نام کتاب : BOK36845 نویسنده : 0 جلد : 1 صفحه : 342
كه«خدايا، تو شاهد باش كه اينها مرا اذيت كردند و من با اذيت آنها از دنيا مىروم»، آيا اين روايت هم درست است؟ گفت: بله. بعد شيخ بهايى گفت: ما با اين دو روايت چه كار كنيم؟
عالم مصرى گفت: راست مىگويى امّا غصّه نخور، من فردا با جواب مىآيم. اوّل بايد ببينم اين روايتها واقعيت دارد يا اينكه ساختگى است. در هر حال، فردا برايت جواب مىآورم. فردا كه به نزد شيخ بهايى آمد، گفت: نگفتم اين آخوندهاى رافضى دروغگو هستند و تهمت مىزنند. شيخ بهايى گفت: چطور؟ گفت: بنده رفتم و صفحه ها را شمردم، ديدم روايت بعدى پنج ورق بعد نبود بلكه صفحات، بيشتر از پنج ورق آن طرف تر بود.
از خواجه نصير الدين پرسيدند: جناب آقاى خواجه، چطور شد امام فخر رازى با اين همه سواد، سنّى شد؟ خواجه گفت: اشتباه كرديد، امام فخر رازى كه سنّى نشد. گفتند: پس چى؟ گفت: يك سنّى، امام فخر رازى شد. يعنى چه؟ يعنى سنّى بود و در همين سنّى بودنش امام فخر رازى شد و تعصّب پدر و مادر را رها نكرد. ببينيد عزيزان، خواجه چه جواب زيبايى داد. اين جواب، ملّايى بود. خواجه گفت: مگر مىشود انسان ملّا باشد، چندين سال درس خوانده باشد، باز اهل سنّت باشد؟
نام کتاب : BOK36845 نویسنده : 0 جلد : 1 صفحه : 342