نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 829
1- تربیت فرزندان شجاع و غیور 2- نهی از منکر، حق فرزندان نسبت به بزرگ ترها 3- دوری از سستی در انجام دستورات دینی 4- شناخت درست حق و باطل 5- میوه درخت دانش، تواضع در برابر خدا و مردم 6- نیاز واقعی فرد و جامعه، معیار نظام آموزشی 7- نماز، در رأس برنامه های آموزشی و پرورشی
موضوع: تعليم همراه با تربيت تاريخ پخش: 03/07/93
بسم الله الرحمن الرحيم «الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»
عزيزان بحث را در مهر ۹۳، آغاز سال تحصيلي و در آستانه شهادت امام جواد تماشا ميکنند. بحث ما تعليم و تربيت است. در مورد امام جواد يک جمله بگويم که به تعليم و تربيت هم ميخورد. اينکه ما در خانههايمان در تعليم و تربيت فکر ميکنيم که اگر يک بچه ترسو و ذليل و آرام بود، ميگوييم: بچه مؤدبي است. اما اگر بچه در روي ما ايستاد و حرف ما را نقد کرد، ميگوييم: بيادب! 1- تربيت فرزندان شجاع و غيور امام جواد کوچک بود. در کوچه با بچههاي ديگر بود. مأمونالرشيد آمد برود، همه بچهها گفتند: خليفه ميآيد فرار کردند. اين پسر کوچولو ايستاد. مأمون گفت: تو چرا فرار نکردي؟ گفت: من کاري نکردم که بترسم. کوچه هم تنگ نيست از آن طرف برو. گفت: پسر چه کسي هستي؟ بعد خود مأمون گفت: امام رضا است که بايد بچهاش را اين رقمي تربيت کند. که کوچولويش هم در روي من ميايستد و خودش را نميبازد. بچهها بايد طوري باشند که جسور باشند منتهي جسارت… ما دو رقم حيا در حديث داريم. «الْحَيَاءُ حَيَاءَانِ حَيَاءُ عَقْلٍ وَ حَيَاءُ حُمْقٍ» (کافي/ج۲/ص۱۰۶) بعضي حياها براساس عقل است. بعضي حياها هم براساس حماقت است. بچه خجالتي خوب نيست. بچهاي خوب است که با منطق بايستد و حرف خودش را بزند. بگويد: نظر من اين است. اينکه ما بچه را تحقير کنيم، يک پيامي براي آموزش و پرورش و همه پدر و مادرها دارد. 2- نهي از منکر، حق فرزندان نسبت به بزرگ ترها خدا در قرآن ميگويد: لقمان! به پسرش ميگويد: «يا بُنَي» آقازاده کوچولو! (أَقِمِ الصَّلاةَ) (لقمان /۱۷) نماز بخوان. جاي ديگر ميگويد: (وَ أَقيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ) (بقره /۴۳) «اقاموا، آتوا»، «يقيمون، يوتون» نماز و زکات در ۲۷ آيه به هم چسبيده است. اما بچه که پول ندارد زکات بدهد. ميگويد: (يا بُنَيَّ أَقِمِ الصَّلاةَ وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ) (لقمان /۱۷) تو بچه کوچولو هم بايد امر به معروف کني. «وَ انْهَ عَنِ الْمُنْكَرِ» منکر ديدي، برخورد کن. لقمان ميگويد: بچه من بايد بيتفاوت نباشد. خوبي را احسن بگويد، بدي را بيخود بگويد. اينکه بگوييم: اين بچه خوبي است. کار به هيچکس ندارد. هرکس هر کاري ميکند اين سرش پايين است. سيب زميني هم همينطور است. سيب زميني هم بغلش راست بگويي يا دروغ بگويي بي رگ است. بچههاي ما نبايد مثل سيب زميني باشند. «يا بُنَيَّ أَقِمِ الصَّلاةَ وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ» با بچه بايد مشورت کرد. حضرت ابراهيم وقتي مأمور ميشود بچهاش را بکشد، ميگويد: «يا بُنَيَّ»، (إِنِّي أَرى فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُك) (صافات /۱۰۲) من پي در پي در خواب ميبينم که تو را ذبح ميکنم. «فَانْظُرْ» نظر بده. «ما ذا تَرى» رأي تو چيست؟ نظر تو چيست؟ ميگويد: «قالَ يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ» خدا گفته معطل نشو. چون اول مهر است ميخواهم بگويم. آموزش و پرورش بايد علم را همراه با تربيت، همراه با ادب، همراه با خدمت، همراه با اخلاص، اينها را با هم تزريق کنند. وگرنه اگر کله بچه پر از فرمولهايي شد و نمره بيست آورد و دانشگاه هم رفت، اما روحيه ضعيف است. به او ميگوييم: اين کلمه حق را بگو، ميگويد: من خجالت ميکشم. به او ميگوييم: برو اينجا کمک کن. ميگويم: رويم نميشود. اين از درون پوک است ولو کلهاش باد کرده است، اما تمام بدنش ضعيف است. بچه سالم اين است که همه چيزش با هم… 3- دوري از سستي در انجام دستورات ديني شما يادتان نيست. جوانها يادشان نيست. معلمها يادشان است. ساعتهاي آخر عمر امام (ره) ايشان روي تخت خوابيده بود. سرم هم به دستش بود. اول اينکه اين نماز امام براي بيماران پيام دارد. بيماران سريع در مسجدها صندلي ميگذارند و سجده ميکنند. اين را بپرسند، اگر واقعاً ميتوانيد روي پا بايستيد، روي پا بايستيد. امام وقتي ميخواست نماز بخواند، نميتوانست روي پا بايستد، ساعتهاي آخر ميايستاد «مالک يوم الدين…» دو نفري دستش را ميگرفتند، سجده ميکرد. حالا ممکن است بگوييد: ما دو نفر همراهمان نيست. من در هر مسجدي ميروم، شنبه ميروي دو صندلي است. يکشنبه چهار تا است. بعضي مسجدها اصلاً صندلي نشين شده است. يا مثلاً دستش خوني ميشود. ميگويد: تيمم کن. در بيمارستان ميگويد: بدنم نجس است. بدنم اين مشکل را دارد. پايم خم نميشود، در گچ است. نماز نميخوانيم، بعد ميخوانيم. امام چطور در آن لحظههاي آخر، نميشود از نماز کم کرد. بله ما داريم که اگر به مشقت ميافتي، نمازت را بنشين بخوان. خوابيده بخوان. با «قل هو الله» بخوان. نماز مستحبي بي «قل هو الله» بخوان. ما تخفيفاتي داريم. ولي اين تخفيفات هم بايد زير نظر يک مسألهدان باشد. از دفتر مراجع بپرسيد. من نگران هستم که بعضي يک عمر نماز ميخوانند آخر هم ميگويند: آقا شما ميتوانستيد با يک عصا نماز بخوانيد، چرا نشستي؟ اگر کسي بتواند با يک عصا ايستاده نماز بخواند، ميتواند بنشيند؟ 4- شناخت درست حق و باطل شهادت امام جواد را تسليت ميگوييم. يک دعايي بعد از زيارت امام جواد هست، اين دعا براي من خيلي دعاي خوبي است. يعني خيلي لذت بردم و چيز نويي بود. دعايش را ميخوانم و بعد هم شما همين دعا را آمين بگوييد. ميگويد: بعد از زيارت امام جواد در کاظمين اين زيارت را بخوان. «أَرِنِي الْحَقَ حَقّا» (بحارالانوار/ج۸۳/ص۱۲۰) خدايا توفيقم بده حق را حق ببينم. دنبالش بروم، باطل را باطل تشخيص بدهم و از آن فرار کنم. در شناخت حق و باطل من گيج نشوم. سردرگم نشوم. چون خيلي وقتها کار غلط است. بگذاريد من اين جمله را بنويسم. در قرآن يک آيه داريم ميگويد: خدايا، «نَعْمَلْ صالِحا» بعد ميگويد: (غَيْرَ الَّذي كُنَّا نَعْمَلُ) (فاطر /۳۷) اين آيه قرآن است. دوزخيان وقتي ديدند وضعشان خراب است، ميگويند: خدايا ما را به دنيا برگردان. عمل صالح انجام ميدهيم و خوب ميشويم. بعد يک جمله دارد. ميگويد: غير از آنچه عمل ميکرديم. اين يعني چه؟ علامه در تفسير الميزان يک نکته دارد. ميگويد: از اين معلوم ميشود که در دنيا آن کارهايي که ميکردم خيال ميکردم کار خوبي است. حالا که اينجا آمدم فهميدم اين کار خوبم خوب نبوده است. در دنياي خيال کار من خوب بوده است. حالا مرا برگردان کار خوب انجام ميدهم. منتهي نه خوبهاي خيالي، غير از آن خوبهايي که انجام ميدادم. يعني يک خوب واقعي! خيليها پول خرج ميکنند و خيال ميکنند خوب است. تمام کساني که حسينيه ميسازند، در مناطقي که مسجد نيست، روز قيامت بايد بدون رودربايستي جواب بدهند. کسي ديگر نميتواند اين حرف را بزند. جايي که مسجد نيست شما به چه حقي حسينيه ميسازي؟ حسينيه سالي ده روز روشن است. عاشورا، گاهي هم در آن ختم ميگيرند. مراسم! مسجد دائماً بايد درش باز باشد. مسجد در طول سال است. جايي که کيلومتر در کيلومتر مسجد نيست، به چه دليلي شما… من خوشم ميآيد. باسمه تعالي بيخود خوشت ميآيد. من مريد ابالفضل هستم. ابالفضل اين کار شما را قبول ندارد. حسينيه در جايش… شما مسجد ميسازيد مراسم عزاداري هم در مسجد باشد. يک جايي که مسجد هست، يک بخشي را وقف نيت مسجد نکنيم، بگوييد: اين جلو خدا شهيد مظلوم دکتر بهشتي را رحمت کند. آلمان يک مسجدي ساخته بود، ما رفتيم ديديم خيلي مسجد قشنگي بود. طرح مسجد را آقاي بهشتي داده بود. روي تخته بکشم. اين مسجد بود، حالا به صورت فرضي ميکشم. اين مسجد است، اين کفش کن بود. وارد مسجد ميشويد. يک دايره درست کرده بود. اينجا مسجد بود. در آن حصير انداخته بود. اينجا مسجد نبود. آنوقت بين مسجد و غير مسجد، يعني پياده رو کنار خيابان اصلي، يک پايه سي سانتي، چهل سانتي بالا آورده بود. صندليها را که ميچيدند، اينکه صندلياش در مسجد است، با آنکه بيرون است، يکسان بود. ولذا وقتي سخنراني ميکرديم همه مردم را يکسان ميديديم. چون از زانو به پايين يک پايه کوچک بود. آن کسي که ميخواهد مسجد برود، پايش را در اين دايره ميگذاشت نماز ميخواند. آنکه يا جنب بود، يا نماز نداشت، يا حق نداشت وارد مسجد شود، يا دلش نميخواست وارد مسجد شود، او ميآمد در حاشيه مسجد، اين حاشيهاي که سقفش و فرشش و همه چيزش با خود مسجد يکسان بود. فقط معلوم بود اين مقدار… ما ميتوانيم با يک وجب پايه حسينيه را از مسجد جدا کنيم. لازم نيست ما حسينيه بسازيم در جايي که… يک جاهايي ما غافل هستيم. اگر شما دبيرستاني ديپلم گرفت ولي تارک الصلاة بود. آيا آموزش و پرورش براي قيامتش هم چيزي دارد؟ قرآن بارها اين کلمه را گفته و فرموده: (وَ قَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُم) (بقره /۲۲۳) شما براي قيامتتان هم يک چيزي ذخيره کنيد. حالا بنده رئيس دبيرستان هستم يا رئيس دانشگاه و دانشکده هستم. آمدند همه ديپلم گرفتند، آنجا هم همه ليسانس و فوق ليسانس، اما اين تلفن رابط با خدا ندارد. آنوقت من عمرم را سر چه دادم؟ ايشان باسواد شد، ولي باسوادهايي که از خدا جدا شده است. بايد همراه، يعني (وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُم) (آلعمران /۱۶۴) بايد با هم باشد. سوزن و نخ با هم ميدوزد. اگر از هم جدا شود، سوزن فقط خون مياندازد. تربيت و تعليم بايد با هم باشد. زيارت امام جواد… خدايا يادم بده حق چيست. چون در قرآن سه آيه داريم ميگويد: «يَحْسَبُون» يعني اينها در دنياي خيال، خيال ميکند. (يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُون) (کهف /۱۰۴) خيال ميکند کارهايش درست است. (يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ عَلى شَيْء) (مجادله /۱۸) خيال ميکند کسي است. هيچ ارزشي ندارد. ولي خودش در دنياي خيال فکر ميکند شخصيتي است. (وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُون) (زخرف /۳۷) خيال ميکند راهي که ميرود هدايت شده است. درست ميرود! در قرآن سه تا «يَحْسَبُونَ» است. خيال ميکند فکرش درست است. اين «مهتدون» براي فکر است. خيال ميکند عملش درست است. «يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُون»، «يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ عَلى شَيْء» خيال ميکند شخصيت است. انسان حق را حق ببيند. واقعاً علم چيست؟ حضرت عباسي آن چيزهايي که در مدرسه ميخوانيم علم است؟ اطلاعات هست اما رشد ميدهد؟ قرآن ميگويد اگر سراغ علم برويد، علمي باشد که وقتي ياد گرفتيد، رشد پيدا کنيد. اطلاعات به خودي خود ارزش ندارد. شما مثلاً بدانيد که بوعلي سينا چند کيلو است. حالا مثلاً بدانيم که هفتاد کيلو است يا شصت کيلو است. چه گيرت ميآيد؟ خيابان دو حرفي قديمي تهران در جدول روزنامه حل ميکنيم، خيابان ري، خيابان جي. خوب بعد از اينکه ياد گرفتيد چه رشدي کرديد؟ مشکل يک جامعه را حل کردي؟ مشکلي از خودت حل کردي؟ خيلي از اطلاعات ما لغو است. يعني بدانيم هيچ کجا آباد نميشود. ندانيم هم هيچ کجا خراب نميشود. اين «يحسبون» آيهي مهمي است. در دنياي خيال شما باسواد هستي. ما گاهي وقتها يک درسهايي در قم ميخوانيم، وقتي در جامعه ميآييم ميبينيم آنچه جامعه ميخواهد ما در قم نخوانديم. آنچه در قم خوانديم به درد جامعه نميخورد. بعضي حرفها مثل لنگ است. لنگ در حمام لباس است، در کوچه ما را ميگيرند. ميگويد: اينهايي که خواندي هيچ ارزشي ندارد. شما الآن کراوات را در مسجد فيضيه بفروشي. چه کسي از شما ميخرد؟ عمامه را اتريش بفروشي؟ پوستين را بندر عباس بفروشي؟ به يک آيت الله کراوات بدهي، خدمت کردي؟ بايد ببينيم بچههاي کاشان فيض کاشاني را ميشناسند. ميدانيد امام راجع به فيض کاشاني چه گفت؟ من نه اينکه کاشاني باشم اين را بگويم، براي من فيض کاشاني و علامه اميني و طباطبايي يکسان هستند و هيچ تعصبي ندارم. پريروزها کاشانيها ميگفتند: آقاي قرائتي بيايد فلان حرف را بزند، يک عده گفتند: آقا اين قرائتي خنثي است. يعني هيچ خاصيتي براي کاشان ندارد. سران کاشان خانه ما جمع شدند، که از تهران ميخواهند به اصفهان قطار بکشند. تو بچه کاشان هستي حمايت کن که قطار از کاشان برود. گفتم: از کاشان نرود از کجا ميرود؟ گفتند: از کاشان نرود از دليجان ميرود. گفتم: خوب از دليجان برود. شما در راه آهن اصفهان- تهران نگاه کنيد ۱-کجا راهش نزديکتر است؟ کجا مسافرش بيشتر است؟ کجا براي نظام ارزانتر است؟ هرجا ارزانتر و مسافرهايش بيشتر و راه نزديکتر است. به من چه بچه کاشان هستم. هرچه اصرار کردند بيفايده بود. گفتند: خانه چه کسي آمديم؟ با اينکه آمدند خانه ما مهمان بودند، با خلق تنگ رفتند. گفتم: من بچه کاشان نيستم که از کاشان دفاع کنم. تعصب محلي شرک است؟ تعصب لهجهاي شرک است. چون ترک هستم حامي ترکها باشم، چون لر هستم، حامي لرها باشم. تعصب شهري و دهاتي شرک است. کسي يک مويرگ از غير خدا در فکرش باشد، اين خداپرست از مرز توحيد دور شده است. مواظب باشيم حق را حق ببينيم. خيلي وقتها بسياري از چيزهايي که ما ميخوانيم، به درد نميخورد. ممکن است بزرگان هم نوشته باشند. شما چون جوان عزيز هستيد، پاي سخنراني منبري مينشينيد. خطبه نماز جمعه است، استاد است، دبير است، عظمت شرقي و غربي هم شما را نگيرد. هيچ خاصيتي ندارد. بسياري از آدمها هستند يک بافتهاي فکري دارند القاء ميکنند و اين بافتهاي فکري هيچ مشکلي را حل نميکند. 5- ميوه درخت دانش، تواضع در برابر خدا و مردم از اميرالمؤمنين بگويم که حرف خودم نباشد. حضرت امير فرمود: «ثمرة العلم العبوديه» ثمرهي علم بندگي خداست. بندگي خدا تواضع است. درختي که ميوه ميدهد، شاخهاش پايين ميآيد. يعني تواضع ميکند. درختي که بيخاصيت است شاخهاش بالا ميرود. ۳۵۰ اعوذ در کامپيوتر است. يکي اين است که «أَعُوذُ بِكَ مِنْ عِلْمٍ لَا يَنْفَع» (کنزالفوائد/ج۱/ص۳۸۵) پناه ميبرم به خدا از اطلاعات بيخاصيت. اين يک مسأله است. مسأله ديگر هم بنده چون ممکن است کس ديگر هم اين حرف را بزند، مشکل داشته باشد. من شرايطم با ديگران فرق ميکند. مدارسي که همه دختر هستند، و هيچ فردي نيست، به چه دليل با لباس سياه داخل برويم؟ چادر سياه را براي خيابان بگذاريم. در خيابان ميخواهيم برويم چادر سياه سر کنيد که جاذبهتان را کم کنيد. اما دختر بنده سر کلاس آمده، اين خانم هم با چادر سياه است. اين دختر من بايد پنج ساعت به چادر سياه نگاه کند. معلم قرآن هستم. کجاي آيه گفته که لباس زن سياه باشد؟ کدام حديث گفته است؟ در خيابان را قبول دارم. در خيابان بايد جاذبه کم باشد. اما سر کلاس رنگ روشن باشد. بنده الآن لباسم سفيد است. من به طلبهها هم ميگويم با لباس سفيد و روشن و طوسي سر کلاس بيايند. ايام عاشورا حسابش جداست. اما غير عزاداري آقا پاي منبر من آمده يک ساعت بايد به سياه نگاه کند. به چه دليل؟ قرآن يک آيه دارد ميگويد: رنگ در روح اثر دارد. آيهاش اين است. (لَوْنُها تَسُرُّ النَّاظِرين) (بقره /۶۹) يعني رنگ در روح اثر دارد. يکي از امتيازاتي که زنها بر مردها دارند اين است که زنها نمازهايشان را با چادر سفيد ميخوانند و لباس سفيد ارزش نماز را بالا ميبرد. ما ميگوييم اين لباس خوب است چون هرچه هم چرک شد پيدا نيست. يا سياه باشد يا قهوهاي يا سرمهاي. اسلام ميگويد: رنگ روشن باشد که تا چرک شد بفهمي چرک است. ما ميگوييم يک لباس بپوش که تا چرک شد، نفهميد چرک است. خيلي چيزها «يحسبون» است. حضرت فرمود: برو روي بام اذان بگو. در صدر اسلام ديوار يک متر و نيم بود. الآن اگر به منار نود متري تبديل شد، چه کسي بالاي منار ميرود؟ حالا نود متر را رفتي، اصلاً ديگر نفسي مانده که شما اذان بگويي؟ شب عيد فطر دو رکعت نماز دارد، رکعت اول بعد از «والضالين» هزار تا «قل هو الله» دارد. گفت: هزار تا!؟ رکعت دوم چند تا؟ گفت: در رکعت اول ميميري؟ منتهي اگر زنده بودي، رکعت دوم يک «قل هو الله» دارد. حالا کسي نود متر بالا برود نفس دارد بالا برود و اذان بگويد. حالا اگر يک آدم جوان خوش نفسي بود، حالا آن بالا اذان بگويي و نود متري اذان بگويي، پايينيها ميفهمند؟ ما اصلاً ديگر نميفهميم، قاطي کرديم. «يحسبون» در دنياي خيال است. 6- نياز واقعي فرد و جامعه، معيار نظام آموزشي خيلي از درسهايي که ما ميخوانيم، علم واقعي نيست. يعني نه واجب است، نه مستحب است، نه مشکلي از فرد حل ميکند و نه مشکلي از جامعه. شرق و غرب هم فرق نميکند و حوزه و دانشگاه هم فرق نميکند. بايد نگاه کنيم نياز چيست، و هرچه نياز است براي مردم بگوييم. من به طلبهها گفتم مسأله که ميگوييد، لازم نيست رساله مرجع را باز کنيد، مسأله هفده و هجده فردا شب. مسأله نوزده و بيست، فردا، از دم مسأله نخوان. انتخاب کن. يک بيمار که در داروخانه ميآيد، بيا، بيا، بيا! فرمود: بيماري؟ اين قفسه دارو را تا اينجا ميخوري. فردا آن قفسه را ميخوري. کيلويي و قفسهاي نيست. يک آسپرين از اينجا و يک قرص از آنجا، يک قرص، يک کپسول، ببين چه مشکلي است، همانجا که ميخارد بخاران. همانجايي که مشکل دارد قرص بده. کيلويي نيست. از قفسه بخوان. وگرنه در رساله شک بين دو و پنج هم هست. من هفتاد سالم هست. بالاي پنجاه سال است طلبه هستم. در اين نيم قرني که طلبه شدم يک نفر نيامده بگويد: آقا من در نماز شک بين دو و پنج کردم. مراجع مثل داروخانه هستند. در داروخانه بايد همه دارويي باشد. اما من طلبه نبايد همه داروها را به همه مريضها بدهم. خيلي از چيزها که ميخوانند، اصلاً براي کشور خودشان خوب است. اما در کشور ما جواب نميدهد. در کشور ما جواب نميدهد. بچههاي کاشان بايد بدانند فيض کاشاني چه کسي است؟ امام فرمود: فيض کاشاني کسي است که آنقدر کتاب علمي نوشته که من از ورق زدن آن مچم درد ميگيرد. حالا دکتراي ما يک پايان نامه مينويسند دويست صفحه کاغذ آ چهار است و هر صفحه يازده سطر است و هر سطر هم يازده کلمه است. اصلاً ديگر يک پژوهشي شروع شده است. ما شنيده بوديم مرده شويهاي قديم، مردههاي چاق را کيلويي ميشويند. مردههاي بلند را متري و بچهها را عددي ميشويند. پژوهش که نبايد يازده سطر، هر سطري ۲۲ کلمه و هر کلمه هفت هزار و ده شاهي… تازه پايان نامه فروشي هم باب شده است. يک کسي در نهضت سواد آموزي آمد، گفتم: شغلت چيست؟ گفت: پايان نامه فروش هستم. گفت: افرادي که ميخواهند پايان نامه بنويسند، موضوعش را ميگويم. يک چيزهايي هم مينويسند، گفتم: چند ميفروشي؟ گفت: مربوط به پايان نامه است. بعضيها را بيست ميليون، بعضي پانزده ميليون تا چهار ميليون. پايان نامه فروشي! چه شغلهايي پيدا شده است. من طلبه خواسته باشم مسأله بگويم، بايد بگويم… در برنامهريزيها، اول مهر است. بچه صبح، صبحانه خورده و ديشب هم چند ساعت خوابيده است. در مدرسه آمده، صبح ميگويد: بدو. ساعت اول ورزش و نقاشي، ظهر که ميشود هم خسته و هم گرسنه ميشود. حالا ميگوييم: رياضي گوش بده. خوب اين رفوزه ميشود. بايد تا سير است و خواب کرده رياضي را ياد بگيرد، دم ظهر که خسته شده بنشيند نقاشي و طراحي کند. شما صبح مخش را وادار به يک… مثل آدمي که اول برايش يک ديگ آش رشته ميآورند، شکمش را از نشاسته پر ميکند و بعد آخر لقمه ميگويند: آقا کباب هم هست. ميگويد: خوب زودتر ميگفتي. يک آقايي ميگفت: ما افطاري رفتيم يک سفرهاي بود، ما فکر کرديم اين شله زرد و حليم و شير برنج و از اين چيزهاي خرما و فرني و اينها بود، ما فکر کرديم سفره همين است، حسابي خورديم. بعد گفتند: آقايان بفرماييد آن اتاق! رفتيم اتاق ديگر بعد ديدم، اي بابا چه غذاهاي خوبي است؟ خوب به ما ميگفتيد. ميگفت: ديگر حواسم را جمع کردم. شب بعد يک جايي مهماني شد، يک چنين سفرهاي بود. فکر کرديم اتاق ديگر هم هست. نخورديم به هواي اتاق ديگر، گفتند: نه! همين بود. ميگفت: دو شب سرمان کلاه رفت. يک شب خورديم سرمان کلاه رفت، يک شب هم نخورديم سرمان کلاه رفت. ۳۵۰ اعوذ داريم. حديث داريم پيغمبر ما اين دعا را هر روز ميخواند. «أَعُوذُ بِكَ مِنْ عِلْمٍ لَا يَنْفَع» پناه ميبرم از علم بيخاصيت! فکر نکنيد هرچه آموزش و پرورش و اساتيد شرقي و غربي و داخلي و خارجي ميگويند، درست است. ممکن است در يک زماني درست باشد، در زمان ديگر درست نباشد. ساختن آب انبار در يک زماني که لولهکشي نبود عبادت بود. الآن کسي آب انبار بسازد، عبادت است؟ الآن ديگر عبادت نيست. ساختن حسينيه يک زماني ممکن است مستحب باشد. امسال پنج هزار، بيش از پنج هزار روستايي داشتيم که بالاي دويست خانواده در آن بود و ماه رمضان پول نداشتيم که برود به طلبه بگويد: آنجا برو ولو پانصد تومان و هفتصد تومان، يعني يک چهارم پول موتورگازي. اين هم براي ماه رمضان، بگوييم: آقا آنجا برو، يک اتاق اجاره کن. اين براي سحري و افطاري، شبها براي مردم نماز بخوان. بيش از پنج هزار روستاي بيطلبه در ماه رمضان داشتيم. آنوقت ما ميگوييم: جشنواره فلان… کنگره بين… کنگره… اينقدر کنگره و جشنواره ميگيريم و پولهاي ادل و بدل خرج ميکنيم، آنوقت به مغز اسلام که رمضان و روزه و نماز است رسيديم، دين و اخلاق و امت است، همان روستايي که عمامه مرا داد، چون پنبه براي کشاورز است. کفش مرا او داد. چون چرم دامداري و گاوداري براي کشاورز است. شکم مرا او داد. گندم روستايي در شکم من است، بسيجي براي جبهه داد. گوشواره براي جبهه داد. نان براي جبهه پخت. آقايان سياسي رأيشان را از دهاتها ميگيرند، آنوقت به ماه رمضان که رسيد ميگويند: سازمان تبليغات بودجه کم آورد. دفتر تبليغات بودجه کم آورد. اصلاً ما نبايد خود دولت را بگيريم. آخوند بايد روي پاي خودش باشد، و نبايد از دولت کمک گرفت. بله مدرسه بسازد. چون دولت براي دانشجوها خوابگاه ميسازد و براي حوزهها هم… اين هم يک جوان است و او هم يک جوان است. همينطور که او ميخواهد درس بخواند، خانه و مدرسه او را ميسازيد، طوري نيست اما من نبايد وصل به دولت باشم. امسال وقتي من شنيدم يک جلسهاي که جمعي از مسؤولين هم بودند، چنان نعره کشيدم، چون يادم نميرود وقتي امام ميخواست شاه را در فشار قرار بدهد يک کاري کرد. فرمود: جوانها تا مدتي يادتان باشد، مردم مسجد نروند. هي اذان ميگفتند و ميخواستند مسجد بروند، در مسجد بسته است. چرا بسته است؟ امام از دست شاه عصباني است. اي خدا شاه را لعنت کند. يعني براي فشار به شاه فرمود: در مسجدها را ببنديد. يکسال هم امام فرمود: امسال نيمه شعبان کسي چراغاني نکند. چون مردم به عشق امام زمان ميخواستند نيمه شعبان چراغاني کنند، امام فرمود: چراغاني نکنيد. يعني هي اهرم فشار روي شاه بود از اين کارها… ما بعد از ۳۴ سال جشنواره و بودجهها، به اسم بودجههاي فرهنگي… اصلاً فرهنگ را بايد معنا کنيم. من يک جمله به شهردار تهران و همه همکارانشان گفتم. اين را بگذاريد پخش شود. بسم الله الرحمن الرحيم. 7- نماز، در رأس برنامه هاي آموزشي و پرورشي شهردارها بودجههاي فرهنگي دارند. ولي فرهنگ به چه معناست، نميدانم! چه کسي بايد فرهنگ را معني کند؟ نماز جزء فرهنگ ما نيست؟ برنامههاي فوق برنامه… مقام معظم رهبري فرمودند: آموزش و پرورش بايد مسأله نماز را در رأس برنامههاي فوق برنامه بگذارد. ما اگر به نماز برسيم بچههايمان تربيت ميشوند. تربيت يعني چه؟ يعني بچه اهل فحشا و منکر نباشد. قرآن گفته: اگر بچهها نمازخوان شوند، (إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَر) (عنکبوت /۴۵) البته «تنهي» به معني «تمنع» نيست. بعضي ميگويند: اين آيه يعني چه؟ «إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَر» نماز انسان را از فحشا و منکر باز ميدارد. ما ديديم بعضي نمازخانها فحشا و منکر هم انجام ميدهند. نماز ميخوانيم ولي فحشا و منکر هم پيدا شود اهلش هستيم. «تنهي» يعني چه؟ يعني نميگويد: مانع است. «تنهي» يعني هي ميزند. مثل پليس که لب چهارراه هي ميزند. معنايش اين نيست که اگر پليس باشد نميشود از چهارراه رد شد، ممکن است پليس باشد، سوت هم بزند، چراغ قرمز هم باشد، اين خلاف کند. من ميگويم: لباس سفيد مانع از اين است که من روي زمين سياه بنشينم. وقتي زمين سياه و زغالي بود با لباس سفيد نمينشينم. معنايش اين نيست که نميتوانم بنشينم. ميتوانم بنشينم! با عمامه در خيابان نميدوم معنايش اين نيست که نميتوانم بدوم. اين عمامه ميگويد: تو آخوند هستي. زشت است در خيابان بدوي. با لباس سفيد بد است روي زمين زغالي بنشيني. «تنهي» يعني هي ميزند. نه اينکه «ان الصلاة مانع، ان الصلاة تمنع». معناي اين آيه را بگويم چون بعضي ميگويند: آخر قرآن ميگويد: «إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَر». ولي ما ديديم نمازخوانها گناه هم ميکنند. هي ميزند. چند دعا ميکنم براساس سخنراني امروز است. ۱- با نبودن بسياري از مناطق، کيلومتر در کيلومتر جمعيت هست و مسجد نيست. با نداشتن مسجد، ساختن حسينيه عبادت نيست. آقاياني که حسينيه ميسازند با اينکه کيلومتر در کيلومتر مسجد پيدا نميشود، اينها خودشان را آماده جواب امام حسين کنند. اين يک مورد است. ۲- بسياري از کارها در دنياي «يحسبون» در محاسبات ما درست است اما در خطکش خدا متر شدني نيست. خدايا ما را جزء «يحسبون« ها قرار نده. قرآن ميگويد: جهنميها روز قيامت ميگويند: ما را برگردان. عمل صالح انجام ميدهيم غير از عملهاي گذشته! علامه ميفرمايد: غير از عملهاي گذشته يعني در گذشته هم که کار ميکردم در دنياي خيال فکر ميکردم کارم خوب است. حالا پرده کنار رفته و فهميدم نه! کار ديگر بايد بکنم، کار ديگري کردم. عروسهايي که سرويس طلا، کمد چنين و صندلي چنان و اينهايي که تالارها و خرجهاي کذايي دارند، اينها «يحسبون» هستند. در فاميلشان اينقدر دختر بيجهازيه هست، پسرهايي که ولخرجي ميکنند، حديث داريم اگر کسي از پول حرام درآمدي داشته باشد خدا خاک و زمين را به سرش مسلط ميکند که پولش را در بنايي خرج کند. معلوم ميشود بعضي از پولها برکت ندارد. پول بيست عروسي را خرج يک ساعت تشريفات ميکنند. بسياري از پولهايي که خرج ميکنند مثلش مثل خاراندن است. دستت ميخارد حال ميآيي. بعد از پنج دقيقه نه اينجا چيزي است، نه اينجا! تالار و به به و چه چه و فلان… نميشود پول گلي را که روي قبر ميگذاريم، يک آبسرد کن براي يک دبيرستان بخريم؟ اين بچهها تابستان آب خنک بخورند. من زمان شاه خانه تاجري افطاري رفتم. ديدم همه تجار آمدند. به صاحبخانه گفتم: خدا قبول کند اما از اين کار واجبتر هست. مدرسه فيضيه در کتابخانهاش يک سري کتاب نيست. شما اين پول را سال ديگر بده من يک مقدار کتاب بخرم و به کتابخانه بدهم. خوراک علمي هم خوراک است. خوراک شکمي چند ساعت در معده است. ولي اگر يک کتابخوان يک چيزي را ياد گرفت، تا آخر عمرش در مخش است. گفت: باشد و سال ديگر افطاري را تعطيل کرد. افطاري به تجار! افطاري ساده براي مردم طوري نيست. گفتم: اينها را نخورند. با زور هي جوجه کباب و سالاد ميخورد. هي يک پپسي رويش ميخورد، آروغ ميزند. دوباره يک مقدار ديگر ميخورد. بابا اينها چه کساني هستند دعوت کردي؟ ببين کجا نياز است. نياز شناسي خيلي مهم است. خيلي از درسهايي که ميخوانيم، خيلي از پژوهشهايي که ميشود هيچ مشکلي را حل نميکند. پژوهش کرده و زحمت هم کشيده اما اين پژوهش مشکلي را از کشور حل نميکند. اميدوارم که خداوند همه ما را هدايت کند. هرچه بر عمر من اضافه ميشود، به ايمان من به اين آيه اضافه ميشود. «اهدنا الصراط المستقيم» تنها دعاي واجب اين است. بقيه دعاها همه مستحب است. از اين پيداست همه، پژروهشگر، آيت الله، مهندس، دکتر، آموزش و پرورش، دانشگاه، اگر خدا ما را به خودمان وا گذارد، ممکن است همه ما خط را کج برويم. ولذا خدا به پيغمبر ميفرمايد: دوبرابر مردم ديگر «اهدنا الصراط المستقيم» بگو. چون بر پيغمبر نماز شب واجب بود. ما اگر ده بار «اهدنا الصراط المستقيم» ميگوييم، پيغمبر بيست بار بگويد. يعني اي پيغمبر تو هم با اينکه سوار در راه مستقيم هستي و تسلط بر راه مستقيم داري دو برابر مردم «اهدنا الصراط المستقيم» بگو. چون انسان خط را زود گم ميکند. در دنياي خيال حسينيه ميسازد. قمه ميزند. علامت درست ميکند. يکي از شهرها يک سماور براي هيأتي خريده بودند که چهار شير داشت. يک حوض چاي بود! بعد اين سماور را که آوردند جمعيت شهر استقبال سماور رفتند. گفتم: خدايا اينها قاطي کردند. خيلي از مسجدها برنامههاي ديگر دارند ولي نماز جماعت خلوت است. مسجد مثل عروس است. پول براي کاشي ميدهد ولي اسلام شناس نميآورد که شبهات جوانهاي مردم را برطرف کند. خدايا کمتر از آني ما را به خودمان واگذار نکن. حوزه و دانشگاه و آموزش و پرورش را در مسيري قرار بده که علمش مفيد و نافع و مبارک باشد. ما را از اطلاعات بيخاصيت و بيهدف و اطلاعاتي که مشکل حل کن نيست، دور کن. ظرف ما را از کارهاي مفيد پر کن. ميخواهيم راه برويم. از اين خيابان برو و بگو: در خانه عمه هم برويم و يک سلامي بکنيم. هم قدمي بزنيم و هم صله رحمي کرده باشيم. ميخواهيم مسابقه بگذاريم، چرا ميگوييم: از پمپ بنزين تا پمپ بنزين؟ بگو از اين مسجد تا مسجد ديگر. يعني ميتوانيم به کارهايمان جهت بدهيم.
«والسلام عليکم و رحمة الله و برکاته»
«سؤالات مسابقه»
1- بر اساس قرآن، توصيه لقمان به فرزندش چه بود؟ 1) برپاداشتن نماز 2) امر به معروف 3) هر دو مورد 2- آيه 37 سوره فاطر به چه امري اشاره دارد؟ 1) افراط در کار نيک 2) اشتباه در انتخاب کار نيک 3) کوتاهي در انجام کار نيک 3- بر اساس سخن حضرت علي(عليه السلام)، ثمره دانش واقعي چيست؟ 1) پيشرفت و توسعه زندگي 2) رفاه و راحت خانواده 3) عبوديت و بندگي خدا 4- بر اساس قرآن، راه مبارزه با مفاسد اخلاقي چيست؟ 1) گسترش مراکز علمي 2) ترويج فرهنگ ديني 3) استفاده از قهر و خشونت 5- دعايي که در همه نمازهاي واجب و مستحب خواسته مي شود، کدام است؟ 1) حسن عاقبت در دنيا و آخرت 2) هدايت به راه مستقيم 3) رحمت و مغفرت الهي
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 829