نام کتاب : امام علی در نهج البلاغه نویسنده : عظیم پور، عظیم جلد : 1 صفحه : 202
عبداللَّه
بن عباس مىگويد در ذىقار نزد امير مؤمنان (ع) رفتم و او نعلين خود را پينه
مىزد.
گفت:
بهاى اين نعلين چند است؟ گفتم: بهايى ندارد. فرمود: به خدا قسم اين كفش نزد من
دوست داشتنىتر از حكومت شماست، مگر آن كه حقّى را برپا دارم يا باطلى را از بين
ببرم.
على (ع)
همين حكومتى را كه در نظر او كم ارزشتر از پاره كفشى است، در مسير اصلى و واقعيش،
به عنوان وسيلهاى براى اجراى عدالت و برپا داشتن حق و برانداختن باطل و خدمت به
اجتماع، بسيار با ارزش و مقدس مىشمارد و مانع دست يافتن انسانهاى فرصتطلب و
سودجو به آن مىگردد و در راه حفظ و نگهدارى آن از شمشير زدن و ستيز با دشمنان
دريغ نمىورزد. و همين انگيزه مقدس بود كه على (ع) را برآن داشت تا اين مسئوليت
الهى را با تمام سختيهايش بدوش بگيرد. چگونه ممكن است كسى مانند على (ع) كه
برخوردار از روح بزرگ عدالتخواهى و حقطلبى است و در خدمت به محرومان و بيچارگان،
عشقى بىپايان دارد، تماشاگر صحنهاى باشد كه در آن حقوق عدهاى از انسانهاى
گرسنه و محروم بدست گروهى قدرتطلب و سودجو پايمال شده است!؟
امام (ع)
پيش از پذيرش حكومت، بىوفايى و عهدشكنى مردم را پيشبينى كرده بود.
امّا
قبول حكومت را در آن شرايط بر خود يك وظيفه الهى مىدانست:
؛ به
خدايى كه دانه را شكافت و انسان را آفريد سوگند ياد مىكنم كه اگر اين
بيعتكنندگان نبودند (اگر وضع و شرايط كنونى نبود) و ياران، حجت را بر من تمام
نمىكردند و اگر نبود آن عهدى كه خداوند از علما و دانايان گرفته تا بر سيرى ستمگر
و گرسنگى ستمديده راضى نشوند، هر آيينه رشته اين كار را از دست مىگذاشتم و پايانش
را چون آغازش مىپنداشتم و مىديديد كه دنياى شما نزد من خوارتر از عطسه بُز است.