28/ 20 و آمد شخصى از آخر شهر شتابان گفت اى موسى هر آئينه رئيسان مشورت مىكنند در حق تو بكشند ترا پس بيرون رو هر آئينه من براى از نيكخواهانم (20) 28/ 21 پس بيرون آمد ازان شهر ترسان انتظار كنان گفت اى پروردگار من خلاص كن مرا از گروه ستمكاران (21) 28/ 22 وقتى كه متوجه شد بهسوى شهر مدين گفت اميدوارم از پروردگار خويش كه دلالت كند مرا براه راست (22) 28/ 23 و وقتى كه رسيد به آب مدين يافت بر آن آب طائفه از مردمان آب مىنوشانيديد مواشى را و يافت آن طرف از ايشان دو زن كه بازمىدارند مواشى خود را گفت موسى بآن دو زن چيست حال شما گفتند ما آب نمىنوشانيم تا آنكه بازگردانند شبانان مواشى را و پدر ما پير كلان سال است (23)