نمايندگان سياسى و دينى بخصوص در كنگره ائمه جماعات و جمعه چنانكه
شاهديم با تمام وجود در آرزوى رهائى از قيد و زنجير دشمنان بشريت و برافراشتن پرچم
اسلام و اللّه هستند، تا شعار نه شرقى نه غربى جمهورى اسلامى- را جامه عمل
بپوشانند.
يكى از مردان دانشمند و مبارزين تونسى بنام ابو القاسم شابى در
حماسهاى زيبا و سحر انگيز انسانها را به مفهوم شكوهمند:
إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما
بِأَنْفُسِهِمْ.
[1] زمانى كه مردمى و امتى خواستند شرافتمندانه زندگى كنند، دست
تقدير و فرمان الهى نيز با آنها هماهنگى خواهد كرد، شب تاريك ستم و زبونى بر آنها
روشن و زنجيرهاى اسارت و خوارى از دست و پايشان گسسته ميشود، و كسانى كه شور و شوق
حيات و عزت همدوششان نشود، در فضاى زندگى نابود و پراكنده ميشوند، اين الهامات و
حقايق را آفرينش بمن گفت و روح گسترده در جهان آنرا برايم بازگو كرد، از صداى وزش
باد از درههاى ژرف كهساران و بر فراز قلهها و نسيم زير درختان شنيدم، زمانى كه
بسوى هدفى متعالى روان شدم، لباس آرزو پوشيدم و ترس و زبونى را رها كردم از درهها
و كوهستانهاى سهمگين نترسيدم و از لهيب شعلههاى فروزان آتش نهراسيدم و كسانى كه
صعود و بالا رفتن از قله شرافت را دوست ندارند براى هميشه در حفرههاى ذلت و خوارى
زندگى خواهند كرد.
پس از شنيدن و الهام از حركت تند بادها در آفرينش، خون و شور
جوانى در دل و نور و روح حيات در سينهام زبانه كشيد و بانگ برداشت، كوشيدم به
نداى نسيم حيات بخش جهان و تند بادها گوش فرا دهم، و بانگ رعد و آواى. منظم ريزش
بارانها را بشنوم همين كه زمين از باد و باران حيات مجدد يافت، پرسيدم، اى مادر
موجودات آيا تو از فرزندت كه انسان است بيزارى؟ پاسخم داد، من در ميان مردم به
كسانى كه اهل بزرگوارى و گردنفرازى و عزتند و از رو برو شدن با خطرات در راه
جاودانگى لذت ميبرند شادم و تبريك ميگويم، من به كسانى كه روح زمان را درك
نمىكنند و با آن همآوائى ندارند نفرين ميفرستم زيرا آنها از زندگى و حيات به
گذرانى و زندگانى جمادى سنگ گونه و بىاحساس قناعت ميكنند، اين كائنات است كه زنده
است و حيات را دوست دارد و زندههاى مردار گونه و مردهدلان بىاحساس را تحقير و
نابود ميكنند مگر نه اينست كه افقها و كرانههاى با عظمت جهان لاشههاى مرده پرندگان
را در خود نگه نميدارد و زنبوران عسل هرگز گلهاى پژمرده را نمىبويند و نمىمكند،
اگر دل مهربان مادريم نبود از مردگان حفرههاى زمين ميگريختم.
زبونى و خوارى بر كسانى باد كه شوق حيات با عزت آنها را فرا
نميگيرد و از نفرين بر گمنامان و معدومين و بدنامان نكبت بار عبرت نميگيرند.