نام کتاب : ترجمه قرآن نویسنده : پورجوادى، كاظم جلد : 1 صفحه : 302
ما او را در زمين قدرت و حكومت داديم و همه امكانات را در اختيارش گذاشتيم، (84) او از اين امكانات بهره برد (85) تا زمانى كه به غروبگاه خورشيد رسيد و دريافت كه خورشيد در چشمهاى گل آلود فرو مىرود و در آنجا قومى را يافت. گفتيم: «اى ذو القرنين! مىخواهى مجازاتشان كن و يا با آنها نيكو رفتار باش.» (86) گفت: «ستمكار را مجازات خواهم كرد تا پس از آن به سوى پروردگارش باز گردد و خداوند او را مجازات سختى خواهد كرد. (87) اما كسى كه ايمان بياورد و عمل صالحى انجام دهد نيكوترين پاداش را خواهد داشت و ما فرمان آسانى به او خواهيم داد.» (88) باز هم راه را پى گرفت (89) تا به جايگاه طلوع خورشيد رسيد. خورشيد را ديد كه بر قومى طلوع مىكند كه در برابر آفتاب ساترى براى آنها قرار ندادهايم، (90) چنين بود و ما از احوال او به خوبى آگاه بوديم. (91) باز هم راه را پى گرفت (92) تا به ميان دو كوه رسيد، در آنجا قومى را يافت كه هيچ سخنى را نمىفهميدند. (93) گفتند: «اى ذو القرنين در اين سرزمين يأجوج و مأجوج فساد مىكنند، آيا مىخواهى خراجى بپردازيم كه ميان ما و آنها سدّى ايجاد كنى؟» (94) گفت: «چيزى كه خدا در اختيار من قرار داده بهتر است، مرا با نيرو يارى كنيد تا ميان شما و آنها سد محكمى ايجاد كنم. (95) - قطعات آهن براى من بياوريد.» زمانى كه ميان دو كوه پر شد گفت: «در آتش بدميد.» قطعات آهن را كه سرخ و گداخته كرد، گفت: «مس گداخته براى من بياوريد تا روى آن بريزم.» (96) چنين كه شد نه توانستند از آن بالا روند و نه آن را سوراخ كنند. (97)
نام کتاب : ترجمه قرآن نویسنده : پورجوادى، كاظم جلد : 1 صفحه : 302