7/ 188- 179 179. و هراينه كه [213] آفريديم براى دوزخ بسيارى را كه ايشان از اهل عذابند از پريان و آدميان. آنگه صفت ايشان ياد كرد گفت: مر ايشان راست دلهاى كه نه دريابند حق را به آن و مر ايشان راست چشمهايى كه فرا نبينند راه حق را به آن و مر ايشان راست گوشهاى كه فرا نشنوند پندهاى حق را به آن. اينان همچو ستورانند در غفلت، نه كه ايشان اينان گمراهترند از ستوران كه ستوران خداى را دانند و ايشان ندانند. اينان ايشان بىآگاهانند از حق دل بردهگان. 180. و مر خداى راست نامهاى صفتها نيكوتران چون نام اللّه و رحمن و رحيم، پس بخوانيد او را به آن نامها و بگذاريد آنانى را كه كج همىگردند ميل مىكنند از حق و بيخ در همىآرند در نامهاى او. زودا كه پاداشت داده شوند آنچه بودند كه همىكردند. 181. و از آنانى هست كه آفريديم گروهى كه همىراه نمايند به راست و به آن راستى مىكنند. 182. و آنانى كه به دروغ داشتند نشانهاى حجتها ما را زودا كه اندك اندك و پايه پايه درنورديم دركشيم به هلاكت عمرهاى ايشان را به غفلت و معصيت از آنجا كه ندانند. 183. و روزگار دهم و فراگذارم ايشان را، بدرستى كه سازش تدبير من استوار است. 184. در شان گروهى آمد كه پيغمبر عليه السلام را ديوانه گفتند ا و نينديشيدند درين كه نيست با يار ايشان يعنى محمد عليه السلام از هيچ ديوانگى؟ نيست او مگر بيم كننده پيدا و هويدا. 185. ا و ننگرستند نينديشيدند در پادشاهئ و عجايب آسمانها و زمين و در آنچه آفريد خداى از هر چيزى و درين كه شايد كه باشد هراينه نزديك آمد آمده باشد هنگام زد ايشان كه هلاك شوند يا عذابشان كنند؟ پس به كدام سخن پس اين ازين قرآن بگروند؟ 186. هر كه را گمراه كند خداى، پس نه هيچ رهنمايى [214] مرو را و همىگذارد ايشان را در از حد گذشتن از اندازه ايشان سرگشته همىگردند. 187. همىپرسند ترا از تو اى محمّد از خبر رستخيز كى است بود نگاه درست شدن آن؟ بگو اى محمد، هراينه دانش آن هست نزد پروردگار من، پيدا نكند آن را به هنگام آن مگر كه هم او. گران شد يعنى قيامت و دانستن آن و آمدن آن در ميان اهل آسمانها و زمين. نيايد شما را آن قيامت مگر ناگاه. همىپرسند ترا از تو اى محمّد همانا كه گويى كه تو آگاهى مهربانى، دانايى از آن؟ بگوى، هراينه هراينه دانش آن هست نزد خداى و لكن بيشتر آدميان نمىدانند. 188. بگوى، نتوانم پادشاهى ندارم براى تن خويشتن هيچ سودى را و نه هيچ زيانى گزندى، مگر آنچه خواست خداى به من و اگر بودمى، دانمى ناپيدا را نابوده، هراينه بسيار كردمى از نيكى از مال، روز قحط را و از نيكى، روز قيامت را و نبسودى مرا بدى نرسيدى به من اندوهى، نيستم من مگر بيم كننده و مژده دهى مر گروهى را كه همىگروند.