responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : زندگی امام موسی کاظم نویسنده : رفیعی، علی    جلد : 1  صفحه : 41

2- اخبار از آينده: ابوخالد زبالى مى‌گويد:

«امام كاظم عليه السلام همراه گروهى از نيروهاى مهدى عباسى- كه به منظور بردن آن حضرت از مدينه به عراق براى بار نخست، او را همراهى مى‌كردند- در منزل زباله (كه ما فرو آمده بوديم) فرود آمد. من به حضورش رسيده و سلام كردم. امام عليه السلام با ديدن من خوشحال شد و دستور داد بعضى وسائلى كه مورد نيازش بود برايش خريدارى كنم. حضرت مرا غمناك و گرفته ديد و پرسيد: تو را غمگين مى‌بينم. عرض كردم: چگونه اندوهگين نباشم و حال آنكه مى‌بينم شما را نزد اين ستمگر بيمناك مى‌برند و من از اين موضوع بيمناكم.

امام عليه السلام فرمود: اى ابوخالد! فعلًا (و در جريان اين سفر) بيمناك نباش. در فلان ماه و فلان روز، در پايان روز و ساعت اوليّه شب منتظر من باش كه من خواهم آمد. ان شاء اللَّه.

من همّى جز شمردن ماهها و روزها نداشتم تا آنكه روز موعود فرا رسيد. به انتظار حضرت نشستم تا آنكه خورشيد غروب كرد ولى از امام خبرى نشد. من نسبت به آنچه امام فرموده بود دچار شك و ترديد شدم كه ناگاه قافله‌اى از جانب عراق نمودار شد و امام عليه السلام در جلوه قافله حركت مى‌كرد. بر او سلام كردم و از ديدار و رهايى اش از شرّ مهدى خوشحال شدم.

امام عليه السلام فرمود: اى خالد! شيطان (نسبت به گفته من) تورا به شك افكند!

عرض كردم: سپاس خداى را كه شما را از اين ستمگر نجات داد.

حضرت فرمود: اى ابوخالد! آنان (پس از اين) مرا فرا خواهند خواند كه از آن جان سالم بدر نخواهم برد.» [1]

شعيب عقر قوفى مى‌گويد:

«روزى خدمت موسى بن جعفر عليه السلام بودم كه آن حضرت آغاز به سخن كرد و فرمود: فردا مردى از اهل مغرب به ديدار تو آمده از من خواهد پرسيد.


[1] - همان، ص 234 و كافى، ج 1، ص 398 با اندكى اختلاف

نام کتاب : زندگی امام موسی کاظم نویسنده : رفیعی، علی    جلد : 1  صفحه : 41
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست