responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 828

موضوع: تعليم و تربيت -3، رمضان 59

تاريخ: 15/05/59

بسم الله الرحمن الرحيم

بحثي كه داشتيم درباره چيزهايي بود كه در تعليم و تربيت اثر دارند. چند چيز در تعليم و تربيت و در شخصيت اثر دارد كه اين‌ها را مي‌خواهم بنويسم و هر كدام هم آيه هايش را در مقابلش مي‌نويسم. پس موضوع بحث ما: مسائلي است كه در شخصيت و تربيت موثرند.
{حالا نمي‌دانم جلسات قبل تا كجا سر نخ دستتان است. داشتيم تعليم و تربيت را از نظر اسلام بررسي مي‌كرديم اهميت علم و اهميت آموزش و پرورش و. . . . }
چيزهايي كه در تعليم و تربيت اثر دارند و اسلام هم روي آنها تكيه كرده و واقعا هم هست. يكي دو مورد نيست. من تا حدود 10، 11 مورد را اينجا ياداشت كرده ام.

1- نقش مهم والدين در تربيت

اول) والدين: پدر و مادر در تربيت نقش اول را دارند و در اين ميان مادر نقش بيشتري دارد. خيلي اسلام سفارش كرده است. در انتخاب همسر خيلي بايد دقت کرد و گفته‌اند اگر كسي دخترش را بدهد به كسي كه مشروبات الكلي مي‌خورد، گويا نسل خودش را قطع كرده است. معنايش اين نيست كه بچه‌هايي كه پدر و مادرشان مشروبات الكلي مي‌خورند، بچه دار نمي‌شوند. رحم را قطع كرده است. ممكن است بچه دار هم بشود. منتها اين ذريه و اين نسل با يك سري اخلاقيات و امراضي هست كه عاقبت ندارد. بالاخره اثر خودش را در يك نسل، دو نسل، يا چند نسل خواهد گذاشت. خيلي در انتخاب داماد و انتخاب زن سفارش شده است. آمارهايي نشان داده است كه بچه‌هايي كه انعقاد نطفه‌شان شب جشن‌هاي ژانويه كه مشروبات الكلي بيشتر مصرف مي‌شود، بوده است، آماريست كه مال مدت‌ها قبل است و من اين را ديده‌ام كه ايامي كه ميگساري زيادتر است بچه‌هايي كه نطفه‌شان آن وقت منعقد مي‌شود معمولا مشکلدار هستند.
البته بايد به اين نکته توجه داشت که اگر ماگفتيم كسي آبجو نمي‌خورد بچه‌اش سالم است، ممكن است كسي مشروبات الكلي هم نخورد ولي بچه‌اش سالم نباشد اين يك عارضه است. مي‌گويند هر گردويي گرد است ولي هر گردي گردو نيست. هركسي مشروبات الكلي بخورد در بچه‌اش اثر مي‌گذارد، اما معنايش اين نيست كه هركس بچه‌اش عيبي پيدا كرده است لابد مشروبات الكلي خورده است. ممكن است يك نفر فرد باتقوا و صالح پدر و مادر صالح در عين حال به علل ديگر بچه ايشان مبتلا به امراض و يا خصوصيات و روحياتي باشد. يك عاملش مشروبات است که عوامل ديگر هم ممكن است داشته باشد. ممكن پدر و مادري باشند كه در عمرشان دنبال اين مشروبات هم نرفته باشند، اما يك سري مسائل بهداشتي يا رواني ديگر را بايد مراعات كنند و مراعات نكرده‌اند و از آنجا ضربه خورده اند. حضرت نوح وقتي نفرين مي‌كند به مردم مي‌گويد خدايا اين مردم را هلاك كن براي اينكه بقدري خبيثند كه (وَ لا يَلِدُوا إِلاَّ فاجِراً كَفَّاراً) (نوح /27) «وَ لا يَلِدُوا» يعني زاد و ولد نمي‌كنند. «إِلاَّ فاجِراً كَفَّاراً» مگر افراد فاجر. والدين نقش خيلي مهمي دارند. هم از نظر جسمي و هم از نظر اخلاقي. از نظر رواني و از نظرهاي مختلف نقش دارند. «كُلُّ مَوْلُودٍ يُولَدُ عَلَى الْفِطْرَةِ»(كافى، ج‌2، ص‌12)حديث داريم كه هر بچه‌اي طبق فطرت الهي توليد پيدا مي‌كند، مگر اينكه پدر و مادر مگر اينكه پدر و مادر سر او را كج كنند.
حالا نقش والدين چيست؟ بايد اين مطلب را گسترده بگوييم، لكن حالا چون برنامه تلويزيوني است، نمي‌شود خيلي بسطش داد و مجبورم كلاسيك و فشرده بگويم.

2- نقش جامعه در تربيت

دوم) دومين عامل اجتماع است. اجتماع در تربيت و شخصيت خيلي اثر مي‌كند و لذا گفتند اگر ديديد جامعه فاسد است، واجب است هجرت كنيد. اگر مي‌توانيد، جامعه را عوض كنيد و اگر نمي‌توانيد از جامعه بايد هجرت كنيد. جامعه اثر مي‌گذارد. مثل اتاقي است كه همه در آن سيگار بكشند، گرچه شما هم سيگاري نباشيد اما در يك فضايي كه همه دود مي‌كشند، نشسته اي، قهرا دودهايش درون حلق شما هم مي‌رود. تنگي نفسش را شما هم مي‌گيريد. اينهم يك مساله است. درباره هجرت گفتيم كه: كساني كه در محيط فاسد و در جامعه فاسد هضم مي‌شوند و استقلال خودشان را از دست مي‌دهند و هجرت نمي‌كنند، لحظه مرگ گرفتار سؤال مي‌شوند و فرشتگان خدا مي‌گويند: (فيمَ كُنْتُمْ) (نساء /97) شما چه مي‌كرديد؟ مي‌گويند ما مستضعف بوديم. مي‌گويند چرا تكان نخورديد و چرا هجرت نكرديد؟

3- مردم در جامعه سه دسته‌اند

اگر در يك جامعه جنايتکار، رنگي نداشتي، اگر در جامعه نقشي نداشتي بايد هجرت كني. اگر مي‌تواند اصلاح كند، بايد باشد، هجرت براي كساني است كه نمي‌توانند جامعه را عوض كنند. ما اصولا سه رقم آدم داريم:
1- يك سري در جامعه فاسد آب مي‌شوند. در جامعه هضم مي‌شوند. مكتب و فكر و فلسفه‌شان اين شعر است كه مي‌خوانم.
خواهي نشوي رسوا همرنگ جماعت شو.
منطقشان اين است. مي‌گويند براي اينكه رسوا نشوي همرنگ جماعت شو. يعني اگر جامعه هر جوري ساز مي‌زند تو بايد برقصي. اين در جامعه فاسد هضم مي‌شود. اين‌ها يك گروهند كه قرآن درباره اين گروه مي‌گويد: (وكُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضينَ) (مدثر /45) در قيامت مي‌پرسند چطور شد كه شما گرفتار آتش جهنم شديد؟ چند تا جمله مي‌گويند: «وكُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضينَ» ما با افراد خائض، با اينهايي كه در دري وري فرو مي‌رفتند، ما هم فرو مي‌رفتيم. يعني بالاخره براي اينكه جلسه را گرم كنيم، ما از ميدان بيرون نمي‌رفتيم و هيچ مي‌دانيد كه انسان گاهي در جامعه بايد جلسه را بهم بزند؟ يعني حداقل خودش بلند شود و برود. در يك جلسه‌اي كه نشسته‌اند مشروبات الكلي مي‌خورند بايد بلند شود و برود. نشستن در چنين جلسه‌اي اگرچه خودت شما هم نخوري، شرعا اشكال دارد.
اگر كسي دارد قمار بازي و شطرنج و ورق بازي مي‌كند، نگاه كردن به ورق‌هاي قمار از نظر اسلام اشكال دارد. و تعبير عجيبي دارد كه كسي كه نگاه مي‌كند به آن‌ها مثل اين است كه نگاه كند به چي؟ من معذورم از اينكه بگويم. والله من هم گير كرده ام! ! ! گاهي در حديث‌ها يك چيزهايي هست كه اگر بگوييم خيلي، در عرف ما تند و زننده است. از طرفي امام هم اين حرف را گفته است. علي‌اي حال كسي كه نگاه كند به ورق‌هاي بازي و قمار مثل كسي است كه مثلا نگاه كند به الي آخر. نگاه كردن به آنها حرام است. نشستن در چنين مجلسي حرام است. در جامعه بعضي هضم مي‌شوند. «وكُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضينَ»
2- يكدسته هستند در جامعه فقط خود را حفظ مي‌كنند. نمي‌تواند جامعه را عوض كند ولي در جامعه فاسد اينقدر اراده دارد كه خودش را حفظ كند. مثل فرض كنيد زن فرعون كه در دربار فاسد بود، ولي مومن بود. کساني خواستند که از جامعه فاسد هجرت مي‌کنند، مثل اصجاب كهف. در يك شهري بودند که همه بت پرست بودند. چند جوانمرد در بين ايشان بود كه اين جوانمرد‌ها از اين شهر بت پرست بيرون رفتند و به غار پناه بردند كه قرآن مي‌گويد: (إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ) (كهف /13) اين ‌ها چند تا جوانمرد بودند و ايمان آوردند و هجرت كردند. يعني شهر را نتوانستند عوض كنند، ولي خودشان از شهر فساد هجرت كردند.
3- گروه سوم، اصلا جامعه را عوض مي‌كنند و جامعه را تغيير مي‌دهند. پس در قرآن سه رقم آدم داريم: يك گروه در جامعه فاسد هضم مي‌شود. يك گروه در جامعه فاسد فقط خودش را نگه مي‌دارد، مانند اصحاب كهف. يكدسته جامعه را عوض مي‌كند. (فَتًى يَذْكُرُهُمْ يُقالُ لَهُ إِبْراهيمُ) (انبياء /60) يك جواني پيدا شد «يُقالُ لَهُ إِبْراهيمُ» پيامبري كه نامش ابراهيم بود و جامعه بت پرست را عوض كرد.
اجتماع در انسان اثر مي‌گذارد. اين كه مي‌گويند كه امر به معروف و نهي از منكر واجب است با اينكه مي‌گويند امر به معروف نظارت عمومي است يعني همه بايد ناظر كار همديگر باشند به خاطر اهميت تأثير اجتماع است. (الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ ٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ) (توبه /71) مردان و زنان با ايمان ولي همديگر هستند، چون ولي و سرپرست هم هستند «يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ» هر مسلماني نسبت به مسلمان ديگر دارد حق امر به معروف دارند. البته امر به معروف شرائطي دارد. شرائطي كه فتنه مهمي بر نخيزد. انسان احتمال اثر بدهد و الي آخر. در قرآن درباره اجتماع آيات زيادي دارد، آياتي كه درباره امر به معروف و نهي از منكر است همه‌اش درباره اجتماع است. آياتي كه درباره جهاد و تبعيد است. مثلاً در قران داريم كه كساني كه شايعه سازي مي‌كنند: (وَ الْمُرْجِفُونَ فِي الْمَدينَةِ لَنُغْرِيَنَّكَ بِهِمْ ثُمَّ لا يُجاوِرُونَكَ فيها إِلاَّ قَليلا) (احزاب /60) كساني كه مرجفون يعني شايعه‌هاي دلهره آور مي‌اندازند، در مدينه ميان مسلمان‌ها مي‌آيند و يك حرفهايي كه دلهره و ترس و لرز بوجود مي‌آورد در بين مردم مي‌گويند، قرآن مي‌گويد: «ثُمَّ لا يُجاوِرُونَكَ فيها إِلاَّ قَليلا» ديگر حق مجاورت در مدينه را ندارند و از طرف تو بايد اينها تبعيد بشوند.
كساني كه نظام اجتماع را بهم مي‌زنند، امنيت را بهم مي‌زنند، با شايعه سازي جنگ سرد رواني بوجود مي‌آورند. يا مثلا فرض كنيد كه داريم: (الزَّانِيَةُ وَ الزَّاني‌) (نور /2) مرد و زن زنكار را بايد شلاق زد بعد مي‌گويد: (وَ لْيَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنين) (نور /2) بايد اين‌ها را بياورند در ميدان شهر و ملت شلاق خوردن ايشان را مسلمان ببينند. چرا؟ براي اينكه مي‌خواهد شلاقي كه مي‌خورند باقي ‌ها هم ببينند و اين زنگ بيدار باش برايشان باشد.
تمام آيات امر به معروف، تمام آيات هجرت. آيات كيفرهاي علني در قرآن به مسائل اجتماعي نظر دارد. درست است که شما گناه نمي‌كني، اما بايد اين گناه در جامعه نباشد. بنابراين گرچه تو هم صدمه نمي‌بيني، اما بايد جلو فساد را بگيري.

4- نقش معلم در تربيت

سوم) سومين عامل در تعليم و تربيت معلم است که خيلي اثر دارد. در يك آيه قرآن داريم (فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى‌ طَعامِهِ) (عبس /24) «فَلْيَنْظُرِ» يعني انسان بايد به غذايش نظر كند. منتها امام يك تعبير لطيفي كرده است، مي‌گويد غذا فقط آن نيست كه در معده بريزد و بعد بيرون برود، غذا آن مطلبي است كه در مغز مي‌ريزد و تا آخر عمر بيرون نمي‌رود. «فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى‌ طَعامِهِ» اما اين آيه يك حديث لطيفي دارد. مي‌گويد: «فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى‌ طَعامِهِ» يعني «عِلْمُهُ الَّذِي يَأْخُذُهُ عَمَّنْ يَأْخُذُهُ»(كافى، ج‌1، ص‌49) «فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى‌ طَعامِهِ» انسان نگاه به طعامش مي‌کند. بعضي مي‌گويند: بله! نگاه كن به طعامت كه ببين چه عناصر طبيعي با هم تركيب شده است. خداشناسي را از اين غذا بشناس. ابر و باد و مه و خورشيد فلك در كارند تا براي تو توت شيرين و ليمويي ترش بسازند. طعام را نگاه كن که يك وقت مو و استخوان در آن نباشد تا گلويت را بگيرد. «فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى‌ طَعامِهِ» 10، 12 تا لطيفه مادي در آن هست كه انسان از نگاه كردن به طعامش چه درسهايي مي‌تواند بگيرد. «فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى‌ طَعامِهِ» كه آيا از حلال است يا از حرام است. ولي از معصوم عليه السلام حديثي است كه: «فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى‌ طَعامِهِ» يعني نگاه كند انسان به علمي كه مي‌گيرد «عِلْمُهُ الَّذِي يَأْخُذُهُ عَمَّنْ يَأْخُذُهُ»(كافى، ج‌1، ص‌49) از حلقوم چه كسي حرف را مي‌گيرد. يك حديثي خواندم كه «مَنْ أَصْغَى إِلَى نَاطِقٍ فَقَدْ عَبَدَهُ» هركس گوش به هر گوينده‌اي بدهد، عبد گوينده است. شما پاي سخنراني هركس بنشيني، عبد او هستي. اگر او از حق بگويد عبد حقي و اگر او از باطل بگويد عبد باطلي.
(فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ) (زمر /18) اين آيه چه معنايي دارد: اين حكم عبادي دارد. اين عبارت خيلي ‌ها را بيرون مي‌كند. ببين اگر عباد را برداري يك فضاي ديگر دارد «فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ» خدا «فَبَشِّرْ الَّذينَ» نگفته، گفته است «فَبَشِّرْ عِبادِ» يعني كساني كه عباد من هستند، يعني كساني كه من را شناختند. جهان بيني الهي دارند. استخوان بندي فكريشان آگاهانه و عالمانه است، مثل اينكه مي‌گويم به دكتر‌ها بگوئيم اين مريض چه بيماري دارد. نگفته برو بيرون هركسي در كوچه هست، صدا بزن بيايد و ببيند اين چه مشکلي دارد. اگر به شما گفتند در كوچه يكنفر را بياور براي مريض يعني چه؟ يعني برو در كوچه يكنفري كه دكتر است بياور كه اهل تشخيص باشد. قرآن نگفته است: «فَبَشِّرْ الَّذينَ» گفته «فَبَشِّرْ عِبادِ» پس بايد اول انسان عبد خدا باشد.
عبد خدا كيست؟ كسي كه مسائل را عالما، عامدا، آگاهانه با شعور و عمق و دقت، شناخت صحيح داشته باشد. بعد هم مي‌گويد «فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» حرف‌ها را بشنويد و هرچه احسن و بهتر بود قبول كنيد. پس بايد يك كسي باشد كه قدرت انتخاب احسن را داشته باشد. خيلي ‌ها هستند قدرت انتخاب احسن ندارند. بيائيد برويم درخيابان نشانتان بدهم. خيلي ‌ها كه ناآگاهانه طرفداري از گروهي مي‌كنند، مي‌گوئيم آقا: شما عاشقي؟ بله من تا آخرين قطره خونم را در اين راه ميدهم. خوب دليل؟ ! مي‌ماند، دليلي ندارد. يا مثلا مي‌گويد فلاني داراي كمال است. خوب كمالهايش روي چشم. ديگران را نديدي؟ ما الان در حوزه علميه خودمان شايد هزار تا طلبه آماده داشته باشيم. دست كم بيشتر داريم. شايد هزار تا طلبه داشته باشيم كه حرف‌هاي ماركس را خيلي بهتر از ماركسيست‌هاي ايران مي‌فهمد. منتها مي‌خواند و مي‌خندد. و شما در تمام ايران پيدا كن يك ماركسيست كه حرف‌هاي ما را بلد باشد. هزار ‌ها طلبه حرف‌هاي آنها را بلد هستند و يكي از آن‌ها حرفهاي ما را بلد نيستند. ببينيد آدم بايد هر دو حرف را بلد باشد و يكي را انتخاب كند. يكنفر ماركسيستي كه از اسلام خبر ندارد و رفته ماركيست شده، خوب اين راهش درست نيست. بايد بگويد که چهار تا مكتب را ديديم و در اين چهار مكتب، اين را پذيرفتم. يك چنين ماركسيستي ارزش دارد كه بگويد من چهار مكتب را ديدم و آگاهانه انتخاب كردم. اگر انتخاب باشد، خيلي ارزش دارد اما اگر روي انتخاب نباشد خيلي ارزش ندارد.
{يكي از حضار درباره كلمه عبادي در آيه «فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذينَ» پرسيد} {حاج آقا پاسخ مي‌دهند} {شخص سوال كننده: گفته است بشارت بده از بندگان كساني را كه گوش مي‌كنند قول ‌ها را} {حاج آقا: ببينيد اين عباد را از آيه بردارم چه مي‌شود؟ } {شخص سوال كننده: عباد فقط مسلمان‌ها نيستند و يك گروه نيست. بلکه همه بنده خدايند} {حاج آقا: پس بايد بگويد «فَبَشِّرْ الَّذينَ» پس اين عبادي چه ويتاميني دارد؟ بالاخره خدا يك غرضي داشته است كه اين عبادي را در اين وسط آورده است} {شخص سوال كننده: اين جا جمله ناقص مي‌شود} {حاج آقا: ابدا ناقص نمي‌شود. فبشر الذين معنايش تمام است. اگر قرآن مي‌گفت «فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ». خدا چرا اينجا گفته است «فَبَشِّرْ عِبادِ»} يعني تا چهار چوب فكريش درست نباشد. . . ببينيد اگر كسي عبد هوسش باشد، اين نمي‌تواند واقعيات را انتخاب كند، چون هوسش نمي‌گذارد. مي‌گويد من عاشقم، مرغ يك پا دارد. خوب يك كسي اگر لجوج است آدم لجوج نمي‌تواند بنده خدا باشد. يك كسي متكبر است حق را مي‌فهمد نمي‌خواهد قبول كند.
بنابراين خدا گفته است بايد عباد باشند. عبد من يعني عبدالله. يعني بنده حق كسي كه عبد هوس و تعصب و عُجبش است، اين عباد نيست. صد تا دليل هم بياوري اين راهي را مي‌رود كه طبق هوس خودش است. بنابراين خدا كه گفته است: «فبشر عباد» هدفي داشته است. و گرنه مي‌گفت: «فَبَشِّرْ الَّذينَ». اين كه گفته است «فبشر عبادي» يعني تا عباد من نباشند خودشان را از حقه و كينه و بخل و عجب و تكبر و لجاجت و هوس و اينها رها نمی سازند. . . تا خودشان را از اين‌ها خالي نكنند، عبد من نمي‌شوند و تا عبد من نباشند قدرت شناختن حق را ندارند. يك مادر را اگر به او بگويي بچه چه كسي خوشگل است؟ بچه خودش را مي‌آورد. اين مهر مادري نمي‌تواند قبول كند كه يك بچه ديگر از بچه خودش خوشگل‌تر است. اگر هم بگويد بچه ديگري خوشگل‌تر است مي‌گويد او خوشگل‌تر است اما بچه من يك نمك ديگری دارد. اگر يك بچه لوچ كچل هم زائيده باشد مي‌گويد بالاخره نمكش يك چيز ديگر است. 20 عامل داريم كه براي انسان مثل پرده است و نمي‌گذارد انسان واقعيت را ببينيد.
يك سوال: اگر يك بزغاله بدهند بگويند تقسيم كن گوشتهاي كبابيش را براي چه كسي برمي داري؟ براي خودتان! يعني شكم پرستي نمي‌گذارد شما حق را ببينيد. همه حاجي‌ها را در مسجد جمع كنید. بعد يك گوسفند بدهید و بگویید: آقا تقسيم كنيد! همه اينهايي كه 24 ساعته نماز جماعت مي‌روند. اگر يك گوسفند بدهي بگويي گوشتش را تقسيم كن، كبابيهايش را براي خودش برمي دارند. يعني چه؟ يعني علاقه به شكم، علاقه به نفس، حب نفس و حب شكم نمي‌گذارد كه ما واقعيت را ببينيم. ببينيم چه كسي است كه مدتي است كباب نخورده و گوشت كبابي را به او بدهيم.
پس ما اگر خواسته باشيم شناخت داشته باشيم، بايد اول بنده خدا باشيم. بنده خدا باشيم يعني بنده پول نباشیم. بنده خدا در مقابل عوامل بازدارنده از شناخت واقعي است. يك چيزهايي است كه نمي‌گذارد شما حق را بفهميد. دختر و پسري براي ازدواج علاقه بهم پيدا مي‌كنند. هرچه بابا مي‌گويد اين جوان، اين پسر، اين دختر به اين دليل غلط است. روي علاقه و عشقي كه پيدا كرده است، نمي‌تواند بفهمد كه حرف بابا چيست؟ مثلا مناجات از ديد امام سجاد شيرين است و لذا مي‌گويد خدايا: «اذقني حلاوه مناجاتك» خدايا شيريني مناجاتت را به من بچشان. او نزدش مناجات شيرين است، ما پهلومان خواب صبح شيرين است. يك عده بقدري ورزش را دوست دارند كه تحصيل را فداي ورزش مي‌كنند و يك عده علم را بقدري دوست دارند كه ورزش را فداي علم مي‌كنند. يك عده جوانی را فداي پول مي‌كنند و يك عده پولشان را فداي جانشان مي‌كنند. علي‌اي حال تا حب و بغض و عجب و تكبر و هوي و شكم ارتباطات و علاقه ما را به زنجير مي‌كشد قدرت شناختن را از ما مي‌گيرد و لذا تا انسان خودش را از اين‌ها خالي نكند، نمي‌تواند حق را بفهمد.
ميرويد آمپول بزنيد. آمپول زن مي‌گويد خودت را شل كن اينطور كه خودت را گرفتي جلو اثر آمپول را مي‌گيري. بايد حالت، حالت طبيعي باشد كه اين آمپول اثر كند. شما الان فرض كن از خانه بيرون مي‌آيي. برادرت با يكي از بچه‌هاي محل دعوا مي‌كند. فوري به آن بچه حمله مي‌كني! ! ! چه كسي است كه فوري حمله نكند. پدر و مادري را پيدا كنيد، برادري را پيدا كنيد كه بيايد بگويد خوب، صبر كنيد ببينيم مسئله سر چيست؟ ببينيم قصه چيست؟ اول ببينيم حق با كيست؟ بعد طرفداري از حق كنيم. هركس از درب خانه بيرون آمد و ديد يك كسي از بستگانش با يك كسي دعوا مي‌كند، بدون اينكه تفحص كند، حمايت از فاميلش مي‌كند. برادر قدرت شناخت واقعي را كم داريم، فلذا مي‌گويد: «فبشر عباد» بنده خدا باش! يعني موانع شناخت جلو راهت را نگيرد. سوال خوبي بود ولي جوابش طول كشيد. از همه اين‌ها گذشته مي‌گويد: (فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ) (زمر /18) قدرت انتخاب احسن را داشته باشد. يعني قدرت انتخاب احسن را ندارند.
يك بچه يك قاليچه دستش باشد به او بگو يك آدامس در ازاي آن به تو مي‌دهم! خوب آدامس را به او مي‌دهي و قاليچه را از او مي‌ستاني. شما پيدا كنيد يك گول خورده‌اي را كه قرآن را بلد باشد. تمام دختر و پسرهايي كه جذب مي‌شوند يكي از ايشان حتي ترجمه نمازشان را هم شاید بلد نباشند. (شايد خيلي كم باشند، حالا نمي‌توانم بگويم همه‌شان بلد نيستند بعضي از ايشان هم بلدند) علي‌اي حال پيدا كنيد يك كسي را كه قرآن شناس باشد، اسلام شناس باشد و جذب بشود. معلم خيلي اثر مي‌كند. مثلاً دختر و بچه‌هايي كه مدرسه مي‌روند. مادرشان يك حرفي مي‌زند، خانم معلم هم يك حرف به ايشان مي‌زند، مي‌بيني حرف خانم معلم را بيشتر ترجيح مي‌دهند.
يك معلمي مي‌گفت: دخترم سر كلاسم بود. به ايشان گفتم: مثلا امشب بايد سه صفحه از روي درس بنويسيد. مي‌گفت: آمد خانه به او گفتم پاشو اتاق را جارو كن. آخر هم معلمش بودم و هم مادرش. مي‌گفت يك مرتبه ناآگاهانه دخترم گفت خانم معلم گفته است بنشينيد مشق هايتان را بنويسيد. بعد گفتم خانم معلمت من هستم. مي‌گفت بقدري معلم موثر است كه ناآگاهانه اينطور مي‌شود. «فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى‌ طَعامِهِ»

5- نقش تاريخ در تربيت و سازندگي

چهارم) تاريخ در سازندگي خيلي اثر دارد. كسي كه از جريانات تاريخي با اطلاع باشد حوادث او را گيج نمي‌كند. يعني كسي كه تاريخ انقلاب‌هاي ايران و جهان را بلد باشد و بداند كه انقلابهاي دنيا همه زير سر حزب‌ها و سازمان‌ها بوده است و انقلاب ايران بستگي به هيچ حزب و سازماني نداشته است. در انقلابهاي ديگر يك قشري پتك مي‌شدند و در سر يك قشر ديگري كوبيده مي‌شدند و در ايران هيچ قشري براي قشر ديگر پتك نشد، همه اقشار بودند. كسي كه تاريخ انقلاب‌ها را داشته باشد و بداند كه بعد از انقلاب‌ها چه حوادث و قحطي ‌ها و ناراحتي ‌ها پيش مي‌آيد. بعد يك سري حرف‌هايي كه بعد از انقلاب پيدا مي‌شود، او را ناراحت نمي‌كند. بايد اينطور بشود. مثل كسي كه فرض كنيد هر سال رفته است مكه و شلوغي ‌ها را ديده است و امسال هم كه مي‌رود و نگاهش به جمعيت مي‌خورد، ديگر خيلي گيج نمي‌شود. زمان قديم كم توي تهران جيب بر بود. بعضي ‌ها كه مي‌آمدند تهران جيب ايشان را مي‌زدند. من از يك نفر پرسيدم: اينهايي كه يك شب دو شب مي‌روند تهران جيب بر‌ها جيب اين‌ها را مي‌زنند. پس خود مردم تهران چه مي‌كنند؟ گفت براي اينكه اينهايي كه از شهرستان‌ها تهران مي‌روند يكمرتبه نگاه مي‌كنند به يك ساختمان، و مي‌گويند: اوه! مي‌ايستند و نگاه می کنند، همه مي‌فهمند كه اين غريب است. چون تازه ديده‌اند جذب مي‌شوند، خوب مي‌شود اين‌ها را زود. . . . اما مردم تهران زياد ديده‌اند و ديگر برايشان مهم نيست.
اطلاعات تاريخي در استقامت خيلي مهم است. كساني كه اطلاعات تاريخي‌شان كم است استقامتشان هم كمك است. در قرآن چند آيه داريم مي‌گويد: (فَسيرُوا فِي الْأَرْض) (آل عمران /137) حضرت علي(ع) فرمود: (وَ اللَّهَ اللَّهَ فِي الْقُرْآنِ) (نهج‌‌البلاغه، نامه‌47) بترسيد از خدا، بترسيد از خدا درباره قرآن. نگذاريد به قرآن ديگران زودتر از شما عمل كنند. 6 دفعه در قران داريم: «سيرُوا فِي الْأَرْض» در زمين برويد و بگرديد، جهانگردي، برويد زمين را بگرديد. ما مسلمان‌ها به اين آيه عمل نكرديم. ولی از غرب آمدند و ايران ما وجب به وجب خاكش را گشتند. معادنش را بررسي كردند و هر قطعه زميني كه بدرد كشاورزي مي‌خورد، فورا به مهره‌هاي اين‌ها مي‌گفتند اين زمين بدرد كشاورزي مي‌خورد. زود يك تابلو بزن جنگلباني، منابع طبيعي و جلوي كشاورزي را بگير، هر قطعه زميني كه بدرد مي‌خورد يك تابلو مي‌زدند كه جلوي كشتش را بگيرند. وجب به وجب ايرانمان را زير نظر داشتند و حال آنكه قران مي‌گويد: «فَسيرُوا فِي الْأَرْض» مسلمان‌ها شما بايد وجب به وجب غرب را با اطلاع باشيد. ما بايد وجب به وجب دنيا را بدانيم. آن‌ها آمدند وجب به وجب خانه‌هاي ما را متر كردند. اينجاست كه حضرت علي مي‌گويد: نگذاريد ديگران به قرآن زودتر از شما عمل كنند. در قرآن 6 «سيروا» داريم. 5، 6 «وَ اذْكُرْ» داريم (وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِسْماعيلَ) (مريم /54) يعني تاريخ فلاني را بخوان «وَ اذْكُرْ» يعني متذكر باش. هم ببين آثار را، تاريخ عيني و تجربي را ببين و هم تاريخ ديگران را بخوان. همه خواندنی هايش را بخوان، هم ديدنيهايش را ببين. ديدن تاريخ اثر مي‌گذارد.

6- اثر دوست و رفيق در شخصيت افراد

از چيزهايي كه در شخصيت ما اثر مي‌گذارد رفيق است. دوستي بايد مكتبي باشد. ما با هم مكتبي هايمان دوستيم. كسي كه مي‌گويد ايدئولوژي من اسلامي است و تا حالا هر وقت همكاري كرده است، مي‌بينيم با گروه‌هاي ضد اسلام همكاري مي‌كند، چنین کسی ایدئولوژی اسلامی ندارد. ايدئولوژي اسلامي را قرآن مي‌گويد. يك سوره‌اي داريم سوره مجادله، يك آيه‌اي داريم آيه عجيبي است. آيه آخر سوره مجادله مي‌فرمايد: (لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ) (مجادله /22) يعني پيدا نمي‌كني قومي را بگويند ما ايمان به خدا داريم و. . . آيه مفصل است. خواهر ‌ها و برادر‌ها اين يا قرآن است يا دروغ است. اگر اين قرآن است و سوره مجادله هست، مي‌گويد نمي‌شود كسي بگويد من ايدئولوژيم اسلامي است و با گروه‌هاي ضد اسلام همكاري كند. پيدا نمي‌كنيد كسي را كه بگويد من ايمان به خدا و قيامت دارم و بعد كارهايش را هماهنگ با گروه‌هاي كفار بكند. اين آيه قران است. سوره مجادله، جزء 28 و آيه آخر. پيدا نمي‌كند قومي را كه بگويند ما ايدئولوژيمان اسلامي است، ايمان به الله داريم و ايمان به قيامت هم داريم، اما از بعد از انقلاب يكسال و خرده‌اي که مي‌گذرد، تمام ارتباطات و همكاري هايشان، اگر نگوئيم تمامش بسياري از همكاري هايشان اگر نگوئيم همكاري هايشان، علاقه شان، اگر نگوئيم علاقه شان، هم هدف ايشان. خلاصه «يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ» محبت با دشمنان است.
بنابراين برادر و خواهر اگر ديديد در خانه برادرت، پدرت، مادرت، همسايه ات، قوم و خويشت راه انحرافي مي‌رود، اول قرآن مي‌گويد: اگر ديدي كسي راه انحرافي مي‌رود دعوتش كن به حق (ادْعُ إِلى‌ سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَة) (نحل /125) دعوتش كن با موعظه! با استدلال و با منطق و با بحث آزاد. . . اما اگر ديديد طرف لجبازي مي‌كند، تو ديگر حق رفاقت با او نداري. تمام شد و رفت. آقا حالا ديگر پسرم است خوب پسرت باشد. خدا به نوح گفت درباره پسرت حق شفاعت نداري. شما مگر نماز نمي‌خواني در نماز مگر سلام نمي‌دهي؟ مي‌گويي السلام علينا و بر پسرم؟ نه السلام عليكم و بر پدرم؟ نه السلام علينا و بر همشهريم؟ نه «السَّلَامُ عَلَيْنَا وَ عَلَى عِبَادِ اللَّهِ الصَّالِحِينَ» سلام بر من و بر بندگان صالح خدا. ما مكتبي سلام مي‌كنيم. ديگر حالا تو رو دربايستي گير كرديم و يك سلامي به او كرديم، غلط است. اگر همفكر تو نيست، قشنگ مثل آجر بيا از كنارش رد شو و سلامش نكن. آخر نمي‌شود! خوب پس شلي، قاطعيت نداري. اگر قاطعيت داري بايد خير كني. دوست، زن و شوهر هم همين طور هستند. اگر زني ديد شوهرش راه انحرافي مي‌رود و اگر ديد شوهرش اصلا از اسلام كشيده است، اين بايد از شوهرش جدا شود. حكم فقهي آن هم اين است. نبايد مرد كافر شوهر زن مسلمان بشود. و نبايد زن مسلمان در اختيار شوهر كافر قرار بگيرد. و اگر شوهري و اگر دامادي كافر بود، آمد خواستگاري كرد نبايد دختر را به او بدهيم و واي بر مسلمان‌هايي كه به خاطر دو فلس حقوق، بخاطر يك مسائلي كه دخترم گفته است، زنم گريه كرده است، خواهش كردند، تلفن كردند. از بس گفته است جذب مي‌شوند و اين دختر پاك را در اختيار هر جوان منحرفي يا اين پسر پاك را در اختيار هر زن منحرفي مي‌گذارند. از چيزهايي كه خيلي اثر دارد مسئله دوست است. حالا از زن و شوهر گرفته تا رفيق ‌ها و امثالهم.

7- نقش خواندن كتاب در سازندگي

ششم) كتاب: در اسلام اصلي داريم كه خواندن كتاب‌هاي منحرف كننده غلط است. در اينجا اشكال مي‌كنند كه پس اسلام آزادي علم را قبول ندارد. اگر علم آزاد است من دلم مي‌خواهد هرچه را بخوانم. آزادي علم معنايش اين نيست كه هركه هر چه دلش مي‌خواهد بخواند، مثل اينكه مي‌گويم آقا انسان مريض آزاد است برود پهلوی پزشك. ولي معنايش اين نيست كه هر مريضي پهلوي هر پزشكي برود. انسان مريضي بايد دوا بخورد، اما معنايش اين نيست كه هر مريضي هر دوائي را بخورد. شما اگر برقكش شدي، دست به سيمي كه مي‌خواهي بگذار، تا برقكش نشدي و قدرت انتخاب و شناخت صحيح را نداري، نمی توانی به هر سیمی دست بزنی. بچه را دو سال اول بايد شير مادر بخورد، بعد كه معده قوي شد هسته انار هم خورد، خورد. چون قوي شده است و هسته انار را هم هضم مي‌كند و رد مي‌كند ولي تا شير مادر نخوردي و تا معده‌اش قوي نشده، هسته انار توي معده‌اش گير مي‌كند. همينطور كه معده بايد دو سال با شير مادر رشد كند قوي كه شد حالا هر آشغالي هم بخورد، برمي گرداند يا رد مي‌كند، از چيزهايي كه مهم است مسئله كتاب است و البته خيلي ‌ها هم در انتخاب كتاب هم اشتباه می کنند. مثلا فرض كنيد شنيده است كه كتابهاي مرحوم مطهري خوب است مي‌رود مثلا كتاب فلسفه و عرفان را مي‌خواند و دو تا خميازه مي‌كشد و دور مي‌اندازد. مي‌گويد حوصله‌ام نمي‌كشد يا مثلا مي‌رود كتابخانه مي‌گويد: فلان كتاب را بده ببينم! يك كتاب كلفت مي‌گيرد و مي‌خواند و خسته مي‌شود. كتاب خواندن هم راه دارد، تخصص مي‌خواهد و كارشناسی می خواهد. مثل شربت است كه گاهي وقت‌ها بايد از يك راهي شروع كرد. مطالعه سيري دارد. افرادي هم سير مطالعاتي را نوشته اند. بعضي از ايشان درست نوشته‌اند و بعضي از ايشان درست ننوشته اند. اين ديگر چيزي نيست كه در تلويزيون بگويم هركسي بايد مقدار حوصله‌اش را در نظر بگيرد.
اولا سه رقم آدم داريم: 1- بي حوصله، 2- كم حوصله، 3- پرحوصله.
باز در اين‌ها يا با مطالعه و يا بي مطالعه، يا قدرت انتخاب دارد و يا ندارد، يا سابقا مطالعه كرده يا نكرده است.
روحيه‌اش چگونه است؟ روحيه ‌ها فرق مي‌كند. پنج تا روحيه داريم: 1- روحيه ليز. 2-روحيه مغرور 3- روحيه بسته 4- روحيه تشنه، 5- روحيه بي تفاوت. بعضي روحشان ليز است، بعضي روحشان بسته است، بعضي روحيشان بي تفاوت است. تا چه كسي چه كتابي بخواند. خلاصه همينطور كه آدم براي بيمارش دكتر مي‌رود، براي مطالعش هم بايد نزديك كارشناس برود. بگويد سنم اين است، سوادم اين است، مطالعات قبلي من اين است، حوصله‌ام اين است. طبق معمول سير مطالعاتي كنيد. نمي‌شود يك سير مطالعاتي براي همه ملت در تلويزيون گفت و يا چاپ كرد. هر انساني سير مطالعاتيش يك جوري است. تا روحيه اش، سنتش، سابقه‌اش و حوصله‌اش و. . . تا انسان تشخيص ندهد، نمي‌شود گفت. بايد دكتر درجه تب و فشار را ببينيد و بعد نسخه بدهد. دنباله بحث ادامه دارد.
خدايا تو را به حقيقت محمد و آل محمد ما را قدم به قدم با اسلام و به رضاي خودت نزديك بفرما.

«والسلام عليکم و رحمة الله و بركاته»

نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 828
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست