نام کتاب : زندگی امام موسی کاظم نویسنده : رفیعی، علی جلد : 1 صفحه : 197
ج- هادى
زمانى كه سر حسينبن على صاحب فخّ را نزد هادى آوردند
ابراز خوشحالى كرد و اشعارى خواند كه حاكى از انتقامگيرى بود؛ سپس به سرزنش و
آزار فرزندان اميرمؤمنان (ع) كه در جريان نهضت صاحبفخ به اسارت درآمده بودند،
پرداخت و بعضى از آنها را كشت. تا آنكه نام موسىبن جعفر (ع) به ميان آمد. هادى
گفت: حسين جز به دستور او قيام نكرد و جز محبت او راهى نرفت، زيرا او در ميان اين
خاندان، امام و صاحب وصيّت است، خدا بكشد مرا اگر او را باقى بگذارم.
ابويوسف قاضى كه روى خليفه نفوذ داشت با صحبت زياد،
او را آرام كرد و خشمش را فرونشاند.
علىبن يقطين موسىبن جعفر را از جريان آگاه ساخت.
وقتى نامه علىبن يقطين به دست امام كاظم (ع) رسيد، خاندان و ياران خود را از آن
مطلع ساخت و از آنان نظرخواهى كرد. همگان نظر دادند: «مصلحت اين است كه از اين
ستمگر و جبار دورى گزينى و خود را از او پنهان سازى! زيرا ما از شر و كينه او بر
وجود شما ايمن نيستيم، بويژه اينكه وى، شما و ما را دسته جمعى تهديد كرده است.»
امام (ع) تبسّمى كرد و به شعر كعببن مالك تمثّل جست.
سخينه مىپندارد كه به زودى بر پروردگارش پيروز خواهد
شد، ولى آنكه با خداوند به ستيز برخيزد، خود مغلوب خواهد شد.
سپس دست به دعا برداشت و از خداوند خواست شرّ هادى
عباسى رااز آن حضرت دفع كند. پس از فراغت از دعا رو به ياران خويش كرد و فرمود:
براى آنكه ترس شما فرو ريزد اين مژده را به شما مىدهم كه نخستين نامهاى كه از
عراق مىرسد پيامآور مرگ و به هلاكت رسيدن هادى خواهد بود. او امروز مرد... .
نام کتاب : زندگی امام موسی کاظم نویسنده : رفیعی، علی جلد : 1 صفحه : 197