نام کتاب : BOK29725 نویسنده : 0 جلد : 1 صفحه : 125
مىخواهى به فرزند حضرت زهرا نصف بدهى؟همه مبلغ را به خاطر مادرش زهرا به او بده.من همه پول را به سيد دادم.وقتى سيد به خانه مىرود مىبيند درب خانه اش به صدا در آمد،وقتى درب را باز كرد بر حسب قضا آن بازارى كه به آقاى واقدى قرض داده بود،خود نياز پيدا كرده و آمده سراغ سيد كه پول قرض بگيرد و سيد تمام پول را به او مىدهد.بازارى مىبيند كيسه مال خودش است،مى گويد:ازچه كسى گرفتى؟مى گويد از فلانى.بازارى مى گويد،من اين پول را به او قرض داده بودم.كيسه را گرفته مى آورد نزد آقاى واقدى مى گويد:آقا جان پولى كه به شما دادم،چكار كرديد و كيسه را نشان مىدهد.آقاى واقدى مى گويد:جريان را به ايشان گفتم كه ناگاه ديدم قاصدى آمد و مى گويد زود بيا كه يحيى بن خالد برمكى تو را كار دارد،حركت كردم و وى از جريان كار من پرسيد و كيسه اى داد و باز كردم ديدم هزار دينار طلا بود و گفت:دويست دينار به بازارى بده.دويست دينار به سيد بده و دويست دينار هم مال خودت و مابقى را كه چهارصد دينار است،به خانمت بده.
طلاب علوم دينيه و آقايان اهل علم درس را خوب بخوانيد و معيشت خود را به خدا واگذار كنيد.روايت داريم وقتى شيطان قسم خورد كه بنى آدم را گمراه كند ملائكه ضجه و ناله زدند،پس ندا آمد كه اى ملائكه من چرا ضجه مىزنيد؟گفتند بيچاره آدم كه چهار طرفش را شيطان احاطه كرده.پس اى خداى بزرگ تو را از كجا پيدا كنند.خطاب آمد:اى ملائكه وحشت نكنيد بندگان من دو راه دارند يكى اين كه هنگام دعا دستهايشان را بلند كنند و حاجت خود بطلبند
نام کتاب : BOK29725 نویسنده : 0 جلد : 1 صفحه : 125