نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 933
بسم الله الرّحمن الرّحیم الهی انطقنی بالهدی والهمنی التقوی
ماه رمضان 84 طبق معمول که درسهایی از قرآن هست، سر سفره قرآن، سورههای کوچک را گفتیم تفسیر کنیم. جلساتی درباره (;قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ) (الإخلاص/1) و (;قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ) (الفلق/1) گفتیم، حرفها تمام نشد و چون بینندگان عزیز بحث را ماه رمضان میشنوند خوب است که اینطور که مینویسم، سوره فلق را با هم بخوانند. «بِاِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَانِ الرَّحِیمِ»، «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ مِنْ شَرِّ مَا خَلَقَ» الفلق/1-2. «أَعُوذُ»، پناه میبرم. اصلا مسئله پناهندگی همیشه بوده یعنی انسان حوادث را زیاد میداند، خطر را زیاد میداند، خود را ضعیف میداند، این باید پناهنده بشود. کوچولو که هست به مادرش پناه میبرد، کشورهای کوچک به ابرقدرتها پناهنده میشوند، گاهی شراب میخورد که مست شود، به شراب پناه میبرد که غصه هایش تمام شود، گاهی سیگار میکشد، گاهی خودکشی میکند، عرض کنم که وابستگی سیاسی، خودکشی، شراب، نمیدانم، این کارهای غلطی است که بشر برای نجات خود میکند. قرآن میگوید: «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ». مشکل داری، میخواهی پناهنده بشوی، بگو پناه میبرم به پروردگار فلق. فلق یعنی شکافتن. شکافتن سیاهی شب با نور سفید. شکافتن سنگها و جاری شدن آبها. شکفتن دانه در دل زمین. به آن خدایی که دارای فلق است، قدرت شکافتن دارد، به او پناه میبرم. میتواند همه مشکلات ما را، قفلها را بشکند. «مِنْ شَرِّ مَا خَلَقَ» این «مِنْ شَرِّ مَا خَلَقَ»سه تا کلمه بیشتر نیست. «مِنْ شَرِّ مَا خَلَقَ» این دو تا سه تا کلمه چقدر حرف دارد. از شر آفریدهها. در شر آفریدهها داشتیم بحث میکردیم که خطراتی که انسان دارد، آفریدهها چیه.
1- انواع خطرات طبیعی و انسانی
خطرات عبارت است از خطرات خود، خطرات خودمان یا خطرات دیگران یا خطرات طبیعت که شامل حیوان و درنده و گزنده و سیل و زلزله یا خطرات طبیعی یا خطراتی که از ناحیه دیگران است، حالا دیگران طاغوتها، شیطان، دوست، همسر، استاد، شاگرد، فیلم یا خطراتی که از تو خودمان است. درباره خطرات خودمان صحبت کردیم مقداری. رسیدیم به اینجا که در روایات 350 تا اعوذ داریم که اولیای خدا از این خطرات پناه میبرند یعنی ما غرق در خطر هستیم. یعنی اگر انسان بفهمد که خدا چقدر بزرگ است و خودش ضعیف است و چقدر خطر بیشتر است، این دیگر همیشه در حال ذکر و ورد و واقعا، اینکه ما بی خیالیم چون گاهی از عظمت خدا غافلیم، گاهی از اهمیت خطر غافلیم، گاهی هم از ضعف خودمان غافلیم. مثلا فکر کنیم بنده هستم و تلفن میکنم میزنم، میکوبم، تصمیم میگیرم، پول خرج میکنم، وام میگیرم، میسازم یعنی هی خودمان را میبینیم و ضعف خودمان را نمیبینیم. یعنی با سه تا اگر، اگر عظمت او را بشناسید، اگر ضعف خود را بشناسید، اگر تنوع و کثرت خطرات را بشناسید. نتیجه این، شناخت عظمت او به علاوه شناخت ضعف خود به علاوه شناخت تعدد، مساوی است با اعوذ. پناه ببرید. اگه انسان توکلش زیاد شود، امیدش زیاد میشود، عبادتش زیاد میشود، آدم میفهمد. ما یک زایمانی که یک زن دارد، یک خورده احساس میکنیم که وقت حساس است، از ده روز قبل مادر مییاد پیش دخترش. پدر از زایشگاه کارت تخت و آماده باش، از قبل سیسمونی را آماده کردند. یعنی یک خورده حالت آماده باشی است که مبادا در حال زایمان برای خانم یک حادثهای رخ بدهد. همین که احساس خطر میکنیم، پدر و مادر و شوهر و بچهها و همه بسیج میشویم که این مثلا به سلامتی فارغ بشود. حالا یک خطری است که مثلا یک شب، دو شب این ممکن است در یک خانوادهای در هزار تا خانواده پیش بیاید یا کمتر یا بیشتر. آنوقت ما دائما در خطریم، منتهی خوب قاصریم. چند دفعه در دقیقه خون وارد قلب میشود، هر دفعه ممکن است یک لختهای، تمام شود. این لاستیکی که، زیر ماشین است، توی این مسافرت صد کیلومتر چند میلیون بار میگردد، چهار تا لاستیک است هر لاستیکی چند میلیون بار میگردد. در هر یک باری که میگردد ممکن است یکی از این لاستیکها بترکد ماشین چپ بشود. یعنی چند میلیون خطر در صد کیلومتر فقط از طریق لاستیک از ما دفع میشود. توجه به خطرها مهم است. انسان غرورش تمام میشود. آدم وقتی غرورش رفت، دیگر بنده خدا میشود. قرآن میفرماید: «وَإِنَّهَا لَكَبِیرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخَاشِعِینَ» البقرة/45. چه کنیم که خشوع پیدا کنیم؟ یاد عظمت خشوع میآورد، یاد ضعف خشوع میآورد. چه کنیم خشوع پیدا کنیم؟ یاد عظمت خشوع میآورد، یاد ضعف خشوع میآورد، خطرات زیاد خشوع میآورد. حالا یکی از خطرات خود، سنگدلی بود، اینها که دیروز گفتیم در جلسه قبل خطرات خود. گفتیم(من علم لا ینفع)، سواد بی خاصیت یک خطر است. مدرک دارد ولی آدم حسابی نیست. اطلاعات و محفوظاتش خوب است، ولی این اطلاعات او را نجات نداد. گاهی انسان خودش را هم نمیشناسد. یکی از خطرات این است که آدم خودش را نشناسد. حالا داریم امام صادق میفرماید که(اعوذ بک من دعاء لا یسمع). پناه میبرم از دعایی که مستجاب نمیشود. پناه میبرم از دعایی که مستجاب نمیشود. از دست دادن زمان، خطر است. امام صادق میفرماید در دهه آخر ماه رمضان در هر شبی این را میگفت، میگفت خدایا پناه میبرم از اینکه ماه رمضان تمام شود ولی باز من بخشیده نشوم. چون حدیث داریم که اگر ماه رمضان تمام شود، انسان بخشیده نشود، خیلی آدم، آدم بدبختی است. علامت بدبختی این است که ماه رمضان بگذرد و انسان بخشیده نشود.
2- خطر پیروی از هوی نفس
خوب این خطر است که انسان یک فرصت طلایی را از دست بدهد. پناه میبرم(من متابعه الهوی و مخالفه الهدی) پناه میبرم از این خطر، خطر نفس که من هرکه حق میگوید تحویلش نمیگیرم، هرکه باطل میگوید، با عشق. (قد قامت الصلوه) دعوت به مسجد میکند، سنگینم، یک جایی که دعوت به فساد است، پول میدهند، میدوم. اگر نرسم غصه میخورم، دیگران را تشویق میکنم. برای جاهای هوسی با نشاط میروم برای جاهای. . . عرض کنم که دو ساعت مینشینم یک فیلم میبینم توپ بلژیک رفت وارد دروازه مکزیک شد. بعد مثلا میخواهم یک کلمه یک آیه قرآن وارد دروازه مخم بشود سنگین است برایم. برای آمدن قرآن توی مخ ده دقیقه وقت نمیگذارم، ولی برای آمدن توپ بلژیک به دروازه مکزیک، سه ساعت وقت میگذارم. توی شهرمان چه مردانی هستند از اولیای خدا هستند، دانشمندند، از نوابغند، نوابغ منطقه خودمان را نمیدانم اما مثلا میدانم کوه هیمالیا چند متر است. یعنی متر کوه هیمالیا را بلدم، نوابغ منطقه خودمان را نمیشناسم. اینها چیزهایی است که آدم خودش با دستان خودش، دیگر از طرف کسی هم نیست، یعنی تحمیلی نیست که بگوییم مرگ بر آمریکا یا مرگ بر اسرائیل یا مرگ بر. باید گفت مرگ بر نفسمان. منم که ظرف روحم را پر کردهام، محفوظات دارم، اما مثلا به جای اینکه یک چیز خوبی را حفظ کنم، چرت و پرت حفظ کردهام. (من متابعه الهوی و مخالفه الهدی). بعد چی؟ (اعوذ بک من استصغار المعصیه و استکبار الطاعه). این هم خیلی مهم است.
3- كوچك شمردن گناه و بزرگ شمردن عبادت
یکی از خطرات این است که استصغار، استصغار، یعنی صغیر بشماریم. (استصغار المعصیه). بعد میفرماید: (واستکبار الطاعه). این یعنی چی؟ یعنی پناه میبرم که معصیتم را بگویم چیزی نیست. خانم فکلش بیرون است. میگوییم خانم این موی شما بیرون است، گناه است. برو بابا، این که چیزی نیست، مردم زمان شاه بی حجاب بودند، حالا یک خورده دو تا مو را گیر نده. آقا شما بدهکاری به ما، بابا، حالا دو هزار تومان هست، خجالت بکش، حالا بعد بهت خواهم داد. میگویی بدهکاری میگوید چیزی نیست، میگویی سیگار نکش، برو بابا، مردم تریاک هم میکشند، حالا تو این را نمیتوانی ببینی؟ یعنی، مثلا میگوید دو تومان چیزی نیست، سیگار چیزی نیست، دو تا تار مو چیزی نیست، حالا، به کسی گفتند نمازت غلط است، گفت برو بابا آنقدر خدا تارک الصلوه دارد که الان فرشتهها سر همین نماز من دعوا میکنند. اون میگه؟ ؟ اون میگه؟ ؟ . یکی را گفتند نماز عمود دین است، گفت مرد اونه که دینش را بدون عمود حفظ کند. یعنی، این سبک شمردن است. یعنی آدم گناهش را سبک بشمارد، بگوید چیزی نیست. این خیلی مهم است. عرض کنم به حضور شما که کسی به کسی نصیحت میکرد، میگفت عرق میخوری بخور، قمار میکنی بکن، رشوه میگیری بگیر، ربا میخوری بخور، فحش میدهی بده، نماز نمیخوانی نخوان، روزه می خوری بخور، اما مسلمان باش. مثل اینکه بگویی این مربع این ضلعش نبود نبود، اون ضلعش هم نبود نبود، اون ضلعش هم نبود نبود، اون ضلع چهارمش هم نبود نبود، اما مربع باشد. دیگه آدم چقدر باید غافل باشد؟ (استصغار المعصیه)، میگیم آقا جون شما خمس نمیدهی، برو آقای قرائتی، اگر میخواهی راجع به خمس صحبت کنی برو با اون میلیاردرها صحبت کن. حالا ما یک دکه زدیم، یک دکان حالا. آقا شما هزار تومان به دست آوردی، خرجی سالت که تموم شد سرمایهات را حساب میکنی، ده میلیون آوردهای باهاش کاسبی میکنی، زندگیات هم تأمین شده، آخر سال که حساب میکنی، ده میلیون شده دوازده میلیون، خرجت هم تموم شده، خرج رفته. زندگی معقول، زندگی متعارف داشتی، دو میلیون هم زیاد آوردی، از این دو میلیون باید هر یک میلیون دویست هزار تومان بدهی، حالا تو به این چهارصد هزار تومان من گیر میدهی؟ برو میلیاردی سود دارند، آقاجون، این گناه میکند میگوید گناه من چیزی نیست، حالا چهارصد هزارتومان چیزی نیست من بخورم.
4- خطر گناهان كوچك، بیش از گناهان بزرگ است
به هر حال این استصغار معصیت خیلی مهم است. این گناه کوچکها پیر در میآورد. چون گناهان بزرگ، آدم میفهمد توبه میکند، گناه کوچکها رو میگوید چیزی نیست، توبه هم نمیکند. اگر یک کسی یک گناه بزرگی بکند، ناراحت است، چون گناه بزرگ کرده، ناراحته، چون ناراحته، پشیمانه، غصه میخورد، عذرخواهی میکند، گریه میکند، خدا میبخشدش. گناه کوچکها را ناراحت نیست، توبه هم نمیکند اینها همینطور جمع میشود میبیند اوه یک سیگار چیزی نیست یک سیگار چیزی نیست، سیگار سیگار یک مرتبه میبینی تنگی سینه گرفت. این قند طوری نیست اون قند طوری نیست حالا یک نقل یک شیرینی یک مرتبه آقا قندش بالا رفته. گناه کوچولوها مثل مو میماند، به هم تاب میخورد تاب میخورد یک مرتبه طناب میشود. گناه بزرگ را آدم چون میفهمد توبه هم میکند. گناه کوچولوها را انسان چون مهم نمیداند، (استصغار المعصیه)، چون کوچکش میشمارد، توی ذهنش کوچک است، توبه هم نمیکند. این(استصغار المعصیه). بعد و(استکبار الطاعه)، طاعت خودش را بزرگ میداند. یعنی یک عملی کرده، من سی تا شب جمعه رفتم جمکران، از این بالاتر؟ الان فرشتهها تو آستین من هستند. باد میگیردش. دو شب نماز شب خوانده، مست میشود. یک بار کسی به من زنگ زد گفت حاج آقا تو مرا سبک میشماری، گفتم نه شما آدم حسابی هستی، گفت نه پهلوی تو من وزنهای نیستم، گفتم حالا مثلا میخواهی چی چی باشی؟ گفت من تا حالا سه هزار جلد کتاب مطالعه کردم، گفتم پس حتما بیسوادی. قرآن میگوید اگر تمام کتابهای کره زمین را هم مطالعه کنید، بازهم بیسوادید. «وَمَا أُوتِیتُمْ مِنْ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا» الإسراء/85. یعنی علم شما همه با هم جز قلیلی بیش نیست. حالا سه هزار تا کتاب که چیزی نیست. آدم خوبه که اگر مطالعه کرد، (استکبار الطاعه)، مطالعه خوب چیزیه. من فوق لیسانسم، خوب باشی. حالا فوق لیسانس باشی، میخواهی چه خاکی به سرم کنی؟ من که چی؟ انسان نباید اگر مطالعه کرد، عبادت کرد، خیلی، آقا مرا میبینی، بیست و چهار تا یتیم را اداره میکنم. خدا کمکت کند، اما این را برای خودت بزرگ تلقی نکن. نقل شد که آیت الله العظمی بروجردی در لحظه مرگ گریه میکرد، خیلی گریه کرد، آقای بروجردی کسی بود که امام خمینی درسش میرفت، تمام مراجع فعلی ما تقریبا شاگرد آقای بروجردی بودند، خیلی گریه کرد، گفتند چرا؟ گفت آخه دست خالی میمیرم. گفتند اِ، آقای بروجردی دست خالیه؟ شما میدانید که چقدر مجتهد تربیت کردی؟ شما میدونی مرجعی بودی که مشابهت در تاریخ نبوده؟ شما میدانی که در هامبورگ و نمیدانم لندن و کجا و کجا چه آثاری، مسجدهایی ساختی؟ شیعه چقدر عزیز شد؟ هی گفتند، گفت بابا اینها پهلوی شما چیزیه، پهلوی خدا اینها چیزی نیست. این قلکهایی که میگن پر شد، این مال بچه هاست، پهلوی بانک مرکزی، این قلکها چیزی نیست. اگر عظمت خدا را بدانیم، اینها کوچک میشد. ما تا زمین هستیم، این سالن دو هزار متره. اگر سوار هواپیما بشویم برویم بالا این سالن میشود به اندازه جعبه پرتقال، بریم بالاتر میشود به اندازه قوطی کبریت، حبه قند، یک عدس. هرچی پرواز بیشتر بشود، زمین کوچکتر میشود.
5- خطر غرور و بزرگ بینی در كارهای دینی
هرچی ایمان ما به خدا بزرگتر باشد، طاعت پهلوی ما کوچکتر میشود. کسی اگر کاری میکند، کارش پهلوش بزرگ جلوه نکند. کارهای ما آسیب پذیره. آقا ماه رمضان میدانی من چند دور قرآن خواندم؟ چند تا سؤال میکنم. یک، از کجا اخلاص بود؟ بنده روز قیامت بگویم آقا بیست و شش سال چند هزار ساعت توی تلویزیون سخنرانی کردم. میگویند آقای قرائتی از کجا خلوص داشتی؟ تو اگر تلویزیون هم نبود، سخنرانی میکردی؟ گاهی وقتها ما قاطی هستیم، از حرم امام رضا میآییم درِ طلا را میبوسیم. توی صحن درهای چوبی را حال نداریم ببوسیم. یعنی امامت ما با طلا قاطیه. قرآن میدانی به چی چیزی میگوید خالص؟ قرآن به شیر میگوید خالص. کلمه خالص در قرآن برای شیر آمده. «مِنْ بَیْنِ فَرْثٍ وَدَمٍ لَبَنًا خَالِصًا» النحل/66. از لابلای پهن و خون، شیر خالص میدهند. یعنی نه بوی پهن میگیرد نه رنگ خون. خالص کسی است که هیچ رنگی نگیرد. با پول، با شهرت، با هیچی تغییر پیدا نکند. از کجا اخلاص بود؟ از کجا قبول شد؟ اینها همه سؤال است. از کجا قبول شد؟ شخصی را در مکه دیدم. خاطرهای را شنیده بودم، به من گفته بود یکی از وزرا، که اگر فلانی را دیدی بهش بگو این خاطره را برای تو هم نقل کند. ما این شخص محترم را در مکه دیدیمش. گفتم آقا یکی از وزرا به من گفته شما یک خاطرهای دارید، حالا من که توفیقی پیدا نکردم، حالا مکه خدمت شما رسیدم میشود آن خاطره را بگویی؟ گفت خاطره بدیه نمیگویم. بعد گفت میگویم. هی گفت میگم، نگم. گفتم اختیار با خودته. گفت برای من عارضهای رخ داد، مثلا بدنم یک شبه سکتهای، سکته قلبی، ایست قلبی، یک چیزی پیش آمد که افتادم. افتادم و سریعا من رو بردند بیمارستان و همچین احساس کردم که دارم میروم. در همان حالتی که بودم حالا چون چند سال است که شنیدم میترسم یک خورده هم کم و زیاد بشه، ولی کلیاتش را میگویم ریزش را نمیگویم میترسم یک وقت خلاف بگویم. میگفت خلاصه دیدم که دارند مرا میبرند. صحنه قیامت، در آستانه قیامت، این صحنهها برای من باز شد و گفتند چه کردی؟ منم خوب خیلی کار کرده بود. آقا مقداری که جبهه بودم، گفتند قبول نیست اه، آقا میدانید من چقدر شاگرد تربیت کردم؟ اینجا نیامده، اه، پولهایی که دادیم، وامهایی که دادیم، مسجدهایی که ساختیم، کتابهایی که نوشتیم، خدماتی که کردیم، هرچی از خدمات نظامی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، علمی، دینی هرچی گفتیم، چون ایشان هم حوزوی بود هم دانشگاهی، خدمات حوزوی، خدمات دانشگاهی، گفتند: اینجا نیامده، گفتند: حالا اگر میخواهی بدانی کی هستی، نگاه کن به این صفحه، میگفت یک صفحهای باز شد دیدم اه، تمام ریز مسائلی را که دوست نداشتم لو بره، همه لو رفت. قرآن میگه (;یَوْمَ تُبْلَى السَّرَائِرُ) (الطارق/9)، روز قیامت همه پردهها لو میره، چیزی مخفی نمیماند. (;وَتَرَى الْأَرْضَ بَارِزَةً) (الكهف/47)، پستی و بلندی دیگه نداره. قرآن میگه که (;وَإِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ) (التكویر/10)، پروندهها باز میشود. قرآن میگه، (;اقْرَأْ كِتَابَكَ) (الإسراء/14)، نامه عملت را خودت بخوان، « كَفَى بِنَفْسِكَ الْیَوْمَ عَلَیْكَ حَسِیبًا»، خودت بخوان بگو با تو چه کنیم. انسان نگاه میکنه میگه «مَالِ هَذَا الْكِتَابِ لَا یُغَادِرُ صَغِیرَةً وَلَا كَبِیرَةً إِلَّا أَحْصَاهَا» الكهف/49. صغیر و کبیر، ریز و درشت را نوشته، این چه پرونده ای است؟ چرا همچین شد؟ گفتند: حالا با تو چه کنیم؟ ایشان میگفت دیدم عجب، اعمال خیرم به قیامت صادر نشده، اعمال شرم ریزش ثبت شده. دستم پر از خلاف، خالی از عبادت. گفت حالا چه کنیم؟ دیدیم اه الان میخوان آخرین دستور صادر بشه، یک مرتبه جیغ کشیدم، یک نعره کشیدم، گفتم من علی را هم دوست نداشتم؟ من زهرا را هم دوست نداشتم؟ من ولایت نداشتم؟ یعنی هیچی؟ تا گفتم من علی و فاطمه را دوست نداشتم؟ ولایت هم نداشتم؟ گفتند که چرا ولایت داشتی بخاطر همان نخ ولایت تو را میگردانیم از این به بعد حواست را جمع کن. میگفت تا گفتند برگرد، من دیدم که دست و پایم باز شد، دست و پایم باز شد با اینکه دستم تکان نمیخورد، پایم تکان نمیخورد، رفته بودم، یک خورده بدنم شل شد و چشمم باز شد و دیدم دور تخت بیمارستان فامیلها هستند، قبلا هم گفته بودم به پسرم که به فامیلها بگو دارم میروم لحظه آخر بیایند فامیل من را ببینن. وقتی دیدم افتادم و آن سکته و ایست قلبی و آن عارضه رخ داد، به پسرم گفتم دارم میروم به فامیل بگو بیان ببینن. این قصه گذشت، من دو سه دقیقه گفتم، ایشان تقریبا حدود چهل دقیقه برای من نقل میکرد و چقدر هم گریه کرد و بعضیها هم که آونجا بودند چقدر گریه کردند. بعد میگفت وقتی برگشتم گفتند حالا برگرد از سر شروع کن، از این خط هم شروع کن. این راهی که رفتی از این راه باید بروی. این مسئله مهمی است که انسان گاهی وقتها فکر میکند که کارش درست است.
6- آرزوی بازگشت به دنیا و انجام كار نیك
یک آیه داریم توی قرآن که روز قیامت افراد میگویند خدایا برگردان ما را (;نَعْمَلْ صَالِحًا) (فاطر/37)، ما را برگردان عمل صالح انجام میدهیم، «غَیْرَ الَّذِی كُنَّا نَعْمَلُ»، «غَیْرَ الَّذِی كُنَّا نَعْمَلُ»، غیر از آن که عمل میکردم. علامه طباطبائی در تفسیر میگوید این «غَیْرَ الَّذِی» چه خاصیتی داره؟ همین کافیه، خدایا مرا برگردان به دنیا برگردان کار خوب انجام میدهم. برم گردون، «نَعْمَلْ صَالِحًا»، عمل صالح انجام میدهم، میگه نه مرا برگردان عمل صالح انجام میدهم غیر از آن که قبلا انجام میدادم. این «غَیْرَ الَّذِی كُنَّا نَعْمَلُ» خاصیتش چیه؟ علامه در تفسیر میفرماید که این معناش این است که آن کارهایی هم که میکردم خیال میکردم عمل صالح است حالا آمدم اینجا میفهمم که عمل صالح نیست، مرا برگردان عمل صالح انجام میدهم نه مثل آن عمل صالحهایی که قبلا انجام میدادم. این «غَیْرَ الَّذِی كُنَّا نَعْمَلُ»، یعنی مرا برگردان، مثل اینکه پول به یک فقیر میدهی بعد معلوم میشود فقیر نیست، میگویی مرا برگردان به فقیری میدهم غیر از آن فقیرهای قبلی، یعنی یک فقیر جدید، یک فقیر واقعی. «غَیْرَ الَّذِی كُنَّا نَعْمَلُ». بنابراین از کجا اخلاص است؟ از کجا قبول است؟ از کجا با گناه حبط میشود؟ چون گاهی وقتها انسان گناهی میکند، حبط میشود. یعنی توپ را بادش میکند بعد یک سوزن میزند بادش میرود، حبط میشود. ببینید یک شاگردی بیست سال خدمت میکند به استادش، استاد هم خیلی دوستش دارد یک مرتبه شیطان وسوسهاش میکند میآید سر بچه استاد را میبرد، یک عمل میکند در یک دقیقه تمام زحمات بیست ساله، از بین میرود. از آن طرف هم هست، گاهی یک شاگرد بیست سال استادش را زجر میدهد استاد دلش خونه از دست شاگرد، ولی یک مرتبه شاگرد میآید تو خانه استاد میبیند بچه استاد افتاد توی آب، با لباس میپرد تو آب بچه را نجات میدهد، آن یک دقیقه که بچه استاد را نجات میدهد عملی است که غصههای بیست سال برطرف میشود. سر بچه را میبرد عملی است که خدمات بیست ساله، یکی از بزرگان، حالا اسمش را بگویم همه ایران میشناسنش، گفتند اجازه بده برای شما یک نکو داشت، نمیدانم چی نکوداشته که میگن؟ یک مراسمی از شما، بگید، تجلیل کنیم، ایشان حدود هشتاد سالش، گفت صبر کنید، اگر من سالم مردم، هر کاری میخواهید بکنید بکنید، من تا دقیقه آخر، به خودم اطمینان ندارم. به امیرالمؤمنین گفتند چقدر میگویی اهدنا الصراط المستقیم؟ تو که راهت مستقیمه؟ فرمود من تا الان راهم مستقیم بوده خبر از ده دقیقه بعد ندارم. این خطراتی که پیش میآید، یکی از خطرات این است که آدم گناهش را بگوید چیزی نیست. حالا نماز قضا شد، حالا بگذار اتوبوس برود، اینجا قهوه خانه نیست، بعد قضاش میخانیم. یکی، آمد گفت آقای قرائتی به راننده گفتم نگه دار برای نماز، نگه نداشت، نمازم قضا شد، گفتم چه جوری گفتی؟ گفت رفتم گفتم آقای راننده نگه دار، گفتم نه، اگر ساکت از ماشین میافتاد میگفتی، نگه دار، نگه دار. اگر ساکت میافتاد اینطوری میگفتی نگه دار. ولی نماز را گفتی آقای راننده نگه دار. این. (استصغار المعصیه)، یعنی نمازت به اندازه ساکت ارزش نداره. ما جدی نیستیم، خدایا تو را به حق محمد و آل محمد از «شَرِّ مَا خَلَقَ» که یکی از «شَرِّ مَا خَلَقَ» همین کوچک شمردن گناه و بزرگ شمردن عبادت است، از همه شرور ما را حفظ بفرما. والسلام علیكم ورحمة الله و بركاته
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 933