نام کتاب : ترجمه قرآن نویسنده : پورجوادى، كاظم جلد : 1 صفحه : 264
چون بر او وارد شدند و سلام كردند، گفت: «ما از شما مىترسيم.» (52) گفتند: «نترس، ما تو را به پسرى دانا بشارت مىدهيم.» (53) گفت: «با اين كه پير شدهام آيا باز هم مرا بشارت مىدهيد، به چه چيز بشارت مىدهيد؟» (54) گفتند: «بشارتى كه به تو مىدهيم حق است، نااميد نباش.» (55) گفت: «چه كسى جز گمراهان از رحمت پروردگارش نااميد مىشود؟» (56) گفت: «اى فرستادگان مقصود شما چيست؟» (57) گفتند: «ما به سوى قوم گنهكار فرستاده شدهايم، (58) جز خاندان لوط كه ما همه آنها را نجات خواهيم داد، (59) مگر همسر او كه مقدر داشتيم از واپس ماندگان باشد.» (60) هنگامى كه فرستادگان به سراغ خاندان لوط آمدند. (61) گفت: «شما عدهاى ناشناس هستيد.» (62) گفتند: «ما همان چيزى را برايت آوردهايم كه آنها باور ندارند. (63) ما خبر درستى را براى تو آوردهايم و راست مىگوييم. (64) بنا بر اين پاسى از شب گذشته خانوادهات را همراه خود بردار و از اينجا ببر، خودت به دنبال آنها حركت كن و كسى پشت سرش را نگاه نكند و به جايى كه مأمور شدهايد برويد.» (65) ما به او وحى كرديم كه صبحگاهان همه آنها ريشه كن خواهند شد. (66) اهالى شهر شادىكنان آمدند. (67) (لوط) گفت: «اينها ميهمانان من هستند، آبروى مرا نبريد، (68) و از خدا بترسيد و مرا شرمنده نكنيد.» (69) گفتند: «مگر تو را از مهمانى مردمان منع نكرده بوديم؟» (70)
نام کتاب : ترجمه قرآن نویسنده : پورجوادى، كاظم جلد : 1 صفحه : 264