و بحوصله چون دريا و بافتادگى چو خاك، جهانى بود بگوشهاى نشسته از خلق گسسته و بخالق پيوسته، قرآن را چون آب در ضمير خويش روان داشت و آيههاى شريف را با لحنى كه هنوز پس از روزگارى دراز طنين آن در گوش جان من است و گوئى زمزمه فرشتگان عالم بالاست ميخواند، و هنگام تلاوت آيات، از ديدگان نافذش برقى عيان بود، گفتى عاشقى بود حيران در جمال قرآن. خدايش برحمت خويش فرو برد كه بر من منتى عظيم دارد. از آن پس قرائت آيههاى قرآن، بامداد و پسين، از پى فرائض معمول، كارى بود كه مردم متعبد مقيد به اداب شرع، از مواظبت آن غافل نميشدند و بسيار بودند كسان كه بعض سورههاى كتاب خدا را بياد سپرده، هنگام راهسپردن يا تنها بسر بردن، براى صيقل جان زنگ گرفته و تجديد قواى از دست رفته، بقرائت آن مىپرداختند كه در نظر آنان، تلاوت قرآن مايه قوت جان و رفع ناتوانى و وقت گذرانى و كسب فيض جاودانى بود. ماه رمضان بهار رونق قرآن بود و در تكيهها و مسجدها انجمنهاى مقابله با آداب خاص بپا ميشد و هركس كه خواندن ميتوانست بقدر همت و رغبت و فراغت خود در اين انجمنها مىنشست و يك يا چند قرآن ختم ميكرد و فراوان بودند متأدبان كه در ايام رمضان بتناسب دوازده امام و چهارده معصوم، دوازده و چهارده ختم قرآن داشتند و من بنده نيز بتشويق مادر كه زنيست متنسك و معنويات بدوى من از تلقينهاى او مايه گرفته، با دقتى چون آن دقت كه متعبدان را بر انجام فرائض هست، حاضر انجمنهاى مقابله ميشدم، و اينكار تا آنزمان كه موجهاى نيرومند روزگار مرا از ساحل امان مولد خويش كه خدايش از آفات مصون دارد، بكند و بغرقاب پر تلاطم حيات افكند، دوام داشت و ختمهاى قرآن براى رضاى مادر مكرر همى شد. شايد نتيجه ممارست دوران صغراست كه پس از سالها كه ديگر آن توفيق مداوم و آن فراغ بىمزاحم رفيق و نصيب من نيست، بسيارى از آيهها چون نقش سنگ در خاطرم روشن است، و با آنكه در كار خواندن كند رو نبودهام و هر روز بيش از روز پيش حافظه را از كتابهاى گونهگون گرانبار كردهام، به جرأت توانم گفت كه اين كتاب عزيز به تنهائى خيلى بيشتر از همه كتابهاى ديگر، در ضمير من مؤثر بوده است. تذكار اين حسبحال، در طليعه مقال، لازم بود تا شما خواننده عزيز كه بىشك از گفتگو در باره قرآن شريف دچار ملال نميشويد از آن عوامل نهانى كه مرا باين تهور برانگيخت تا كوزهاى از اين درياى پر موج را در قالب كلمات فارسى بريزم، بيخبر نباشيد كه حقا جرئتى آميخته بتهور بايد تا بنده عاجزى، خويشتن را به اين معرض درآرد كه چيزى از آن معانى باريك و دقيق را كه براستى چون پرتو آئينه لرزان، از دسترس فكرت گريزان است با آن سايه روشنهاى حيرت انگيز كه بالاتر از اوج تصور است، از بيان معجز نشان قرآن كه سياقت گفتار خالق سبحان است از كلمات اصلى منسلخ كند و از كلمات زبان ديگر عباراتى براى تفهيم آن بپردازد. تنها شور و شوق ميتواند انسان رابطى طريقى چنين صعب العبور وادار كند و اين وصف الحال آن شور و شوق قديم است كه گوئى با شير در جان من سر دادهاند. از دوران صحبت قرآن، سالى بيشتر گذشته بود كه اين آرزو در ضمير من بيدار شد كه چه ميشد اگر بساحت اين كلمات مرموز تقربى رخ ميداد كه واعظان منبرها و امامان مسجدها را ديده بودم كه گاهى از معنى بعضى آيهها دم ميزدند، گاهى بتقريبى استاد پير را از وجود اين آرزو خبردار ميكردم اما حصول آن بعيد مينمود كه گوئى پير روشن ضمير فهم مرا نارسا ميديد و بلطائف الحيل بر اين آرزوى سركش سرپوش ميكشيد. از نيمه قرآن ببعد گاهى كه شيخ ما، شور و حالى داشت، بعضى آيهها را ترجمه ميكرد و آن شعلهها را كه از شوق فهم آيههاى ديگر در جان من بود تيزتر ميكرد، ثلث دوم داشت تمام ميشد كه ما را، بقرآن مترجمى كه در همان سالها بكمك صاحب نفوذى چاپ شده بود حوالت داد، قرآنى بود بقطع بزرگتر از اين با خطى درشت كه ترجمه آيهها را ذيل سطور با قلم ريزتر، خط بخط نوشته بودند، با چه زحمتى اين كنج بىبديل را