه‌اي در اين زمينه هست. قرآن مي‌گويد: يك عده، شايد اهل نجات باشند، يك عده هم بدبخت هستند. حالا دقت کنید و ببينيد که شايد بعضي از ما و شما كه نشسته ايد، قطعاً بدبخت باشيد. رو در بايستي هم نداريم. قرآن مي‌گويد: (يُحِبُّونَ أَنْ يُحْمَدُوا بِما لَمْ يَفْعَلُوا) (آل عمران /188) كساني كه خوششان مي‌آيد كه تعريفشان را به كارهايي كه نكرده اند، بكنند، قطعاً بدبخت هستند. كسي كه خوشش مي‌آيد تعريفش بكنند در حالي كه خودش هم مي‌داند اين تعريف در وجود او نيست، مثلا شما روزي چهار ساعت مطالعه مي‌كنيد يك كسي مي‌گويد: آقا ايشان صبح تا شب مطالعه مي‌كند. كسي كه خوشش مي‌آيد تعريفش را بكنند، بخاطر كارهايي كه انجام نداده است، مثلاً می گویند: مجاهد بزرگ! من كه مي‌دانم مجاهد بزرگ نيستم. اسلام شناس راستين! خوب تو كه مي‌داني اسلام شناس راستين نيستي، قطعا اين ‌ها بدبخت هستند. (فَلا تَحْسَبَنَّهُمْ بِمَفازَةٍ مِنَ الْعَذابِ) (آل عمران /188) يعني این آیه خيلي ‌ها را خاك بر سرشان مي‌كند. حتی احتمال نده كه اين‌ها فوز دارند. چون بعضي از كار‌ها را خدا مي‌فرمايد: «لَعَلَّكُمْ» شايد اهل نجات باشند. اما اين را مي‌گويد: «فَلا تَحْسَبَنَّهُمْ» يعني اين‌ها را به حساب نياور كه اهل رستگاري باشند. احتمال رستگاري نده درباره كساني كه مردم تعريفشان مي‌كنند و اين‌ها هم از تعريف مردم خوششان مي‌آيد و مردم را هم از نفهمي بيرون نمي‌آورند. مي‌گويد حالا كه نمي‌فهمند، بگذار نفهمند؟
يك حديث برايتان بخوانم. پيغمبر بچه كوچکی بنام ابراهيم داشت. اتفاقا وقتي اين بچه کوچک از دنيا رفت، در شب مردنش از آن سنگ‌هاي آسماني كه از كرات جدا مي‌شود و به فضاي زمين برخورد مي‌كند و مشتعل مي‌شود(شهاب) از آسمان گذشت. آن شبي كه پسر پيغمبر ابراهيم از دنيا رفت اين شهاب‌ها از اين طرف و از آن طرف آمدند و رفتند. مردم گفتند: قربان اين پيغمبر بشویم كه بچه‌اش كه مي‌ميرد، كرات آسماني بهم مي‌خورد. پيغمبر ديد مردم دارند نفهم مي‌شوند و در بزرگي او غلو مي‌كنند. فوري فرمود: «الصَّلَاةَ جَامِعَةً» يعني در مسجد جمع شويد. (چون پيغمبر 15 سال پيغمبر بود و اذاني در کار نبود) وقتي مي‌خواستند مردم را جمع كنند با شعار: «الصَّلَاةَ جَامِعَةً» جمع مي‌كردند. مردم در مسجد ريختند و پيغمبر بالاي منبر رفت و فرمود: پسر من با باقي پسر‌ها فرقي نمي‌كند. مرد كه مرد! كرات آسماني بخاطر پسر من بهم نمی ریزد. يعني چه؟ يعني پيغمبر مريد خر نمي‌خواهد. اگر ديد يكوقت مردم روي احمقي دورش را گرفتند، مي‌گويد: اینکه مي‌گويید، اينچنين نيست.
علي بن ابيطالب ديد مردم در مقابلش به طور شدیدی كرنش مي‌كنند و مثلاً يك جوري مي‌گويند: «خاطر مستحضر» حضرت علي گفت: اين دري وري‌ها چيست كه مي‌گويي؟ «فَلَا تُكَلِّمُونِي بِمَا تُكَلَّمُ بِهِ الْجَبَابِرَةُ»(كافى، ج‌8، ص‌355) همينطور كه در مقابل شاهان حرف مي‌زدند، شما اينطور با من حرف نزنيد. من هم يكنفر مثل شما هستم و با من برادرانه حرف بزنيد. درست است من اميرالمومنين هستم، ولي اينطور خودتان را نبازيد. يك كسي پهلوي پيغمبر آمد و همین که آمد صحبت كند، شروع به لرزيدن كرد. پيغمبر او را در بغل گرفت و گفت: تو را چه شده است؟ حضرت فرمود: من مادرم آشپزي مي‌كرده است، خودم هم بز مي‌دوشم و با هم رفيقيم.
حالا ما كيف مي‌كنيم و مي‌گوييم: «پشت ماشين يك بوق زدم چنان طرف پريد بالا. . . » «آمدم پايين چنين از من ترسيد. . . » اصلا كيف مي‌كنيم كه مردم از ما بترسند و خوشمان مي‌آيد. (يُحِبُّون أَنْ يُحْمَدُوا بِما لَمْ يَفْعَلُوا) (آل عمران /188) کسانی که خوششان مي‌آيد تعريفشان را بكنند، بخاطر كاري كه انجام نداده است. «فَلا تَحْسَبَنَّهُمْ بِمَفازَةٍ» گمان نکنند که رستگارند.
شما يك بچه‌اي را نزد من مي‌آوري. مي‌گويي: آقا لطفا يك حمد براي اين بچه بخوان نفس تو اثر دارد. من خودم مي‌دانم كه نفسم، 20 تايش هم يك زغال را روشن نمي‌كند. ولي حالا شما گول مرا خورده‌اي و خيال مي‌كني نفس من اثر مي‌كند. حالا اگر بگويم باشد، مي‌خوانم، اين درست نيست. حقش اين است كه بگويم: برادر من! نمي‌خواهد شما به من عقيده داشته باشي. ولي به آيات قرآن عقيده داشته باش. من يكي دو آيه قرآن به اين مي‌خوانم. قرآن و وحی اثر دارد. اما شما مرید من نشو! من يك سوره حمد مي‌خوانم، اگر خوب شد اثر حمد است. اثر نفس من چه بسا نباشد. اين را تقوا مي‌گويند. يكي از هوس‌ها اين است كه آدم هوس دارد، مردم او را بزرگتر از انچه که هست، ببینند. دوست دارم تعريفم را به كتابي كه آن را مطالعه نكرده ام، بكنند. «فَلا تَحْسَبَنَّهُمْ بِمَفازَةٍ»
مثلا يك كسي از دانشمندان نوشته است که اين از نظر جامعه شناسي و روان شناسي و نمی دانم چه و چه. . . من مي‌گويم که کتاب جامعه شناسان و روان شناسان اجتماعي را شما چه وقت مطالعه كردي؟ می گوید: اگر صفحات تاريخ را ورق بزنيم، می بینیم. . . آخر تو چه وقت تاريخ را مطالعه كردي؟ در صحبت هایش می گوید: در تمام انقلاب ها. . . تو مگر سرنوشت چند انقلاب را مطالعه كردي؟ گاهي چنان حرف مي‌زنيم كه طرف خيال مي‌كند علوم جن و انس را داريم. اگر هوس را كنار بگذاريم، خدا يك راه‌هايي خارج از تصور را یادمان مي‌دهد. لازم نيست خداوند به پيغمبر وحي بكند. قرآن مي‌گويد: (وَ أَوْحَيْنا إِلى‌‌ام مُوسى) (قصص /7) مادر پيغمبر بود، اما چون زن پاكی بود، خدا بذهنش جرقه‌هايي مي‌زند. مي‌گويد شما پاك شويد، من چيزهایي به شما مي‌دهم. هوس را كنار بگذاريد، نشانتان مي‌دهم. گاهي چون هوس نمي‌گذارد، يك سري چيزهايي را نمي‌فهميم. خدا گفته که ظرفتان را بشوئيد، من شير در آن مي‌ريزم. شما خودتان را پاك كنيد. . .
يكي از موانع شناخت مسئله هوس است. عوامل بازدارنده از رشد زیاد است. یکی از مواردش را برایتان شرح دادم. برادرها، گروه ها، احزاب و سازمان ها! اگر خواستيد حق را بفهميد، بايد همه ما از آن پوستي كه هستيم بيرون بياييم. من اگر بگويم من آخوندم، روی دست نگذاريد، نمی شود.
يكي از خانزاده ‌ها داشت راه مي‌رفت. در چاه افتاد. برایش طناب پائين انداختند و گفتند بگير و بالا بيا. گفت: من اگر دستم را بگيرند، خانزادگيم بهم مي‌خورد، گفتند: پس همينطور باشد.
شما اگر خواستي بالا بيايي، بايد از اين قيافه‌اي كه هستي بیرون بيايي. ما اگر خواستيم واقعا تفاهم باشد بايد از اين پوستي كه رفته‌ايم بيرون بيائيم. اگر خودمان را از هوسها خالي كنيم، بهم نزديك مي‌شويم.
خدايا ترا بحقيقت محمد و آل محمد موانع رشد را از بين ملت و افراد ما برطرف بفرما. بما توفيق تقوا و تزكيه مرحمت بفرما. ما را از كسانيكه خوششان مي‌آيد مردم به ناداني تعريفشان را بكنند و از تعريف نادانان لذت مي‌برند، و قرآن قطعا گفته است اين ‌ها بدبختند. ما را از اين گروه قرار نده.

«والسلام علیکم و رحمة الله و بركاته»

نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 827
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست