قاسم بن محمد بن ابوبكر كه پسر خاله حضرت امام زين العابدين(عليه السلام) و نوهى دخترى يزدگرد است،مردى نورانى و داراى محاسنى بلند بود در مدينه زندگى مىكرد.فردى خدمت ايشان رسيد و سلام كرد و دستش را بوسيد وعرض كرد يا قاسم{a اَسْئَلُكَ المَسْئَلَه a}فرمود{a فَاسْئَل a}مسئله خود را بپرس وقتى سوال را پرسيد قاسم فرمود{a لا أُحْسِنُهُ a}بلد نيستم جوابت را بدهم آن شخص عرض كرد غير از تو كسى را نمى شناسم بايد جواب مسئله مرا بدهى جناب قاسم فرمودند{a لا تَنْظُرْ اِلي طُولِ لِحْيَتي وَ كَثْرَةِ الناسِ حَوْلي وَ اللهِ لااُحْسِنْهُ a}نگاه به بلندى ريش من و اشخاصى كه دور من نشسته اند مكن.به خدا قسم مسئله را خوب نمى دانم.شخص ديگرى كه آن جا بود به قاسم گفت بد است از شما چيزى بپرسند و بگوييد نمى دانم.به او چيزى جواب بده تا ساكت شود جناب قاسم فرمودند:{a وَ اللهِ لَئِنْ يَقْطَعَ لِساني اَحَبُّ اِلَي اَنْ اَتَكَلَّمَ بِما لا عِلْمَ لي a}به خدا قسم اگر زبانم را قطع كنند بهتر است تا اينكه مسئله اى را كه بلد نيستم جواب دهم[1].فرمود برويد از پسر خاله ام حضرت سجّاد(عليه السلام) بپرسيد كه منبع علم وحى است هرچه مىخواهيد از زمين و آسمان از او سئوال كنيد.دختر جناب قاسم كه مسماة بام فروة مىباشد.مادر
حضرت امام صادق(عليه السلام) است.
عزيزان،بودن جمعيت در اطراف شما و دست بوسيدن ها شما را گول نزند آنچه مهم است دانستن مسائل است اگر جواب سئوال را مىدانيد،بگوئيد در غير اين صورت بگوئيد بلد نيستم.در حالات مرحوم آيت الله حاج شيخ عبد الكريم حائرى آمده است روزى به