نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 958
«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی
سوره قصص را تفسیر میکردیم رسیدیم به آیاتی؛ «و ما کنت بجانب الغربی» موضوع بحث: ادامه تفسیر سوره قصص آیات 44 و 45 و 46 «و ما کنت بجانب الغربی»«و ما کنت من الشاهدین»، «و لکنا انشأنا قروناً فتطاول علیهم العمر» باز میگوید: «و ما کنت شاویا فی اهل مدین» باز میگوید: «و ما کنت بجانب الطور» توی قرآن ده، سیزده مرتبه خداوند به پیامبر میفرماید: نبودی که همچنین شد. جهت اطلاع بگویم برایت چی شد. «و ما کنت» نبودی در قسمت غرب تورات بر موسی نازل شد آنوقت تو نبودی. «و ما کنت من الشاهدین» تو شاهد نبودی، «و ما کنت شاویا فی اهل مدین» تو مقیم شهر مدین نبودی که ببینی که بر شهر مدین چی گذشت «و ما کنت بجانب الطور» تو در کوه طور نبودی. این نبودی یعنی چی حالا جای دیگر هم هست نبودی هایی را که خدا به پیامبر فرموده میگویم. چه پیامی دارد. «و ما کنت لدیهم اذ یلقون اقلامهم» نبودی آنوقتی که سر سرپرستی حضرت مریم دعوا شد به قرعه کشید. «و ما کنت تعلمها» نبودی که بلد باشی «ما کنت ترجوا ان یلقی علیک»: خبر نداشتی که یک روزی پیامبر میشوی. این چی میخواهد بگوید: یک سری از نعمتها است. ما الان نگاهش میکنیم مثل اکسیژن، برگ درختان سبز، کوه و دریا، آفریدهها، خودمان. یک نعمتهایی که حضور داریم میبینیم. برگ درختان سبز در نظر هوشیار هر ورقش دفتری است… اینها را میبینیم. اما یک سری را خبر نداریم. الان بینندهها وقتی بحث را میبینند توی ماه بهمن این بحث پخش میشود. در آستانه مثلاً دهه فجریم. میشود گفت: آقازاده نبودید که چی شد نبودید که چی بود؟ چون انسان علمش محدود است. مثلاً مگر ما چقدر سواد داریم. توان ما این است که چند کیلو بار بلند کنیم دیگه بیش از این باشد دیگه طاقت نداریم.
اخبار غیبی قرآن درباره گذشتگان
علم ما هم همین چند تا کتاب است که خواندهایم. چون ما در یک محدودیتی هستیم که هم علم و هم قدرت ما محدود است. باید از دنیای غیب هم یک خبرهایی به ما بدهند. گذشته و آینده چی بوده. «و ما کنت» یعنی پیامبر من دستت را گرفتهام و به هستی وصل کردهام. وگرنه اگر تو باشی و یک مشت عرب هست و مکه و شتر و شراب و تب و هست همین هاست. زمان ما انرژی اتمی و بلوار و اتوبان و صف تخم مرغ و صف گوشت و تورم و قسط و دلار و سکه و رقابت و جناح سیاسی و اینها. «و ما کنت»ها چی میخواهد بگوید. این یعنی به دنیای دیگر باید متصل شد. شکنجهها و سختیها. به دنیای دیگر هم باید متصل شد. حالا من نمیدونم از کجا بگویم. به مناسب اینکه در نماز یک رسالتی دارم. یک تکه از نماز بگویم. خدا رحمت کند عزیز ما، عزیز عزیزان. ابوترابی که ده سال اسیر بود، توی اجلاس نماز گفت: من یک خاطره بگویم. «بسم اللّه» من نمیدانم آنهایی هم که میگویند من خاطره بگویم چه بگویم، چه جوریه، اجلاس نماز بزرگان فرهنگی کشور، آیة اللّه موسوی زنجانی همین عالم بزرگوار که از دنیا رفت. ایشان توی همان اجلاس آخر گفت من سال دیگه نخواهم بود. یه چند دقیقه توی اجلاس میخواهم صحبت کنم گفتیم تشریف بیاورید. پدر دو شهید، عالم، مجتهد، فقیه. ابوترابی گفت: من میخواهم یک خاطره بگویم. اونجا هر کس یک خاطره جالبی دارد میگوید. گفت: ما در جنگ اسیر بعثیها و صدامیها شدیم. خوب دهها جوان اسیر حدود صد هزار، توی شکنجه چی چی، یک بار گفتند: رئیس اینها یه چند نفر بیشتر نیستند ما رئیس اینها را بزنیم تا بمیرند. آمده، ده، پانزده نفر از ماها را از توی اسیرها جدا کردند. به قصد زدن تا مردن زدند. ما را بردند توی یک جائی مثلاً خود ایشان میخ گذاشتند روی کلهاش کوبیدند. قرائتی تو همشاگردی ابوترابی بودی «و ما کنت» چطور پلو میخوردی و او میخ توی کلهاش میکوبیدند. ایشان میگفت دو نفر را آوردند یکی زدند به اینجایش و یکی هم زدند به اینجایش چنان زدند به دو سمت چشمش که چشم افتاد روی موزائیکها چشم از جا درآمد و افتاد روی زمین، از کاسه بیرون آمده، افتاد روی زمین و بقیه را آنقدر زدند تا مطمئن شدند که ما جان سالم بدر نمیبریم. خونی و بیهوش شدیم و در بعضی بُنِ رمقی بود خوب مهتاب شد و ما فکر کردیم صبح شده با همان بدن خونی پا شدیم دستها را به دیوار گذاشته اللّه اکبر یک نمازی خواندیم. افتادیم بعد فهمیدیم این صبح نبوده مهتاب بوده هنوز صبح نشده و ما خیال کردهایم. دو مرتبه که هوا روشن شد ما پا شده و نماز صبح خواندیم گفت: زمانی که چشم ما از کاسه در آمد ما دو تا نماز صبح خواندیم.
توجه به خدمات و زحمات گذشتگان
«و ما کنت» نبودی که چه صحنه هایی بود و نبودیم که دهها هزار جوان عمودی رفت جبهه و با آمبولانس افقی برگشت. نبودی که این کتابهایی که در کتابخانهها است چه جوری دانشمندان زجر کشیدهاند. نبودی که این کلاس که شما نیز آن نشستهاید چقدر زحمت کشیدهاند. آزمایشگاه و آبسردکن و استاد و کتابخانه و آب و برق و گاز و تلفن. و این نانی که شما نیمه خور میکنی «و ما کنت» نبودی که این را دهها فرقه روی آن کار کردهاند تو همینطور نیمه خور میکنی و بد میپزی. این مادری که بهش اهانت میکنی، نبودی. یادت نیست که تو توی قنداق بودی مگس روی دماغت مینشست، دستت جان نداشت، طاقت نداشتی مگس را بلند کردی هی همچی همچی میکردی توان اینکه مگس از روی صورتت بلند کنی نداشتی و مادر حافظ تو بود نبودی که شیرش را به تو داد و از خوابش برای تو گذشت نبودی، پس پرخاش نکن. پس قدر معلم را داشته باش. آدم وصل بشود به دنیایی دیگر. نبودیم آن وقتی که یک تک سلول بودیم توی تاریکیهای رحم مادر. سه تا تاریکی، قرآن میگوید: سه تا تاریکی در تو «فی ظلمات ثلاث» سه تا تاریکی توی تاریکی. کجا «فی قرار مکین» جایگاهی که آرام بخش است امکان دارد برای رشد. روی این قطره آب تک سلول و اسپرم خدا طراحی کرد. «یصوّرکم فی الارحام» نبودی که خدا. چه چشم و ابرو برایت درست کرد. نبودیم آنوقتی که اجداد ما، اینها یه وقت یادمان میرود. وصل باید بشویم به یک دنیای دیگر. با پدرم خدا همه اموات را رحمت کند مشهد بودیم زد به گریه یک گریهای کرد توی حرم حالی پیدا کرد. گفتم گفت آخه نمیدونی یک نگاه کردم به تاریخ سوختم. گفت: من با تو با هواپیما آمدم مشهد. ولی پدر من، بابای من میگفت: پدرم. یعنی پدر بزرگ و جد من میگفت: پدر من میخواست از کاشان بیاید مشهد پول نداشت فقیر بود و شغلهای جزئی داشت از کم درآمدهای کاشان بود به تجار کاشان گفت شما میروید مشهد من را هم ببرید من آنجا برای شما نوکری میکنم، غذا میپزم، ظرف میشویم، اطاق میگیرم جارو میکنم همه خدمات شماها را من انجام میدهم مرا به مشهد ببرید. میگفت: تجار کاشان آمدند مشهد و برگشتند و پدر مرا نیاوردند. و پدر من در 80 سالگی مرد و توفیق زیارت امام رضا (علیه السلام) نداشت این پدر من بعد به تو نگاه میکنم که تو پسر من هستی و یک ساعته از تهران آمدی مشهد یه نگاه به این طرف و یک نگاه به آنطرف تاریخ دلم میسوزد که چطور این همه امکانات برای تو هست ولی برای آنها نبود. نمیدونم چون ممکن است روابط سیاسی بهم بخورد اسم کشور را نبریم یک جائی رفته بودم یه کشوری با رئیس آموزش و پرورشش صحبت کردم یک جزوهای به من دادند که آن جزوه را خواندیم که نوشته بود 70 هزار مدرسه داریم که نه نیمکت است نه موکت روی خاک مینشینند و حدود یک میلیون پزشک بی کار داریم یعنی روی خاک مینشینند و دکتر میشوند و ما روی میز نشسته و تجدید میشویم. یعنی اون روی خاک مینشیند و دکتر میشود و ما روی میز روفوزه میشویم.
توجّه به گذشته خویش، پیش و پس از تولّد
«و ما کنت» نبودی نبودی که چه چیزها گذشت. چه سختیها گذشت اینکه انسان یادش نرود. حساب کنیم این سیبی که میخوریم و نان و درب چقدر روی آن کار شده چقدر آدمها سختی کشیدند. اگر ما اتصال پیدا کنیم با دنیای دیگر. هم دنیای گذشته، قرآن میگوید: «من تراب» از خاک بودید. مواد غذایی خاک شد گندم، نان، نان را بابا خورد شد اسپرم. شدیم ما. پس ریشه مان برمی گردد به گندم گندم برمی گردد به خاک. «من تراب» بعد میگوید «لم یک شیئاً مذکور» اول که هیچ، هیچ بودی. وقتی هم که چیزی شدی چیزی که قابل ذکر باشی نبودی. بعد میگوید: «من ماءٍ مهین» مهین عربی یعنی پست، مهین فارسی که دخترها اسمشان مهین است یعنی ماهپاره، «ماء مهین» که در قرآن است یعنی پست. بعد میگوید کجا بودی جایت را هم بگویم «فی ضلمات ثلاث» توی سه تا تاریکی بودی. اونجا جایم کجا بود؟ جایگاه خوبی برایت درست کردم «فی قرار» هر کدام یک آیه است منتهی من از هر آیه یک کلمهاش را مینویسم و اگر همه آیه را بنویسم گیج میشوند «فی قرار مکین» در یک جایگاه خوب؛ اونجا خدا در رحم مادر شما را بهتان شکل داد. خوب وقتی شکلمان داد چی شدیم. «مضغه» شدیم یعنی گوشت نرم، بعد از «مضغه»، «علقه» شدیم بعد از آن استخوان بندی شد «عظاماً» روی آن پوست رویاندیم «فکسونا العظام لحما» گوشت، بعد روح دمید، «و نفخت فیه من روحی» روح خدا در شما دمیده شد. تازه آمدی به دنیا «لا تعلمون شیئاً» هیچ چیز بلد نبودید. و چه نعمتی است که آدم هیچ چیز بلد نیست. شما میدانید آدم وقتی به دنیا بیاید عقل داشته باشد چقدر زشت است. مثلاً به دنیا آمده مادر قنداق او را باز میکند نجس کرده، از مادرش خجالت میکشد. اگر عقل میداشت هر روز صبح به صبح خجالت میکشید مادرش بغلش کرده خجالت میکشد دیدی بچه توی قنداق است دست میکند ماه را بگیرد فاصله سرش نمیشود، چقدر تا حالا بچه از پشت بام پرت شده، فاصله نمیفهمد. تا حالا یک کرّه خر پرت نشده. یعنی بچه حیوان فاصله را میفهمد ولی بچه انسان روزهای اول فاصله را «لا تعلمون شیئا» هیچ چیز بلد نبودید. بعد «علمکم» بعد برای شما فطرت قرار داد. «فطرة اللّه التی» فطرت یعنی وجدان که خودتان حق و باطل را تشخیص میدهید «فألهمها فجورها و تقویها» خیر و بد را میشناسد، یعنی یه جوری قرار دارد که حق و باطل را از روز اول میفهمد ببینید بچه دوساله یک سیب دارد میگوید این سیب را بگیر من بروم دستهایم را بشویم میگویی باشه برمی گردد میبیند سیبش خورده شد. این نمیتواند بگوید این سیب امانت بود و به امانت خیانت. امانت و خیانت بلد نیست اما شروع میکند به گریه کردن. این گریه یعنی ای خائن یعنی میفهمد که کار تو کار بدی بود یعنی بچه از دو سالگی میفهمد یه بچه را توی قنداق یک قاشق چایخوری بهش بدهی وقتی میخواهی از او بگیری تنگ میگیرد. یعنی چیزی که توی دست من است مال من است. «من حاز ملک» کسی که حیازت کند مالک میشود. یعنی چیزی که من توی دست گرفتم، نه حیوانها میفهمند. اگر یک الاغی سر کرد توی آغل و مقداری علف به دهن گرفت، یک الاغ دیگر بخواهد بگیرد لگد میزند. اول من، نوبتی است یعنی فطرت داد و بعد از فطرت عقل داد، بعد از عقل وحی داد. بعد مسئله تربیت، بعد به جامعه گفت امر به معروف کنید میبینید چیزی خوب است تشویق کنید. فسادی را دیدید از منکر، فساد. بعد هم میگوید اگر لغزش پیدا کردی من میبخشم. بخشش، این اجمالا خط سیر ا ست هیچی بودیم، مواد غذایی خاک بودیم خوشه گندم شدیم، چیزی هم که شدیم چیز قابل ذکری نشدیم وقتی هم قابل ذکر بودیم پست شدیم، توی تاریکیهای سه گانه بودیم. جایگاه محکمی بودیم، خدا طراحی کرد و گام رشد کردیم، وقتی به دنیا آمدیم هیچی سرمان نمیشود علم و حافظه به ما داد. «و ما کنت بجانب الغربی» پیامبر نبودی آن زمانی که به موسی تورات دادیم. نبودی از افراد شاهد و ناظر، تو مقیم مدین نبودی که چه شرایطی بر اهل مدین گذشت چه کردیم، تو در جانب طور نبودی که ما چطور یعنی وقتی خدا به پیامبرش میگوید نبودی، چند تا نبودی «و ما کنت» دیگر هم هست من فکر کردم این آیههای «و ما کنت» را پهلوی هم بگذاریم میخواهد بگوید پیامبر اگر میخواهی خداشناسیت رشد کند باید به دنیاهای دیگر هم متصل شوی. که قبل از تو و بعد از تو چی میشود. خوب انقلاب که ساده به دست نیامده، میدانی شهید رجایی چقدر کتک خورد. برای نمازی که میخواست توی زندان بخواند شما الان دکمه کامپیوتر را میزنی. یکی از مراجع موجود، آیةاللّه صافی میگفت: من یک حدیث میخواستم یک دور تاریخ بغداد را دیدم. تاریخ بغداد 16 جلد است هرجلدی حدود 700 صفحه است. 16 تا 700 صفحه را مطالعه کردم برای کار. الان کامپیوتر آمده یک کلمهاش را پیدا کنید، «و ما کنت شاویاً» یا مثلاً فرض کنید «مضغه» دگمهاش را بزن هر چه «مضغه» توی آیات و روایات است ستون میآید. یک کتاب است بنام «اوائل» یعنی اول چیزها، مثلاً اول کسی که عطسه کرد. خونه خشتی ساخت، فلان شعر را گفت، کسی که این رقم خط را نوشت، لباس دوخت، اول، اول، اول. مال آیةاللّه شوشتری که از علمای مهم شوشتر بود. که خدا رحمت کند ربّانی املشی که زمان طاغوت آنجا تبعید بود مرحوم شهید آیة اللّه مطهری آمده بود اهواز من هم بودم گفت میخواهم بروم شوشتر دیدن ربانی املشی و دیدن آیةاللّه شوشتری گفتم ایشان گفت: از نوابغ دهر است. این آیةاللّه شوشتری 50، 60 جلد کتابهای مهمی نوشته است یکی از آنها اوائل است. من این کتاب را دیدم، که چند هزار مورد اوائل است. مثلاً شما چند تا اول میشناسی اول کسی که… مثلاً ده تا اول کسی که سد ساخت، پل ساخت و برق اختراع کرد، آمپول چیز کرد. اول و اول، خیلی به مغزت فشار بیاوری ده تا 20 تا 30 تا، دو سه هزار اوائل فکر کردم از کجا آورده؟ دیدم گفتم از کجا اینها را آورده؟ مگر میشود. از آیةاللّه استادی پرسیدم که این کتاب را چه جوری نوشته. گفت: ایشان از اول جوانیاش یک قوطی داشت. همین طور که مطالعه میکرده تا میرسیده به اول کسی که. مینوشته و میانداخته توی قوطی. پیر که شده این قوطی هم پر شده. شده کتاب اوائل. یعنی برای نوشت کتاب اوائل 70، 80 سال باید خیز گرفت تا در پیری آدم کتاب اوائل بنویسد حالا میروی پای کامپیوتر میگویی اوائل، اول من هرچی هست توی هر کتابی هست یعنی 80 سال شده یک دقیقه. «ما کنت» نبودی زمانی که زجر کشیدهاند تا کتاب اوائل نوشتهاند اینکه انسان وصل و متصل بشود که چی بوده و چی شده. نبودی که خانه را بابایت یک آجر، یک آجر با حمالی و قسط. یکی کسی میگفت: من از همه بانکها قرض کردهام جز بانک خون، این فایده وصل به تاریخ است. امیرالمؤمنین به امام حسن (علیه السلام) میفرماید: حسن جون تو نگاه نکن من جوان هستم ولی چون وصل به تاریخ هستم انگار در همه آنها حضور داشتهام. اگر کسی تاریخ صد سال را مطالعه کند عمر صد ساله دارد. و اگر تاریخ 500 سال را مطالعه کند عمر 500 ساله دارد. امیرالمؤمنین (علیه السلام) به پسرش میفرماید: گرچه من در زمانهای قبل نبودهام اما چون تاریخ را خوب میدانم انگار وصل به هستی هستم. حالا «و ما کنت» هنگامی که فرمان نبوت را به موسی دادیم در جانب غربی کوه طور حضور نداشتی، از شاهدان نبودی. باز میگوید: «و لکنّا انشأنا قروناً» ما اقوامی را در اعصار مختلف خلق کردیم و زمانهای طولانی بر آنها گذشت. آثار انبیاء محو شد دو مرتبه به تو کتاب آسمانی دادیم. تو در سمت کوه طور نبودی که چنین، بعد میفرماید: «ولکن رحمة من ربّک» اینها که به تو میگوئیم «رحمة من ربک» راجع به این، یعنی این اطلاعاتی که ما به شما میدهیم، یک صلواتی بفرستید (صلوات حضار). «ولکن رحمة من ربک» خدا به پیامبرش میگوید: خبر نداری تو نبودی خاطرات گذشته را برایت میگویم برای اینکه «رحمة من ربک» چون پروردگار تو میخواهد به تو لطف کند تو را در جریان حوادث گذشته قرار میدهد. اطلاع از تاریخ رحمت است. به مناسبت «رحمة» امروز صبح یه چیزهایی گیرم آمده که میگویم: 563 بار کلمه رحمت توی قرآن آمده. رحمان، رحیم. آنوقت رحمت خدا هم از رحمتهای ممتاز است. یکجا داریم بحث رحمت و هم یکجا «خیر الراحمین»، بهترین رحمت را انجام میدهد و هم یکجا داریم «ارحم الراحمین» و هم داریم «کتب علی نفسه الرحمه» خداوند رحمت است منتهی «خیرالراحمین»«ارحم الراحمین» «کتب علی نفسه الرحمه» یعنی خدا واجب کرده که به مردم رحمت کند. خدا بهترین رحمت و بیشترین رحمت کنندگان، و هرچه هست خدا رحمت است. باران، وحی، و هرچه ما داریم رحمت است منتهی تا خدا نگیرد قدرش معلوم نمیشود. همینکه شما درس میخوانی رحمت است. اگر شما هر چه میخواندی نمیفهمیدی چی میشد. همین که چشم باز است و میفهمی اگر نمیفهمیدی، فکر نکنیم نعمتها باید باشد. قرآن میگوید: فکر نکن شب و روز باید بچرخد. «ان جعل اللیل علیکم سرمداً» کره زمین را حرکتش را کند میکردیم مثل خانه هایی که کپسول گاز را میآورند روی شمعک. اگر حرکت را میآوردیم روی شمعک و حرکت کند بود طول میکشید شب به چه کسی تلگراف میکردی روز، اگر روز طول میکشید به کسی تلگراف میگفتی شب، اگر بچه وقتی بدنیا میآمد به جای مکیدن سینه مادر فوت میکرد زن زائیده میگوید: بچه بخور، فوت میکند، حالا همه کارشناسها و اساتید دانشگاه را بیاورید. علمای قم، همه علما را جمع کنید بگوئید زنمان زائیده عوض مکیده فوت میکند، با چه وسیله کمک آموزشی و فیلمی، و سرودی و چه وسیلهای، هرچه هست رحمت است، کتاب آسمانی و پیامبر رحمت است.
رحمت گسترده الهی در هستی
حالا اینجا یه چیزی هم برای عروس و دامادها بگویم؛ یک رابطه پیامبر با ما و یک رابطه هم ما با پیامبر داریم، یک رابطه هم عروس و دامادها با هم دارند. رابطه، سه نوع رابطه: – رابطه پیامبر (صلی اللّه علیه و اله و سلم) با ما مردم. رابطه رحمت است چون قرآن میفرماید: «و ما ارسلناک الّا رحمة للعالمین» پیامبر تو رحمت هستی برای مردم. پیامبر، پیامبر رحمت است. کما اینکه قرآن و کتابهای آسمانی هم رحمت است. کما اینکه قرآن و کتابهای آسمانی هم رحمت است. – رابطه مردم با پیامبر: رابطه مودّت است. آیه قرآن داریم که؛ پیامبر به مردم گفت من هیچ مزد از شماها نمیخواهم شما فقط مودّت داشته باشید به اهلبیت من. رابطه پیامبر با مردم، رحمت، مردم با پیامبر مودت، او نسبت به ما رحمت چون علومی را در اختیار ما میگذارد که ما بلد نبودیم، ما هم باید نسبت به پیامبر و اهل بیتش (علیهم السلام) عشق بورزیم. – رابطه عروس و داماد: قرآن میفرماید: «و جعل بینهما مودّة و رحمة» یعنی زن و شوهر را خدا قرار داده، هم مودت و هم رحمت. این خیلی قشنگ است. رابطه پیامبر با ما رحمت است و رابطه ما با پیامبر مودّت است، رابطه زن و شوهر با هم، هم رحمت و هم مودّت است. قرآن میفرماید: «و جعل بینهما مودة و رحمة»
توجّه به قرآن، عامل دوری از خرافات
میگوید: نبودی «ولکن رحمة من ربّک» این کتابهای آسمانی رحمت بود. اگر کتابهای آسمانی نبود انسان به چه خرافاتی مبتلا میشد، فکر هم نکنید که خرافات مال گذشته است. الان دنیای غرب و شرق آنقدر خرافات توش هست. توی زندگیهای سوپر دولوکس غربی خرافات است. مغزشان پر از موهومات است این رحمت است که من گفتم علم و حق و باطل این است. فاصله بین حق و باطل را یادتان دادیم. اگر انبیاء و کتب آسمانی نبود انسان به کجا کشیده میشد. الان به شما بگویند نماز نیست. که شما از شما تشکر کن، هرکس یک چرندی میشود که قصه آن شبان میشود که: ای خدا کجا هستی سرت را شانه کنم، چارقت سرت کنم یعنی الان هم. به ما گفته همدیگر را دیدید بگو سلام علیکم. 46 آیه در قرآن دارد سلام است، سلام اسم خداست «سلام مؤمنٌ مهیمن»، سلام یعنی خدا تو را به سلامت بدارد، سلام یعنی از من دلهره نداشته باش، سلام دعا و تحیّت است ولی در سلام هر کسی یک جوری میخواهد تکیه کند. توی مجله نوشته بود که در یک منطقه میخواهند بهم احترام کنند زبانشان را درمیآورند. هرکس طرف را خیلی دوست دارد بیشتر زبانش را درمیآورد. یعنی سلام را از مردم بگیری هر کسی، یکی دستش را همچین میکند، یکی نمیدونم هرکسی یکی همچی همچی میکند. یکی همچی، یکی همچی اگر همین سلام را برداشته و به مردم بگوئیم خودتان احترام بگذارید هرکسی یه جوری سلام و باز هم معنا ندارد. اگر به ما بگویند سرود میگوئیم بیا اذان «اللّه اکبر» آخر هم «لا اله الّا اللّه» اول و آخر «اللّه» بین دو تا «اللّه» یک دوره افکار اسلامی «اشهد ان لا اله الّا اللّه»، «حی علی الصلوة»، «حی علی الفلاح»، «حی علی خیرالعمل» همه رسالت و نبوت و شهادت و همهاش توش هست اما به خلق واگذار کنیم ناقوس میزند. ناقوس مثل زنگهای ساعت دلنگ، دلنگ معنی و مفهوم و پیام دارد، نه ناقوس صوت است هیچ بار ندارد اما صدها میلیون شعارشان ناقوس است که معنی ندارد اما شعار ما اذانی است که هر کلمهاش معنا دارد. اگر نبود میگوید ما وحی فرستادیم نبودی که وحی فرستادیم، شاهد نبودی، نبودی، نبودی اما؛ «ولکن رحمة» یعنی این دستورات وحی رحمت است اگر اینها نبود بشر گیج میشد و هر کس یه چیزی پهلوی خودش سلیقهای میبافت اینکه ما همه بند به وحی کرده این رحمت است. خدایا! ما را قدردان این نعمتها و رحمتها، قدردان این خدماتی که ما نبودیم، کتکهایش را خوردند ما به پلوهایش رسیدیم، ما نبودیم که جوانهایی، ما نبودیم، ما نبودیم، تمام کسانی که قبل از تولد ما در اسلام و تشیع و علم و تربیت و کتابها و در انقلاب و آبروی و هستی. و تمام کسانی که ما نبودیم «و ما کنت» ولی به گردن ما حق دارند. روح همه را از ما راضی و ما را پاسدار خونها و خدمات آنها قرار بده. خدایا! رهبر و دولت و انقلاب و مرز و آبرو و عزت ما را حفظ بفرما. خدایا! شر همه اشرار را به خودشان برگردان. خدایا! هرکس بدخواه است و حاضر است ما شکسته بشویم در هم خودش را بشکن. خدایا! هر کسی دوست دارد که ما عزیز بشویم عزت مرحمت بفرما. خدایا! قلب آقا امام زمان (عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف) را از ما راضی بفرما. «والسلام علیکم و رحمة اللَّه و برکاته»
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 958