27/ 26- 16 16. و ميراث گرفت يافت سليمان از داود پدر خويش و گفت: اى مردمان! بدانيد كه آموخته شديم سخن مرغان را يعنى بدانم آنچه مىگويند و داده شديم از هر چيزى بدرستى كه اين هراينه او افزونى است و كرامت پيدا و هويدا. 17. و گرد كرده شد در حال رفتن براى سليمان لشكرهاى او از پريان و آدميان و مرغان پس ايشان بازداشته مىشوند بر فرمان ما. 18. تا چون آمدند بر وادئ موران و آن وادى به زمين شام بود. گفت مورى مورچه از آن مورچگان نامش منذر: اى شما كه مورانيد! درآييد خانههاى خود و آرامگاههاى خويش تا نشكند فرو نكوبد شما را سليمان و لشكرهاى او و ايشان آگاهى ندارند. 19. پس بگماريد لب باز كرد خندان از گفتار آن مور و گفت: اى پروردگار من! فرا دل ده مرا كه سپاس دارم نيكوداشت ترا آنى كه نيكوداشت كردى بر من و بر مادر و پدر من و اينكه كنم كردار شايسته كه بپسندى آن را و در آر مرا [482] به بخشايش خود در جمله بندگان خويش آن شايستگان. 20. و باز جست سليمان مرغان را پس گفت: چيست چه بود [ه] است مرا كه نمىبينم آن بوبش شانه سر يا هست از جمله غائبان دوران از چشم. 21. هراينه عذاب كنم برنجانم او را عذابى رنجانيدنى سخت يا هراينه گلو ببرّم او را يا هراينه بيايد بيارد مرا به حجّتى پيدا. 22. پس درنگ كرد هدهد نه ديرى دور پس گفت هدهد: بدانستم به آنچه ندانستى [1] به آن يعنى ملكى يافتم كه ملك تو بدان نرسيده است، و آمدم آوردم ترا از قبيله سبا به خبرى درست بىگمان. 23. بدرستى كه من يافتم زنى را كه پادشاهى مىكند ايشان را و داده شد از هر چيزى و مرو راست تختى بزرگ. 24. يافتم او را و قوم او كه سجده مىكنند مر آفتاب را از فرود خداى و آراسته كرد از براى ايشان ديو كارهاى ايشان را پس بگردانيد ايشان را از آن راه راست پس ايشان راه نمىيابند. 25. مر اين را كه سجده كنند مر خداى را آنى كه بيرون آرد نهانى را يعنى باران در آسمانها و زمين يعنى گياه و داند آنچه پنهان كنند و آنچه آشكار كنند. 26. خداى نه هيچ خدايى مگر او، پروردگار خداوند آن تخت بزرگ عرش او كه بر زبر همه عرشهاست. [1]. م: «نه ندانستى»