مقدمه [مصحح] ترجمههاى قرآن به فارسى و فرهنگنامههاى عربى به فارسى، از ديدگاه فرهنگنگارى و زبان شناسى، در مقايسه با ديگر متون فارسى، ارزشى دو چندان دارند. بيشتر واژههاى فارسى در اين نوشتهها در برابر واژههاى قرآنى و عربى قرار گرفتهاند، از اين رو دريافت معنى درست و دقيق آنها آسانتر مىشود. هم چنين، گستردگى و تنوّع كاربردى واژگان حوزهها و دورههاى گوناگون زبانى در اين متون به اندازهاى است كه بررسى و شناخت ساختار واژگان زبان فارسى از ديدگاه تاريخى، بىمراجعه به آنها امكان پذير نيست. بايد گفت كه شناخت ما از گونههاى چندگانه زبان فارسى اساسا با بررسى ترجمههاى قرآن به فارسى شكل گرفته است و بر شالوده همين ترجمههاى قرآن و فرهنگنامههاى عربى- فارسى است كه توانستهايم به حوزههاى جغرافيايى كاربرد بسيارى از واژههاى فارسى در بلنداى سدهها پى ببريم و تفاوتهاى كاربردى اين واژهها را در حوزهها و دورهها بشناسيم. بايد دانست كه هر نوع پژوهشى كه بخواهد در باره زبان فارسى سامان بگيرد چه در زمينه تاريخ زبان يا دستور تاريخى زبان فارسى و چه سبك شناسى، بى در نظر گرفتن اين گنجوارههاى پرمايه قرآنى و فرهنگنامههاى عربى- فارسى، كارى است ناتمام. ترجمههاى قرآن به فارسى، كه از دورترين و ديرينهترين روزگار به دست ما رسيده است، از نظر زبانى و بيانى ناهم خوانىهاى فراوانى دارند و آنها را از نظر زبان فارسى مىتوان در سه گروه جاى داد: