responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 932
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الهی انطقنی بالهدی والهمنی التقوی

رمضان امسال سال 84 با سوره‌های کوچک آشناتر شویم. (;قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ) (الإخلاص/1) را گفتیم حالا در این جلسه هم (;قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ) (الفلق/1) را ادامه بحثها را داریم چون ماه رمضان ماه قرآن است و این آیات را تقریباً تمام ایرانیها حفظند با هم مکان و زمان و زبانمان را با قرآن آشنا کنیم با هم می‌خوانیم همین دوتا آیه را یا همه سوره را.
«بِاِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَانِ الرَّحِیمِ»، «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ مِنْ شَرِّ مَا خَلَقَ وَمِنْ شَرِّ غَاسِقٍ إِذَا وَقَبَ وَمِنْ شَرِّ النَّفَّاثَاتِ فِی الْعُقَدِ وَمِنْ شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ» الفلق/1-5
«قُلْ» بگو «أَعُوذُ» پناه می‌برم به پروردگار «فَلَقِ» به خدای شکافتن، شکافتن از طریق آفرینش، شکافتن از طریق دانه‌ها در دل خاک، شکافتن سیاهی شب با سپیده صبح.

1- پناه بردن به خدا در همه حال

کلمه «أَعُوذُ» فعل مضارع است، در ادبیات عرب فعل مضارع برای استمرار است، چون شیطان همیشه وسوسه می‌کند، چون وسوسه شیطان و خطرات دائمی است، ما هم باید پناهندگی‌مان دائم باشد. اگر هر شب توی منطقه ناامنی هست، پس باید هر شب اسلحه‌مان آماده باشد. «أَعُوذُ» نمی‌گوید(عذت) می‌گوید «أَعُوذُ» یعنی پناه می‌برم «أَعُوذُ» غیر(عذت) است(عذت) مثل «قُلتُ»، «أَعُوذُ» یعنی دائماً پناه می‌برم، برای این که خطر دائمی پناه دائمی می‌خواهد، «قُل أَعُوذُ» نمی‌گوید(قل نعوذ) می‌گوید «أَعُوذُ» پیغمبر بگو من پناه می‌برم یعنی با این که پیغمبر هستی باز هم خطر تو را تهدید می‌کند «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ مِنْ شَرِّ مَا خَلَقَ» از شر آفریده‌ها از شر آنچه آفرید.

2- خطر نفس، از مهم ترین خطرات

«مِنْ شَرِّ مَا خَلَقَ» را گفتیم. «مَا خَلَقَ» چیه 1- خود ما و نفس ما، یکی دیگران. درباره خطرات خود گفتیم، خودمان هم خطر داریم، بله گاهی آدم خودش برای خودش خطر است برادرها و خواهرها این را بارها گفتم اجازه بدهد تکرار کنم، هیچ می‌دانید دلیل این که خدا ما را نمی‌بخشد، مقصر خود ما هستیم، خودمان باعث می‌شویم خدا ما را نبخشد چطور؟ برای این که مردم را نمی‌بخشیم، همین که ما آنها را نمی‌بخشیم، این یک قیدی است که خدا هم ما را نبخشد چون قرآن می‌گوید (;وَلْیَعْفُوا) (النور/22) یعنی همدیگر را عفو کنید بعدش می‌گوید «أَلَا تُحِبُّونَ»: آیا محبت نداری دوست نداری «أَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ» دوست نداری خدا ترا ببخشد اگر خوشت می‌آید و دوست داری که خدا تو را ببخشد، تو هم مردم را ببخش، پس اگر خدا تو را نمی‌بخشد برای این که تو مردم را نمی‌بخشی چرا نمی‌بخشی؟ «بسم الله»، همین الان بگو خدایا یک افرادی پشت سر من حرف زشت زدند تحقیر کردند خار کردند تهمت زدند ظلم کردند کتک زدند در مالم در فکرم در آبروم لتمه زدند به من، خدایا برای این که من دوست دارم تو من را ببخشی، خدا توی قرآن گفته است ببخش تا ببخشمت، پس گیر توی خودمون است، نفس ما، می‌گویم من نمی‌بخشمش، آبرویم را ریخته، حلالش نمی‌کنم، می‌خواهم لب پل صراط یقه‌اش را بگیرم، بابا ولش کن حالا دم پل صراط اینقدر مردم گیر هستند دیگه گیر تو یکی نباشند.
وقتی نفست می‌گوید نبخشش، وقتی توی دلت کینه هست که مردم را نمی‌بخشی، پس خودت گیر خودت هستی. خودت نمی‌بخشی بله خودمان «مِنْ شَرِّ مَا خَلَقَ» یکی از شرها خودمان هستیم کینه‌ای هستیم نمی‌بخشیم، خدا هم نمی‌بخشد، من پناه می‌برم از علم بی فایده که گفتم قلب سنگدل می‌شود، نفسی که حرص داره سیر نمی‌شود، گفتم قناعت نمی‌کنه می‌دانی مشکل ازدواج یکی(نفساً لا تشبع) است روز اول عروسی یک کیلو لباس بیشتر ندارند عروس و داماد ماشین لباسشویی می‌خواهند ماشین لباسشویی هم گران است ازدواج عقب می‌افتد دختره گریه می‌کند پدره اعصابش خورد می‌شود یک پدر محترمی رفت یک انباری را برداشت و باز کرد و یک چیزهایی ازش کش رفت خواستنش توی دادگاه گفتند آقا تو این کاره نیستی تو دزد نیستی تو آدم محترمی هستی، زد به گریه، گفت من دخترم را عقد کردم، داماد می‌خواهد دخترم را ببره جهازیه‌اش جور نیست چند شب است دخترم نمی‌آید غذا بخورد من هم نتوانستم جهازیه جور کنم و دیدم دخترم سر سفره گریه می‌کند قیچی شدم بریدم، رفتم کلید انداختم به فلان انبار، یک مقدار چیز برداشتم برای جهازیه دخترم. یک پدر آبرومند را آخر عمرش چهل سال با عزت کار کرده، پدر آبرومند را وادار به دزدی می‌کند آبروی چهل ساله پدرش را می‌ریزد برای ماشین لباسشوئی این خطر است.

3- زیاده خواهی، عامل ذلت و خواری

« قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ مِنْ شَرِّ مَا خَلَقَ» یکی از شر ما خلق(و نفساً لا تشبع) است(و نفساً) پناه می‌برم از نفسی که(لا تشبع) سیر نمی‌شود.
حالا سیر نمی‌شود، یعنی چشم هم چشمی، (و نفساً لا تشبع) داماد شده بودم به من گفتند اگر می‌خواهی عروس را بیاوری، دور خانه را باید تزئینات کنی، خوب کاشان هم بازار قالیش راست است، ما هم طلبه جوانی بودیم، لباسهای آخوندیمان را پوشیدیم رفتیم بازار که چند تا قالی بگیریم از تاجرها قرضی به دیوار خانه آویزان کنیم که عروس می‌آوریم، توی راه گفتم یعنی چه؟ بروی پهلوی تاجر گردنت را کج کنی که پهلوی فامیل عروس گردنت را صاف کنی حالا نه اونجا کج کن نه آنجا صاف کن، برگشتم، گفتند: چه کردی؟ گفتم: رفتم توی کوچه حساب کردم چرا برای اینکه پهلوی فامیل عروس گردنم صاف باشد پهلوی هر کس و ناکسی گردن خم کنم، نه گردنم را خم می‌کنم نه گردنم را صاف، بعد هم عروس که خواهد فهمید که اینها قرضی است خوب بگذار از روز اول بداند ما همینیم که هستیم، هیچی برگشتیم.
گاهی وقتها افرادی برای یک چیزهایی خودشان را به آب و آتش می‌زنند، ولی خوب آدمهایی هم هستند خوب فکر می‌کنند. پریشب یک جوانی را دیدم، یک ماجرایی را پدرش برای من گفت. گفت ما با داماد قرار گذاشتیم که من جهازیه ندهم، دو تا پتو، با یک چند تا ظرف، اون پولی که می‌خواهم کمد و چوب و نمی‌دانم سیسمونی و عروسک و ماشین و نمی‌دانم فرض کنید که ماشین لباسشوئی و یخچال و همه چیزهایی که می‌خواهیم بخریم یک چند میلیونی بدهم به داماد چند میلیون هم داماد رویش بگذارد، یک خانه کوچولو بخریم، خوب آدم عاقل هم داریم، آدم هم داریم که خانه اجاره کرده کمد از در خانه داخل نمی‌رود، بعد از خانه همسایه‌ها از کوچه پشتی کمد را با طناب کشیدند پشت بام، بابا تو که نان نداری بخوری، گفت نانش نداره اشکنه، بادش دماغ را می‌شکنه، یعنی باد دماغ داره.
یک مثلی هست که می‌گویند نان نداره که بخورد، ترب می‌خورد که اشتها بیاید، آخه تو که خانه نداری، خانه اجاره‌ای قرضی توی کوچه بن بست تنگ، حالا این کمد را، حالا لباست را تا کن بگذار کنار. عرض کردم(و نفساً) نمی‌شود، نمی‌شه، مگه می‌شود، مگه می‌شه، بله شد، خیلی از حرص‌ها و چشم و هم چشمی‌ها شر است، دین را به باد می‌دهد، آبرو را به باد می‌دهد، آدم ذلیل می‌شود، تحقیر می‌شود.
خدایا پناه می‌برم « قُلْ أَعُوذُ» بخوانید «بِرَبِّ الْفَلَقِ مِنْ شَرِّ مَا خَلَقَ»، شر ما خلق یکی از آن شر نفس است، اگر قرآن می‌گوید می‌خواهی بری بهشت این نفست را نگهدار «وَنَهَى النَّفْسَ عَنْ الْهَوَى فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوَى» النازعات/40-41 اگر ترمز نفست را کشیدی، می‌خواهی غیظ کنی، خودت را نگه دار خودت را نگه دار.

4- شرط استجابت دعا، اجابت دعوت خدا

(و دعاءً لا یسمع)‌ی پناه می‌برم از دعایی که لا یسمع، دعایی که شنیده نمی‌شود، هر چه دعا می‌کند مستجاب نمی‌شود، آقا چرا خدا دعای ما را مستجاب نمی‌کند، جواب تو هم حرف خدا را مستجاب نمی‌کنی، قرآن هم داریم (;اسْتَجَابَ) (یوسف/34) یعنی خدا دعا را مستجاب می‌کند، هم داریم (;اسْتَجِیبُوا) (الشورى/47) شما هم حرف خدا را جواب بدهید، «اسْتَجَابَ» یعنی خدا مستجاب می‌کند، «اسْتَجِیبُوا» یعنی شما گوش به حرف خدا بدهید، چند تا کار خدا گفته، گفته «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ هُمْ فِی صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ» المؤمنون/1-2 چند رکعت نماز با حال خواندی، در عمرت یک رکعت نماز خواندی که حواست جمع باشد، قرآن می‌گوید (;إِنْ تَنصُرُوا اللَّهَ) (محمد/7) اگر خدا را یاری کنید «یَنصُرْكُمْ» خدا هم شما را یاری می‌کند، خدا می‌گوید (;أَوْفُوا بِعَهْدِی) (البقرة/40) شما به عهد من وفا کنید «أُوفِ بِعَهْدِكُمْ» من هم به عهد شما وفا می‌کنم، قرآن می‌گوید «اسْتَجِیبُوا» شما جواب من را مثبت بدهید من هم «اسْتَجَابَ» من هم حرفهای شما را جواب می‌دهم، قرآن می‌گوید (;فَلَمَّا زَاغُوا) (الصف/5) اگر کجش کردی «أَزَاغَ اللَّهُ» من هم کجش می‌کنم آنجا که خدا گیر می‌دهد ما گیر گذاشتیم، مثل اینکه شما وارد خانه می‌شوید می‌بینید دزد رفت توی خانه، می‌گویید این مرد کی بود رفت توی خانه، دزده، آهان بگذار برود تو سرداب، می‌رود توی زیرزمین، تا می‌رود توی زیر زمین، در را قفل می‌کنید بعد زنگ می‌زنید نیروی انتظامی، خانه فلانی زود زود زود دزد تو سرداب آمده در را رویش قفل کردم، نیروی انتظامی می‌آید و می‌گوید چرا رفتی، می‌گوید صاحبخانه در را قفل کرده، می‌گوییم بله من در را قفل کردم، منتها چون با پای خودت رفتی من هم در را قفل کردم، چون با پای خودت رفتی من در را قفل کردم، «فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ» کج شدی کجت کردم، (;فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمْ اللَّهُ مَرَضًا) (البقرة/10) تو مریض بودی. اگر خدا (;یُضِلُّ مَنْ یَشَاءُ وَیَهْدِی مَنْ یَشَاءُ) (النحل/93) خدا گمراه می‌کند خدا هدایت می‌کند، چه کسانی را خدا گمراه می‌کند «وَمَا یُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفَاسِقِینَ» البقرة/26چون فاسق بودی خدا گمراهت کرد، چون دزد بودی در را رویت قفل کردم به نیروی انتظامی گفتم، دزد که حق ندارد بگوید من که تقصیر ندارم، این در را روی من قفل کرده، بله تقصیر داشتی که آمدی تو، همین که آمدی تو من در را قفل کردم.
(من تواضع لله رفعه الله): هر که تواضع کند خدا عزتش می‌دهد. امام حسین رفت زیر سم اسب گنبدش طلا شد(و من تکبر) کسی که متکبر شد(خذله الله) پناه می‌برم از نفسی که دعای ما مستجاب نمی‌شود. حال بگذریم که بعضی دعاها که مستجاب نمی‌شود دلایلی دارد. حدیث داریم هر که می‌خواهد دعایش مستجاب بشود لقمه‌اش حلال باشد، دعا طلب خیر است، خیلی چیزهایی که ما می‌خواهیم خیر نیست خیال می‌کنیم، بعد گفته (;أَسْتَجِبْ لَكُمْ) (غافر/60) «لَكُمْ» یعنی به نفع شما، این دعا «لَكُمْ» نیست(علیکم) است اگر به له باشد، مستجاب می‌شود اما اگر بر علیه باشد چی؟

5- خطر تظاهر و خودنمایی

خوب عرض کنم به حضور شما که یکی از خطرها این است که آدم ظاهرش خوب باشد باطنش بد باشد. امیرالمؤمنین می‌فرمود: (اللهم انی اعوذ بک من ان تحسن فی لامعتن عیون علانیتی و توقبه فیما ابتنو لک سریرتی محافظاً علی رعا الناس من نفسی به جمیع ما انت مطلعً الیه فعبدواٌا للناس حسن واهری و اوفذی الیک به سوأ عملی تقربً علی عبادک و تبادواً من مرضاتک) امیرالمؤمنین می‌گوید: یکی از خطرات این است که آدم ظاهرش را خوب قرار بده اما باطنش. . . مهر نمازش بزرگه ولی حواسش پرته، مهرش دراز شده اما حضور قلبش، سجاده‌اش را دیدی بخصوص بعضی از سجاده‌ها مثل سجاده خانمها به اندازه یک بقچه حمام وزنش است دو کیلو سه کیلو چند رقم تسبیح صد دانه سی و چهار دانه، سر منگوله دار، بی منگوله، یک پارچه از مکه یک پارچه از. . . به اندازه یک بقچه حمام سجاده‌اش وزنشه، اما یک رکعت نماز باحال نخوانده، خدایا پناه می‌برم، محراب را می‌بینی چه محرابی، چند میلیون خرج محراب کرده، اما پیش نماز مسجد گرسنگی می‌خوره، منار دراز امّا مؤذن توش نیست.
پناه می‌برم از منار بی بلال، پناه می‌برم از سجاده بی حضور قلب، پناه می‌برم از کتابخانه‌های لوکسی که مطالعه کننده نداره، ظاهر شیک ظاهر شیک ظاهر شیک، حالا پناه می‌برم از این که ظاهرم خوب باشد، امام سجاد می‌فرماید اگر توی جامعه من را عزیز می‌کنی پهلوی نفسم ذلیلم کن که غرور نگیرم توازن باشد(لا تحدث لی عزاً ظاهرا) هر چه توی جامعه عزت ظاهری برای من بوجود می‌آوری، در باطن خودم را بزرگ نبینم. خوب(اللهم انی اعوذبک من شر ما عملت و من شر ما لم اعملٌ) خیلی قشنگه، می‌گوید خدایا از کارهایی که کردم پناه به تو می‌برم که چه غلط‌هایی کردم و از غلط‌هایی که نکردم باز هم به تو پناه می‌برم.

6- خطر از دست دادن دین در مصیبت ها

 چون یک سری خطرها هم هست که هنوز پیش نیامده، بنده الان اینجا نشستم واقعاً دین دارم؟ چه می‌دانم دین دارم یا نه؟ چون هنوز من توی بورسم، توی سرازیری اگر یک ماشین تند می‌رود ماشاءا. . . کف بزنید، بابا سرازیری است، توی سرازیری هر بشکه‌ای بنز است بی‌ام وه است، توی سرازیری که معلوم نیست ماشین سالم است، توی گردنه‌ها معلوم می‌شود، ما الان می‌دانی چرا می‌گوییم دین، دین که ما می‌گوییم، چون نون توش است، این که می‌گوییم دین چون نان تویش است، اگر یک وقتی دین باعث شد که نانمان قیچی شد آنوقت می‌شود دیو، شیطان هم می‌آید می‌شود دیو، بگذار نانمان قطع شود آنوقت ببینیم دین داریم یا نه؟
یک مثل زدم، توی ایران مشهور شد، گفتم اگر می‌خواهید ببینید قرائتی دین دارد یا نه، سه تا تلفن به او کنید، دینش معلوم می‌شود، الو بفرمائید صدا و سیما از این هفته و از این سال ماه رمضان برنامه شما قطع شد، الو بفرمائید نیروی انتظامی، ماشین و حافظت پاسدارهایی که به شما دادیم تا 24 ساعت برگردان، الو بفرمائید آقا خانه سازمانی که از دولت در اختیار شما گذاشتیم را لطفاً تخلیه کنید، سه تا تلفن به من بشود، چیزهای که به من دادند از من بگیرند، بعد معلوم می‌شود دین هست یا دین نیست و لذا امیرالمؤمنین می‌گوید: خدایا پناه به تو می‌برم(من شر ما عملتَ و من شر ما لم أعمل) از خطراتی که هنوز پیش نیامده، خدایا پناه می‌برم از تلفنهای نشده، از تلفنهایی که شده، پناه می‌برم که توی تلفن چقدر حرف زدند، اوه خانم بر می‌دارد، هی شوهرش می‌گوید بابا اینقدر تلفن نکن من راضی نیستم پول تلفن زیاد می‌شود، می‌گوید اگر می‌شود یک صندلی هم بخر که من پای صندلی راحت بشینم، چون اگر ایستاده دو دقیقه حرف می‌زند، اگر بشیند بعضی خانمها تخته صندلی را می‌برند بغل خوابشان همینطور خوابیده صحبت می‌کند انگار قهوه خانه قنبره چهل دقیقه، شوهرش داره جون می‌کنه، واقعا شبهه کنید اگر بیش از دو سه دقیقه حرف می‌زنید از شوهرتان اجازه بگیرید، اگر شوهرتان راضی نباشه می‌گوید بابا خوب تلفن می‌خواهی بکنی دو سه دقیقه، تلفن مال اضطراره خوب حالا کم حرف بزن، آقا بله الحمدلله آشی خوردیم و به سلامت، حالا یک‌اش خوردم‌اش خوردم می‌شود یک ثانیه‌اش خوردیم، می‌گوید بله رفتیم سبزی خریدیم سبزی‌ها را شستیم و بالاخره سبزی‌ها را هم می‌گویند نمی‌دانم با چی چی شستیم بعد بالاخره عدس گرفتیم پاک کردیم آن را قابلمه را گذاشتیم سر چراغ، بابا ولم کن، بگو‌اش خوردم این‌اش خوردن را اینقدر که پول سبزی می‌دهد و عدس، اینقدر هم پول تلفن می‌دهد. یک کسی کاشان ما سوار خر شده بود، خره نمی‌رفت، هی پاش را می‌زد زیر شکم الاغه، هی می‌گفت هن هن، این الاغه نمی‌رفت، آخرش گفت اینقدر که پام را از این طرف آوردم، اگر از این طرف رفته بودم رسیده بودم.
حالا شوهرها دو تا پول باید بدهند، یکجا پول‌اش و سبزی یک جا پول گزارشی که خانم از این‌اش به دخترها و دامادها و خواهرها و بردارش می‌گوید، البته همه که این طور نیستند بعضی‌ها این طورند، تلفن اگر صاحبش راضی. . . آب هم همینطور است اگر حمامی راضی نباشه شما گیری نمی‌توانی بگویی من وسواسی هستم.

7- دوری از اسراف در مستحبات

امروز یک کسی می‌گفت من یک بشکه آب می‌ریزم برای غسلم، خدا از سر تقصیراتت بگذرد، می‌خواهد با وضو باشد با یک لیوان آب می‌توانی وضو بگیری چرا ده تا لیوان وضو می‌گیری، آخه آدم مستحب با وضو باشد ولی مستحب بشرطی است که اسراف نکند، اسراف گناه کبیره است، حضرت امام توی رساله‌اش تحریرالوسیله نوشته، اگر کسی نصف لیوان آب دور بریزد اسراف کرده است، نصف لیوان آب بیخودی اسراف است، اسراف گناه کبیره است و گناه کبیره آدم را فاسق می‌کند، این می‌خواهد مستحب انجام بدهد آب می‌ریزد، پناه می‌برم از کارهایی که انجام داده‌ام از کارهایی که انجام نداده‌ام، چقدر ما اسراف کردیم توی وزارتخانه‌ها چه خبر است، اوه اوه صرفه جویی معنیش این نیست که رفاهیات و زمین ورزش، آخه گاهی هم سمپاشی می‌کنند شیطنت می‌کنند نه هر که می‌خواهد ورزش کند هیچ جلوی تفریح را نمی‌گیریم فقط پولهای ولخرجی را جلویش را بگیریم اگر جلوی ولخرجی‌ها را بگیریم یعنی آنجایی که می‌شود خرج نکرد نکنیم یکساله دو ساله فقر ایران برطرف می‌شود.
 حالا من یک چیزی از آموزش و پرورش بگویم، ما تقریباً دویست میلیون جلد کتاب داریم برای آموزش و پرورش برای بچه‌ها، دویست میلیون پانصد تومان، چهارصد تومان حالا نمی‌دانم چقدر کمتر بیشتر دویست میلیون پانصد تومان چقدر می‌شود، ماشین حساب ندارم دویست میلیون پانصد تومان چقدر پول می‌شود، آنوقت به همه معلمین نمی‌شود یکی چند میلیون وام داد، مشکل مسکنشان حل بشود. لااقل توی شهرهای کوچک که می‌شود حل شود یعنی ما دوسال بچه هامون کتاب را تمیز نگه دارند مشکل معلمها حل شده، نمی‌خواهیم وقتی هم طرح می‌کنیم می‌گویند آقای قرائتی ببین کتاب وقتی یکسال خوانده شد از نظر جامعه شناسی از نظر روانشناسی یک ژست‌های کارشناسی هم می‌گیرند که بسیاری از کارشناسها را بنده یک جو هم قبولشان ندارم.
کارشناس مخ است نه مدرک، ممکنه شما مدرک داشته باشید مثل من ممکن است عمامه داشته باشم دین نداشته باشم، ممکنه کسی عمامه نداشته باشد دین داشته باشد، دین غیر از عمامه است، مدرک غیر از عقل است، ما داریم آدمهایی که مدرک دارند اما سوز، شور، عشق ندارند، اگر هواپیما بود مأموریت قبول می‌کند اتوبوس قبول نمی‌کند.
اگر یک کاری بود که با کار نازک نان کلفت بخورد کارشناس است، اگر گفتند یک کار کلفت بکن نان نازک بخور اصلاً فرار می‌کند از جمهوری اسلامی می‌رود بیرون از ایران.
می گوید از نظر جامعه شناسی و از نظر روانی و از نظر نمی‌دانم چی چی تربیتی، آقا روانشناس که تنها تو نیستی، دنیا دیگر هم روانشناس دارد، خوب گوش بدهید چه می‌گویم، ما کشوری داریم کاغذ تولید می‌کند و به دنیا صادر می‌کند، در خود آن کشور کتابهای آموزش و پرورش را نه بار می‌خوانند، یعنی نه بار این بچه می‌دهد به بچه دیگر، بچه دیگر به بچه دیگر. کاغذش را می‌فروشد به دنیا، آنوقت ما باید نفت بفروشیم با دلار کاغذ بخریم، ما گدائی می‌کنیم این کاغذ را می‌خریم، یکبار مصرف می‌کنیم، او که کاغذ می‌فروشد نه بار. این حرفها چی چیه؟ مثلاً علمای قدیم یک کتاب را نسل اندر نسل می‌خواندند آنوقت علمای قدیم از نظر روانشناسی کمبود دارند.
گفتیم آقا اذان صبح بگو، گفت آخه اذان صبح مردم خوابند، از خواب می‌پرند، روانی می‌شوند، می‌گویم پس همه دنیا دیوانه‌اند، چون همه دنیا اذان صبح می‌گویند، کشورهای اسلامی فقط جمهوری اسلامی می‌گوید روانی. ماه رمضان که مسجدها اذان صبح می‌گویند مردم ماه رمضان دیوانه می‌شوند، چی چی می‌گویی روانی، اون جای دیگر است دنبال چه می‌گردی.
صد و شصت و پنج تا موشک افتاد دزفول، زمان جنگ، مردم دزفول چون دین داشتند روانی نشدند، یکی از این موشکهای دزفول بیفتد دانشکده روانشناس غربی‌ها، اساتید دانشکده روانشناسی روانی می‌شوند. هی توی سر ما نزنید من روانشناسی را قبول دارم، منتها می‌گویم این که می‌خواهی شما هر چیز را تحلیل کنی این اون نیست که می‌گویی، کارشناس را قبول دارم تخصص را قبول دارم روانشناس را هم قبول دارم اساتید دانشگاه را هم احترام می‌گذارم اما بعضی که اسراف یعنی معلم گرسنه است کاغذ اسراف می‌شود، اسراف و گرسنگی معلم را نمی‌بیند، این اصطلاحات روانشناسی را سرپوش می‌گذارد به یک بزرگواری گفتم این چیه داری می‌سازی، مسجد می‌سازی بساز، گنبد هم می‌سازی بساز، چون گنبد بهترین سقف است، چون از نظر فنی هم از همه سقفها محکم‌تر است، هم در مقابل باد و طوفان و هم هوا را می‌کشد زیرش، از پنجره‌های زیر تخلیه می‌شود، گنبد از نظر معماری و فنی بهترین سقف است، گنبد طوری نیست، اما این منار، حالا دو تا می‌خواهی چکار کنی، خود جمکران ده‌ها و صدها هزار نفر روی خاک می‌خوابند، بغلشان منار می‌رود بالا، آدمه جا ندارد سیمان می‌رود بالا.
آخه آدم نمی‌داند اینها را چه جوری بگوید، می‌گویند اینها جزء شعائر مذهبی است، این شعائر مذهبی را امام صادق نفهمید، پیغمبر نفهمید، تو فهمیدی. به اسم شعائر مذهبی که ما نمی‌توانیم ولخرجی کنیم، توی خانه خانم‌ها ولخرجی می‌کنند می‌گوییم خانم اسراف است، می‌گوید آبرو داریم، حالا آبرو داری یعنی حضرت زهرا بی آبرو بود. مسئله دیروز یادتان نرود، دیروز یک چیزی گفتم یک کسی یک فیلسوفی سیگار می‌کشید، یک نابینا بغلش نشسته بود، گفت آقا چقدر سیگار می‌کشی، گفت از بس که تو عالم سیر و سلوک و عرفان و فلسفه و لاهوت و ملکوت و جبروت دارم فکر می‌کنم، گفت پس حضرت علی باید هروئین بکشه. آخه اگر این شعائر مذهبی است این شعائر مذهبی را اهل بیت نفهمیدند، نغوذُ بالله.
ولخرجی می‌کنیم با اسم آبرو، پس حضرت زهرا آبرو نداشت که ساده زندگی کرد. این را می‌گوییم شعائر مذهبی این را می‌گوییم در‌شان ما. این‌شان را امیرالمؤمنین متوجه نشد برای خودمان درست می‌کنیم، می‌گوییم‌شان ما این است، آبروی ما این است، عزت نظام است.
اتفاقاً یک چیزهایی داریم که پیغمبر عکس این فکرها آمده، چون روز فتح مکه پیغمبر سوار یک الاغ بی پالان شد، یک کسی گفت بیا پایین، گفت چیه؟ گفت آخه روز فتح مکه، رهبر مسلمانها سوار یک الاغ بی پالان شده، گفت الاغه خیلی جان دارد تو هم بیا پشت سر من دو پشته، یعنی این که می‌گفت بیا پایین می‌گفت عزت اسلام، پیغمبر فرمود ولش کن این حرفها را، تو هم بیا سوار شو دو پشته، عزت اسلام وقتی است که بگوییم توی کشور جمهوری اسلامی شکم گرسنه‌ای نیست، عزت اسلام به منار و کاشی و محراب نیست، عزت اسلام به لوستر نیست، عزت اسلام این است که توی این مسجد، آخوندش چه می‌گوید، هیئت امنا چقدر مخ دارند، چند تا جوان را جذب کردند، عزت مسجد به جذب جوانها است، به لوستر و منار و کاشی و محراب نیست، اصلاً خط را گم کردیم خط را گم کردیم به همین خاطر حالا.
«قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ مِنْ شَرِّ مَا خَلَقَ» یکی از شرها نفس است، حرص می‌زنیم، یکی از شرها دعایی است که مستجاب نمی‌شود، یکی از شرها کینه‌هایی است که داریم، اینها خطرات خودمان است. خدایا تو را به حق محمد و آل محمد همه ما را از این غل و زنجیرهای بد، از این مفاسد بد اخلاقی، مفاسد اجتماعی، اقتصادی، خانوادگی از این عیب‌هایی که مثل غل و زنجیر ما را قفل کرده و نمی‌گذارد درست فکر کنیم از همه این شرور، همه ما را برهان. نور یقین و علم و معرفت و خلوص و عبودیت و مزه فهم دین و عمل به دین و نشر دین را به همه ما بچشان
والسلام علیكم ورحمة الله و بركاته
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 932
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست