نام کتاب : زندگی امام موسی کاظم نویسنده : رفیعی، علی جلد : 1 صفحه : 170
از جمله محورهاى مهمّ تبليغاتى امام (ع) در اين بخش
نشان دادن و آشكار ساختن كرامات و امور خارق العادهاى است كه افراد معمولى از
ارائه آنها ناتوان بودند. در درسهاى پيشين به بعضى از اين كرامتها اشاره كرديم.
[1] در اينجا براى نمونه و يادآورى تنها به ذكر يك نمونه ديگر بسنده مى كنيم.
ابوعلى بن راشد مىگويد:
«شيعيان نيشابور، محمدبن على نيشابورى را به عنوان
نماينده خود برگزيدند و مبلغ سى هزار دينار و پنجاه درهم و دو هزار قواره پارچه به
او سپردند تا به مدينه رفته امام را شناسايى كرده به او تحويل دهد. بانويى به نام
شطيطه نيز مبلغ يك درهم كامل و پارچهاى كه از پنبه بافته بود و به چهار درهم مى
ارزيد به وى تحويل داد و چون كم بود اين جمله را گفت: «ان الله لا يستحيى من
الحق».
آنان پرسشهاى دينى خود را در هفتاد برگ نوشتند و با
پولها به شكلى خاص بسته بندى كردند و گفتند: امام بايد نخست سئوالات را پاسخ گويد،
سپس پولها را در اختيار گيرد.
محمد پس از ورود به مدينه نخست نزد عبدالله افطح رفت،
ولى با آزمايشى كه از او به عمل آورد فهميد او امام نيست، از اين رو از نزد وى
خارج شد در حالى كه مىگفت: خدايا مرا به راه راست هدايت كن.
در همين حال، پسر نوجوانى را ديد كه مىگويد: دعوت آن
كس را كه مىخواهى اجابت كن! سپس او را به منزل موسى بن جعفر (ع) راهنمايى كرد.
محمد مىگويد: امام چون مرا ديد فرمود: اى ابوجعفر!
چرا نااميد مىشوى؟ و براى چه به يهوديان و مسيحيان پناه مىبرى!؟ بسوى من روى آور
كه من حجت و ولى خدايم. سپس فرمود: من ديروز به تمام پرسشهاى تو كه در جزوه است
پاسخ دادم. جزوه سئوالات و نيز درهم شطيطه را كه وزنش يك درهم و دو دانگ است و در
درون كيسهاى است كه چهارصد درهم وازوارى در آن است و نيز آن پارچه متعلق به او را
كه در ميان پارچههاى برادران بلخى است، بياور.
محمد مىگويد: از سخنان امام (ع) عقل از سرم پريد و
آنچه را كه فرموده بود آوردم و در محضرش گذاشتم. امام درهم و پارچه متعلق به شطيطه
را برداشت؛ سپس رو به من كرد و فرمود: «انَّ اللَّهَ لا
يَسْتَحْيى مِنَ الْحَقِّ» اى ابوجعفر! سلام مر ابه شطيطه برسان و اين
هميان پول را- كه چهل درهم بود- به وى بده و به او بگو اين پارچهاى راكه هديه
برايت فرستادم پارچهاى است از كفنهاى خودم كه پنبهاش از روستاى خودمان؛ روستاى
فاطمه زهرا (ع) به