نام کتاب : ترجمه قرآن نویسنده : كاويانپور، احمد جلد : 1 صفحه : 245
يوسف گفت: پناه بر خدا ممكن نيست ما غير از كسى كه متاع خود را نزد او يافتيم، ديگرى را بگيريم. آن گاه از ستمكاران خواهيم بود. (79) و چون (از نجات بنيامين) نااميد و مأيوس شدند، براى مشورت با هم بكنارى رفتند و (شمعون) برادر بزرگ آنها گفت: مگر نميدانيد (و فراموش كردهايد) كه پدرتان پيمانى محكم بنام خدا از شما گرفته است؟ زيرا قبلا درباره يوسف مرتكب گناه شديد. من از اينجا حركت نمىكنم تا پدرم دستور دهد يا خدا حكمى درباره من فرمايد كه او بهترين حكم كننده است (80) شما بسوى پدرتان برگرديد و بگوئيد: اى پدر پسر تو دزدى كرد (و دستگير شد) و ما جز آنچه كه ميدانيم (و ديديم) گواهى نمىدهيم و از باطن قضيه آگاه نيستيم. (81) (اگر باور نكرد، بگوئيد) از اهالى شهرى كه در آن بوديم و يا از اهل كاروان كه همراه آنها آمديم تحقيق كن تا معلوم شود كه ما راست مىگوئيم. (82) يعقوب گفت: (چنين نيست) بلكه نفس شما اين عمل را برايتان جلوهگر ساخت. من باز هم صبر جميل پيش ميگيرم اميد است خدا همه آنها را به من باز گرداند، در حقيقت او داناى با حكمت است. (83) و از آنها روى برگردانيد و گفت: حيف از يوسف و هر دو چشمش از غم و اندوه سفيد گشت و اندوه خود را در دل نهفت. (84) (فرزندان يعقوب بملامت) گفتند: (تو هنوز در فكر يوسفى)؟ بخدا سوگند تو آن قدر يوسف را ياد ميكنى تا افسرده و بيمار شوى يا هلاك گردى (يوسف را فراموش كن) (85) يعقوب گفت: (من شكايتى از شما ندارم) من شكايت غم و اندوه خود را بر خدا عرضه مىدارم و از خدا چيزهايى مىدانم كه شما نميدانيد. (86)
نام کتاب : ترجمه قرآن نویسنده : كاويانپور، احمد جلد : 1 صفحه : 245