نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 881
موضوع: تفسير سوره حجرات (26)
تاريخ پخش: 17/08/80
بسم الله الرحمن الرحيم
«الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»
1- گراميترين و با ارزشترين انسانها
سوره حجرات را تفسير ميكرديم رسيديم به آيه 13، به نيمه شعبان برخورديم راجع به آقا امام زمان(ع) صحبت كرديم، حالا اين آيه را معني كنيم. همان آيهاي كه تقريباً همه ايرانيها حفظ هستند. (يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَليمٌ خَبيرٌ) (حجرات /13) كلمات اين آيه هم كلماتي است كه با آنها خيليها آشنا هستيد. «يا أَيُّهَا النَّاسُ» يعني اي مردم، «إِنَّا خَلَقْناكُمْ» بدرستي كه ما شما را آفريديم، «مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى» از مرد و زن، «وَ جَعَلْناكُمْ» و قرار داديم شما را «شُعُوباً» شعبه شعبه، «وَ قَبائِلَ» و قبيله قبيله، شما را تيره تيره آفريديم، «لِتَعارَفُوا» تايكديگر را بشناسيد. «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ» بدرستي كه گراميترين شما نزد خداوند كسي است كه تقوايش بيشتر باشد، «إِنَّ اللَّهَ عَليمٌ خَبيرٌ» بدرستي كه خداوند دانا و خبير است. آيات قبل در سوره حجرات يک آيه ميگفت: مسخره نكن، يک آيه ميگفت: غيبت نكن، يک جمله ميگفت: تجسس نكن. حالا ريشه غيبت و تجسس و مسخره اين است كه آدم خودش را برتر ميداند، ميخواهد مسخره ميكند او را سر به سر اين ميگذارد، چون خودش را برتر ميداند. ميگويد كه ريشه مسخره اين است كه شما خودتان را برتر ميدانيد. چه كسي خود را برتر نداند، «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ» به مرد بودن ننازيد، به زن بودن ننازيد، به فلان قوم، من از فلاني هستم، شهري، دهاتي، شرقي، غربي، از كدام منطقه هستي، از كدام قبيله هستي به هيچ كدام ننازيد، چون «خَلَقْنا» ما همه را خلق كرديم «وجَعَلْنا» ما قرار داديم، دست ماست، وقتي دست ماست شما به چي مينازيد؟ هيچ وقت رئيس و كارمند بانك كه پولها را ميگيرد افتخار نميكند، ميگويد مال تو كه نيست، مال مردم است امروز ميگيري فردا پس ميدهي، خوشحالي كه امروز چقدر پول گرفتم، خب به تو چه؟ يا غصه بخورد امروز خيلي پول دادم، به تو چه؟ ما اگر بدانيم كه همه دست خداست، هيچ وقت نميگوييم برو زشت است، چرا زشت است؟ خدا اين را اينطور خلق كرده و در كنار زشتياش انواع زيباييها را هم دارد. منتها زشتياش را ميبيني، ولي زيبايياش را نميبيني. او كه آفريده بهتر ميداند. نژاد، قبيله اينها ملاك نيست، تفاوتهاي آفرينش همه حكيمانه است، براي شناسايي است «لِتَعارَفُوا» براي تفاخر نيست. ما كه شما را يك زن و يكي مرد و يكي از اين و يكي از آن قبيله، اينطور قرار نداديم كه پز بدهيد، براي اينكه مشخص باشيد، واقعاً اگر همه مردم شكلهايشان يك جور بود چطور می شد شناخت، راه شناسايي اين است كه هر كسي يك جور باشد و يك شكل باشد. اين تنوعها و تفاوتها، قبيلهها، اينها بخاطر شناسايي است نه به خاطر تفاخر. تبعيض نژادي ممنوع، الآن 1400 سال است از اسلام ميرود، هنوز بسياري از كشورها دچار تبعيض نژادي هستند، چه فرقي ميكند سياه و سفيد؟ سياه و سفيد چه فرقي ميكند؟ تبعيضات نژادي، تبعيضات قومي، قوم عرب چه فرقي ميكند؟ ما در پيش نمازي هم نميگوييم حتماً بايد اين پيش نماز شود، اگر توي مسجد چند نفر هستند، او كه تقوا و سوادش بيشتر است والا مسجد ارث پدر كسي نيست، اگر يک مسجدي يک پيشنمازي دارد و مردم از سوادش يا تقواش گله دارند، و كسي پيدا شده در منطقه كه سواد و تقواش از پيشنماز بيشتر است حق با اوست. اگر ميدانيم كه اگر ايشان پيش نماز شود جمعيت مسجد دو برابر ميشود، بايد فوري پيشنماز جايش را به او بدهد.
2- ملاك امتياز حق است
اميرالمؤمنين(ع) حديثي دارد كه در جلد الغدير آمده: بنده حالا توي تلويزيون حرف ميزنم، اگر بدانم شب جمعه آينده فلاني حرف بزند صد نفر بيننده بيشتر دارد من نبايد ديگر توي تلويزيون باشم. آقاي قرائتي تو برو كنار، ايشان بيايند. صد نفر مشتري بيشتر دارد، او بيايد. در امر به معروف هم همينطور است. ممكن است اگر من حرف بزنم اثرش 13 درجه باشد، شما بگوييد 14 درجه، به من گفتهاند به شما بگويم شما اين را بگويي، بگويم نه من بگويم، چرا بگويم؟ خيليها ميروند ميگويند: آقا شوهر ما مثلاً فلان عيب را دارد. ميگويم شوهرشما رفيق كيست؟ حرف كي در شوهر شما اثر دارد، اگر حرف فلان خلبان اثر دارد، بگذار خلبان به شوهرت بگويد، اگر فلان بازاري، فلان مدير كل، فلان ورزشكار، كي در شوهر شما اثر دارد؟ حرف هر كسي اثرش بيشتر داشت امر به معروف را همان آقا بكند، ما بايد ببينيم كي حرفش اثرش بيشتر است؟ علتي كه انقلاب ما پيروز شد اين است كه امام(ره) آمد و حرف او از همه بيشتر بود. يعني نفوذ كلام او از همه بيشتر بود. گفتند: خوب تو رئيس، رهبر تو، وقتي گفتند رهبر تو مردم هم اطاعت كردند، شاه تحقير شد، مستشاران آمريكايي فرار كردند، انقلاب پيروز شد. حرف كي؟ يعني مردم حرف چه كسي را قبول دارند؟ ببينيد يک وقت يک كسي، يک نفر را دوست دارد، مي گوييم چرا؟ ميگويد خودم هم نميدانم چرا؟ من دوستش دارم ولي نميدانم چرا؟ ولي يک وقت ميگويد دوستش دارم، چون دروغ نميگويد. درسش خوب است. مراعات حق مردم را ميكند. لوس نيست. از زير كار در نميرود. يك كمالاتي دارد و من به خاطر اين كمالات دوستش دارم. اگر كمالات بود اين دوستي ميماند، چون كمالات هميشه هست، معمولاً. اما اگر گفت من اين را دوستش دارم خوشگله، فردا تب ميكند مريض ميشود، ديگر دوستش،.. چرا اين دختر را ميخواهي باهاش ازدواج كني؟ باباش پولدار است، پس اگر پدرش ورشكست شد، تو هم دختر را طلاق ميدهي؟ اگر رفاقت بر اساس پول و شكل است. حديث داريم، هر كسي ازدواج كند بخاطر پول و شكل، چون پول و شكل تغيير ميكند آن ازدواجها هم پايان ندارد. اما اگر ازدواج كند بخاطر اينكه ايشان يک ارزشي دارد، ارزشها ثابت است. خب، انسان فطرتاً دنبال برتري است. يعني انسان دلش ميخواهد برتر باشد. چون انسان فطرتاً توسعه طلب است و دلش ميخواهد برترباشد. اسلام ميگويد اگر ميخواهي برتري داشته باشي «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ» تقوايت را زياد كن، مگر نميخواهي همه مردم تو را خوب بشناسند، خوب درس بخوان، شاگرد اول، چون انسان دلش ميخواهد همه مردم نگاهش كنند، تو چرا يك كفش پا ميكني كه همه مردم نگاه به كفشت كنند، عوض اين كه خرج پايت ميكني از راه كفش كه مردم نگاهت كنند خرج مخت كن. به جاي اينكه مردم را از طريق كفش متوجه خودت كني از طريق مغز مردم را متوجه خودت كن. بعضيها ميخواهند نگاهش كنند، عطسه هم كه ميكند يک جوري عطسه ميكند كه همه نگاهش كنند، اين چقدر آدم بي شخصيتي است، اين هيچ كمالي ندارد، ميخواهد مردم از راه عطسه كردن نگاهش كنند. خب شما مي توانستي يك قدم خير برداري.
3- خاطرهاي از عاقبتانديشي صالحي مازندراني
خداوند رحمت كند آيت الله صالحي مازندراني را يک چيزي برايتان بگويم عجيب، خب ايشان از علماي قم بود و از مدرسين، بنده هم يک مدتي شاگرد ايشان بودم، دختر ايشان ميرود توي بازار كنار خيابان قم يک كسي هست كه جگر، دل مرغ ميفروشد، دل و جگر را توي كيسه كرده، ميآيند و ميخرند. دختر ايشان رفت گفت من يک خانمي را ديدم كنار دل و جگر مرغ نگاه ميكرد، همينكه صاحب آن نگاهش را آنطرف كرد يكي از اين نايلونها را برداشت و تند رفت و خلاصهاش اين زن دل و جگر مرغ را دزديد. گفت معلوم ميشود اين زن فقيري بوده، هيچي نداشته و بچه هايش گرسنه بودند، آمده اينكار را كرده، پاشو برويم، آيتالله صالحي مازندراني پا ميشود و ميرود آنجا كه اينها را ميفروخته، به آن اقا ميگويد، اين دل و جگر در اين نايلون چقدر است؟ او هم ميگويد هزار تومان. هزار تومان ميدهد و ميرود. ميگويد آقا نبردي، شما هزار تومان هم دادي يكي را بردار و ببر، گفت، ببين آقا خانمي فقر بهش فشار آورده يكي از اينها را برداشته و فرار كرده، من ترسيدم روز قيامت گير باشد كه اين كار را كرد، من آمدم اين هزار تومان را دادم كه او را از دين آزاد كنيد، او به تو روز قيامت بدهكار نباشد. اين روح چقدر لطيف است.
4- رعايت حقوق ديگران
حضرت امام خميني(ره) وقت ظهر، نماز بود، آمد نماز بخواند، وقتي خواست وارد سالن بشود ديد دم درب سالن خيلي كفش است و كفشها هم همه بغل هم بودند، يک خورده نگاه كرد به كفشها و برگشت، گفتند آقا مردم منتظر نماز جماعت هستند، گفتند، آخر من بخواهم نماز جماعت بخوانم بايد پا بگذارم روي اين كفشها وقتي هم پا روي كفش مردم بگذارم درست نيست. گفتند آقا كفشها را كنار ميگذاريم كفشها را كنار زدند، بفرماييد، فرمود كفشها بهم ميريزي كه براي من راه باز كني؟ اينها وقتي بازمي گردند كفش هايشان قاطي پاتي ميشود، وقتشان تلف ميشود بگوييد مردم نمازشان را فردي بخوانند. من جماعت نميخوانم، ببينيد اينها چقدر قشنگ است، تقوا اينهاست، تقوا اين است كه انسان مواظب باشد يك كلمه نگويد، ما افرادي هستيم به قدري متملق، امروز تا اين پول دارد، سلام، مخلصم، حال شما فردا پول بستني ما را نميدهد. قهر ميكنيم، با يك بستني رفيقش ميشويم با يك ساندويچ قهر ميكنيم. با يک نميدونم پپسي كولا رفيق ميشويم و با يك كوكا قهر ميكنيم. اينها خيلي بد است كه انسان رفاقتش بر اساس اينها باشد.
5- ملاكهاي انتخاب دوست
حديث داريم اگر ميخواهيد رفيق بشويد، با كي رفيق بشويد، سه تا خط كش داريم گفته با اينها رفيق شو، چون بالاخره انسان بي دوست كه نميشود، بايد با يكي رفيق شود، حالا كه ميخواهي رفيق شوي، با اين خط كش رفيق شو. يك: نسبت به خدا چه ميكند، اگر اهل نماز است با او رفيق شو، چون اين كه نعمتهاي خدا را ناديده ميگيرد، از خدا تشكر نميكند تو هم كه با او رفيق بشوي و هرچه به او به خدمت كني، كسي كه لطف خدا را تشكر نكند الطاف تو را هم تشكر نخواهد كرد و بيخود با او رفيق نشو. خدا كه به اين چشم داد، هوش داد، شكل داد، سلامتي داد، پدر داد، مادر داد، عقل داد، فطرت داد، و عزت داد، آبرو داد، توان داد زيبايي داد، خدا كه اين همه به او چيز داده حاضر نيست يك الله اكبر بگويد، چرا با او رفيق ميشوي؟ هر چه هم به او خدمت كني، كسي كه لطف خدا را ناديده ميگيرد، لطف تو را هم ناديده خواهد گرفت. دو: ميخواهي با او رفيق بشوي ببين نسبت به پدر و مادرش چكار ميكند. كسي كه طرف پدر و مادر را، زحمات پدر و مادر را ناديده بگيرد، تو را هم هر چه باهاش رفيق شوي و بهش خدمت كني، لطف تو را هم ناديده ميگيرد، او كه گوش به حرف پدر و مادر نميدهد و زحمات بابا و ننهاش را ناديده ميگيرد، زحمات شما را هم ناديده خواهد گرفت، نميخواهد با او رفيق شوي. سه: ببين رفقاي قبلي را وفادار هست يا نه، كسي كه رفقاي قبلي را رها كرده تو را هم رها خواهد كرد. اين خط كش است. «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ» آخر آيه ميگويد: «إِنَّ اللَّهَ عَليمٌ خَبيرٌ» خدا عالم است خبير است، عليم است. آخر «عَليمٌ» با «خَبيرٌ» فرق ميكند، «خبره» با «علم» فرق ميكند. «عَليمٌ» يعني ميداند و «خَبيرٌ» يعني خوب ميداند. مثال: به يك انباردار ميگوييم ببخشيد توي اين انبار چيست؟ ميگويد: دويست تا چرخ خياطي است دويست تا آبگرمكن است 150 تا، ممكن است انباردار هم عليم باشد. يعني بداند توي انبار چيست، اما خبير نيست يعني بداند چرخ خياطي از چند قطعه هست. كدام قطعاتش داخلي است و كدام خارجي يعني كيلويي ميداند. اما ريز نميداند، «عَليمٌ خَبيرٌ» يعني هم ميداند و هم ريز ميداند. يعني مو به مو ميداند. يک وقت ميگوييم بله تهران شلوغ است، تهران شلوغ است، جمعيت زياد دارد، اما يكي ميگويد كدام محله چقدر جمعيت دارد؟ تعداد زنها؟ تعداد مردها، تعداد باسوادها، ليسانسها، فوق ليسانسها، دكترها، خانههاي چهل متري كجاست، خانههاي 60 متري كجاست، خانههاي پانصدمتري به بالا كجاست؟ كدام كوچه بن بست است. انكه كوچه به كوچه ميداند و خونه به خونه او علي نيست او خبير است. به هم گفتهاند وقتي عروس و دامادها به هم قهر كردند زود دادگاه نروند به مشاور خانواده مراجعه ميكند. زود مراجعه نكند، برود پهلوي فاميل خانم بيايد و يكي از فاميل مرد چرا؟ براي اين كه فاميل، فاميل را ميشناسد، آن قاضي كه آنجا نشسته چه ميداند كه حسود هستم يا نيستم، كه پيدا نيست. عقدهاي هستم يا نيستم عقدهاي كه پيدا نيست، وسواس هستم يا نيستم، سوء ظن دارم يا ندارم او كه نميداند. او فقط پرونده را نگاه ميكند چه نوشته. بعد آثار چاقو بوده خوني بوده، سيلي بوده، جايش سرخ شده، سياه شده، او فقط ظاهر را ميبيند و بعد هم حكم ميكند. و اما اين كه ميگويد (حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِها) (نساء /35) چون اهل، فاميل خبير است. اين همچين است. او روي فلان مسأله، روي فلان شخص، روي فلان حالت حساسيت دارد. خوب اگر تقوا را ملاك برتري قرار داديم، خدا ميداند كه چه كسي با تقواست. حالا كرامت، ميگويد «عِنْدَ اللَّه» يعني چه؟ «عِنْدَ اللَّه» يعني نزد خدا، يک وقتي ميگويد، تاريخ چه قضاوت خواهد كرد، ديدي بعضيها توي سخنراني ميگويند: ما اگر اين كار را بكنيم در آينده تاريخ قضاوت خواهد كرد. هرچي ميخواهد قضاوت كند من چكار به تاريخ دارم، خداي من كه تاريخ نيست كه. البته اگر تاريخ خير بگويد خوب است. قران هم گفته: (اجْعَلْ لي لِسانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرينَ) (شعراء /84) حضرت ابراهيم(ع) گفت: خدايا جوري به من توفيق بده كه آينده هم مردم براي من ذكر خير بكنند. ذكر خير كمال است، اما ما مرتب بگوييم وظيفه امروز ما چيست؟ وظيفه امروز ما اين است. حالا فردا تاريخ خواهد گفت كه چي؟ ما نبايد تاريخ پرست باشيم، آقا نياكان ما چنين بوده، نياكان ما درست بوده؟ قدمشان روي چشم، نياكان ما غلط بوده ما گوش به حرف نياكان هم نميدهيم. آخر يكي از اشكالات نياكان بت پرستي است. به بت پرستها ميگفتند: چرا بت ميپرستيد؟ قران ميگويد: (إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا) (زخرف /22) نياكان ما بت ميپرستيدند. خدا فرمود آيا همه راه نياكان بايد برويد.
6- تشخيص حق در اختلافات
يكي آمد در جنگ جمل نگاه به يك سمت كرد ديد اميرالمؤمنين(ع) است و سمتي ديگر عايشه، عايشه خوب زن پيامبر(ص) است، ام المؤمنين است، طلحه از اصحاب پيامبر است، زبير خيلي به گردن اسلام حق دارد، خيلي شجاع بود، آنقدر زبير قهرمان بود. در تاريخ اسلام زبير تاريخ روشني دارد. گيج شد گفت من كه گيج هستم، الآن هم هست، ميگويد ما نفهميديم چرا اينطوري ميكنند، خود حزب اللهيها، اينها ديگر چرا؟ ما كه گيجيم. بعضيها ميگويند حالا كه ما گيج هستيم خداحافظ، ميگوييم نه وايسا چرا گيجي؟ توي جنگ جمل يكي آمد گفت ما كه گيجيم علي را بگذاريم كنار كه از ياران اسلام است، زبير را، عايشه را، گفت من كه گيجم، فرمود: بيا گيج نباش، «اعْرِفِ الْحَقَّ تَعْرِفْ أَهْلَهُ» (بحارالانوار/ج40/ص125) به به چه جملهاي گفت: شما چكار داري به آدمها، آدمها را كنار بگذار، الآن ممكن است يک كسي بگويد آقا من اصلش نميدانم جمهوري اسلامي يک حرفي ميزند، كشورهاي اسلامي ديگر هم يک حرفي ميزنند، او يک چيزي، اين يک چيزي ميگويد، ما كه نفهميديم. همه هم ميگويند اشهد ان لا اله الا الله و همه هم ميگويند اشهد ان محمداً رسول الله. همه شهادت ميدهند همه نماز ميخوانند، همه قران ميخوانند، همه قران چاپ ميكنند، ما كه گيجيم. اتفاقاً من مكه بودم يک جواني آمد گفت: راستش را بخواهي من گيجم، ايران را ميبينم، اينجا را ميبينم، شما بيا كار به آدمها نداشته باش، نه ايران، نه اينجا نه اونجا، هيچي هيچي. «اعْرِفِ الْحَقَّ» حق را ببين. يك جمله ميگويم به من بگو، زهد خوب است يا اشرافيگري، زهد خوب است يا اسراف، شما طرفدار كدامي، سادگي و زهد خوب است يا اسراف و اشرافيگري؟ به من بگو كدام پهلوي تو ارزش دارد؟ خب دانشجو بود، فهميده بود، گفت سادگي، گفتم اين بعلاوه اين منهاست، يعني اين منفي و اين مثبت است، اگر اين است شما ببين علي زهد دارد يا غير علي، ببين شجاعت يا ترس كدام ارزش دارد؟ گفت شجاعت. گفتم توي رهبرهاي كشورهاي دنيا ببين از امام خميني(ره) شجاعتر داريم يا نداريم، عدالت يا ظلم؟ آقا الآن اسراييل سمبل تجاوز است. قشنگ بچهها و جوانهاي فلسطين و لبنان را ميكشد، مبارزه با اسراييل يك ارزش است. كدام يك از كشورها مثل ايران مبارزه ميكند و اسراييل از كدام كشور ميترسد؟ اگر شما «اعْرِفِ الْحَقَّ» اين است. حق زهد است، حق شجاعت است، حق عدالت است، يعني شما روي آدمها نگاه كن گيج ميشوي ميبيني اين آخوند است آن هم آخوند است، اين مسجد آن هم مسجد، اين قران آن هم قران، گيج ميشوي، توي آدمها حساب نكن، برو توي معيارها، زهد يا اسراف، شجاعت يا ترس، عدالت يا ظلم، حمايت از فلسطين يا بي تفاوتي يا حمايت نسبت به فلسطين، كمك به فقرا يا بي اعتنايي به فقرت شما ملاكها را حساب كن، بعد ملاكها را كه ديدي، اول شاغولت را نگه دار بعد ببين هر پايهاي مثل آن است ميگويي آن پايه، نگو ما نفهميديم اين پايه يا آن پايه، توي پايهها گيج ميشوي، شاغولت را نگه دار بعد بر اساس شاغول پايهها را حساب كن. توي خطها گيج ميشوي، شما سفت خط كش را نگه دار بگو هر خطي مطابق اين است درست است. اميرالمؤمنين فرمود: «اعْرِفِ الْحَقَّ»…
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 881