12/ 50 و گفت پادشاه بياريد پيش من يوسف را پس چون آمد نزديك يوسف فرستاده پادشاه گفت بازگرد بسوى مولاى خود پس سؤال كن او را چيست حال آن زنان كه بريدند دستهاى خويش را هر آئينه پروردگار من به حيلهبازى ايشان دانا است (50) 12/ 51 گفت پادشاه چه بود حال شما وقتى كه گفت و شنيد كرديد با يوسف تا بلغزانيدش از احتياط نفس خود گفتند پاكى خداى راست ندانستيم بر يوسف هيچ گناهى گفت زن عزيز اكنون ظاهر شد سخن راست من گفت و شنيد كردم با وى تا بلغزانمش از احتياط نفس او و هر آئينه او از راستگويان است گفت يوسف (51) 12/ 52 اين همه براى آنست تا بداند عزيز كه من خيانت او نكردهام غائبانه و هر آئينه خدا راه نمىنمايد حيله خيانتكنندگان را (52)