responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 957

موضوع: تفسير سوره قصص (2)

تاريخ پخش: 76/11/23

بسم الله الرحمن الرحيم

«الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»

1- اهداف داستان‌هاي قرآن و درسهاي داستان موسي

من در جلسه گذشته به مناسبت برگشتن امام به ايران و تشکيل حکومت اسلامي، قصه حضرت موسي(ع) را گفتم. قرآن قصه مي‌گويد تا آن قصه را ما در مورد خودمان تطبيق دهيم. اصلا اينکه مي‌گويند برويد به زيارت، علتش اين است که برو مشهد، ببين امام رضا(ع) که بود و تو که هستي. بايد چه باشي و چه هستي. آيه فتوکپي قرآن کلمه «كَذلِكَ» است. يک قصه‌اي را مي‌گويد و مي‌گويد: خيال نکن اين فقط براي يوسف(ع) است. (وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ) (يوسف /22) تو هم اگر مثل يوسف باشي، خدا همان لطفي را که به يوسف کرد به تو هم مي‌کند. يعني قصه‌هاي قرآن فقط مال آن زمان نيست. در هر زماني اگر کسي آن راه را برود به همان نتيجه خواهد رسيد.
قصه موسي(ع) را گفتم و براي آنکه با داستان اين جلسه جوش بخورد خلاصه‌اش را برايتان مي‌گويم؛ ماجرا به اين صورت بود که به فرعون گفتند: امسال پسري متولد مي‌شود که رژيم تو را واژگون مي‌کند! حکومت تو را بهم مي‌ريزد. او هم دستور داد: هر زني پسر زاييد سرش را ببرند! مادر موسي(ع) موسي را زاييد، خدا به او الهام کرد که: او را شير بده، داخل صندوق بگذار و در رود نيل بينداز. او هم اين کار را کرد. قرآن مي‌فرمايد: (رَبَطْنا عَلى‌ قَلْبِها) (قصص /10) من دل مادر را گره زدم. اگر دل مادر را گره نمي‌زدم او لو مي‌داد. چون بنا نبود که فرعونيان از اين قضيه بويي ببرند. اگر مي‌فهميدند مادرش کيست او را هم مي‌کشتند. اطرافيان فرعون نشسته بودند، ديدند صندوقي در رود است. شناگران رفتند صندوق را گرفتند. به فرعون گفتند: اين را هم بکشيم؟ گفت: نه! زن فرعون زن باتقوايي بود. با آنکه در کاخ بود فکر کاخي نداشت. (از اين معلوم مي‌شود که آدم مي‌تواند در محيط فاسد خود را حفظ کند.)
مادر موسي به خواهر موسي گفت: عقب موسي برو و ببين عاقبت صندوق چه مي‌شود. خواهر موسي(ع) هم کنار رود را گرفت و رفت. صندوق را باز کردند و ديدند بچه‌اي در آن است. زن فرعون گفت: او را نکشيم. زن فرعون بچه دار نمي‌شد. فرعون ادعاي خدايي مي‌کرد اما از داشتن بچه عاجز بود. زن فرعون که فکر فرعون را عوض کرد. از اين معلوم مي‌شود که زن مي‌تواند فکر فرعون را عوض کند. گاهي هم مرد تابع زن است. از اينجا معلوم مي‌شود که: زن هم مي‌تواند نهي از منکر کند. گفت: (لا تَقْتُلُوهُ) (قصص /9). از اينجا معلوم مي‌شود که گاهي يک کلمه سرنوشت يک تاريخ را عوض مي‌کند. زن مي‌تواند تاريخ را عوض کند. اينها همه درسهايي است که از قصه مي‌گيريم. خواهر موسي يک خواهر تيزي بود. چون وقتي مادرش گفت: از دور صندوق را بپا، او مواظب بود. ضمناً اگر مادر موسي دنبال صندوق مي‌رفت ممکن بود قضيه لو برود. مادر نمي‌تواند خودش را نگهدارد. علاقه خواهر کمتر از مادر است. وقتي صندوق را گرفتند و بچه را در آوردند، گفت: دايه بياوريم تا به او شير بدهد. اين بچه از پستان هيچ زني شير نخورد! از اين معلوم مي‌شود که مکيدن بچه هم دست خداست. همه چيز با اراده خداست. دختر به آنها گفت: حالا که بچه از پستان هيچ زني شير نمي‌مکد: (هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى‌ أَهْلِ بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُ لَكُمْ وَ هُمْ لَهُ ناصِحُونَ) (قصص /12) مي‌خواهيد شما را به خانواده‌اي معرفي کنم که نه تنها به او شير مي‌دهند بلکه به او محبت هم مي‌کنند و او را تحت تکفل مي‌گيرند. دايه فقط به بچه شير مي‌دهد. ولي مادر همه کارهاي بچه را به عهده مي‌گيرد. گفتند: برو بگو تا او بيايد. نگفت: او مادرش است. چون اگر مي‌فهميدند موسي را مي‌کشتند. خيلي دختر تيزي بود. کارهايش را عادي انجام مي‌داد تا کسي از قضيه بويي نبرد و کاري نکرد که آنها به او شک کنند. مادر هم مثل يک زن بيگانه آمد و موسي را در بغل گرفت و شير داد. از اين معلوم مي‌شود که آدم بايد گاهي اطلاعاتي عمل کند. گاهي بايد جلو هيجان را بگيرد. گاهي بايد عاطفه خود را کنترل کرد. يعني انسان بايد مالک خودش باشد؛ بچه را به مادرش دادند: (فَرَدَدْناهُ إِلى‌ أُمِّه‌) (قصص /13) اين قضيه را به حضرت امام (ره) تشبيه کردم. براي امام (ره) توطئه قتل چيده بودند، توطئه زندان و محو او بود. براي محو امام همه کاري کردند. در مورد قتل به قانون اساسي رجوع کردند. قانون در اين مورد اين بود: هر مرجع تقليدي عليه حکومت قيام کند، حکومت شاهنشاهي حق کشتن و اعدام آن مرجع را ندارد. و لذا مراجع همگي نوشتند که ايشان از مراجع تقليد است. با اين وضع دست شاه بسته شد و نتوانست امام را بکشد. چون مرجع تقليد مي‌تواند فتوا بدهد که: شاه! غلط کردي. امام را به ترکيه تبعيد کردند. بعد هم به نجف فرستادند. چهارده سال هم نجف بود همانطور که موسي به دامان مادر برگشت امام هم به وطن برگشت.

2- سرانجام نجات در سايه اطاعت از خدا

آيه‌اي که مي‌خواهم بگويم اين است، ادامه داستان اين است: (فَرَدَدْناهُ إِلى‌ أُمِّهِ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُها وَ لا تَحْزَنَ وَ لِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ) (قصص /13)، «فَرَدَدْناهُ إِلى‌ أُمِّهِ». موسي را به مادرش رسانديم. «كَيْ تَقَرَّ عَيْنُها». تا چشمش روشن شود. از اين معلوم مي‌شود که شادي در نور چشم اثر دارد. (بايد بررسي شود.) در مقابل داريم: غصه نيز نور چشم را کم مي‌کند: يعقوب(ع) وقتي فهميد يوسف کشته شده چشمانش را از دست داد.
«وَ لا تَحْزَنَ». تا ديگر حزن هم نداشته باشد. در جلسه قبل گفتيم که: (إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً) (انشراح /6). مادر وقتي موسي را داخل رودخانه انداخت خيلي نگران شد. اما خدا مي‌فرمايد: چون او به دستور من اين کار را انجام داد من هم او را از ناراحتي در مي‌آورم. چون بعد از هر سختي يک راحتي و شادي است. نماز خواندن سخت است. مي‌فرمايد: اگر از رختخواب خود را کندي… اگر از بستر گرم خودت را کندي و با آب سرد وضو گرفتي و نماز شب خواندي: (فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ) (سجده /17) هيچکس نمي‌داند که براي او چه آماده کرده‌ام. گاهي ما مي‌گوييم: يعني چه؟! آقا فرمان خدا را يعني چه نگوييد. ما سه رقم دستور داريم: گاهي دستور فوق عقل است. گاهي دستور طبق عقل است. گاهي هم دستور ضد عقل است. دستور ضد عقل ما نبايد داشته باشيم. اما لازم هم نيست که هر دستوري مطابق عقل ما باشد. ممکن است بعضي دستورها فوق عقل ما باشد. اگر يک چيزي را اسلام و قرآن بگويد ما آنرا انجام مي‌دهيم. حتي اگر علتش را هم ندانيم. بعدا علتش را خواهيم فهميد. علم ما که به آخرين درجه‌اش نرسيده است. ما هنوز اول کار هستيم. قرآن مي‌فرمايد: طي الارض داريم. که آدم در يک لحظه اينجا باشد و در لحظه‌اي بعد در جاي ديگر. به فاصله يک ثانيه، انسان از اينجا برود تا اروپا. يکي از ياران حضرت سليمان(ع) به آن حضرت گفت: من تخت و تاج و خود بلقيس را در يک لحظه به اينجا مي‌آورم! منتهي قرآن مي‌فرمايد: آدم عادي نمي‌تواند اينکار را انجام دهد. (قالَ الَّذي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ) (نمل /40) کسي که از يک کتابي علمي داشت. يعني اينکار يک علمي مي‌خواهد. اين کار شدني است. چطور الآن با يک موبايل مي‌شود با آن طرف دنيا صحبت کرد. ممکن است روزي بيايد که عوض صدا، خود طرف بيايد. چون تا چند سال پيش وقتي گفته مي‌شد: روزي مي‌آيد که صدا از اين طرف دنيا به آن طرف دنيا مي‌رسانند، به آدم مي‌خنديدند. خيلي از چيزهايي که به ديد انسان محال بوده الآن ديگر محال نيست. بعضي‌ها باورشان نمي‌شد که شاه را بشود از مملکت بيرون کرد. مي‌گفتند: ما نمي‌توانيم مستأجرمان را بيرون کنيم چگونه مي‌توانيم شاه را از مملکت بيرون کنيم. حتي مرحوم مطهري (ره) رفتند در پاريس به ملاقات امام (ره). به ايشان گفتند: آقا! شما فکر نمي‌کنيد بعضي از حرکتهايتان خيلي تند باشد؟! آخر شاه ارتش دارد، فرمانده کل قواست، شما چي داريد؟! امام (ره) فرمود: ما هم ارتش داريم. همه مردم ارتش ما هستند. گفت: همه مردم با شما هستند ولي ارتش ندارند. فرمود: اسلحه‌ها هم مال ماست، ما پيروزيم. هرچه افرادي رفتند و گفتند: با دست خالي چه کار مي‌توان کرد، ايشان فرمود: ما پيروزيم. گاهي مردان خدا يک چيزهايي را مي‌بينند و مي‌گويند. خدا هرچه بگويد بايد انجام داد. خدا به مادر موسي(ع) مي‌فرمايد: فرزندت را به رود بينداز! در دريا؟ بله دريا، چون خدا مي‌فرمايد و خدا فوق عقل ماست. دکتر مي‌گويد: داروي تلخ را بخور. شما مي‌گوييد: داروي تلخ با حلقوم من نمي‌سازد. او مي‌گويد: بنابراين نيست که همه داروها طبق ذوق شما باشد. چون من دکتر هستم و بهتر تشخيص مي‌دهم تو بايد بخوري. «وَ لا تَحْزَنَ وَ لِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ» (قصص/13‌) اي مادر موسي(ع)! مي‌داني چرا موسي را به تو برگرداندم؟ تا اينکه بداني وعده خدا حق است.

3- تحقق وعده‌هاي الهي

وعده خدا اين بود: (إِنَّا رَادُّوه‌) (قصص /7) ‌اي مادر موسي! تو اين بچه را بينداز! ما او را به تو بر مي‌گردانيم. وعده خدا حق است. خدا خيلي قولها داده است. و در اين انقلاب ما خدا به خيلي از قولهايش عمل کرد. خدا مي‌فرمايد: (إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ) (محمد /7). اگر مرا ياري کنيد شما را ياري مي‌کنم. ما دين خدا را ياري کرديم خدا هم ما را ياري مي‌کند. الآن هم روز به روز عزيزتر مي‌شويم. 43 تا راديو از امام انتقاد مي‌کرد و به او دري وري مي‌گفت و از صدام تجليل مي‌کرد. ولي در امام (ره) تأثيري نداشت. به امام (ره) گفتند: فلاني هم به عنوان پناهنده شده است و از راديو عراق به شما فحش مي‌دهد. امام فرمود: بله شنيده‌ام. (قالَ كَلاَّ إِنَّ مَعي‌ رَبِّي سَيَهْدينِ) (شعراء /62) حضرت موسي(ع) فرمود: خدا با من است. هرچه گفتند: آقا! جلو سرمان درياست و پشت سرمان فرعونيان! ما را مي‌گيرند. موسي(ع) فرمود: «إِنَّ مَعي‌ رَبِّي» خدا با من است. خلاصه وقتي رسيدند به دريا خدا فرمود: عصايت را به دريا بزن: (فَأَوْحَيْنا إِلى‌ مُوسى‌ أَنِ اضْرِبْ بِعَصاكَ الْبَحْرَ) (شعراء /63) عصا را به دريا زد و آبها روي هم سوار شدند. به مردم گفت: حالا برويد. و فرمود: ديديد گفتيد خدا با من است. مي‌شود؟ بله مي‌شود. انقلاب باعث شد که آدمهايي که از سوسک مي‌ترسيدند شجاع شوند. آدمي که دوچرخه‌اش را به برادرش نمي‌داد رفت جبهه و جان داد. بخيل بود و دوچرخه‌اش را نمي‌داد حالا اينقدر سخاوتمند شده است که جانش را مي‌دهد. پس مي‌شود که آدم يکمرتبه عوض شود. بخيل سخي شود. ترسو شجاع شود. چطور مي‌شود؟ اگر در خط قرار بگيريم مي‌شود. اصلا کار خدا همين است. شما کود مي‌ريزيد داخل باغچه، اما باغچه به شما گل مي‌دهد! پس خدا مي‌تواند کود را گل کند. به همين خاطر است که ما در دعا مي‌خواهيم: «اللَّهُمَّ غَيِّرْ سُوءَ حَالِنَا بِحُسْنِ حَالِكَ» (البلدالأمين/ص‌222). خدايا من حالم بد است، عيب‌هايي دارم، عيب‌هايم را منقلب کن. و لذا امام (ره) مي‌فرمود: در کشور ما تحولي صورت گرفته است. (تحول يعني دگرگوني) (وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ) (قصص /13) اکثرشان نمي‌دانند؛ حديث داريم: آدمهايي که از ترس خرج و مخارج ازدواج نمي‌کنند ايمانشان ناقص است. بعضي‌ها اينگونه هستند. شما يک نفر را در جمهوري اسلامي نمي‌يابيد که بگويد: قبل از ازدواج وضع من بهتر بود. 20 ميليون نفر را مي‌بينند که ازدواج کرده‌اند و وضعشان بهتر شده است ولي باز هم مي‌گويند: خرج بالاست! خيلي‌ها نمي‌دانند.

4- بلوغ و لياقت زمينه دريافت الطاف الهي

(وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوى‌ آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ) (قصص /14) همين که موسي(ع) به بلوغ رسيد (نه اينکه 15 سالش شد. ما چند نوع بلوغ داريم. اين بلوغ را برايتان معنا مي‌کنم. انواع بلوغ: بلوغ جنسي که پسر و دختر يک بلوغ جنسي دارند از نظر شهوت و تکليف. بلوغ سياسي: ممکن است آدم ريشهايش در بيايد ولي به بلوغ سياسي نرسيده باشد. تمام کساني که علي را رها مي‌کنند و مي‌روند سراغ معاويه، اينها بالغ نشده‌اند. کساني که امام حسين(ع) را رها مي‌کنند و مي‌روند سراغ يزيد، همگي خل هستند، بالغ نشده‌اند. گاهي مي‌شود که شخص پير هم شود ولي بالغ نمي‌شود. بعضي‌ها امام (ره) را رها کردند و رفتند سراغ رهبر منافقين! بلوغ اقتصادي: در قرآن داريم که اگر کسي مرد و يتيمي داشت، طفل صغيري داشت، مالش دست وليش باشد. بعد هم به ولي مي‌گويد: (فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوالَهُمْ) (نساء /6). اگر توانست اين بچه داد و ستد کند پولش را به او برگردان. بتواند کار کند و کلاه سرش نگذارند. بلوغ ازدواج: ممکن است کسي همه اينها را داشته باشد ولي نتواند همسرداري کند. کمبود دارد. بعضي‌ها عبادت بهشان واجب شده است اما درک نمي‌کنند. خم و راست مي‌شود ولي نمي‌داند چه مي‌گويد.) وقتي بالغ شد (بلوغ پيغمبري) به او حکمت و علم داديم. در سه جاي قرآن حکمت و علم آمده است. حکمت يعني بينش علم يعني دانش و در هر سه بار بينش قبل از دانش آمده است. بينش براي کساني است که مي‌فهمند. لازم نيست آدم حتما سواد داشته باشد. آن زماني که بني صدر خيلي طرفدار داشت در کاشان شخصي بود که مي‌گفت: او آدم بدي است. گفتيم: بابا او ادعا مي‌کند زبان بدل است. خارج رفته، مقاله، کتاب، مصاحبه و… گفت: ولش کنيد او آدم خوبي نيست. گفتيم: چطور؟! گفت: وقتي در بيمارستان، امام (ره) حکم رياست جمهوري را به بني صدر داد، او هيچ تواضعي نکرد بلکه يک دستي هم گرفت، فهميدم که او آدم متکبري است. من با آن ديد و بينشم فهميدم که او آدم خوبي نيست. کمبود دارد. وگرنه امام (ره) حکم پدر او را دارد.
الطاف خدا زمينه مي‌خواهد. مسؤوليت زمينه مي‌خواهد. خدا وقتي مي‌خواهد مسؤوليت بدهد مي‌فرمايد: (وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوى‌) (قصص /14). زماني که او رسيد ما پيغمبرش کرديم. موسي(ع) بايد توانايي داشته باشد. وقتي توانايي يافت به نبوت رسيد. يک حديثي را در جلد هشتم الغدير ديده‌ام، اجازه بدهيد تکرار کنم، اين مال آن آقاياني است که يک پستي را مي‌گيرند و نمي‌توانند اداره کنند، عرضه ندارند. اميرالمؤمنين علي(ع) فرمود: کسي که خودش را بر يک جمعيتي مقدم بداند و ببيند که در جامعه از او بهتر هم هست به خدا و رسول خدا و مؤمنين خيانت کرده است. هرکس مسؤوليتي را اشغال کند ولي مي‌داند که ديگر نمي‌تواند (درهر شغلي که باشد.) خيانت کرده است. خدا رحمت کند آيت الله العظمي اراکي (ره) فرمود: من ديگر پير شده‌ام و نمي‌توانم نماز جمعه بخوانم (امام جمعه باشم). خدايا ما را شرمنده خون شهداء نکن.

«والسلام عليکم و رحمة الله و برکاته»

نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 957
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست